ترجمهی داستان کوتاه دهانی ندارم و باید جیغ بکشم
خلاصهی داستان:
پس از شدت گرفتن جنگ سرد بین ایالات متحده، روسیه و چین، هر سه کشور برای ادارهی جنگ پیچیدهای که درگیر آن شده بودند، ابرکامپیوتری به نام AM طراحی کردند تا وظیفهی کنترل جنگ را بر عهده بگیرد. روزی یکی از این سه ابرکامپیوتر خودآگاه میشود، دو ابرکامپیوتر دیگر را به خود جذب میکند و بدین ترتیب کنترل کل جنگ را بر عهده میگیرد. AM با تکیه بر قدرت بیحد و حصر خود بشر را به کل نابود میکند و تنها چهار مرد و یک زن را زنده نگه میدارد تا شریک اوقات فراغت بیانتهای او باشند. صد و نه سال از نابودی بشر سپری شده است…
اول از همه لازمه بگم که «دهانی ندارم و باید جیغ بکشم» یه داستان کوتاهه، ولی از اون داستان کوتاههایی که خوندنش برای هرکسی که کوچکترین علاقهای به داستانهای علمیتخیلی و علیالخصوص پساآخرالزمانی داره جزو واجباته و نمیشه بهراحتی از کنارش گذشت. به عنوان یه داستان کوتاه هم تا جایی که ممکن بوده تاثیر خودشو گذاشته. هم جایزه برده، هم یه ویدئوگیم ازش اقتباس شده (با دخالت زیاد نویسندهی داستان یعنی الیسون) و هم این که اسمش (دهانی ندارم و باید جیغ بکشم) توی زبون انگلیسی به یه ضربالمثل تبدیل شده و به طور کلی یکی از بهترین میراث موج نوی علمیتخیلیه. اگه دوست دارید ببینید یه داستان کوتاه چطور میتونه در حد یه رمان یا حتی فراتر از یه رمان پرمغز و موثر باشه، حتماً «دهانی ندارم و باید جیغ بکشم» رو بخونید:
لینک دانلود نسخهی فارسی (مدیافایر)
لینک دانلود نسخهی فارسی (پیکوفایل)
نسخهی انگلیسی (لینک به وبسایت)
هیج کدومشون نمردن، چون یا ذهنشون توی AM آپلود شده، یا بدنشون توی محفظه زیستیه که در کنترل AM هستش، پس هیچ کدوم نمیتونن واقعا بمیرن.
پس تمامش القائات ای امه.
من کتاب رو خوندم داستان جالبی داشت ولی متوجه نشدم هدف AM از شکنجه کردن راوی چی بود اصا راوی واقعی بوده یا ساخته خود AM یا اصلا چجوری وارد دنیای AM شده
هدفش صرفاً نفرت از انسانیت بود. AM یه هوش مصنوعی بود که از دل جنگ جهانی سوم (تمایل انسانها به نابودی همدیگه) به وجود اومد، برای همین بهنوعی تجسم نفرتی بود که انسانها از هم داشتن.
اینکه راوی واقعیه یا دقیقاً کجا قرار داره، به تفسیر خواننده بستگی داره. چون همونطور که توی خود داستان میگه، توی محیطی هستن که AM میتونه هرجور که میخواد تغییرش بده.
قبل خواندن،بابت ترجمه این اثر و قراردادن لینک رایگان آن از شما تشکر می کنم. ترکیب علمی خیالی با جنگ سرد نوید داستان پارانویید درجه یکی را می دهد.
خواهش میکنم.
البته جنبهی جنگ سرد قضیه در حد یه اشاره باقی می مونه، ولی سایهش بالای سر داستان باقی میمونه.
نظر حاوی اسپویل
نظرات قبلی رو خوندم و نظریه شما فربد جان در مورد اینکه ممکنه همشون خیال بوده باشن جالب بود ولی بعد به ذهنم رسید اینم ممکنه که اونا درواقع هیچکدومشون خودکشی نکرده باشن و اینم صرفا چیزی باشه که Am وارد ذهن اونا کرده که دو نفرشون خودکشی کردن و AM جلوشون و گرفته ولی اینم ممکنه که دو نفر واقعا خودکشی کرده باشن ولی نه یه خودکشی حقیقی تو خود کتاب میگه اونا با اینکه خودکشی کردن امید داشتن زنده بمونن و احتمال دیگه ای هم که هست بازم اینه که AM صرفا جلوی خودکشی اونارو با دستکاری ذهنشون گرفته باشه ول هیچوقت نگفت که نمیتونن همدیگرو بکشن احتمال این مورد و بخاطر این میدم که آخر تونستن سه نفر همدیگرو بکشن ولی وقتی راوی تنها موند نتونست خودش و بکشه که عجیب بود
مورد بعدی اینه که شاید اصلا بشریت از یین نرفته باشه وقتی یکیشون همون گوریله خواست فرار کنه و به سمت نور رفت AM چشماش و کور کرد چی بیرون از دل AM وجود داره که نمیخواست ببینن و حتی اینکه دائم داستان نابودی بشریت و کنترل AM به کل زمین و برای هم تعریف میکردن عجیب بود انگار اون ماشین میخواست اینو برای هم دائم تعریف کنن تا تنها حقیقتی که بهش باور دارن همین باشه، نکته عجیب تر اینکه راوی همیشگی داستان همون کسی بود که میگفت خیلی شبا غیبش میزنه و بی خون و بیحال برمیگرده، داستان درکل خیلی گنگ هست و بنظرم حتی دورترین احتمالات مثل اینکه اینا صرفا نمونه های آزمایش بوده باشن هم باید در نظر گرفت
مرسی بابت این نظر موشکافانه. دقیقاً توضیح میده که چرا به نظرم عملاً به هیچ حرفی که راوی میزنه نمیشه اعتماد کرد. عملاً هرکدوم از چیزایی که میگه ممکنه دروغ/توهم باشه. به قول تو حتی ممکنه اینا موش آزمایشگاهی باشن و بشر نابود نشده باشه. البته احتمالاً نیت نویسنده این نبوده، ولی با مبتنی به متن میشه این تفسیرها رو داشت.
too javabe comment ha be nazaram oomad be ye noktei deghat nakardi:
AM mitoone nazare una bemiran va har zakhmo asibi dide bashan ro bargardoone be halate aval bana bar in hichvaght nemimordan, amma akhare dastan shakhsiyate asli in forsato peyda kard ke unaro bokoshe va vaghti mordan, hamoonjoor ke in paragraph mige
,
He could keep us alive, by his strength and talent, but he was not God. He could not bring them back
AM dige khoda ke nis ke tavanaee zende kardane morde ro dashte bashe! pas vaghti mordan dige mordan
ببین درسته این چیزی که میگی. احتمالاً هم پایانش همینه. اونها همه مردن و فقط راوی زنده میمونه تا ابد شکنجه بشه.
ولی من میگم وقتی راوی اینقدر غیرقابلاطمینانه، به هر حرفی که میزنه (حتی همین که خدا نبود و نمیتونست زندهشون کنه) هم میشه شک کرد. اصلاً شاید اون همراههایی که داشت واقعی نبودن. وقتی AM این قدرت رو داره که هرگونه تصور و خیالی رو توی ذهن راوی ایجاد کنه، آیا نمیتونه بهش بقبولونه که دوستهاش دوباره زنده شدن؟ نمیتونه یه سراب ازشون ایجاد کنه؟ اصلاً از کجا معلوم از اول سراب نبودن؟ و توی اون شرایط واقعاً چه فرقی بین واقعی و غیرواقعی وجود داره؟ دنیای AM یه دنیای ایدئالیستی (ایدئالیسم بهمعنای ذهنگرایی، نه آرمانگرایی) محضه. هر عنصری که باعث ایجاد درد بشه، چه واقعی، چه غیرواقعی، برای راوی تفاوتی ایجاد نمیکنه.
serfan mikham begam, tafakoratesh hamdigaro naghz nemikonan va monsajem hastan.. vali ,hamoon tor ke be dorosti gofti, batavjoh be tahte control boodane AM nemishe beheshoon etminan kard hatta age tanaghozi ro az khodesh neshoon nade, ke khode in ham kheyli dastano jazabtar mikone benazaram
آره دقیقاً. ابهام داستان خیلی به نفعش عمل میکنه.
خب من بالاخره امروز تصمیم گرفتم این داستان کوتاه رو بخونم و باید بگم از کردهم پشیمون نیستم. داستانی بسیار خوب، تکوندهنده و هشدار دهنده با نثر روون ولی دیالوگهای عمیق که خیلی میتونه تأثیرگذار باشه روی مخاطبش.
نکتهی بدون اسپویلی ندارم که به این نوشته اضافه کنم، چون همهی حرفی که برای ترغیب شدن بابت خوندن این داستان باید میشنیدید رو اون بالا فربد گفته،
پس چند تا نکتهی *حاویِ اسپویل*
۱. بهنظرم شخصیتپردازیِ شخصیت اصلی یکم بد بود. در واقع یکم نه، خیلی!
خب من چیزیکه ازش گلایه داره اینه که چرا شخصی که تا همین چند صفحه پیش از ۴ نفر باقیمونده طوری متنفر بود که اونها رو حرومزاده و هرزه صدا میکرد، باید در انتهای داستان اون فداکاری بزرگ رو در حقشون بکنه و اونها رو از دهها ۱۰۹ سال رنجِ خالص، درست مشابه ۱۰۹ سال قبلی، نجات بده در صورتیکه میدونه این حرکتش خشمِ ابرکامپیوترِ دارای ۳۸۷.۴۴ میلیون مایل مداریِ فوقخشن و فوقعصبانیِ ما رو بیشتر میکنه؟ عملاً توی این داستان واژهی تنفر با AM تعریف میشه، تنفر یعنی AM.
۲. دیالوگها عالی بودن، در واقع به نظرم نقطه قوت داستان بودن، و با توجه به اینکه زاویه دید داستان اول شخصه، باعث شده دیالوگهای خیلی خوبی خلق بشن، ولی اگه بخوام یه مثال کوچیک بزنم تنها دیالوگ AM هستش که با اینکه موقعی که برای بار اول خوندم کامل متوجهش نشدم، ولی حتی همونموقع هم موهای تنم سیخ شد، وقتی برای بار دوم و سوم خوندمش فقط از این میزان انتقال حس لذت میبردم و الیسون رو برای نوشتن همین تک دیالوگ ستایش.
۳. ایدهی داستان شاید بهنظر مخاطبی که توی سال ۲۰۲۱ زندگی میکنه کلیشهای باشه، ولی بهنظر منی که کم علمیتخیلی خوندم، این داستان کوتاه یکی از سرراستترین داستانها بود. یعنی بهطور خیلی خلاصه و مختصر و مفید و بدون هیچگونه وقتتلفکنیای، آیندهای رو نشونمون میده که توش کامپیوترها و بهطبع، تکنولوژی افسارگسیخته میشه.
یعنی توی این داستان خبری از مقدمهچینی نیست، خبری از اشارههای زیرپوستی به موضوع اصلی (یعنی وقتی تکنولوژی افسارگسیخته میشه) نیست، این داستان شما رو بدون هیچگونه اتلاف وقتی پرت میکنه وسط یه آیندهی کابوسوار و شما رو تا جملهی آخرش درگیر نگه میداره.
۴. و نکتهی آخری که میخوام بگم ترجمهی بسیار خوب تو بود، فربد. خیلی لذت بردم از خوندن این داستان کوتاه. بهنظرم وقتی شما یک کتابِ ترجمهشده رو میخونی، عاملی که اون لذت رو خیلی خوب بهتون منتقل میکنه، در جایگاهِ اول ترجمهست. یعنی من شده که داستانهای بسیار خوبی رو خوندم (کمیک)، ولی با یه ترجمهی بولشت، و همین شده که از اون داستان نتونستم اون لذت نهایی رو ببرم، ولی وقتی اسم فربد آذسن بهعنوان مترجم بالای یه اثر حک بشه، بدون هیچگونه بزرگنمایای، دیگه از خوندن اون اثر لذت میبرم.
خسته نباشید میگم بهت، داستان کوتاه بود، ولی دیالوگها بهشدت سخت، و همینه که میدونم خیلی برای همین ۱۹ صفحه زحمت کشیدی. دستمریزاد.
خوشحالم که خوشت اومد.
دربارهی نکتهی اول:یکی از نظریاتی که من دارم اینه که اون چهار شخصیت ممکنه اصلاً وجود خارجی نداشته باشن و AM صرفاً به وجود آورده باشتشون تا با ذهن شخصیت اصلی بازی کنه. دلیل اینکه این نظریه رو دارم اینه که هیچجوره امکان نداره که اونها بتونن خودشون رو بکشن و AM هم کاری از دستش برنیاد، چون توی داستان اشاره میشه که میتونه اونها رو بکشه و به زندگی برگردونه و ذهن شخصیتها رو کنترل کنه تا هر کاری که دلش میخواد انجام بدن و به هر چیزی که دلش میخواد باور داشته باشن. بنابراین راوی اصلی یه راوی کاملاً غیرقابلاطمینانه، بهخاطر اینکه AM میتونه یه کاری کنه هر حسی پیدا کنه و هر اتفاقی رو ببینه، چه وافعیت داشته باشه، چه نداشته باشه. شخصیت اصلی از خودش شخصیت نداره، چون به معنای واقعی کلمه عروسک خیمهشببازی AM هست، بنابراین نمیشه براش انسجام شخصیتی در نظر گرفت.
دربارهی نکتهی دوم: دقیقاً. دیالوگ AM دربارهی نفرتش به بشریت یکی از به یاد موندنیترین و نمادینترین دیالوگهای ادبیات علمیتخیلیه.
دربارهی نکتهی سوم: یکی از مشکلات سبک علمیتخیلی اینه که چیزی که برای زمان خودش نوآورانه و شگفتانگیز بود، با گذر زمان دمده و کلیشهای میشه. چون واقعیت به آیندهای که این آثار به تصویر میکشن میرسه. برای همین به نظرم برای اثر علمیتخیلی اهمیت دوچندان داره که برای ماندگاری صرفاً به تصویرسازی خلاقانه از آینده بسنده نکنه و این کار رو با تکنیکهای ادبی قوی انجام بده. به نظرم این نقطهقوتیه که دهانی ندارم ازش برخورداره. ایدهش شاید کلیشهای باشه، ولی روایتش همچنان قوی باقی مونده.
دربارهی نکتهی چهارم: مرسی از نظر لطفت.
هان، اتفاقا توی کامنتهای پایینی هم به این نکته اشاره کردی. آره. تئوری قابلیه.
نکتهی سوم هم خیلی خوب توصیح دادی، دقیقاً همینه.
سلام آقای آذسن.
داستانو خوندم. با توجه به اینکه میزان علمی تخیلی هایی که خوندم به طرز وحشتناکی به صفر میل میکنه، علمی تخیلی کلا برام ابهت داره و برای همین انتظارم از داستان کم نبود. اما این فراتر از حد انتظارم بود. داستان فوقالعاده خوش ساختی بود و با وجود کوتاه بودنش تاثیر عمیقی روم داشت و یکی از بهترین تجربه هایی بود که موقع خوندن داستان کوتاه داشتم و برای همین به شدت هایپم کرد برای علمی تخیلی خوندن. ترجمهی شما هم عالی بود. البته نسخهی انگلیسی رو نخوندم که مقایسه کنم اما ترجمه خیلی خوب تونست منو تو داستان ببره و بهم منتقلش کنه. با سپاس ازتون.
نمرهی من به داستان: ۱۰ از ۱۰
نمرهی من به ترجمه: ۱۰ از ۱۰
سلام. خوشحالم که خوشت اومده.
داستانو کامل خوندم. پروتاگوتیستش عملا مغز و روان رو رد داده. تهش واقعا مریض تموم شد.
خوشت اومد؟
گنگ بودن داستان خیلی اذیتم کرد، ولی انصافا ارزش وقت گذاشتن رو داشت و انتهاش حس پوچی نداشتم (به قول خودت احساس آدامس جویدن). در کل آره خوشم امد و بیشترش هم بخاطر شخصیت پردازی AM بود. یه سوال: چرا آخر داستان شخصیت اصلی تونست بقیه رو بکشه، اما قبلش هر چی میمردن، دوباره زنده میشدن؟
اتفاقاً به نکتهی جالبی اشاره کردی. من سر همین موضوع به این نتیجه رسیدم که امکانش هست اون چهار نفر واقعی نباشن و صرفاً شخصیتهای خیالیای باشن که AM به وجود آورده تا با کشتن و زنده کردن دائمیشون شخصیت اصلی رو شکنجهی روحی بده. با توجه به اینکه AM میتونه حافظه و ذهن شخصیت اصلی رو کنترل کنه، میتونه بهراحتی مرده بودن یا زنده بودن رفقاش رو هروقت که بخواد شبیهسازی کنه.
من این داستانو یه تورقی کردم و چند تا مسئله برام پیش اومد.
اول اینکه شخصیت های داستان داخل اتاق کامپیوتر هستند یا داخل هارد AM?
دوم اینکه داستان خیلی یهویی شروع شد و اعصابم رو به هم ریخت. اینا اینجا چیکار میکنن و چند نفرن (اون موقع هنوز خلاصه داستان بالا رو نخونده بودم) و …
کلا خیلی ستینگش مبهمه.
AM خیلی شخصیت پردازی جالبی داشت برای دو صفحه اول (منظورم بیشتر اونجایی که اشاره میکنه این آدم ها رو بازی میده مثل همون فیل گندیده(!)).
ببین گنگی داستان عمدیه. یعنی فاز ماجرا اینه که حتی ممکنه شخصیت اصلی داستان وجود خارجی نداشته باشه و بخشی از تخیل منحرف AM باشه. ولی طبق شواهد موجود اینا داخل دل AM هستن، ولی AM خیلی بزرگه. یه جوری که انگار میتونه کل کرهی زمین رو داخل هاردش شبیهسازی کنه.
کلاً به AM نه به چشم یه کامپیوتر یا هوش مصنوعی، بلکه به چشم یه موجود لاوکرفتی نگاه کن. یه چیز وحشتناک که از درک (حداقل درک شخصیت اصلی داستان) خارجه. این مبهم بودن رو به فال نیک بگیر.
سلام خسته نباشید
لطفا داستان کوتاه soldier from tomorrow که آقای هارلان الیسون نوشته اند را به فارسی ترجمه کنید و برای دانلود در این سایت قرار دهید . با سپاس
سلام. اگه به من بود که کل کارای الیسونو ترجمه میکردم.من عاشق نوشتههای یاروئم. ولی فکر نکنم حالاحالاها وقت کنم.
بسیار زیبا بود … نسبت به زمان خودش عالی بود …والبته بسیار هشدار دهنده و ترسناک …
امروز همین کامپیوترها هستند که فقط با اسامی دیگر ،، اکثر وجوه زندگی ما را به بیراهه برده اند …..
واقعا نمیفهمم! که چرا اینقدر معروف شده در حالی که این همه رمان بهتر از این هست؟
به خاطر اینه که اولین تو سبک خودشه؟
یا دلیل دیگه ای داره؟
چون الان که برای بار سوم(تو گفتگو آزاد اشاره شد بهش)خوندمش همچنان کلیشه ای اومد به نظرم
متاسفانه یکی از بدیهای آثار علمیتخیلی معروف اینه که با گذر زمان اینقدر ازشون تقلید میشه که تمام خلاقیتهای زمان خودشون برای خوانندهی جدید کهنه و کلیشهای به نظر میاد. مثلاً وقتی اسکاینت دنیای ترمیناتور اینقدر توی فرهنگ عامه معروف شده، AM به عنوان یه هوشمصنوعی جهانخوار و نابودگر چندان به نظر نمیاد، ولی خب همین هارلان الیسون به خاطر دزدی ایده از جیمز کامرون شکایت کرده بود.
با این وجود، به نظرم «دهانی ندارم…» فراتر از ایدهای که پشتشه، بیشتر به خاطر تصویرسازیهای بکرش (مثل همون جا که AM یه پرندهی غولپیکر رو میفرسته سمت طعمههاش) و عمیق شدن توی مفهوم «عذاب کشیدن» و به تصویر کشیدن یه جهنم علمیتخیلی قابلستایشه. در ضمن خود شخصیت AM هم جای تامل زیادی داره و میشه کلی راجعبه ماهیت وجودیش حرف زد.