در جهانی موازی، در حال حاضر دکتر جردن پیترسون صرفاً یک روانشناس و استاد دانشگاه عادی بود که احتمالاً مورد احترام بیشتر شاگردان و افراد تحتدرمان خود بود، ولی خارج از این حلقه کسی او را نمیشناخت. ولی در این جهان، جردن پیترسون به یکی از مشهورترین چهرههای فرهنگی تبدیل شده و این مسئله واکنشهای شدیدی را – چه از جانب هواداران و چه از جانب منتقدان او – برانگیخته است.
در نظر هوادارانش، جردن پیترسون بهمثابهی یک شوالیهی حقجو است که برای سلامتی روانی مردان در غرب میجنگد و توجه را به مشکلات آنها – مثل تنهایی و دورانداختی بودنشان از نظر جامعه – جلب میکند، مشکلاتی که بهخاطر گسترش فمینیسم هرچه بیشتر به حاشیه رفتهاند و باعث ضعیف و افسرده شدن مردان شدهاند. از پیترسون نقل است: «اگر از مردان قوی میترسید، باید ببینید از مردان ضعیف چه کارهایی برمیآید.» بهنوعی ماموریت اصلی پیترسون همین بود: اینکه ایدهآل «مرد قوی» (قوی بهمعنای توانمند، نه زورگو) را در جهان غرب زنده کند.
در نظر منتقدان جردن پیترسون، او صرفاً یک چهرهی محافظهکار است که سعی دارد ارزشهای مذهبی/مسیحی را در جهان غرب زنده کند و دیدگاههای متحجرانهی خود دربارهی زنان و اقلیتهای جنسی را پشت عینیگرایی آکادمیک خود – که روز به روز اعتبار خود را بیشتر از دست میدهد – پنهان میکند.
در این مطلب قصدمان بر این است که بهطور خلاصه و مفید خلاصهای از زندگی، فعالیتها، دیدگاهها و کتابهای جردن پیترسون ارائه کنیم و ببینیم که جایگاه او در گفتمان فرهنگی امروزه چیست.
جردن پیترسون کیست؟
جردن بی. پیترسون (Jordan B. Peterson) در سال ۱۹۶۲ در ادمونتون کانادا در خانوادهای فرهنگی به دنیا آمد. داستان زندگی او تا قبل از سال ۲۰۱۶ داستان زندگی یک فرد آکادمسین معمولی بود. او در سال ۱۹۸۲ مدرک علوم سیاسی و در سال ۱۹۸۴ مدرک روانشناسی خود را در مقطع کارشناسی از دانشگاه آلبرتا دریافت کرد و در سال ۱۹۹۱ دکترای خود را در رشتهی روانشناسی بالینی از دانشگاه مکگیل دریافت کرد.
او از سال ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۸ در دانشگاه هاروارد مشغول به کار بود. طبق گفتهی شلی کارسون (Shelley Carson)، یکی از شاگردان سابق او در هاروارد، کلاسهای او در دانشگاه بهشدت پرطرفدار بودند، طوریکه در روز آخر دانشجوها بهخاطر اینکه دیگر نمیتوانستند حرفهای او را بشنوند، گریه میکردند. این ادعا اغراقآمیز نیست، چون حتی مخالفان پیترسون نیز به مهارت فوقالعادهی او در سخنرانی و سخنوری اذعان دارند.
در سال ۱۹۹۸ او به کانادا برگشت و در دانشگاه تورونتو استاد کامل شد. او در طول کارنامهی کاری خود در مقام استاد دانشگاه، بهعنوان روانشناس هم فعال بود و بهطور میانگین هفتهای ۲۰ نفر را ویزیت میکرد. همچنین او در تلویزیون کانادا چند بار حضور به عمل رساند.
در سال ۲۰۱۶ پیترسون وارد مسیری شد که او را به شهرت جهانی رساند. اولین قدم در این مسیر اعتراض او به لایحهی C-16 کانادا بود که طبق آن، استفاده از ضمیر اشتباه برای افراد ترنس و افرادی که هویت جنسی مطابق با تولدشان نداشتند، غیرقانونی محسوب میشد.
دلیل اعتراض پیترسون به این لایحه – طبق گفتهی خودش – این بود که عملاً تلاشی برای کنترل زبان و افکار بود، تلاشی که در نظرش نشانهی حکومتهای تمامیتخواه و دیکتاتوری است و اورول هم دربارهی آن هشدار داده بود، وگرنه او مشکلی با افراد ترنس نداشت و خودش اعلام کرد که حاضر است ضمیر موردنظر افراد را برایشان استفاده کند.
با این حال، رابطهی پیترسون با افراد ترنس از سال ۲۰۱۶ تاکنون بهمراتب بدتر شده است و او علناً در توییترش اعلام کرده پزشکهایی که عمل تطبیق جنسیتی را روی افراد کمسنوسال انجام میدهند، باید بهعنوان مجرم شناسایی شده و به زندان بروند، چون بدن آنها را ناقص میکنند. با توجه به اینکه او از الیوت پیج (Elliot Page) – با نام سابق الن پیج (Ellen Page) – بهخاطر انجام دادن عمل تطبیق جنسیتی روی خودش و تاثیر مخرب این کارش روی کودکان انتقاد کرد، به نظر میرسد مشکل او با این مسئله فقط محدود به افراد کم سنوسال نمیشود و او ترنس بودن را اساساً بهچشم یک مشکل میبیند.
عامل دیگری که باعث افزایش شهرت و محبوبیت پیترسون شد، مصاحبهی او با کتی نیومن (Cathy Newman) در کانال ۴ بیبیسی بود که اکنون به ۴۴ میلیون بازدید در یوتوب رسیده است. در این مصاحبهی نیمساعته، پیترسون با حاضرجوابی تمام تلاشهای نیومن برای اتهام زدن و مچگیری را خنثی کرد و باعث شد بسیاری از استدلالهای فمینستی او غیرمنطقی به نظر برسند. پس از این مصاحبه پیترسون بهعنوان نابغهای در زمینهی سخنوری، فصاحت بیان و دانش گسترده دربارهی مسائل روز مطرح شد.
از سال ۲۰۱۶ تاکنون او دامنهی فعالیتهای خود را تا حد زیادی گسترش داده است. جردن پیترسون علاوه بر دو انتشار کتاب خودیاری (Self-Help) یک کانال یوتوب پرطرفدار هم دارد که در آن ویدئوهای خود را دربارهی مسائل مختلف پست میکند. این ویدئوها شامل بیانیههای او و سخنرانیهایش دربارهی مذهب، روانشناسی یونگی، کتاب مقدس، فیلسولهای اگزیستانسیالیست، خطرهای مارکسیسم، کمونیسم، پستمدرنیسم و تمامیتخواهی و… میشود. همچنین جردن پیترسون یک پادکست هم دارد که در آن به سبک پادکست محبوب جو روگن (Joe Rogan) با مهمانانی منتخب دربارهی مسائل مهم روز صحبت میکند. پادکست جردن پیترسون هنوز بهاندازهی پادکست جو روگن و لکس فریدمن (Lex Friedman) محبوبیت کسب نکرده، ولی هر ویدئو بهطور میانگین صدها هزار بازدیدکننده دارد.
کتابهای جردن پیترسون
با وجود اینکه جردن پیترسون شخصی پرکار است، ولی عمدهی فعالیتهای او نه در قالب کتاب، بلکه در قالب ویدئو موجود هستند. از شخصی با شهرت و دانش او انتظار میرود که تعداد زیادی کتاب چاپشده داشته باشد، ولی فقط ۳ کتاب منتشر کرده که در ادامه معرفی کوتاهی از هرکدام را خواهیم داشت. (معرفیها از سایت Fourminutebooks.com گرفته شدهاند.)
۱. کتاب اول: نقشههای معنا (Maps of Meaning)، انتشاریافته در سال ۱۹۹۹
سخنان جردن پیترسون از کتاب
«هدف نهایی، پیدا کردن حالتی از زندگی است که آنقدر پرمعناست که این حقیقت که زندگی پر از عذاب و رنج است، اهمیت خود را از دست بدهد.»
خلاصهی کتاب در یک پاراگراف
«نقشههای معنا» حاصل ۱۳ سال پژوهش در عرصهی اساطیر، مذهب، ادبیات، فلسفه و روانشناسی است. در آن جردن پیترسون سعی دارد توضیح دهد که انسانها چگونه باورهای خود را شکل میدهند، چرا این باورها اغلب به کشمکشهای اجتماعی منجر میشوند و چهکار باید انجام دهیم تا به سیستم اخلاقی بهتر و جهانشمولتری دست پیدا کنیم.
چرا باید کتاب را بخوانیم؟
اگر درک برخی از باورهای دوستان، اعضای خانواده یا همکارانتان سخت است، خصوصاً اگر ریشهی این باورها مذهب یا ایدئولوژی است، این کتاب برای شماست. همچنین کتاب برای هر بازاریاب یا قصهگویی که میخواهد دیگران را ترغیب به وارد عمل شدن و تغییر دادن زندگیشان کند، حرفهای زیادی برای گفتن دارد. «نقشههای معنا» اساساً کتابی است که به شما کمک میکند منطق پشت چیزهایی را که غیرمنطقی به نظر میرسند درک کنید.
نکات مهم
۱. علم و اسطوره با هم متفاوتاند، بنابراین باید با رویکردی متفاوت به آنها نگاه کنیم.
۲. اسطورهها میتوانند به ما کمک کنند زندگی را درک کنیم، خصوصاً وقتی زندگی سرتاسر رنج است.
۳. اسطورهها، چه واقعی باشند، چه نباشند، اغلب پر از حکمتی عمیق هستند و حاوی توصیههایی ملموس برای بهبود زندگیمان هستند.
۲. کتاب دوم: ۱۲ قانون زندگی (۱۲ Rules for Life)، انتشاریافته در سال ۲۰۱۸
سخنان جردن پیترسون از کتاب
«اینکه فکر کنیم معنی زندگی خوشحالی است، انتظار معقولی است، ولی وقتی خوشحال نیستیم چه؟ خوشحالی یک اثر جانبی فوقالعاده است؛ وقتی سراغتان میآید، قدرش را بدانید؛ ولی در نظر داشته باشید که خوشحالی حسی گذرا و پیشبینیناپذیر است.»
خلاصهی کتاب در یک پاراگراف
«۱۲ قانون زندگی» یک دستورالعمل سختگیرانه، قصهمحور و سرگرمکننده در راستای بهبود زندگی برای جوانان است که در آن اصولی ساده بیان شدهاند که میتوانند به ما کمک کنند منظمتر باشیم، رفتار بهتری اتخاذ کنیم، شرافتمند باشیم و در عین لذت بردن از زندگی، در آن موازنه را رعایت کنیم.
چرا باید کتاب را بخوانیم؟
این کتاب – که بر پایهی یکی از پاسخهای وایرال جردن پیترسون در سایت Quora نوشته شده – شاید شاهکار پیترسون نباشد، ولی با توجه به فروش ۵ میلیون نسخهایاش، با فاصلهی زیاد محبوبترین اثر اوست. ۱۲ قانون زندگی در فاصلهی کمی که منتشر شده، به یکی از آثار کلاسیک خودیاری تبدیل شده. فهم کتاب راحت است، در آن تعدادی داستان درگیرکننده تعریف شده و میتوان در آن یک سری توصیهی ساده و مشخص برای بهبود زندگی پیدا کرد. به یاد سپردن ۱۲ قانون زندگی راحت و خواندنشان هم سرگرمکننده است. اگر به کتابهای خودیاری کوچکترین علاقهای دارید، خواندن این یکی واجب است.
نکات مهم
۱. قبل از اینکه دربارهی کثیف بودن خیابان گله کنید، جلوی در خانهی خودتان را جارو بزنید.
۲. با خودتان مثل کودکی رفتار کنید که مسئولش هستید.
۳. کاری را که معنادار است انجام دهید، نه کاری که راحت است.
۳. کتاب سوم: فراتر از نظم (Beyond Order)، انتشاریافته در سال ۲۰۲۱
سخنان جردن پیترسون از کتاب
«باید در برابر حد خاصی از خلاقیت و یاغیگری بردباری به خرج داد – یا بسته به دیدگاهتان، از آن استقبال کرد – تا پروسهی جانبخشی [به جامعه] را زنده نگه داشت. هر قانون زمانی یک عمل خلاقانه بود که قوانین دیگر را زیر پا میگذاشت.»
خلاصهی کتاب در یک پاراگراف
در «فراتر از نظم» ۱۲ قانون دیگر معرفی شده که به ما کمک میکنند چالشهای روزمرهی خود را پشتسر بگذاریم. این کتاب نشان میدهد که نظم و ترتیب بیشازحد نیز میتواند بهاندازهی نظموترتیب کم مشکلزا باشد.
چرا باید کتاب را بخوانیم؟
اگر از «۱۲ قانون زندگی» لذت بردید، این کتاب دنبالهی خوبی برای آن است. همچنین اگر علاوه بر کتابهای خودیاری، به کتابهای ضد خودیاری (مثل «هنر رندانهی اهمیت ندادن» (The Subtle Art of Not Giving a F*ck))، علاقه دارید، از این کتاب هم خوشتان خواهد آمد. این کتاب مناسب کسانی است که نمیتوانند تعادل بین نظم و آشوب را برقرار کنند.
نکات مهم
۱. تصوری از شخصی که میخواهید به آن تبدیل شوید در ذهن داشته باشید؛ بعد هر کاری از دستتان برمیآید برای تبدیل شدن به این شخص ایدهآل انجام دهید.
۲. راهی پیدا کنید تا زیبایی را بهطور روزمره جزیی از زندگی خودتان کنید.
۳. حتی وقتی در رنج و عذاب هستید، قدردان دیگران باشید.
نقد جردن پیترسون
وقتی کسی در مقیاس جردن پیترسون مشهور میشود، بدونشک دشمنان خود را هم پیدا میکند، چون برای این درجه از شهرت، باید تجلی یک طرز فکر یا آرمان خاص شد و مسلماً هر طرز فکر یا آرمانی مخالفان خاص خود را خواهد داشت. برای پروفسور جردن پیترسون، طرز فکر یا آرمانی که او به نمایندهی آن تبدیل شده راستگرایی است.
در ابتدای امر، جردن پیترسون شخصیتی متعادل به نظر میرسید. مثلاً او زیاد از مسیحیت و کتاب مقدس حرف میزد، ولی به نظر میرسید که دغدغهی او بیشتر جنبهی پژوهشی و تحلیلی داشت تا باور قلبی به آموزههای مسیحی. مثلاً او کتاب مقدس را به چشم گنجینهای ارزشمند میدید که در آن بسیاری از کهنالگوهای یونگی و تمایلات طبیعی و جمعی بشر پیرامون اخلاقیات و روش زندگی جمعآوری شده بودند. ولی به مرور زمان، بیانات و نظرات او پیرامون مفاهیمی چون خدا، کتاب مقدس، ده فرمان، عیسی مسیح و مسیحیت رنگوبویی اعتقادیتر پیدا کردند و حتی گاهی میشد او را هنگام صحبت کردن دربارهی این مسائل در حال گریه کردن دید.
این مسئله باعث شده که برخی افراد او را به چشم یک اسب تروجان فرهنگی ببینند؛ بدین معنا که او از اعتبار آکادمیک و شغل خود بهعنوان یک روانشناس سوءاستفاده میکند تا صرفاً یک سری آموزهی مذهبی را با روکشی سکولار به مردم قالب کند.
مسئلهی دیگر انتقاد سطحی پیترسون از مفاهیمی چون مارکسیسم و پستمدرنیسم است. پیترسون در صحبتهایش زیاد از جنایات شوروی و دیکتاتوریهای مارکسیست حرف میزند و مشخصاً کتابهای آلکساندر سولژنیتسین تاثیر زیادی روی او گذاشته است (نویسندهای که هدفش فاشسازی جنایات شوروی بود)، ولی اطمینان او دربارهی اثر مخرب پستمدرنیسم و مارکسیسم (و ارتباط این دو با یکدیگر) باعث شده دربارهی مسائلی نظر بدهد که دربارهیشان اطلاعات کافی ندارد. مثلاً یکی از شدیدترین انتقادهای واردشده به او این است که وقتی از مارکس انتقاد میکند، فقط از «مانیفست کمونیست» نقلقول میآورد و مشخص است که آثار اصلی مارکس (مثل «سرمایه» (The Capital)) را نخوانده است. بهعنوان مثالی دیگر، یکی از ادعاهای او این است که پستمدرنیسم اساساً همان مارکسیسم است که در قالبی متفاوت عرضه شده، در حالیکه مخالفان میگویند مارکسیسم بر پایهی مادهباوری تاریخی (Historical Materialism) بنا شده و پیروان آن بر این باورند که تاریخ متشکل از ابرروایتی دربارهی درگیری قشر کارگر و قشر سرمایهدار است، در حالیکه فیلسوفهای پستمدرن مادهباوری تاریخی و روایتمحور بودن تاریخ را پس میزنند.
این مسئله باعث شده حتی اگر با موضع پیترسون دربارهی مارکسیسم و پستمدرنیسم موافق باشید، بهزحمت بتوانید به نقدهای او رجوع کنید، چون مشخص است که او بهطور عمقی با آثار نویسندگان این دو ایدئولوژی درگیر نشده است.
حال شاید سوالی پیش بیاید: چرا جردن پیترسون عادت دارد دربارهی همهچیز نظر بدهد، حتی وقتی اطلاعات کافی ندارد؟ جواب این سوال را میتوان در یکی از سخنرانیهای او جست. او در یکی از سخنرانیهایش دربارهی این حرف میزند که همانقدر که هیتلر از مردم آلمان سوءاستفاده کرد، مردم آلمان هم از هیتلر سوءاستفاده کردند؛ آنها به او چشم منجی خود نگاه میکردند؛ وقتی مردم از شما چنین سطح انتظاری داشته باشند، ممکن است شما برای برآورده کردنشان دست به کارهایی سوالبرانگیز و دیوانهوار بزنید. این دقیقاً بلایی بود که سر هیتلر آمد. او زیر بار انتظاراتی که مردمش از او داشتند دفن شد.
برای پیترسون هم اتفاقی مشابه افتاد. او در ابتدا صرفاً معترضی به یک سری از سیاستهای چپگرایان بود، اما بهخاطر قدرت بالایش در سخنوری و کاریزمای ذاتیاش بسیاری از مردم (خصوصاً مردان) او را به چشم منجی خود دیدند؛ در نظرشان او پهلوان اندیشمندی بود که در کمال از خود گذشتگی، در برابر خطر مارکسیسم و چپگرایی و فمینیسم در جهان غرب ایستاده بود.
از یک نقطه به بعد، سطح انتظارات مردم از پیترسون باعث شد او خود را بهچشم یک مبارز یا رهبر معنوی ببیند، نه یک آکادمسین که وظیفهی اولش این است که تمام ادعاهایش را بهطور عینی بررسی و راستآزمایی کند و به هر چیزی که با مدرک اثبات نشده شک داشته باشد. برای برآورده کردن این انتظارات او فشار زیادی را متحمل شد و حتی یک مدت مجبور شد از کل میادین فاصله بگیرد تا بابت مشکلات روانی ایجادشده برایش (خصوصاً افسردگی) تحت درمان قرار بگیرد و دارو مصرف کند. با توجه به سطح انتظاراتی که از پیترسون بهعنوان یک منجی ایجاد شد، او یا باید به سبک برایان در مانتی پایتون میگفت: «نه من منجی شما نیستم؛ هرکس باید خودش خودش رو نجات بده.» یا اینکه سعی کند به همان چیزی تبدیل شود که مردم از او انتظار داشتند. پیترسون در این راستا مسیر دوم را انتخاب کرد، حتی اگر معنیاش این بود که برای برآورده کردن انتظارات مردم از خودش، گاهی نقش یک شبه روشنفکر (Pseudo-Intellectual) را ایفا کند.
عاملی که مشکل را بدتر میکند، لحن صحبت متکبرانه و بعضاً تهاجمی پیترسون در مباحثات، بیانیهها و خصوصاً توییتهای اوست که ذاتاً تفرقهزاست و افرادی را که از نظر موافق یا مخالف بودن با او روی مرز قرار دارند، پس میزند. این ایرادی بود که راسل برند (Russel Brand) به خود او گرفت و درخواست کرد که کمی لحن بیان خود را ملایم کند و اینقدر احساسی به انتقادها و حملاتی که به سمت او روانه میشود پاسخ ندهد، ولی بعید است که پیترسون هیچگاه بتواند این توصیه را عملی کند.
بهطور کلی، اگر جردن پیترسون را خارج از بستر سیاسیای که در آن درگیر شده – یعنی جنگ فرهنگی بین چپگرایان و راستگرایان – در نظر بگیریم، بسیاری از سخنرانیها و نوشتههای او برای مردان جوان مفید هستند، چون اساساً حرف پیترسون این است که باید مسئول زندگی خود بود، به آن نظم و ترتیب بخشید و به جای تلاش برای پیاده کردن آرمانهای غیرواقعگرایانه، حقایق ناخوشایند را پذیرفت. با این حال، درگیر شدن پیترسون با سیاست باعث شد که پیامهای او در حوزهی خودیاری شبیه به اسب تروجانی برای جا انداختن سیاستهای راستگرایانه و (به عقیدهی برخی، ارتجاعی) به نظر برسند و دلیل عمدهی جنجالی بودن او نیز همین است.
انتشار یافته در:
حرفاش رو که توی یوتوب میدیدم بد نبودن هرچند سفی میکنه زن ها رو مقصر اصلی ۹۰ درصد مشکلات مردان بدونه ولی بازم حرفای انگیزشیش ک جنسیتی نبودن اوکی بودن تا اینکه توییترشو دیدم :)))) همه تو تویتر دلقک میشن
واقعاً تو توییتر کاملاً رد داده.
همین اخیراً سر قضیهی اسراییل و فلسطین توییت زد:
Give them Hell Netanyahu
دیگه جنگطلب نبود که اونم شد.
The Closer Look توی ویدیوی بتمنش چند دقیقه از یکی از لکچر های پیترسون رو آورد و جدی اگه فقط به تدریس چیزایی که بلد هست ادامه بده من از طرفداراش میشم.
آره اگه دربارهی چیزی حرف بزنه که دربارهش میدونه و حرفش هم جنبهی تحلیلی داشته باشه (نه سیاسی)، واقعاً شنیدنیه حرفاش.
مثلاً به نظرم میتونست منتقد ادبی فوقالعادهای بشه.
خیلی خوب بود. چقدر مشکل اینتلکچوال پیترسون رو خوب موشکافی کردی.
اینجاش که میگی :از یک نقطه به بعد، سطح انتظارات مردم از پیترسون باعث شد او خود را بهچشم یک مبارز یا رهبر معنوی ببیند، نه یک آکادمسین که وظیفهی اولش این است که تمام ادعاهایش را بهطور عینی بررسی و راستآزمایی کند و به هر چیزی که با مدرک اثبات نشده شک داشته باشد.
گریه های پیترسون خیلی میمن به نظرم :)) من بعضی وقتا کانال یوتوبش رو چک می کنم. بین حرفای بعضا غلطش، حرفای جالب هم پیدا میشه. از اون ادماس که باید به حرفاش گوش کنی (لزوما نه اینکه قبولش کنی ولی به چیزایی که میگه فکر کنی)
آره دقیقاً. نتیجهگیری نهایی منم همین بود که بهتره به حرفاش گوش کرد، نه اینکه طرفدار شخص خودش شد.البته نمیدونم اصلاً کسی باشه که بشه کل حرفاش رو قبول کرد. انگار همهی متفکرها هرچقدر هم منطقی و رو حساب حرف بزن، یه جا باید پرتوپلای عجیبغریب و غیرقابلدفاع هم گفته باشن.
“دیدگاههای متحجرانهی خود دربارهی زنان و اقلیتهای جنسی را پشت عینیگرایی آکادمیک خود – که روز به روز اعتبار خود را بیشتر از دست میدهد – پنهان میکند.” متن پر از ادعای اینطوریه که زحمتی برای اثباتشون نمیکشه!
چیزی که توسط دولت کانادا پروموت میشه و پترسون رو بابتش از دانشگاه بیرون انداخته چیه ؟
بچه ای زیر ده سال تحت تاثیر فضای آموزشی مدرسه حس میکنه جنسیتش باید عوض شه ( همون بچه ای که فیلمی درباره دایناسور ببینه تا یک هفته میگه دایناسورم )، این بچه به مسئولین مدرسه اعلام میکنه. پدرش مخالفت میکنه، بچه رو از پدرش جدا میکنن. بچه تو ۱۳ سالگی عقیم میشه!!! و در حالت عادی نمیتونه پدرش برو ببینه، اینم “مسیر پیشرفت اجتماعی”.
https://globalnews.ca/news/6399468/bc-gender-change-court/
همون سم هریسی که دوستان تو کامنت ها باهاش مقایسه میکنن، برگشته گفته :
“At that point, Hunter Biden literally could have had the corpses of children in his basement. I would not have cared,”
https://nypost.com/2022/08/19/sam-harris-defends-silencing-the-post-on-hunter-biden/
جردن پترسون تو مسائل سیاسی جالب رفتار نمیکنه ولی سم هریس کاملا عقلش رو از دست میده!
توی اون جمله من داشتم نظر مخالفهای پیترسون رو انعکاس میدادم، ولی خب پیترسون روز به روز بیشتر داره شبیه یه رهبر مسیحی رفتار میکنه تا یه آکادمیسین. حتی اگه با نظراتش موافق باشی، اینو نمیشه کتمان کرد.
من خودم مخالف تغییر جنسیت افراد نابالغ هستم و به نظرم موضع غیرقابلدفاعیه. میدونم که دیسفوریای جنسی وجود داره و افراد زیادی بهخاطرش عذاب میکشن، ولی ما به کودکی که هنوز درک درستی از مسائل جنسی نداره، نمیتونیم اجازه بدیم جنسیتش رو عوض کنه. چون نمیشه مطمئن بود اون حسش در دوران بلوغ دیسفوریاست یا صرفاً حس تلاطم جنسی/هویتی که همهی نوجوونها به شکلهای مختلف تجربهش میکنن و بعداً ممکنه از بین بره. اگه به کودک یا نوجوان نابالغ اجازهی تغییر جنسیت بدیم و بعداً که بزرگتر شد پیشمون بشه، عملاً شما توی خراب کردن زندگیش نقش داشتی.
در این زمینه با هم بحثی نداریم. موضوع اصلی انتقاد رفتار پیترسون و رابطهی «نه سیخ بسوزه، نه کباب»ش با مسیحیته. بعدشم در زمینهی افراد ترنس، مخالفت با تغییر جنسیت کودکان نباید لزوماً به دشمنی با افراد ترنس منتهی بشه. این رویهایه که پیترسون در پیش گرفته و کلاً انگار توی بعضی زمینهها نمیتونه حد وسط و موضع منطقی داشته باشه (و به نظرم این هم بهخاطر گرایشش به مذهبه).
بحث دیسفوریا نیست، بحث اینه که آیا انتخاب تغییر جنیست اینطور که باید اگاهانه انتخاب میشه، توسط روانشناس/روانپزشک تایید میشه؟ من فکر نمیکنم اینطور باشه. امروز خیلی چیزا فقط بصورت مد و اینکه این خیلی کول و باحاله انتخاب میشه و ذهن آدمارو کنترل میکنه. نظر من اینه پیترسون در مقابل این موضوع که کنترل ذهن افراد توسط مد هست درمانده شده و بدیلش برای این موضوع، چرخش و بازگشت به دین هست، برای همین فکر میکنم بازگشت پیترسون به دین نه از روی خواست قلبی که از روی استیصاله، که من میتونم بهش حق بدم، وقتی توی جهانی هستی که به خاطر نظرت از کار خودت منع میشی تو هیچ قدرتی برای باقی موندن نداری، پس مجبوری بری سراغ ارزش های موجود، ارزشی که بتونه توانایی رویارویی با اون مد رو داشته باشه و اون ارزش محافظهکاری یا در نهایت مسیحیته، این شکل از مسیحیت چه ایرادی داره وقتی ختنه کودکان و تغییر جنیست کودکان رو همزمان ناقص سازی میدونه، این که هنوز در چهارچوب سکولاریسم قرار میگیره. پیترسون به دین همون نگاه اسطوره ای رو داره، همونطور که خودت از پیترسون نقل کردی که اسطوره کمک هست در زندگی رنج آلود. خلاصه حرف؛ مذهب نبوده که پیترسون رو به سمت دشمنی با هویتگرایی»چ آورده، استیصال در مبارزه با هویتگرایی هست که پیترسون رو به سمت مذهب آورده.
هر وقت سخنرانی هاش رو میبینم با خودم میگم یعنی میشه یه زمانی به این سطح تسلط از انگلیسی برسم که بتونم با این میزان اعتماد به نفس و سلطه صحبت کنم؟
هروقت خواستی یکم اعتماد به نفس بگیری، برو اکانت توییترش رو چک کن. اونجا تصویری که از خودش ارائه میده، برعکس «اعتماد به نفس» و «سلطه» داشتن هست.
نه این نظر رو فارغ از شخصیت طرف دادم. صرفا داشتم دغدغه ام رو از به کارگیری یه زبان دیگه میگفتم.
مایه تأسفه که انسانهای واپسگرایی مثل جناب پترسون، در جوامع مدرن دنبالهرو دارن.
این روزها با تغییرات گسترده فرهنگی، انواع تحولها و بلاتکلیفی عدهای در این میان، بازار عوامفریبها خوب گرم شده…!
من اونقدری زیاد ازش گوش نکردم، ولی مثلا چه بحثیش رو عوام فریبی میدونی؟
از اول تا این حد واپسگرا نبود، یا حداقل رو نکرده بود.
مثلاً نمونهش رویکردش نسبت به ترنسهاست که خصمانگیش به مرور زمان افزایش پیدا کرد.
این بنده خدا از وقتی با سم هریس و ژیژک مناظره کرد دیگه اون جردن قبلی نشد.
فقط اونجا که سم هریس بهش گفت ما از صبح تا الان داریم مناظره میکنیم و هنوز هیچکی نفهمیده دقیقا حرف حسابت و اعتقادادت چین :)))
دقیقا :)))
وقتی هم که ازش میپرسن به خدا اعتقاد داری و یهو فاز پست مدرنیسم میگیره و میگه: اصن خدا چیه؟ من کیم؟ تو چی ای؟ :)))))
نسبت به اعتقادات مذهبیش احساس تزلزل (Insecurity) میکنه. برای همین سعی میکنه پشت یه نقاب سکولار و منطقی پنهانشون کنه. از این لحاظ یکم شبیه علی شریعتیه.
کلاً این چند سالی که تا این حد تو معرض دید بود خیلی روش تاثیر گذاشت و تغییرش داد. هر اتفاقی که پشتسر گذاشت و باعث شد یه عالمه توجه بهش جلب بشه، بیشتر به همش ریخت. که البته قابلدرکه. کلاً کمتر آدمی هست که برای این ساخته شده که اون همه توجه روش باشه. آدمی مثل جردن پیترسون هم کلاً از اون آدماست که باید قلباً باور داشته باشه آدم خوب و محترمیه تا بتونه فانکشن کنه. بعد وقتی میبینه این همه آدم بهش فحش میدن یا مسخرهش میکنن، باعث میشه هرچه بیشتر به هم بریزه و از تعصب بهعنوان عصای روحی استفاده کنه.
“کلاً از اون آدماست که باید قلباً باور داشته باشه آدم خوب و محترمیه تا بتونه فانکشن کنه. بعد وقتی میبینه این همه آدم بهش فحش میدن یا مسخرهش میکنن، باعث میشه هرچه بیشتر به هم بریزه و از تعصب بهعنوان عصای روحی استفاده کنه.”
این جمله واقعه جالبه. در مورد آدمهای دیگهای هم دیدم که صدق میکنه.
آره. و متاسفانه آدمهای این مدلی نباید خودشون رو در تیررس قضاوت مردم قرار بدن. چون خیلی برای سلامت روانشون خطرناکه و شاید حتی باعث بشه دست به کارهای مخربی بزنن. مثلاً من پتانسیلش رو در پیترسون میبینم، مثلاً اینکه اگه شرایطش پیش بیاد، به شکلگیری یه دیکتاتوری مسیحی کمک کنه. در حالیکه اون اوایل که معروف شده بود، تصور چنین چیزی غیرممکن بود.
فوق العاده بود ، بنظرم بعدی اندرو تیت باشه خیلی عالی میشه :))))
اتفاقاً دربارهی اندرو تیت حرف زیاد برای گفتن دارم. ولی باید مجالش پیش بیاد. برای دیجیکالا نمیشه نوشت.
به به ، بی صبرانه منتظریم