همهچیز از اینجا آغاز شد.
دنیای سیاه و سفید
خوبی علیه بدی. روشنایی علیه تاریکی. شوالیهی ناجی با شنلی مواج و اسبی سفید علیه ارباب سیاهپوش گرگسوار. بهعنوان سادهترین فرم اصول اخلاقی در داستان، دنیای سیاه و سفید راجع به نبرد خوبی مطلق با بدی مطلق است.
عوامل ایجاد کننده دنیای سیاه و سفید
– انگیزه: شخصیتهای پلید برای کارهایی که انجام میدهند، انگیزهای ندارند که حس همذاتپنداری مخاطب را برانگیزد. کسی که افراطی باشد، هیچوقت نیت خوبی ندارد و کسی که جاسوس یا دورو باشد، عموماً پلید از آب درمیآید. نیت این افراد خودخواهانه یا فقط به قصد انجام کار پلید است (شامل تصرف یا نابود کردن دنیا هم میشود). ازطرف دیگر نیروهای خوبی نیز فقط به این دلیل کار خوب انجام میدهند که میدانند کار درست این است و به دنبال سود و منفعت شخصی نیستند.
– انتخاب: همهی انتخابهای مهمی که پیش روی قهرمانان قرار میگیرد، بهطور واضحی یا درست هستند یا غلط و هیچ زیرلایهی خاکستری و مبهمی ندارند. اگر هم قهرمان با چنین انتخابی روبرو شود (مثل موقعیتی که در آن یا باید جان معشوقهاش یا یک فرد غریبه و بیگناه را نجات دهد) همیشه راه سومی پیدا میشود. غیر از مواقعی که قرار باشد قهرمان پیامی اخلاقی یاد بگیرد یا مقدمات تغییر حالتش از شخصیتی مثبت به شخصیتی منفی فراهم شود، او همیشه راه درست را انتخاب میکند.
– شخصیتپردازی: خوبها خوبند و بدها بد و اگر این بین شخصیتی خاکستری وجود داشته باشد (مثلاً یک ضدقهرمان)، نهایتاً به یکی از این دو گروه ملحق میشود. شخصیتهای جانبی شاید تا حدودی خنثی باقی بمانند (البته در بسیاری از داستانها خود خنثی بودن امری پلید و در مواردی نادرتر خوب محسوب میشود، چون میتوان کسی را که اعلام بیطرفی میکند، طرفدار جناح قویتر محسوب کرد)، ولی گرایش شخصیتهای اصلی به بدی یا خوبی غیرقابلاجتناب است.
داستانهایی که دنیایشان سیاهوسفید است، یک پروتاگونیست (قهرمان-شخصیت مثبت) و آنتاگونیست (دشمن قهرمان-شخصیت منفی) دارند، ولی نه لزوماً. همچنین در چنین دنیایی زیبایی با خوب بودن رابطهی مستقیم دارد، ولی داستانهایی با دنیای سیاهوسفید هم وجود دارند که در آنها ظاهر نمایندهی باطن نیست.
با اینکه چنین دنیایی در انواع مختلفی از داستان پیدا میشود، ولی جایگاه اصلیاش در داستانهاییست که مخاطب اصلیشان کودکان هستند. بیشتر داستانهایی که از این دنیا استفاده میکنند دیدی خوشبینانه دارند، ولی همیشه اینطور نیست. در یک دنیای مزخرف و نومیدانه سیاهی بیشتر از سفیدی وجود دارد، ولی بههرحال سفیدی وجود دارد (هرچند بهشکلی نه چندان ایدهآل و بینقص).
رسم بر این است که در این گونه داستانها حق با قهرمانها و یارانشان است و شخصیتهای پلید همه گمراه هستند، ولی بعضیوقتها ممکن است خوانندهها با قطبنمای اخلاقی نویسنده مخالفت کنند و در نظرشان حق با شخصیتهایی باشد که نویسنده آنها را پلید جلوه میدهد. همچنین ناهماهنگی اخلاقی موقعی رخ میدهد که یک شخصیت در یک دنیای سیاهوسفید از ارزشهای اخلاقی جناحش به درستی پیروی نکند و یا ویژگیهای اخلاقیای را سرزنش کند که خودش نیز آنها را دارا است.
بسیاری از افراد از داستانهایی که دنیایشان این گونه است دل خوشی ندارند، چون اغلب آثار کلیشهای/تبلیغاتی/تجاری از آن استفاده میکنند و به همین دلیل بسیاری به این باور میرسند که خوبی خستهکننده و پیشپاافتاده است. در نتیجه بسیاری از شخصیتها و موقعیتهای خاکستری در چنین داستانی نزد طرفداران به محبوبیت زیادی دست پیدا میکنند.
تعدادی از آثار داستانی معروف که (بهطور کلی) از دنیای سیاهوسفید استفاده میکنند
- اکثر آثار دیزنی و پیکسار
- اکثر کامیکهای عصر طلایی (۱۹۳۸ تا اواخر دههی چهل/اوایل دههی پنجاه) و بسیاری از کامیکهای عصر نقرهای (۱۹۵۶ تا ۱۹۷۰)
- هری پاتر
- ارباب حلقهها و سیلماریلیون
- جنگ ستارگان
- سری وراثت
- سری بازیهای افسانهی زلدا و سوپر ماریو
ترجمه شده از: http://tvtropes.org/pmwiki/pmwiki.php/Main/BlackAndWhiteMorality
انتقال یافته از: http://frozenfireball.mihanblog.com/post/37
برای دیدن بقیه عناصر به صفحه معرفی عناصر داستان بروید.
سپاس از مقالۀ خوب شما.
اما به عنوان کسی که همیشه برخلاف این دنیاهای خطکشی شده سیاه و سفید هستم سوالی عجیب ذهنم را مشغول کرده. به کدام دلیل نویسندهها در گذشته به سراغ این طرز تفکر میرفتند؟ من یکی از فنهای دنیای آردا و تالکین هستم اما برایم عجیب است که چرا باید شکل و شمایل شیطان را تنها یک در ظاهر و انسانها و قدیسین را در یک ظاهر ببینم؟ توجه داشته باشید که دنیای ساختگی جورج آر آر مارتین با شباهتی که به دنیای ارباب حلقهها و سیلماریلیون دارد اما حقیقیتر و حتی قابل لمستر است. میتواند به این علت باشد که مارتین نویسندهای است از دنیای امروز و معاصر؟ یا اینکه دنیای تالکین یک اسطوره است نه افسانه؟ و با توجه به معنی اسطوره پس این جداسازی کلیشهمحور طبیعی خواهد بود؟ اما هرچه که هست شاید دنیای آردا ابهت بخصوصی داشته باشد اما برای من باور پذیر نیست که با خطکشی ابدی به جان آن بیفتم و جبههسازی کنم.
به نظرم اینجوری نیست که در گذشته مردم تمایل بیشتری به سیاه و سفید دیدن دنیا داشتن. مثلاً ایلیاد بهعنوان یه اثر قدیمی نمونهی بارز ادبیاتیه که دنیای خاکستری به تصویر میکشه. این تمایل کلاً ریشه در بعضی از ادیان مثل زرتشتی، مسیحیت و اسلام داره که ایدهشون بر پایهی نبرد نیکی و پلیدی بنا شده و ادبیاتی که در بستر فرهنگهای دیگه تولید شدن (مثل یونان و روم باستان، ادبیات چینی و…) دنیای سیاه و سفید ندارن معمولاً. تالکین و سی اس لوییس، بهعنوان کسایی که نوشتههاشون تاثیر عمیقی روی فانتزی داشت، جفتشون مسیحی معتقد بودن و برای همین طبیعی بود که تمایل بیشتری داشتن که قصهای با محوریت نبرد نیکی و پلیدی بنویسن.
مارتین شخصی مذهبی نیست، برای همین توی داستان فانتزیش یه دنیای خاکستری ساخته. ولی خب مدرن بودنش هم توی این جریان تاثیر داشته، چون به طور کلی مذهبهای قدیمی دارن جذابیتشون رو برای انسان مدرن از دست میدن و با بتهای جدید جایگزین میشن.
«چون به طور کلی مذهبهای قدیمی دارن جذابیتشون رو برای انسان مدرن از دست میدن و با بتهای جدید جایگزین میشن.»
با «کم شدنِ جذابیتِ مذهبها برای بشرِ مدرن» خیلی موافقم، دلیلشم علم و آگاهیِ بیشترِ انسانه.
ولی میخوام منطورتو از بتهای جدید بدونم. چیا/کیا مدنظرته؟
خب این بتهای جدید خیلی چیزها میتونن باشن. حتی چیزهایی که شاید خود طرف متوجه نباشه براش تبدیل به بت شده؛ یعنی بزرگترین و شاید تنها عاملی باشه که داره به زندگیش معنی میده و از پرتگاه بحران وجودی نجات میده.
مثلاً برای خیلی از نوجوونهای امروزی بتشون آیدولهای کیپاپه. برای خیلی از جوونها بتشون رمزارزهاست که کل زندگیشون صرف این میشه که آیا فلان رمزارز میره بالا یا نه یا چطور باید ماینش کرد. برای عدهی دیگه بتشون مسابقات ورزشیه (حالا یا فیزیکی، یا E-sports). برای بعضیها بتشون فرهنگ عامهست (مثلاً فیلم و سریال و…). برای بعضی هم بتشون کلاً فرهنگ دیتینگه. یعنی با استفاده از Dating app هر روز با یکی برن دیت و کلاً تا میتونن با افراد مختلف بخوابن.
کلاً دنیای مدرن آپشنهای زیادی برای آدمها فراهم کرده و طبعاً اون ساختار همگنی که مذاهب قدیمی خواستارشون بودن، سخت میشه تشکیل داد، چون وقتی این همه چیز هست، همه دیگه نمیتونن به یه چیز واحد اهمیت بدن.
با تمام مثالهات موافقم، فقط چون صحبت از رمزارزها هم کردی، لازم دونستم این رو هم بگم؛ به نظرم اون نوجوونی که نه تنها توی بازار رمزارزها، بلکه توی بقیهی بازاری مالی (مثل فارکس، بورس تهران و…) ترید میکنه، دنبال پوله، نه پرستش یه بت.
من میدونم منظورت چیه، منظورت اون دسته از نوجووناییه که دنبال ماین یه رمزارزن، و هدفشون اینه که پاهاشون بندازن رو هم و یهو یه پول قلمبه به دست بیارن، در صورتی که ترید و معامله این شکلی نیست و هزارتا آموزش و اصول و قوائد داره.
البته وقتی داشتم از رمزارز حرف میزدم، بیشتر Dogecoin رو مدظر داشتم، چون جوی که پیرامونش وجود داره، تا حد زیادی یادآور کامیونیتیهای مذهبیه که دائماً از فوقالعاده بودن مسیح حرف میزنن، منتها به جای مسیح Doge رو باید جایگزینش کرد. اگه بری هشتگهای مربوط بهش رو توی توییتر دنبال کنی، منظورم رو بهتر میفهمی.
منظورم کلاً تلاش برای پول درآوردن نبود (هرچند به نظرم پول خودش یکی از این بتهاست، ولی خب تو طول تاریخ همیشه بوده؛ الان صرفاً مردم بیشتری درگیرش شدن بهخاطر فرو ریختن محدودیتهای طبقاتی).
میشه چند نمونه خوب از کتاب هایی که دنیای سیاه و سفید دارن(به جز اون هایی که تو مقاله بود)بگو ؟
الان که این سوالو پرسیدی، یهو متوجه شدم که برخلاف تصور عمومی، چقدر تعداد کتابهای مطرحی که دنیای سیاه و سفید مطلق داشته باشن، کمتر از کتابهاییه که دنیای خاکستری دارن (یا کلاً دنیایی که توش اخلاقیات زیاد مطرح نیست). این قضیهی سیاه و سفید بیشتر توی رسانههای بصری و تجاری مطرحه (مثل انیمه، JRPG، کارتون، سریال و…) تا کتاب و اینقدر کلیشهی گستردهای شده که هر نویسندهای بهنوبهی خودش سعی داره ساختارشکنیش کنه.
حالا این بحثها به کنار، اینها بهعنوان کتابهای خوبی توی این زمینه شناخته میشن:
وقایعنگاری نارنیا
دیموناتا و ساگای دارن شان
بلگریاد
چرخ زمان
مجموعهی وراثت (همون که اراگون جلد اولشه، البته سر اینکه واقعاً مجموعهی خوبیه یا نه بحثه).
چرخ زمان
و…