#0 Preview

یک روز داشتم در کوچه‌پس‌کوچه‌های اینترنت پرسه می‌زدم که بر حسب اتفاق به سایت Logically Fallacious برخورد کردم. آشنایی با این وبسایت برایم تجربه‌ای مسرت‌بخش بود، چون مدت‌ها بود که دنبال کتاب یا وبسایتی می‌گشتم که در آن مغلطه‌ّها و سفسطه‌ها معرفی شده باشند و جز صفحه‌ی List of Fallacies در ویکی‌پدیا به مورد قابل‌توجه دیگری برخورد نکردم. صفحه‌ی ویکی‌پدیا تا حدی پاسخگوی نیازم بود، ولی مشکلم با ویکی‌پدیا این بود که مقالات آن نه جامع بودند، نه خوش‌خوان و جذاب و نه خلاصه و مفید. سایت Logically Fallacious از همه‌ی این ویژگی‌ها برخوردار بود، چون یک آدم کاربلد و کارشناس به نام بو بنت (Bo Bennett) آن را تدوین کرده است.

روزانه در اینترنت بحث‌های زیادی را راجع‌به مسائل مختلف دنبال می‌کنم؛ از بحث‌های مربوط به فرهنگ عامه گرفته تا مسائلی که مرگ و زندگی انسان‌ها بهشان وابسته است؛ مثلاً جنگ و سقط جنین. مشکل این بحث‌ها این است که در «لحظه» اتفاق می‌افتند. یعنی تعداد زیادی از بحث‌هایی که فکر مردم را شکل می‌دهند، یا بحث‌های توییتری هستند یا سخنرانی‌ها و مباحثه‌هایی که از تلویزیون و یوتوب پخش می‌شوند. با توجه به لحظه‌ای بودن ذات این مباحثات، احتمال زیادی دارد استدلال‌های مطرح‌شده درشان سوراخ منطقی داشته باشد و اگر با این سوراخ‌های منطقی آشنا نباشید، ممکن است یک استدلال اشتباه به‌عنوان یک استدلال موجه خودش را در ذهنتان جا بزند و بعد شما آن را به‌عنوان چیزی که از درستی‌اش مطمئنید پیش دیگران مطرح کنید و… دیگر باقی‌اش را خودتان می‌توانید حدس بزنید.

سری مقالاتی که قصد دارم در دیجی‌کالا منتشر کنم، معرفی خلاصه‌ومفید حدود ۳۰۰ مغلطه و سفسطه است. تعدادی از این مغلطه‌ها معروف و فراگیر هستند و احتمالاً‌ اسمشان را شنیده‌اید، ولی بیشترشان به‌مراتب کمیاب‌تر و ناشناخته‌تر هستند و شاید حتی در نظر خیلی‌ّها مغلطه و سفسطه نباشند. به نظرم آمد که جای خالی فهرست کاملی از مغلطه‌های موجود در نت فارسی حس می‌شود و این سری مقالات قرار است این جای خالی را پر کند (می‌گویم نت فارسی، چون گاهی لازم می‌شود وسط بحث به یک مغلطه‌ی خاص لینک داد و کتاب کاغذی در این زمینه جوابگو نیست). البته می‌دانم یادگیری سفسفطه و مغلطه می‌تواند عادات بدی در آدم ایجاد کند. مثلاً بعضی‌وقت‌ها به جای تمرکز روی استدلال دیگران، تبدیل می‌شوید به رباتی که دم‌به‌دقیقه می‌گوید: «شما از مغلطه‌ی حمله‌ی شخصی استفاده کردید. Argument Terminated!» بنابراین راهکار بهتر این است که اگر کسی دارد در بحث از مغلطه استفاده می‌کند، به جای اشاره به نام مغلطه، سعی کنید به او توضیح دهید اشکال کارش کجاست. مثلاً اگر کسی به جای حمله به استدلال‌تان به خودتان حمله کرد، به جای اشاره کردن به این‌که دارد از مغلطه‌ی حمله‌ی شخصی استفاده می‌کند، به او بگویید: «من هیچ‌وقت ادعا نکردم آدم بی‌نقصی هستم. ولی اشکال حرفی که زدم چی بود؟ امکانش هست راجع‌به همون بحث کنیم؟»

اگر بخواهم منظورم را کلی‌تر بیان کنم، پیشنهاد من این است که به این سری مطالب به چشم تلاشی دایره‌المعارفی برای یادگیری تمام مغلطه‌های موجود در کهکشان نگاه نکنید، چون این نگرش کسل‌کننده و دلسردکننده است. نگرش بهتر این است که هنگام خوانش هر مدخل، دقت کنید و ببینید اندیشه چطور به انحراف کشیده می‌شود. این مطالب فرایند به انحراف کشیده شدن اندیشه و ارائه‌ی استدلال‌های به‌ظاهر درست را به‌خوبی نشان می‌دهد. اگر به جای یادگیری یک سری اسم، تمرکزتان را روی فراگیری این فرایند بگذارید، مطمئن باشید طولی نخواهد کشید که از قدرت خود برای استدلال کردن و دقت لیزرمانندتان در تشخیص ناخالصی در استدلال‌های دیگران ذوق‌زده خواهید شد. به‌عبارت دیگر، با جذب نگرشی که پشت فاش‌سازی مغلطه‌هاست، دیگر کسی نمی‌تواند به‌راحتی سرتان (یا به‌َعبارت دقیق‌تر، سر ذهنتان) کلاه بگذارد.

حالا بدون مقدمه‌چینی بیشتر، اجازه دهید از زبان خود آقای بنت بشنویم که هدفش از نوشتن این مطالب چه بوده و استدلال و مغلطه و… کلاً‌ چه هستند، چون من نمی‌توانم بهتر از خودش این چیزها را توضیح دهم.


پیش‌گفتار

چند سال پیش در حال ورود به یک دوره‌ی بحران فکری بودم. در این دوره به علم، فلسفه و مذهب علاقه‌ی زیادی پیدا کردم و علاقه‌ی شدیدم به من انگیزه داد تا وبسایتی به نام

http://www.debategod.org

را تاسیس کنم. هدفم از تاسیس وبسایت این بود که طرز فکر بقیه را درک کنم و به همان نتایجی برسم که آن‌ها پیش از من بهشان رسیده‌اند. موقع تاسیس این وبسایت فکرش را هم نمی‌کردم که این پروژه‌ی فرعی منجر بشود هر روز چند ساعت از وقتم را به استدلال کردن، سنجش استدلال بقیه و پرورش نگرش منطقی صرف کنم. این وبسایت ذهن من را به دنیایی از حقایق باز کرد که زیر دنیایی از استدلال‌های مغلطه‌آمیز دفن شده بود.

ولی این اکتشاف یک‌شبه اتفاق نیفتاد.

سال‌های سال بود که به خیال خودم داشتم به موجه‌ترین شکل ممکن از موضع خود دفاع می‌کردم، ولی به این نتیجه رسیدم که با وجود ریشه داشتن حرف‌هایم در حقیقت، تلاشم بی‌فایده است (نتیجه‌گیری‌ام تا حدی متاثر از کسانی بود که باهاشان بحث می‌کردم، چون آن‌ها برای منطق و برهان ارزش قائل نبودند. جلوتر  بیشتر به این موضوع خواهم پرداخت). طرف مقابل بحث داشت با استدلال‌هایی که در ظاهر مو لای درزشان نمی‌رفت، استدلال‌های من را (حداقل آن استدلال‌هایی را که فکر می‌کردم می‌توانم با اطمینان ازشان دفاع کنم) زیر سوال می‌برد، ولی متاسفانه پیش‌فرض نهفته در استدلال‌های جناح مقابل وجود حقیقی و تاریخی یک مار سخنگو، دنیایی ۶۰۰۰ ساله و حتی صاف و مسطح بودن زمین بود. یک جایی وسط بحث حس کردم در ناحیه‌ی گرگ‌ومیش گیر افتاده‌ام. ولی این وسط چیزی سر جایش نبود. و واقعاً‌ هم چیزی سر جایش نبود.

همان‌طور که خودتان هم احتمالاً‌ تاکنون حدس زده‌اید، مارها نمی‌توانند حرف بزنند، سن دنیا از ۶۰۰۰ سال بیشتر است (به طور دقیق‌تر ۱۳.۷ میلیارد سال بیشتر)، زمین به صافی و مسطحی سینه‌های ونوس ویلندورف است و استدلال‌های این‌چینی به اندازه‌ی جراحی پلاستیک انجام‌شده روی صورت پلنگ‌ها اشتباه هستند. سوالی که در ذهن من ایجا شد این بود که چرا مردم به استفاده از چنین استدلال‌هایی روی می‌آورند.

یک روز، برحسب اتفاق کتابی راجع‌به به استدلال کردن پیدا کردم و مشغول خواندنش شدم. این کتاب دنیای مطالعاتی جدیدی را به من معرفی کرد و به‌لطف آن با مفاهیمی چون منطق (Logic) (هم صوری (Formal) و هم مادی (Informal)). استدلال (Reasoning)، متقاعدسازی (Persuasion)، تفکر نقادانه (Critical Thinking)، عقلانیت (Rationality)، طرز بیان (Rhetoric)، سوگیری شناختی (Cognitive Biases) و استدلال‌های مغلطه‌آمیز آشنا شدم. موقعی که نئو داشت در ماتریکس کونگ‌فو یاد می‌گرفت چه حسی داشت؟ من هم همان حس را داشتم. در این زمینه‌ها هرچه اطلاعات دم دستم بود می‌خواندم و یاد می‌گرفتم و نمی‌توانستم جلوی خودم را بگیرم. در کمال صداقت می‌گویم که تازه می‌فهمم تا ۳۸ سالگی مشکل زندگی‌ام چه بود: افکار اشتباه و گمراه‌کننده و استدلال‌های غلط، هم از جانب بقیه، هم از جانب خودم.

با کسب این ابرقدرت جدید، بسیاری از عقاید قدیمی خود و دلیل شکل‌گیری این عقاید را ساختارشکنی کردم. بگذارید رک و پوست‌کنده اعتراف کنم: این تجربه مرا خاضع و خاشع کرد. نظر من نسبت به کسانی که باورهای متفاوتی داشتند تغییر کرد، ‌چون فهمیدم که مغز احساسی و اغلب غیرمنطقی، متعصب و سرشار از کج‌فهمی ما انسان‌ها مانع از درک واقعیت می‌شود. این «رازی» است که همه‌ی انسان‌ها باید بدانند. بعد از این‌که درک کنیم ذهنمان ما را فریب می‌دهد، تازه آماده می‌شویم که بفهمیم این کار را چطور انجام می‌دهد. یاد می‌گیریم که حیله و نیرنگ مغز خودمان را شناسایی کنیم و به منطق و عقلانیت اجازه‌ی عرض اندام دهیم.

برای مدتی طولانی، دغدغه‌ی من این بود که باورهای خرافی و عیرمنطقی را یکی پس از دیگری از بین ببرم. ولی کار من مصداق همان ضرب‌المثل معروف بود: به جای این‌که به مردم ماهی‌گیری یاد دهم، داشتم بهشان ماهی می‌دادم. ناگهان معادل جدیدی از این ضرب‌المثل معروف به ذهنم خطور کرد:

اگر غیرمنطقی بودن باوری را به کسی ثابت کنی، او برای یک روز منطقی می‌ماند. اگر غیرمنطقی بودن طرز تفکر را به کسی ثابت کنی، او برای یک عمر منطقی می‌ماند.

این مجموعه مطالب کلاس درسی است که مثل منجنیق، شما را به درون دنیایی پرتاب می‌کند که در آن همه‌چیز را همان‌طور که هست خواهید دید، نه آنطور که فکر می‌کنید هست. تمرکز این سری مطالب روی مغلطه‌ها و سفسطه‌هاست. تعریف ساده‌ی مغلطه و سفسطه خطا در استدلال است؛ تقریباً چیزی مثل خطای دید، منتها برای ذهن. با خواندن هر مدخل، قابلیت استدلال کردن و تصمیم گرفتن‌تان بهتر و بهتر می‌شود. با شما سر یک دلار شرط می‌بندم اگر روی دور خواندن این مطالب بیفتید، به‌زحمت بتوانید جلوی خود را بگیرید. اگر من بردم، پولتان را نزد خود نگه دارید و با دانش جدیدی که کسب کردید حال کنید.

اگر احیاناً‌ دیدید که این مطالب توجه‌تان را جلب نکرده‌اند، می‌توانید یک دلار را به آدرس پستی‌ای که در سایت ذکر شده بفرستید.

امیدوارم از این سری مطالب لذت ببرید.

پ.ن.:‌ اگر در قسمت مربوط به شرط‌بندی گول بو بنت را خوردید، لازم است که مطالب را با دقت بیشتری دنبال کنید!


مقدمه (برگرفته از نسخه‌ی کاغذی)

این کتاب برای مخاطب عام نوشته شده، ولی با این حال لازم است قبل از پرداختن به اصل مطلب یک سری مفاهیم معرفی شوند، چون ممکن است با وجود نقش حیاتی‌شان در استدلال کردن، خواننده‌ی عام باهاشان آشنایی نداشته باشد. همچنین لازم است راجع‌به چند چیز اخطار دهم و نحوه‌ی بخش‌بندی مطالب را شرح دهم. ولی قبل از هر چیز، اجازه دهید دلیل پشت انتخاب این عنوان (Logically Fallacious) را توضیح دهم.

وقتی داشتم علیه استدلالات ماوراءطبیعه استدلالی بیان می‌کردم، متوجه شدم که تقریباً در همه‌ی موقعیت‌های مشابه، آنچه در قالب استدلال magically delicious به من عرضه می‌شود، در واقع logically fallacious است. هیچ جادویی در کار نیست. با استفاده از منطق بد و برهان مغلطه‌آمیز، می‌توان طوری وانمود کرد که انگار توسل «جادو» تنها نتیجه‌ی منطقی‌ست، در حالی که نتیجه‌ی منطقی مغلطه‌آمیز بودن استدلال است. این کتاب و مثال‌های به کار رفته در آن در تمامی موقعیت‌های مرتبط به عقل و منطق کاربرد دارند و این عنوان برای همه‌ی این موقعیت‌ها صادق است. از آن مهم‌تر، دامنه‌ی LogicallyFallacious.com در دسترس بود.


استدلال کردن (Reasoning)

انسان‌ها از قابلیت بیان حقیقت و بررسی صحت آن برخوردارند. انسان‌ها می‌توانند اعتقاداتشان را توجیه کنند و به طور کلی چیزها را درک کنند. ما این کار را با عقل (Reason) انجام می‌دهیم و فرایند انجامش نیز استدلال کردن (Reasoning) نام دارد. تقریباً‌ همه‌ی انسان‌های سالم از قابلیت استدلال کردن برخوردارند، ولی تعداد بسیار بسیار کمی از انسان‌ها این کار را به‌خوبی انجام می‌دهند. ضعف ما انسان‌ها در استدلال کردن دلایل زیادی دارد. در این کتاب بسیاری از این دلایل برایتان روشن خواهد شد.


بحث (Arguments)

واژه‌ی «بحث» در ذهن بیشتر مردم تداعی‌گر دعوای بین دو یا چند نفر آدم است؛ دعوایی با چاشنی اعصاب‌خوردی، رفتار تدافعی و احساسات منفی.

چیزی که توصیف شد، نوعی از بحث کردن است، ولی نه آن نوعی که قصد داریم در این کتاب به آن بپردازیم. به طور کلی تعریف بحثی که ما در نظر داریم این است:‌ تلاشی برای متقاعد کردن یک نفر راجع‌به چیزی از راه ارائه‌ی دلیل و برهانی که کاربرد آن ترغیب کردن او به پذیرفتن یک نتیجه است. ما هر روز استدلال می‌کنیم و استدلال می‌شنویم، ولی متوجه نیستیم چیزی که می‌گوییم و می‌شنویم استدلال است. اشخاص دور و برمان دائما در تلاش‌اند تا ما را متقاعد کنند و کاری کنند به یک نتیجه‌ی خاص برسیم، ولی نسبت به این فرایند آگاه نیستیم.

گاهی متقاعدسازی بسیار زیرپوستی انجام می‌شود، گاهی دلایل پشت متقاعدسازی در لفافه بیان می‌شوند و گاهی نیز نتیجه فرض پنداشته می‌شود. اگر این کتاب قرار است فایده‌ای داشته باشد، خواننده‌اش باید متوجه باشد که کی دارد استدلال می‌شنود و کی خودش دارد استدلال می‌کند.

استدلال از چندین فرضیه (Premise) و یک نتیجه (Conclusion) تشکیل شده است. نام‌های دیگر فرضیه دلیل (Reasons)،‌ مدرک (Supporting Evidence) یا ادعا (Claims) هستند. گاهی اوقات مثال‌های ذکرشده گزاره (Propositions) یا بیانیه (Assertions) خطاب می‌شوند؛ حرفی که باید آن را پذیرفت.

من از لفظ استدلال‌کننده (Arguer) و طرف بحث (Opponent) یا مخاطب (Audience) برای اشاره به کسی که استدلال می‌کند و شخص یا اشخاصی که استدلال او را می‌شنود و ارزش‌گذاری می‌کنند، استفاده می‌کنم. به یاد داشته باشید که استدلال‌کننده ممکن است هرکسی باشد: نامزد انتخاباتی، مبلغ مذهبی، همسر یک آدم، پسر هفده‌ساله‌ای که پشت یکی از پیشخوان‌های وال‌مارت نشسته است و خلاصه هرکسی که از قدرت مکالمه‌ی منطقی برخوردار است. طرف بحث نیز ممکن است افسر پلیس، رفیق صمیمی‌تان، همسرتان یا هرکسی باشد که از قدرت مکالمه‌ی منطقی برخوردار است.

استتنتاج (Deduction) نوعی از استدلال است که در آن نتیجه مستقیماً از مفروضات استدلال برداشت می‌شود. این مثال کلاسیک در درک این مفهوم بهتان کمک خواهد کرد:‌

فرضیه ۱: همه‌ی انسان‌ها میرا هستند.

فرضیه ۲:‌ سقراط انسان است.

نتیجه:‌ سقراط میراست.

اگر مفروضات صحیح باشند، نتیجه نیز باید صحیح باشد. فقط در این صورت است که با استدلال استتنتاجی طرفیم. به استدلال استتنتاجی استدلال صوری نیز می‌گویند.

استدلالی که نتیجه‌اش به احتمالات بستگی داشته باشد و نه قطعیات، استدلال استقرایی (Inductive Reasoning) نام دارد. این استدلال‌ها از راه استدلال کردن استقرایی (Inductive Reasoning) حاصل می‌شود. در این فرایند از مثال‌های موردی به نتیجه‌ای کلی می‌رسیم. به‌عنوان مثال:

فرضیه ۱: خورشید تا به امروز طلوع کرده است.

نتیجه: بنابراین، خورشید فردا طلوع خواهد کرد.

ممکن است خورشید همین امشب منفجر شود، بنابراین این نتیجه صرفاً بسیار محتمل است. این یک استدلال استقرایی یا مادی (Informal Argument) است.

من در این کتاب از این الفاظ زیاد استفاده می‌کنم. اگر هنوز معنی‌شان را متوجه نشده‌اید، به‌زودی متوجه خواهید شد.

گاهی حتی بیان حقایق نیز ممکن است استدلال در نظر گرفته شوند؛ یا به طور دقیق‌تر، به استدلال تبدیل شوند. مثلاً:

مردم برای زنده ماندن به غذا احتیاج دارند.

کمتر کسی به این جمله به چشم یک استدلال نگاه می‌کند، چون هدف از بیان آن متقاعد کردن کسی نیست. احتمالاً‌ پیش‌فرض بیان‌کننده‌ی جمله این است هرکسی که آن را شنیده، این گزاره و نتیجه‌ی ضمنی (Implied) آن را بپذیرد. ولی اگر یک نفر پیدا شود و بگوید: «این حرف چرت است!» شاید ترغیب شوید این جمله را که هدف آن ابراز حقیقت است، به فرم استدلالی قابل‌شناسایی‌تری تبدیل کنید، شاید جمله‌ای که جنبه‌ی شخصی‌تری داشته باشد و هیچ معنای ضمنی‌ای در آن نهفته نیست. مثلاً می‌توانید جمله را تبدیل کنید به «اگر از خوردن دست برداری، آخرش می‌میری.» راه دیگر این است که استدلال را به ریزاستدلال‌های متعددی تبدیل کرد. مثلاً این‌که «غذا» دقیقاً چیست یا منظور از «زندگی کردن» چیست و…

استدلال‌ها عنصری فراگیر هستند. هر روز استدلال می‌کنید و هر روز استدلال می‌شنوید. هرجا هم که ردپای استدلال کردن باشد، مغلطه دیر یا زود چهره‌ی زشتش را نمایان خواهد کرد. بحث مغلطه‌آمیز و استدلال مغلطه‌آمیز هم دستشان توی یک کاسه است.


باورها (Beliefs)

باور، حالت روانی‌ای است که در آن یک شخص به این نتیجه رسیده که یک گزاره یا فرضیه صحیح است. باورها به روش‌های مختلفی شکل می‌گیرند و توضیح نحوه‌ی شکل‌گیری‌شان از حوصله‌ی این کتاب خارج است، ولی به گفتن همین جمله بسنده می‌کنم: خاستگاه باور هرچه که باشد، منطق و تفکر نقادانه نیست.

من با توجه به مقاصد این کتاب روی دو جنبه از باور تمرکز می‌کنم: ۱. استدلال‌هایی که برای شکل‌گیری باورهای جدید ازشان استفاده می‌کنیم ۲. استدلال‌هایی که با آن‌ها باورهای پیشین‌مان را ارزش‌گذاری می‌کنیم.

انسان‌ها ۴ نگرش کلی نسبت به باورهایشان دارند: ۱. علناً می‌گوید که به فلان چیز باور دارند ۲. باورشان را به‌عنوان نظر شخصی بیان می‌کنند ۳. باورشان را در لفافه به‌عنوان یک حقیقت بیان می‌کنند ۴. باورشان را در کمال پررویی/تکبر به‌عنوان یک حقیقت بیان می‌کنند. به‌عنوان مثال:

  • سطح ۱: من باور دارم که اسب‌های تک‌شاخ وجود خارجی دارند.
  • سطح ۲:‌ به نظرم (یا فکر می‌کنم) همه‌ی انسان‌ها باید تا آخر عمر باکره بمانند.
  • سطح ۳: اگر هات‌داگ را پودر کنید و آن را از دماغتان بالا بکشید، مزه‌اش بهتر می‌شود.
  • سطح ۴: اگر تا دوران بلوغ کسی را غسل تعمید نداده باشند، جایش وسط جهنم است!

باور داشتن به بعضی چیزها شگفت‌انگیز است، مثلاً‌ باور داشتن به انسانیت. باور داشتن به بعضی چیزها خنثی و بی‌آزار است، مثلاً باور به این‌که تیم رد ساکس از تیم ینکیز بهتر است (مگر این‌که این بیانیه را پشت کامیون‌تان نوشته باشید و با آن کامیون به نیویورک سفر کنید!). باور داشتن به بعضی چیزها مرگبار است، مثلاً باور به این‌که خدایتان از شما می‌خواهد با هواپیمای مسافربری به یک آسمان‌خراش بکوبید. ولی هرچقدر که باورها به ما حس خوبی بدهند یا هرچقدر نتایج احتمالی‌شان مثبت باشد، حقیقی بودن یا نبودنشان هیچ ربطی به مفید بودن یا مضر بودنشان ندارد. این کتاب به شما کمک می‌کند با نگاه موشکافانه به استدلال‌های مغلطه‌آمیز، به حقیقی بودن یا نبودن یک باور پی ببرید.


مغلطه‌ها (Fallacies)

واژه‌ی «مغلطه» کاربردهای زیادی دارد، ولی من در این کتاب فقط سه کاربرد از آن را مدنظر دارم و این سه کاربرد همه‌یشان یک هدف را دنبال می‌کنند: ترویج استدلال‌های بهتر.

۱. استدلال‌های مغلطه‌آمیز: در فرم استدلال‌های مغلطه‌آمیز، یک یا چند خطای غیرحقیقی وجود دارد.

مثال: همان‌طور که هر زنی حق دارد ابروهایش را تاتو کند، حق دارد جنینش را سقط کند. (مقایسه‌ی ضعیف)

۲. تفکر مغلطه‌آمیز: شخصی که تفکر مغلطه‌آمیز داشته باشد، با استفاده از تفکر اشتباه (مثلاً نادیده گرفتن منطق) استدلال، ادعا، گزاره یا باوری اشتباه را به شکلی غلط خلق یا ارزش‌گذاری می‌کند.

مثال: من قبلاً موافق اعطای حق سقط جنین بودم، ولی سخنگو عکس یک جنین سقط‌شده را به من نشان داد و حالا من با اعطای حق سقط جنین مخالفم.

۳. تاکتیک‌های مغلطه‌آمیز: شخصی که از تاکتیک‌های مغلطه‌آمیز استفاده کند، سعی می‌کند با استفاده از تفکر مغلطه‌آمیز عمداً طرف بحث یا مخاطب را به اشتباه بیندازد و او را وادار کند ادعای اشتباهش را به‌عنوان حقیقت بپذیرد.

مثال: کافی‌ست به مردم عکس یک جنین سقط‌شده را نشان دهم تا آن‌ها را مثل موم در مشتم نگه دارم. این عکس باعث می‌شود آن‌ها منطق و تفکر نقادانه را کنار بگذارند و فقط به صدای احساساتشان گوش دهند. (مغلطه‌ی توسل به احساسات)

شاید بتوان کاربرد چهارمی هم برای مغلطه در نظر گرفت: طبقه‌بندی استدلال‌های اشتباه، مثل «توسل به مرجعیت» (Appeal to Authority).

مغلطه‌ها خطرناک‌اند، چون تشخیص دادنشان همیشه کار راحتی نیست، خصوصاً برای کسی که در این زمینه تعلیم ندیده باشد. مغلطه‌ها دیواره‌های دفاعی ذهنمان را پشت سر می‌گذارند و به همین خاطر بسیار متقاعدکننده جلوه می‌کنند، اما به شکلی گول‌زننده. دقیقاً مثل تصاویری که هدف‌شان نشان دادن خطای چشم است. اما بعضی مغلطه‌ها به اندازه‌ی سرو کردن گوشت خوک در جشن تکلیف پسران یهودی اشتباه هستند. مثلاً:

«سیبیل نذار، چون هیتلر هم سیبیل داشت و تو مثل هیتلر می‌شی!»‌

اگر مطالب این کتاب را کامل بخوانید، احتمالاً‌ دو جین مغلطه را در استدلال بالا تشخیص خواهید داد. خطای منطقی آن باید واضح باشد: داشتن شباهت فیزیکی جزئی به یک دیکتاتور فاشیست شما را به یک دیکتاتور فاشیست تبدیل نمی‌کند.

اگر به شما بگویم خورشید ۳۰ کیلومتر با زمین فاصله دارد و اندازه‌ی زمین فوتبال است، استدلالی مغلطه‌آمیز به کار نبرده‌ام. صرفاً حماقت خود را ثابت کرده‌ام. حقایق علمی اشتباه مغلطه نیستند.

گاهی شخص استدلال‌کننده مغلطه به کار می‌برد، گاهی مخاطبان شخص استدلال‌کننده به هنگام تفسیر حرف‌هایش مغلطه به کار می‌برند و گاهی نیز هردو مورد همزمان اتفاق می‌افتد. به‌عنوان مثال،‌ در مغلطه‌ی سریع حرف زدن (Argument by Fast Talking Fallacy)، ممکن است یکی از ویژگی‌های ذاتی شخص استدلال‌کننده سریع حرف زدن باشد، ولی شما (مخاطب حرفش) ممکن است به خاطر تفکر مغلطه‌آمیزتان به این نتیجه برسید که او بسیار باهوش است و اعتمادبه‌نفسش بالاست و بنابراین حرفی که می‌زند باید درست باشد. حالا ممکن است استدلال‌کننده عمداً سریع حریف بزند، چون می‌داند شما زمان کافی برای بررسی درستی یا نادرستی استدلال‌هایش و ارائه‌ی یک ضداستدلال (Counter-argument) ندارید.  در چنین شرایطی استدلال‌کننده ممکن است مرتکب استفاده از تاکتیک‌های مغلطه‌آمیز شده باشد، ولی نه لزوماً تفکر مغلطه‌آمیز. اگر تفکر او معلطه‌آمیز نباشد، حتی استدلالش نیز مغلطه‌آمیز نخواهد بود.


درباره‌ی خرد و عقلانیت (On Reason and Rationality)

اگر فرزندی داشته باشید، احتمالاً تجربه‌ی بحث کردن با کسی را که کاملاً بی‌عقل و غیرمنطقی‌ست تجربه کرده‌اید. در بیشتر موارد تلاش والدین برای بحث کردن با بچه از راه عقل و منطق با شکست مواجه می‌شود. آن‌ها مجبور می‌شوند احساسات را پایه‌واساس استدلال‌های خود قرار دهند و سعی کننده با وعده دادن خوراکی خوشمزه و تهدید بچه (بسته به شرایط) او را متقاعد کنند. متاسفانه طرز فکری که پشت چنین رفتاری‌ست، تا بزرگسالی در ذهن بعضی اشخاص باقی می‌ماند. برای همین است که حرف زدن و همکاری کردن با بقیه برای بعضی انسان‌ها دشوار است.

همان‌طور که احتمالاً‌ خودتان حدس زده‌اید، کسانی که غیرمنطقی و کله‌شق هستند، حاضر نیستند یا اصلاً نمی‌توانند قبول کنند که استدلالشان مغلطه‌آمیز است (البته اگر استدلالشان واقعاً مغلطه‌آمیز باشد). در چنین لحظاتی می‌توانید خودتان را تا سطح آن‌ها پایین بیاورید، به احساساتشان متوسل شوید و از سوگیری‌های شناختی‌شان به نفع خود سوءاستفاده کنید. ولی برای این کار باید از استعداد فریبکاری (Manipulation) بالایی برخوردار باشید و اگر نظر من را بپرسید، چنین کاری چندان اخلاقی نیست. راه دیگر این است که تسلیم شوید و بحث را خاتمه دهید، کاری که گاهی خودم هم انجام داده‌ام. اگر امکانش فراهم باشد،‌ می‌توانید به این افراد نشان دهید استدلالشان با اعتقادات و باورهایشان در تناقض است. این استراتژی موردعلاقه‌ی خودم است، چون با این کار نه طرف بحث را تحقیر می‌کنید، نه خودتان را درمانده نشان می‌دهید. یک احتمال هم وجود دارد: در شروع بحث، به طرف بحث توضیح دهید که چرا استدلالشان مغلطه‌آمیز است. بعد از راه مقایسه، نمونه‌ای از آن مغلطه را در بحث فرضی راجع‌به موضوعی متفاوت به کار ببرید. به‌عنوان مثال:

سایمون: ماجرای کشتی نوح یک حادثه‌ی تاریخی واقعی است!

آنا: به نظرت نوح چطور موفق شد آن همه حیوان را از سرتاسر دنیا جمع‌آوری کند؟ چطور ممکن است آن همه حیوان از دستورش سرپیچی نکرده باشند؟

سایمون: خب، حدس من این است که خدا از قدرت مطلقش استفاده کرد تا آن‌ها را نجات دهد. (مغلطه‌ی اَد هاک)

آنا: (به جای این‌که توضیح دهد جمله‌ی سایمون عقلانی و منطقی نیست) پس چرا خدا از قدرت مطلقش برای نجات دادن همه‌ی حیوانات استفاده نکرد؟ چرا فقط یک جفت از هرکدام را نجات داد؟

سایمون: واقعاً نمی‌دانم.


جمع‌آوری مغلطه‌ها

وقتی بچه بودم، کارت‌های بیس‌بال جمع‌آوری می‌کردم. حالا که بزرگ شده‌ام،‌ کارم شده مغلطه جمع‌آوری کردن (عجب گیکی هستم!). بعضی از مغلطه‌ها بسیار معروف هستند و بعضی‌هایشان هم بسیار گمنام. بعضی‌هایشان سابقه‌ای دور و دراز دارند و بعضی‌هایشان جدید هستند. بعضی‌هایشان خیلی ساده هستند و بعضی‌هایشان هم خیلی پیچیده. مغلطه‌ها هم مثل اجرام آسمانی دائماً در حال «کشف شدن» هستند و اگر کسی موفق به کشف یک مورد جدید شود، می‌تواند اسمی برایش انتخاب کند. به استثنای ۳۰۰ موردی که طی سال‌ها جمع‌آوری کرده‌ام، در کمال افتخار چند مورد جدید از کشفیات خودم را هم می‌خواهم برای اولین بار به اشتراک بگذارم. مغلطه‌هایی که خودم کشف کرده‌ام با علامت * در کنار اسمشان مشخص شده‌اند و به اندازه‌ی مغلطه‌هایی که ارسطو ازشان صحبت کرد صحت دارند.

من هیچ کلکسیونی را کامل‌تر از کلسیون خودم سراغ ندارم، بنابراین امیدوارم زحمتی که در نوشتن این کتاب کشیدم به بار بنشیند و محتوایش برایتان مفید واقع شود. اگر احساس کردید که باید پول بیشتری برای خرید این کتاب پرداخت می‌کردید، مبلغ اضافه را به آدرس پستی‌ام بفرستید.


رندبازی (Being a Smart-Ass)

برای اشاره به مغلطه‌ی طرف بحث دو نگرش کلی وجود دارد. یک راهکار این است که با رعایت ادب و احترام به طرف مقابل توضیح دهید ایراد استدلالش چیست (در این صورت یک امتیاز رندبازی به نفع شما ثبت می‌شود)، ولی به اسم مغلطه اشاره نکنید. راهکار دیگر این است که به طرف بحث بگویید که استدلالش مغلطه‌آمیز است (یک امتیاز رندبازی به نفع شما)، نام مغلطه‌ای را که استفاده کرده بزنید توی صورتش (یک امتیاز رندبازی دیگر)، تاریخچه‌ی مغلطه را برایش شرح دهید (یک امتیاز رندبازی)، بعد شورت طرف را بکشید روی سرش و حرفتان را با این جمله خاتمه دهید: «راستی، این مغلطه معادل لاتین داره. معادل لاتینش هم اینه [معادل لاتین]) (۱۰ امتیاز رندبازی)! البته می‌شود نگاهی مطلق‌گرا نداشت و میانه‌روی کرد. ولی همیشه باید آماده‌ی این باشید که طرف بحث‌تان به مغلطه‌های استدلال‌هایتان اشاره کند. اگه با مغلطه‌ها آشنا باشید، در چنین شرایطی راحت‌تر می‌توانید از خود دفاع کنید.

بهتان توصیه می‌کنم سعی نکنید مغلطه‌هایی را که طرف بحث بهشان اشاره می‌کند تصحیح کنید. در این کتاب خواهید دید که هر مغلطه اسم‌های متعددی دارد و تعاریف متفاوتی برای بعضی‌هایشان ارائه شده است. به استثنای چند مغلطه که از زمان ارسطو تا به امروز در گردش مکالمات و مکاتبات قرار داشته‌اند، بیشتر مغلطه‌ها دائما در حال از نو تعریف شدن هستند و قرار داشتن در این فرایند ممکن است به عوض شدن نام مغلطه یا معنی آن منجر شود. خلاصه‌ی حرفم این است که سعی کنید روی خطای فکری‌ای که به آن متهم شده‌اید تمرکز کنید و از استدلال خودتان دفاع کنید، نه از تعریف یا نام یک مغلطه.


ساختار و سبک و سیاق این کتاب

احتمالاً تا حالا باید متوجه شده باشید که من به مقوله‌ی نوشتن و یادگیری به چشم یک جور سرگرمی نگاه می‌کنم. به این حقیقت واقفم که شوخی‌های من ممکن است برای عده‌ای آزاردهنده باشد. این حقیقت ناراحت‌کننده است، ولی باید با آن کنار آمد.

با این‌که اثر پیش‌رو رسماً یک کتاب مرجع است، ولی امیدوارم شما آن را مثل یک رمان بخوانید. از اول تا آخر. گاهی اوقات عباراتی را که احتمال می‌دهم خواننده باهاشان آشنا نباشد، توضیح می‌دهم. بنابراین، اگر مغلطه‌ها را به‌ترتیب بخوانید، عبارات و مفاهیم ناآشنا به‌مرور و بر حسب نیاز برایتان توضیح داده خواهند شد. هدف من از این کار جالب نگه داشتن کتاب است.

شاید در نظرتان تعداد مغلطه‌هایی که قرار است پوشش دهم خیلی زیاد باشد، ولی من نهایت تلاشم را کرده‌ام تا خواندن این کتاب برایتان تجربه‌ای لذت‌بخش و آموزنده باشد. مغلطه‌هایی که به‌ندرت جایی مورد استفاده قرار می‌گیرند، واقعاً مغلطه نیستند یا ارزش یک مدخل جداگانه را ندارند، در انتهای کتاب فهرست شده‌اند و با توضیحی کوتاه سروتهشان هم آمده است.

تلاش‌های زیادی در راستای طبقه‌بندی مغلطه‌ها صورت گرفته و بعضی از این تلاش‌ها شاید درک‌شان را آسان‌تر کنند. ولی تصمیم این بود که مغلطه‌ها را به ترتیب حروف الفبا فهرست کنم، با اسمی که به آن معروف‌اند. برای این کار سه دلیل داشتم:

۱. هیچ طبقه‌بندی رسمی‌ای برای مغلطه‌ها وجود ندارد. حتی بیشتر کسانی که مغلطه‌ها را طبقه‌بندی کرده‌اند، به وجود یک طبقه‌بندی رسمی اعتقاد ندارند.

۲. بیشتر مغلطه‌ها ذاتاً مبهم‌اند، برای همین می‌توان آن‌ها را در طبقه‌بندی‌های متعددی قرار داد.

۳. تمرکز روی طبقه‌بندی‌های ساختگی باعث کمرنگ جلوه داده شدن خود مغلطه‌ها می‌شود.


نام مغلطه‌ها

هر مغلطه با رایج‌ترین نامی که برای اشاره به آن مغلطه به کار برده می‌شود شروع می‌شود. پس از آن نوبت معادل لاتین است (اگر چنین معادلی موجود باشد). سپس تمامی نام‌های جایگزینی که برای آن مغلطه به کار برده می‌شوند فهرست می‌کنم. گاهی ممکن است بین نام‌های متفاوت یک مغلطه، تفاوت‌های معنایی و کاربردی جزئی وجود داشته باشد، ولی اگر حس کنم این تفاوت‌ها در حدی نیستند که لازم باشد برای آن نام جایگزین مدخلی جداگانه درست کرد، صرفاً به اشاره‌ی آن به‌عنوان یک نامی جایگزین بسنده می‌کنم. به خاطر داشته باشید که اغلب برای اشاره به مغلطه‌ها از رایج‌ترین نامشان استفاده می‌شود. هدف از فهرست کردن تمامی نام‌های جایگزین این نیست که تک‌تک‌شان را حفظ کنید؛ هدف این است که اگر احیاناً جایی از این اسم جایگزین استفاده شد، بتوانید آن را تشخیص دهید.


توضیحات

توضیحات من همه خلاصه‌ومفید هستند. هدف من انتقال اطلاعاتی‌ست که بهتان کمک کند مغلطه را درک کنید. گاهی اوقات ممکن است نظراتی کوتاه از خودم به این توضیحات اضافه کنم.


فرم منطقی

برخی مغلطه‌ها، خصوصاً مغلطه‌های صوری، فرم منطقی (Logical Form) دارند، یعنی این مغلطه را می‌توان با استفاده از زبان نمادین نشان داد. هرجا لازم باشد، به فرم‌های منطقی اشاره می‌کنم تا بهتر مغلطه را درک کنید. اگر به نظرم برسد که استفاده از فرم منطقی در درک مغلطه‌های مادی کمک‌تان می‌کند، برای این مغلطه‌ها نیز فرم غیرمنطقی درست خواهم کرد، البته با چاشنی خلاقیت، چون این مغلطه‌ها فرم منطقی شناخته‌شده‌ای ندارند.


مثال(ها)

من تمام سعی‌ام را می‌کنم تا مثال‌هایی که می‌آورم، واقع‌گرایانه و ملموس باشند. در واقع بسیاری از مثال‌ها از بحث‌هایی برگرفته شده‌اند که خودم درگیرشان بودم (بدون اشاره به نام واقعی اشخاص). به نظرم استفاده از مثال‌های واقع‌گرایانه به شما کمک می‌کند مغلطه‌هایی را که در موقعیت‌های واقعی مورد استفاده قرار می‌گیرند شناسایی کنید. شاید شخصیت‌های دخیل در مثال‌ها خیلی احمق جلوه کنند، ولی انسان‌های واقعی تا این حد احمق نیستند. گاهی اوقات، بنا بر مقتضیات مغلطه و برای توضیح واضح‌تر آن‌، ممکن است از مثالی افراطی و غیرواقعی استفاده کنم، ولی مثال دوم یا حتی سوم واقع‌گرایانه‌تر خواهند بود.

در بسیاری از مثال‌هایم، به استدلال‌های رایج آفرینش‌گرایان اشاره می‌کنم. آفرینش‌گرا شخصی‌ست که به تفسیر تحت‌اللفظی و واو به واو داستان آفرینش در کتاب مقدس (آدم و حوا، مار سخنگو و…) اعتقاد دارد. آفرینش‌گرای معتقد به جوانی زمین (Young Earth Creationist) کسی‌ست که اعتقاد دارد طبق اشارات کتاب مقدس، زمین ۶۰۰۰ سال عمر دارد. این استدلال‌ها برای کسی که می‌خواهد با مغلطه‌ها آشنا شود، حکم کراک‌کوکایین دارند. البته شاید هم دنیا واقعاً ۶۰۰۰ سال عمر داشته باشد و من، به همراه ۹۷٪ دانشمندان در جهل مرکب به سر می‌بریم. ولی خب هدف این کتاب چیز دیگری‌ست. مغلطه‌ها لزوماً راجع‌به حقیقی بودن یا نبودن یک استدلال نیستند، بلکه با فرم آن سر و کار دارند.


‌‌استثنا(ئات)

استدلال‌های مغلطه‌آمیز و تفکر مغلطه‌آمیز عموماً با احتمالات سر و کار دارند و نه با حقایق انکارناپذیر. این استدلال مادی یا  استقرایی را که تقریباً‌ همه آن را مغلطه‌آمیز حساب می‌کنند در نظر بگیرید:

«سیبیل نذار، چون هیتلر هم سیبیل داشت و تو مثل هیتلر می‌شی!»‌

شاید روان‌شناسی پیدا شود که طی پژوهش‌هایش به این نتیجه رسیده باشد که سیبیل، خصوصاُ سیبیل هیتلری، فرد را به انجام نسل‌کشی سوق می‌دهد (خیلی دوست دارم نتایج چنین پژوهشی را ببینم!). از این پژوهش، می‌توان استدلال کرد که این استدلال مغلطه‌آمیز نیست. به‌عبارتی، هم استدلال قوی‌ست و هم تفکری که از آن برای تولید این استدلال استفاده شده منطقی‌ست. تلاش برای نشان دادن مغلطه‌آمیز بودن این استدلال ممکن است خودش هم یک استدلال باشد، استدلالی که کلاً ‌بر پایه‌ی ارائه‌ی مدرک محکمه‌پسندتر و تفکر منطقی‌تر برای تقویت ادعای انجام‌شده بنا شده است.

بعضی استدلال‌ها از ساختار فرمی یا استتنتاجی پیروی می‌کنند و در آن‌ها مغلطه‌های فرمی‌ای به کار می‌رود که مغلطه‌ی عینی (Objective Fallacy) به حساب می‌آیند، یعنی همیشه و در همه‌ی موقعیت‌ها مغلطه‌آمیز هستند. به‌عنوان مثال:

همه‌ی انسان‌ها میرا هستند.

فیل میراست.

بنابراین فیل انسان است.

فیل در واقع یک گوسفند است. چیزی که بیان شد، نمونه‌ای از مغلطه‌ی قیاسی (Syllogistic Fallacy) است و همیشه و در همه‌ی موقعیت‌ها یک مغلطه‌ی قیاسی باقی خواهد ماند. حتی اگر فیل انسان باشد، فرم بیان استدلال مغلطه‌آمیز باقی خواهد ماند. در منطق صوری،‌ اگر مفروضات درست باشند، نتیجه نیز باید درست باشد.

نتیجه‌گیری:‌ هیچ‌گاه اصرار نکنید که استدلال مادی مسلماً مغلطه‌آمیز است. همیشه آماده باشید که از استدلال‌هایتان علیه اتهام مغلطه‌آمیز بودن دفاع کنید.


راهنمایی

در سال ۲۰۰۴ من کتابی به نام سالی به‌سوی موفقیت (Year to Success) نوشتم، کتابی که دونالد ترامپ آن را «کتابی الهام‌بخش برای تمام خوانندگانش» توصیف کرد (بله، هرجا لازم باشد، به اسم آدم‌ها هم اشاره می‌کنم!). در این کتاب، توضیح می‌دهم که موفقیت شبیه یک بازی وابسته به شانس است که در آن، برای این‌که حکم شانس به نفع شما تغییر کند، باید دائماً رفتارهایی را که از موفقیت دورتان می‌کنند، با رفتارهایی که به موفقیت نزدیک‌تان می‌کنند جایگزین کنید. هرگاه که موقعیتش پیش بیاید، راهنمایی‌ای راجع‌به مغلطه‌های معرفی‌شده ذکر می‌کنم و این راهنمایی‌ها شما را به موفقیت نزدیک‌تر خواهند کرد. بیشتر این راهنمایی‌ها جدی هستند، ولی بعضی‌هایشان… نه خیلی (فرق بین این دو را خودتان متوجه خواهید شد).


دگرگونی(ها)

گاهی دگرگونی‌ها و فرم‌های متفاوتی از مغلطه‌هایی که در فهرست نام‌های جایگزین مغلطه‌ها ذکر شده‌اند وجود دارند، ولی من احساس می‌کنم که تفاوتشان در حدی هست که به توضیح احتیاج داشته باشد. این بخش مختص این توضیح است.

بسیار خب، برویم سر اصل مطلب!

از این پس هر دو روز یک‌بار مغلطه‌ی جدیدی در سایت منتشر خواهد شد. منتظر باشید. 

 

انتشاریافته در:

مجله‌ی اینترنتی دیجی‌کالا

۳.۷/۵ - (۳ امتیاز)
16 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  1. مهدی گفته:

    سلام وقتتون بخیر.
    مدت خیلی زیادیه که سری مقاله های مغلطه شما استفاده کردم و بسیار هم لذت و بهره بردم.
    واقعا برای من یه کلاس درس آموزشی درست اندیشیدن بود (برخلاف کتاب های بیخود self help)
    میخواستم ازتون بپرسم آیا قصدش رو دارید این سری مقاله ها رو تبدیل به کتاب کنید؟ چون واقعا کاربردی و عالیه مقالتون
    باتشکر از شما

    پاسخ
  2. اشکان گفته:

    چرا باید برای تعریف ۴ مدل باور ۴ مثال متفاوت بزنه همون اسب تک شاخ و واسه همش میزد دیگه با ادبیات متفوت
    سطح ۱: من باور دارم که اسب‌های تک‌شاخ وجود خارجی دارند.
    سطح ۲:‌ به نظرم (یا فکر می‌کنم) اسب‌های تک‌شاخ وجود خارجی دارند.
    سطح ۳: اگرهنگام شفق قطبی به اسمان نگاه کنید اسبهای تک شاخ را میبیند
    سطح ۴: اگر به اسب های تک شاخ باور ندارید مشکل از عقل کم شماست یا بروید به جهنم!

    پاسخ
    • فربد آذسن گفته:

      آره می‌تونست این کارو بکنه. ولی توی آوردن مثال‌های متفاوت هم مشکلی نمی‌بینم. در هر حالت منظور منتقل شده.

      پاسخ
  3. اشکان گفته:

    خوندن این مطلب منو ازار داد چون حس میکنم خیلی بی فایدست یعنی چی که بخوای مغلطه رو توی یک استدلال تشخیص بدی اونم با تفکیک نوع و اسمش تازه میگه برای یک نوع مغلطه امکان وجود چند اسم هست که چی!!؟؟ دونفر یا حرف همو قبول دارن یا ندارن چرا باید با هم بحث کنن اصلا

    پاسخ
    • فربد آذسن گفته:

      توی خود مقاله هم ذکر شده که اسم مغالطه‌ها و تشخیص موردی‌شون توی استدلال‌ها مهم نیست. هدف آماده کردن ذهن برای اینه که مغالطه انجام نده و خطاهای استدلالی رو توی استدلال بقیه تشخیص بده.

      منم خودم طرفدار این نیستم که بری با شخص رندوم بحث کنی. هیچ‌کس در حدی انرژی و وقت نداره که با اطرافیانش بحث کنه و بخواد حرفش رو به کرسی بنشونه. به قول خودت یا حرف همدیگه رو قبول دارید، یا ندارید. ولی تشخیص مغالطه توی حرف‌های اشخاص سرشناس سیاسی/مذهبی/متفکر مهمه، چون بعضی وقتا یه جامعه تحت تاثیر ادعاهای مغالطه‌دار افرادی که پلتفرم بزرگ دارن، به قهقرا کشیده می‌شه. ولی اگه ذهن مردم آماده باشه برای تشخیص مغالطه‌ها و هروقت کسی اومد به صورت عمومی حرف سوال‌برانگیز زد، مغالطه‌هاش شناسایی بشن و مورد اشاره قراره بگیرن، جلوی مقبولیت حرف‌های اشتباه ا گرفته می‌شه.

      پاسخ
  4. ناشناس گفته:

    آخییییششش

    بالاخره .

    فربد

    سوای شوخی این سری میتونه یکی از مهم ترین و مفید ترین پروژهای تو باشه.

    پاسخ
    • فربد آذسن گفته:

      مرسی.

      آره، می‌دونم. واسه همین انتخابش کردم، چون کلاً با پروژه‌های طولانی‌مدت میونه‌ی خوبی ندارم.

      پاسخ
    • فربد آذسن گفته:

      http://yourlogicalfallacyis.com/

      این سایت فقط ۲۴تا مغلطه رو معرفی کرده، ولی منبع این سری مقالات نزدیک ۳۰۰تا مغلطه معرفی کرده. دیگه از این کامل‌تر نمی‌شه.

      این مطالب هم خلاصه‌ومفیده. میانگین حجم‌شون ۴۰۰-۵۰۰ کلمه‌ست.

      پاسخ
    • فربد آذسن گفته:

      آره. اونجا جاش خوبه، چون دیجی سئو و ریتینگ بالایی داره و این مطالب هم سرچ‌خورشون ملسه.

      پاسخ