در این نوشته قصد دارم از مفهوم کیش شخصیت دفاع کنم، همان مفهومی که موجب قدرت گرفتن افرادی چون هیتلر و استالین شد و اکنون به خاطر قدرت گرفتن عوامگرایی چون ترامپ دوباره عرق سرد روی پیشانی مردم جهان نشانده است. بله، کاملاً به این وافقم که منظور از کیش شخصیت صرفاً محبوب بودن و تحسین شدن یک انسان نیست؛ کیش شخصیت یعنی بتسازی از یک انسان و تقدیس کردنش، طوری که هیچکس حق انتقاد از او را نداشه باشد. خیلی خطرناک به نظر میرسد، نه؟ کیش شخصیت یعنی ترویج افراطیگری، آکبند نگه داشتن مغز، کنار گذاشتن تحلیل و تعمق و سپردن جان و مال و زندگی خود به دست انسانی که به اندازهی تمام انسانهای دیگر جایزالخطاست و به هیچ عنوان لایق این میزان اعتماد و اطمینان بیچونوچرا نیست. اما با اینحال، به نظرم کیش شخصیت نه تنها یک ضرورت، بلکه یک موهبت است. میپرسید از چه لحاظ؟
ما انسانها با یک مشکل دردناک روبرو هستیم و آن هم عدم وجود حقیقت مطلق در زندگیمان است. هر حرفی یا سخنی قابل رد شدن است. بدیهیترین نظریات علمی هم ممکن است طی ۱۰۰۰ سال آینده زیر و رو شوند (مثلاً فرض کنید اگر روزی فرضیهی شبیهسازی بودن جهان یا وجود جهانهای موازی ثابت شود، چقدر درک ما از دنیا و قوانین آن عوض خواهد شد). حتی بدیهیترین حقیقتی که میدانیم – یعنی گرد بودن زمین – که از شدت بدیهی بودن ضربالمثل شده، مخالفانی سفتوسخت و ارگانیزهشده دارد. در دههی شصت، ژاک دریدا کلی روی ایدهی «عدم وجود حقیقت مطلق» مانور داد تا حقایق تثبیتشده و انتقادناپذیر فرهنگ غرب را به چالش بکشد، اما ایدئولوژی او به آیرونیکترین شکل ممکن به حقیقتی تثبیتشده و انتقادناپذیر در دنیای آکادمی تبدیل شد و خود دریدا هم بین بسیاری از طرفداران پستمدرنیسم کیش شخصیت پیدا کرد، طوری که عدهی زیادی – که مهمترینشان احتمالاً جوردن پیترسون است، اندیشمندی که خودش هم کیش شخصیت پیدا کرده! – در تکاپویند بت او را بشکنند و کیش شخصیت ایجاد شده پیرامون او را تار و مار کنند.
دنیا به دار و دستههای مختلف تقسیم شده که کارشان مخالفت کردن با یکدیگر است (راستگرا/چپگرا، مذهبی/سکولار، شرقی/غربی). هرکدام از این دارودستهها به حقیقت خودشان اعتقاد دارند و بعضاً تا پای جان هم از آن دفاع میکنند. ولی از یک جایی به بعد، حقیقت دیگر اهمیت خود را از دست میدهد و بحث منفعت پیش میآید. اما وابستگی انسانها به حقایق خودساختهیشان که در مقیاسی کیهانی کوچکترین اهمیتی ندارند، باعث میشود منفعت خود را نادیده بگیرند و به قیمت کاهش کیفیت زندگی خود و دیگران یا حتی از بین بردن آن، به «حقیقت» چنگ بزنند.
بعضی مواقع هم مشکل صرفاً میل انسانها به تمسک جستن به حقایق خودساخته و بیاهمیت نیست، بلکه تردید و سوءظن مزمنی است که آنها را از عمل وا میدارد. به قول تری پرچت: «یکی از مشکلات ذهن باز داشتن این است که هرکسی از راه میرسد، میخواهد یک چیزی داخل آن بگذارد.» شاید من نوعی فکر کنم اگر یک موضوع بحرانی را از صد جنبهی مختلف بررسی کنم، بهتر بتوانم به آن واکنش نشان دهم و اگر دائم پیش خودم بگویم «نه خب، فلانی هم حق دارد/ همه چیز بستگی به شرایط دارد/ باید صبر کرد و دید» و از این قبیل استدلالهای خنثیکننده، کار درست را انجام دادهام، ولی در نهایت قبل از اینکه واکنشی از جانب من صورت گیرد، کار از کار گذشته است و تندرویان دیگر که منافعشان با من در تناقض است، حرفشان را به کرسی نشاندهاند.
اینجاست که فردی که کیش شخصیت حول او شکل گرفته، بهعنوان کسی که قرار است معادلهای پیچیده را ساده کند، وارد میدان میشود. مسائلی چون استعمار هند توسط بریتانیا یا عدم برخورداری سیاهپوستان از حقوق مدنی کافی در ایالات متحده نمونهای از این معادلههای پیچیده بودند که با انواع و اقسام مغلطه و سفسطه و قلدربازی توجیه میشدند، ولی عوامگرایانی چون مارتین لوتر کینگ و ماهاتما گاندی وارد میدان شدند و با تکیه بر احساسات مردم و شکل دادن کیش شخصیت حول محور خود، خط بطلانی بر مغلطهها و سفسطهها و قلدربازیها کشیدند و حرفشان را به کرسی نشاندند. یکی از امتیازات مثبت کیش شخصیت این است که حتی اگر دشمنانتان شما را بکشند، آتش نهضتتان به جای خاموش شدن شعلهورتر میشود. برای همین اگر کسی نیتی خیر در ذهن دارد، توصل به کیش شخصیت یکی از بهترین راهها برای مصون کردن خودش و نهضتش در برابر مخالفان است. بزرگترین مذهب تاریخ یعنی مسیحیت گواهی بر این مدعاست.
بعضی مواقع هم کیش شخصیت از حل کردن مشکلات اجتماعی به طور ضربتی پا را فراتر میگذارد و جامعه را وارد عصر طلایی جدید میکند. نمونهی بارز چنین اتفاقی در دورهی سلطنت ملکه الیزابت اول در انگلستان اتفاق افتاد. ملکه الیزابت حاکمی بسیار زیرک و در عین حال سختگیر بود و با استفاده از ترفندهای مختلف سعی میکرد تصویری پرستیدنی از خود ارائه دهد. مثلاً:
۱. او در دربار برای خودش عزیزکردههایی داشت که آنها را با القاب صمیمانه صدا میکرد و تا موقعی که آن شخص عزیزکردهی الیزابت باقی میماند، نانش در روغن بود. برای همین مردان دربار برای جلب توجه و محبت الیزابت با هم مسابقه میگذاشتند.
۲. الیزابت اعصابی خراب داشت و از این اعصاب خراب برای زهرچشم گرفتن از مردانی استفاده میکرد که در صورت مشاهدهی هرگونه ضعف از طرف او درسته قورتش میدادند.
۳. الیزابت خواستگاران زیادی داشت، البته خواستگار که چه عرض کنم، غاصبین بالفعل و قاتلین بالقوه، چون میخواستند از طریق ازدواج با او دربار انگلستان را صاحب شوند. الیزابت عموماً خواستگارانش را به طور قطعی رد نمیکرد، بلکه آنها را در کف میگذاشت تا بدین ترتیب از هرگونه عمل قطعی از جانب آنها جلوگیری کند. آخر سر هم نه ازدواج کرد، نه برای خودش جانشینی تعیین کرد. از اون نقل است: «من با وطنم ازدواج کردهام.»
۴. در دورهی سلطنت الیزابت اسپانیا یکی از ابرقدرتهای اروپا بود و در سال ۱۶۸۸ ناوگان اسپانیایی (Spanish Armada) که حاوی ۱۳۰ کشتی جنگی قدرتمند بود، به قصد تصرف انگلستان جلو آمد، اما به خاطر شرایط آبوهوایی بد و مدیریت ناکارآمد اسپانیاییها شکست خورد. پس از این پیروزی حیاتی حس میهنپرستی انگلیسیها حسابی گل کرد (تا پیش از این انگلیسیها بیشتر به شهر محل تولدشان افتخار میکردند تا کشورشان) و ملکه الیزابت هم در سخنرانی تیلبری (Speech to the Troops at Tilbury) خودش را بهعنوان فرماندهای قدر و کاریزماتیک به نیروهایش معرفی کرد.
۵. الیزابت در دورهی سلطنت خود بهای زیادی به شاعران و نمایشنامهنویسان داد (اتفاقی که علاقهی شخصی نیز در آن دخیل بود و صرفاً جنبهی سیاسی نداشت) و کار او باعث ایجاد عصر طلایی جدیدی در ادبیات انگلستان شد که گل سرسبدش شکسپیر است. ادموند اسپنسر ملکهی پریوش (The Faerie Queene)، یکی از بزرگترین آثار منظوم انگلستان را در ستایش الیزابت سرود و ملکهی پریوش، یکی از شخصیتهای داستان که نام او در عنوان آمده، تمثیلی مستقیم از شخص اوست.
در مثال ملکه الیزابت مشاهده میکنیم که چگونه کیش شخصیت حول یک حاکم به حفظ قدرت سالم، جلوگیری از آشوب و بلوا (که در آن دوره به خاطر دعوای بین پروتستانها و کاتولیکها احتمالش خیلی زیاد بود)، حکومت مقتدرانهی یک زن در دنیایی مردانه، ترویج حس میهنپرستی سازنده و افزایش غنای فرهنگی یک کشور کمک میکند. در واقع اغراق نیست اگر بگوییم آیندهی درخشان انگلستان طی سه قرن آینده، از همین دوره شروع شد و کیش شخصیت ملکه الیزابت نیز نقشی محوری در پرورش این آینده داشت.
حالا سوالی که پیش میآید این است که شاید کیش شخصیت فردی مثل ملکه الیزابت مفید بوده باشد، ولی اگر ملکه الیزابت مثل خواهرش مری شخصی پلید و ناکارآمد بود چه؟ به عبارت دیگر، سوال این است که اگر کیش شخصیت حول یک انسان پلید شکل گرفت، چه کنیم؟
این تصور که یک انسان دستتنها میتواند کشوری یا جنبشی را به قهقرا بکشاند، یکی از تصورات غلطیست که از بازنگری تاریخی (Historical Revisionism) و روایتسازی ناشی میشود. بهعنوان مثال تصور خیلیها این است که شخصی به نام آدولف هیتلر موفق شده با اتکا بر کاریزمای خود، کل جمعیت آلمان را به سمت یهودستیزی، نژادپرستی و جنگاوری سوق دهد. ولی این افراد تمام اتفاقات تاریخی ریز و درشتی را که به قدرت گرفتن هیتلر و حزب نازیسم منجر شدند، نادیده میگیرند (ریچارد جی اونز (Richard J. Evans) در سهگانهی تحسینشدهی رایش سوم (The Third Reich Trilogy) به تفصیل به این موضوع میپردازد) و از طرف دیگر نیتها و تفکراتی را به مقامات بالارتبهی آلمان نسبت میدهند که هیچکدام قابل اثبات یا رد کردن نیستند، چون ما در ذهن انسانها نیستیم و نمیتوانیم به آنها نیت یا تفکری نسبت دهیم که خودشان علناً بیانش نکرده باشند. برای همین گزارههایی چون «هیتلر انسان پلیدی بود» یا «هیتلر انسان خوبی بود» در بهترین حالت سوالبرانگیز هستند و دردی از کسی دوا نمیکنند، چون هرکس بنا بر منافع و عقاید خود شخصیت هیتلر را قضاوت خواهد کرد و این قضاوتها در مقیاسی عظیم اهمیتی نخواهند داشت. هیتلر اتفاقی بود که افتاد، مثل ژولیوس سزار، آتیلا، تیمور لنگ و اشخاص دیگر.
مسالهی دیگری که باید مطرح کرد این است که افرادی که دنبال کیش شخصیت هستند، باید خواه ناخواه مروج نظراتی باشند که بخش زیادی از جامعه به آن اعتقاد دارند و فقط امکان بیان کردنش را ندارند. اگر هیتلر توانسته مروج یهودستیزی باشد، به خاطر این بوده که یهودستیزی در قلب و ذهن جمع کثیری از مردم آلمان و اروپا وجود داشته است و هیتلر صرفاً روی موج آن سوار شده تا محبوبیت کسب کند.
برای درک بهتر این پدیده کافیست به عصری که خودمان درش زندگی میکنیم نگاه کنیم. در حال حاضر برای من عین روز روشن است که اگر در آینده، در اروپا بحرانی به وجود بیاید (بحران منابع، فروپاشی اتحادیهی اروپا به خاطر جنگ بین چند کشور و…) اولین گروهی که قربانی میشود، مهاجران خواهد بود. دلیل این امر این است که در طول زمان اخبار متعدد راجعبه حملههای تروریستی و گروهکهای متجاوز و به طور کلی اتفاقات ناخوشایندی که مهاجران عاملش بودهاند، مشاهده کردهام و در اینترنت بحثهای داغ راجعبه مهاجران و فحشهای آبداری را که راجع بهشان داده شده خواندهام. در حال حاضر بخش زیادی از مردم اروپا از مهاجرانی که از خاورمیانه و آفریقا به کشورشان آمدهاند متنفرند و فقط به لطف تلاش بیوقفه و سیستماتیک اتحادیهی اروپا است که این نفرت امکان بروز شدن در مقیاسی عظیم ندارد. اما به محض اینکه بحرانی پیش بیاید، شخصی عوامگرا از فرصت استفاده خواهد کرد و با سخنرانیهای برانگیزاننده و شوراندن مردم علیه مهاجرانی که سالهاست دل خوشی ازشان ندارند، به قدرت خواهد رسید. صدها سال بعد، شاید مورخین این عوامگرا و کیش شخصیت حول او را بهعنوان عامل کشته شدن و تبعید شدن میلیونها مهاجر در نظر بگیرند، ولی برای منی که در این جریان بودهام و پراکنده شدن تخم نفرت را به طور تدریجی مشاهده کردهام، میدانم که قضیه به این سادگیها نیست. به عبارت دیگر، تا روزی که انسان خدامانندی چون دکتر منهتن ظهور نکند، هیچ فردیتی نمیتواند نظرات شخصی مستقل خودش را در مقیاس وسیع اعمال کند، حداقل نه در این دنیای پسادیوانسالارانه که برای انجام هر کاری در آن باید از دهها مجرای اداری رد شد. کیش شخصیت در نهایت فقط میتواند روی موج سوار شود. کیش شخصیت صرفاً نقطهای است که آمال و آرزوهای یک ملت – چه خوب، چه بد – روی آن همگرا میشوند.
طبق این نتیجهگیری، از کیش شخصیت استفادهی مثبت هم میتوان کرد، چون میتوان با استفاده از آن به جنبش و نهضتی مثبت و سازنده قوت بخشید. مثلاً ایلان ماسک به طور واضحی تلاش میکند حول خودش کیش شخصیت ایجاد کند. مسلماً ایگوی خودش در این تصمیم دخیل بوده است، ولی نتیجهای که تصمیم او در پی داشته، معطوف شدن توجه مردم به رویاهای دور و درازی چون سکونت در مریخ، استفاده از الکتریسیته بهعنوان سوخت خودرو، حملونقل فوقسریع و… بوده است. اگر ایلان ماسک حول خودش کیش شخصیت ایجاد نمیکرد، چطور میشد این همه آدم را درگیر مسائل علمی و فنی کرد و آنها را به اهمیت دادن بهشان وا داشت؟ حتی اگر خود ایلان ماسک شکست بخورد، دیر یا زود مشعلی را که روشن کرده، شخص یا سازمان دیگری در دست خواهد گفت. وقتی رویایی را در سر مردم بیندازی، خیلی سخت میشود آن را از سرشان بیرون انداخت.
دلیل اینکه خیلیها به کیش شخصیت بدبین هستند، نگرانی از ناامید شدن است؛ آنها میترسند اگر تحسین و تشویق بیچونوچرایشان را به انسانی دیگر ارزانی کنند، آن شخص در نهایت توزرد از آب درمیآید و ناامیدشان خواهد کرد. وگرنه چطور میتوان در برابر کهنالگوی رهبری که مردمش را به سمت آیندهای روشن هدایت میکند و لایق اعتماد و عشق کامل است، مقاومت کرد؟ این نگرانی درستی است، اما چنین نگرانیهایی همیشه و در همهی زمینهها وجود دارد. ممکن است همین امشب تهران یک زلزلهی ۸ ریشتری بیاید و همهیمان بمیریم. ترس از پیش رفتن اوضاع برخلاف میلمان صرفاً ما را به خنثی بودن وادار میکند. با چنین نگرشی نمیتوان تمدن را توسعه داد.
تمدن چیزهای زیادی را از ما گرفته است. برای قشر عظیمی از مردم کرهی زمین تنها ماحصل آن حس تنهایی، امنیتی بیفایده و ملالآور و ناتوانی مطلق در برطرف کردن غریزیترین نیازهایشان بوده است. تنها چیزی که تمدن در ازایش به ما داده، فرصتی برای انجام کارهای بزرگ، شرکت در اتفاقات بزرگ و پیوستن به تاریخ است. در پروسهی انجام کارهای بزرگ، شکل گرفتن کیش شخصیت حول فرد یا افرادی اجتنابناپذیر است. میدانم خیلیهایتان با این گفته مخالفید و به نظرتان چنین دیدگاههایی مروج نظامهای دیکتاتوری است، ولی در آخر نباید این را فراموش کنید که زندگی تکتکتان تحتتاثیر کیش شخصیتهای ایجادشده در طول تاریخ بوده است.
مایکل اچ. هارت (Michael H. Hart) در کتابی تحتعنوان «۱۰۰ فرد تاثیرگذار در تاریخ» فهرستی با همین مضمون تدوین کرده است. ۱۰ فرد تاثیرگذار برتر در طول تاریخ از نظر او این اشخاص هستند:
۱. محمد بن عبدالله
۲. آیزاک نیوتن
۳. عیسی مسیح
۴. بودا
۵. کنفوسیوس
۶. پولس قدیس
۷. تسای لون (مخترع کاغذ)
۸. یوهان گوتنبرگ
۹. کریستف کلمب
۱۰. آلبرت اینشتین
از میان ده فرد بالا، پنج نفرشان فقط و فقط به خاطر کیش شخصیتی که حولشان شکل گرفته به این مقام دست پیدا کردهاند و با تاثیر و نفوذی که از این طریق به دست آوردهاند، دنیا را از نو تعریف کردند، طوری که شاید تا هزاران سال نتوان از زیر سایهی تاثیر و نفوذشان بیرون آمد.
شاید کشورهایی مثل نروژ و ایسلند و… را بهعنوان کشورهایی مثال بزنید که استاندارد زندگی درشان بالاست و در عین حال درگیر بازیهای قدرت و فساد ناشی از آن نیستند و به مفهومی به نام «کیش شخصیت» نیاز ندارند. ولی چنین کشورهایی زیر سایهی قدرتهای بزرگتر توانستهاند به این ثبات و امنیت دست پیدا کنند. به محض اینکه قدرتهای بزرگتر وا بدهند و در اروپا درگیری خاصی اتفاق بیفتد، این کشورها زیر موج آشوب دفن خواهند شد، چون اهرم قدرتی برای مقابله با آن ندارند.
دنیا بر پایهی قدرت میچرخد. تا وقتی آدمیزاد وجود داشته باشد، میل به قدرت از بین نخواهد رفت. به این دلیل ساده که برای بعضی از افراد رسیدن به قدرت و سلطه داشتن بر بقیه جذاب و لذتبخش است و با استدلالهای منطقی و اخلاقی نمیتوان میل به قدرت را در آنها خنثی کرد، چون قدرت حتی منطق او اخلاقیات را به ابزار خودش تبدیل میکند. یکی از مشکلات بشر هم همیشه این بوده که انسانهای خوب و دغدغهمند از ترس فاسد شدن، از تلاش برای کسب قدرت واهمه داشتهاند. ولی افراد خوب و دغدغهمند باید بدانند که اگر خودشان دستبهکار نشوند، قدرت دست آلفانرهای کلهشقی خواهد افتاد که میخواهند دنیا را مثل مافیا اداره کنند و برای رسیدن به هدفشان حتی از محفل شعرگویی هم نخواهند گذشت.
به جای اینکه میل به قدرت و سلطهجویی را در انسانها خفه کنیم، بهتر است آن را در مسیر درستی بیندازیم. کتمان نمیکنم که اگر کیش شخصیت حول انسانی پلید یا ناکارآمد شکل بگیرد، نتایجی فاجعهبار به همراه دارد، ولی از طرف دیگر، اگر حول انسانی خوشقلب یا کاربلد شکل بگیرد، میتواند هر نهضت یا جنبشی را به عالیترین درجه برساند، چون به آن فرد اجازه میدهد بدون نیاز به سروکله زدن با موانع دیوانسالارانه، باج دادن به این و آن و درگیر شدن در بحثهای بیانتها و بینتیجه، کار درست را ضربتی انجام دهد و برای سالیان دراز، الگویی باشد برای نسلهای بعدی. در نظر عدهی بسیاری نقلقول کردن از کورش و بتسازی از او کاری خز یا حتی فاشیستی به نظر میرسد، ولی تا وقتی که شخصی به نام کورش باعث ایجاد حس خوب در کسانی میشود که هویت ایرانی دارند ، این قضیه چه اشکالی دارد؟ مگر مردم مغولستان و مقدونیه همچنان از چنگیزخان و اسکندر – که کورش در مقایسه با آنها بهسان یک قدیس میماند – بهعنوان سمبل کشور خود یاد نمیکنند و رویشان تعصب ندارند؟
بیایید از جنبهی فردی به مفهوم کیش شخصیت نگاه کنیم و ببینیم که چرا تلاش برای رسیدن به آن هدفی ارزشمند است. اگر به زندگی انسانهای دیگر نگاه کنید، متوجه خواهید شد که تمام فعالیتهایی که انجام میدهند در راستای دستیابی به یکی از ۴ مورد زیر است:
۱. قدرت ۲. ثروت ۳. شهرت ۴. عشق/نیازهای شهوانی
یعنی هیچیک از فعالیتهای انسانی که برای «معنادار» کردن زندگی انجام میشود، از این ۴ مورد فراتر نمیرود و این ۴ مورد با هم ارتباط نزدیکی دارند، یعنی دستیابی به یک مورد منجر به دستیابی به مورد دیگر خواهد شد و برعکس.
اگر بخواهیم روی این دیدگاه مانور دهیم، فرق چندانی بین هومر و مایلی سایروس وجود ندارد، چون در نهایت فعالیتهای هرکدام، فارغ از فاخر و سخیف بودن، به مشهور شدنشان بهعنوان یک فردیت منجر شد. یا مثلاً فرقی بین رییس بدعنق و بدقلقتان با ژولیوس سزار وجود ندارد، چون هریک در مقیاس خودش دنبال کسب قدرت و افزایش دامنهی نفوذ بوده است. اعمال انسانها هرچقدر پیچیده و ادراکناپذیر جلوه کند، همیشه از نیتی ساده و پیشپاافتاده ریشه میگیرد. گاهی خودمان هم از سطحی و سخیف بودن این نیت خجالت میکشیم و سعی داریم پشت رسمی بودن و جدیت و بیانات پرطمطراق پنهانش کنیم، ولی همه میدانند در ذهن خودشان چه میگذرد.
رسیدن به کیش شخصیت یعنی برخوردار شدن از هر ۴ موهبت بالا در بهترین حالت ممکنشان؛ رسیدن به کیش شخصیت یعنی زندگی کردن در معنادارترین حالت خودش.
چرا برای رسیدن به پست بهتر در یک ادارهی کسلکننده و فراموششدنی تقلا کنید، وقتی میتوانید به شخصیتی بزرگ تبدیل شوید که کل زندگی ساکنین آن اداره و رییسش تحتتاثیر اعمال، سخنان و تصمیمات اوست؟
چرا برای گرفتن حقوق بخور نمیر صبح تا شب کاری را انجام دهید که از آن متنفرید و تا سر حد مرگ حوصلهیتان را سر میبرد، وقتی میتوانید به سلبریتیای تبدیل شوید که بهترین دانشگاه کشورها حاضرند میلیونها تومان به او پول بدهند تا برود برای دانشجویانش سخنرانی کند؟
چرا وقت خود را صرف حرف زدن راجعبه انسانهای بزرگ کنید، وقتی خودتان میتوانید به همان انسان بزرگی تبدیل شوید که دوستیها و حتی بعضاً روابط عاطفی انسانهای دیگر بر اساس آشنایی مشترکشان با شخص او شکل میگیرد؟
چرا برای پیدا کردن یک معشوقه کلی به این در و آن در بزنید و درد ریجکت شدن و تحقیر ناشی از آن را به جان بخرید، وقتی میتوانید با رسیدن به کیش شخصیت معشوقهی بعدیتان را از میان صف طرفدارانتان، کسانی که بودن با شما یکی از افتخارات زندگیشان است، انتخاب کنید؟
حالا اینجا سوالی پیش میآید: کیش شخصیت خیلی هم ارزشمند است، ولی دلیل ارزشمند بودن آن، تعداد افراد کمی است که به آن دست پیدا میکنند. پس چرا من نوعی باید دنبال آن باشم، وقتی شانسی برای رسیدن به آن ندارم؟ بگذارید در جواب این سوال از مثال جام جهانی استفاده کنم. پیروز شدن در جام جهانی یکی از بزرگترین افتخاراتی است که هر کشور میتواند به آن دست پیدا کند و مسلماً یکی از شادترین و خاطرهانگیزترین روزهای زندگی مردم آن کشور را رقم خواهد زد. یکی از خاطرهانگیزترین روزهای زندگی مردم ایران پس از انقلاب موفقیت ناچیز ایران در جامجهانی ۹۸ است، اتفاقی که حتی تا به امروز هم مردم راجعبه آن صحبت میکنند. فرض کنید اگر روزی تیم ملی ایران قهرمان جامجهانی شود… جنون احساسی مردم قابلتصور نیست.
دلیل شادی بیحد و حصر پیروزی در جام جهانی چیست؟ دلیلش این است که شادی عظیم یک کشور روی غصهی عظیمتر ۳۱ کشور دیگر بنا شده است، ۳۱ کشوری که کلی منابع انسانی و مالی و فکری صرف کردند و شکست خوردند تا پیروزی آن یک تیم هرچه معناداتر و باشکوهتر جلوه کند. ولی آن ۳۱ کشور شکستخوردهی دیگر از تیم برنده کینه به دل نمیگیرند و بلکه شاید خودشان هم لب به تحسینش بگشایند، چون انسانها فقط در صورتی سعی در پایین کشیدن کسی دارند که احساس کنند لیاقت بالانشینی ندارد. در سیستمهای سلسلهمراتبی، مردم فقط موقعی نیاز به تغییر و تحول احساس میکنند که افراد نالایق به راس سلسلهمراتب راه پیدا کنند. در واقع دلیل فروپاشی سیستم اشرافزادگی این نبود که ثروتی زیاد دست افرادی معدود افتاده؛ دلیلش این بود که این افراد لیافت این همه ثروت را نداشتند و کاری با آن نمیکردند. آیا جو منفی و براندازندهی خاصی علیه امثال بیل گیتس یا جف بزوس مشاهده میکنید که به اندازهی یک کشور ثروت دارند؟ نه، اتفاقاً مردم از این افراد قهرمانسازی میکنند، چون در صورت راه یافتن فرد لایق به راس سیستم، مردم با افتخار به او خدمت خواهند کرد، تحسینش خواهند کرد، از او الگو خواهند ساخت.
بنابراین من که میگویم نهتنها تجلیل و تکریم شدن شخصی چون کورش بد نیست، بلکه در ایران باید فرهنگی ایجاد شود که در آن به جای اهداف کوچک و بیاهمیتی چون آوردن رتبهی کنکور خوب و قبول شدن در فلان دانشگاه، هدف جوانها تبدیل شدن به کورش بعدی در دنیای معاصر شود. میدانم این شدت از آرمانگرایی در نظرتان خندهدار جلوه میکند، ولی تزریق آرمانگرایی به جامعه درد درمان خودباختگی و خودکمبینی در مقیاس وسیع است. بیشتر ایرانیها به فک و فامیلشان نگاه میکنند، سطح دغدغهیشان را میسنجند و پیش خود میگویند «وای، هیچ راه نجاتی نیست.» ولی این دیدگاه اشتباه است. در خود آمریکا یک عالمه برنامهی تلویزیونی طنز وجود دارد که حماقت باورنکردنی مردم آمریکا را به رخ میکشد. دلیل اینکه آمریکا کشوری قدرتمند است و بهترین دانشگاههای دنیا در آن واقع شدهاند این نیست که تکتک آمریکاییها مردمی فرهیخته و آگاه هستند و فرهنگی فاخر را ترویج میکنند. دلیلش این است که به دلیل وجود فرهنگ سلبریتیپرور (Celebrity Culture) برجسته هرکس که رویا و ایدههای بزرگ در سر دارد، انگیزهی فوقالعاده بالایی برای به اجرا رساندن ایدهها و رویاهایش دارد. آمریکا جاییست که در آن یک گیک مثل بیل گیتس فرصت دارد تا به کیش شخصیتی بزرگتری از رییسجمهورهای کشورش دست پیدا کند. وقتی گیکهای دیگر شاهد چنین اتفاقی هستند، آنها نیز هرچه دارند رو میکنند تا به چنین مقامی برسند و رقابت بین آنها به دستاوردهای بزرگتر و بهتر منجر میشود. چنین نگرشی منجر به ایجاد عصر طلایی میشود و خدا میداند که ایران چقدر به یک عصر طلایی جدید احتیاج دارد.
انتشاریافته در:
دفاعیه بسیار عجیبیه. نمیدونم چطور از بین مقالات مربوط گیم از اینجا سر درآوردم. بهرحال تنوع خوبیه.
تناقض متن اینجاست که وقتی از آثار منفی کیش شخصیت مثل هیتلر نام میبرید جوری استدلال میکنید که وقوع این فجایع اجتناب ناپذیر بوده (پیشینه خصومت آمیز آلمان) و هیتلر فقط حرکت دهنده دومینو بوده. ولی وقتی نوبت به ذکر آثار مثبت میرسه، از رسیدن به درجه کوروش بزرگ (پاراگراف آخر) و بیرون آمدن از سایه ابرقدرتها (مثال نروژ و ایسلند) و شروع یک عصر طلایی (پاراگراف آخر) صحبت میشه. کیش شخصیت فقط یک ابزاره و مثل شمشیره دو لبه. هرچقدر که بخوایم اون رو از دید مثبت قدرتمند جلوه بدیم خواه و ناخواه قدرت مخرب اون رو هم تصدیق میکنیم.
شاید بگید که آثار مثبت کیش شخصیت بیشتره و مثالهایی از تاریخ بیارید. باید گفت که کیش شخصیت برآمده از خصلت تقدیس کردن و بتساختنه. از زمانی که دین و مذهبی وجود داشته، پیام آورانش چنین طرز فکری رو ترویج میدادند و با دلایلی مثل بینقص بودن و پاک بودن، خودشون رو برگزیده و متصل به نیروهای برتر عنوان میکردند. مسلما به همان اندازه که افرادی تاثیرگذار وجود داشتند پادشاهان و فرعونیان و امپراتوران ظالمی هم بودند که ادعا میکردند از نسل خدایاناند و مردم هم میپرستیدنشون.
نکته دیگه اینه که شما در این مطلب میگید آدمهای خوب و دغدغهمند باید ترسشون رو کنار بزارند و پذیرای قدرت باشند. درحالی که یک جمله قبلش توضیح میدید که دلیل ترس، امکان فاسد شدنه. خب چه دلیل از این بالاتر. قدرت مسئولیت میاره و اگر فرد جهانبینی درستی نداشته باشه، دیر یا زود فاسد میشه یا امکان فساد رو برای سودجویان فراهم میکنه. خیلی از آدمهای سبکسر و جاهل هم وجود دارند که مثل آدمهای «خوب» اعتماد به نفس ندارن. بهرحال اونها این متنو میخونن و چون تصورشون اینه که آدم خوبی هستند تصمیم میگیرن ترسشون رو کنار بزارن. بنابراین از نظر آماری این متن هردو گروه رو تشویق میکنه که فایدهای نداره.
در آخر باید بگم که شما ۴ نیاز اساسی را ذکر کردید که در معنادار کردن زندگی نقش دارند و -با کمال احترام- جز سطحیترین نیازهایی است که میتوان نامبرد. آدمهایی مثل گاندی، ماندلا یا حتی هیتلر هیچکدام هدفشان دستیابی به قدرت، ثروت، شهوت و شهرت نبوده و اگر هم بوده در ذهن طرفدارانشون این جور تصور نمیشه چون طرفداران انتظار دارند اونها آدمهای از خودگذشته و عاشق وطن و اینجور چیزا باشند. بنابراین چطور متنی در دفاع از کیش شخصیت بنویسیم و برطرف شدن این نیازها رو انگیزه دستیابی به کیش شخصیت بدونیم درصورتی که اگر طرفداران از نیات باخبر بشند، به سرعت طردمان میکنند. آیا این پیشنهاد ریاکارانه نیست؟ و اگر در ریاکاری بودنش مشکلی نمیبینید در انگولک کردن احساسات مردم و تمارز به اینکه آنها پیش از خودتون در اولویت قرار میدید چطور؟ اصلا اگر ادامه کیش شخصیت به فدا کردن ثروت و زندانی شدن بیانجامد چه؟
به نکات خوبی اشاره کردی. نکتهای که باید در مورد مقاله در نظر داشته باشی اینه که من موقع نوشتنش یکم فاز ترولینگ داشتم .یعنی هدفم این بود که با زبونبازی و مغلطههای ریز یه کاری کنم شاخکهای خواننده تیز بشه و متوجه این بشه متنی که داره میخونه، میخواد ذهنیتی رو رواج بده که جامعه رو به سمت پذیرش کیش شخصیت هل میده. حالا میخوام از خودش بپرسه: آیا با این موضوع احساس راحتی میکنه یا نه؟
همچنین یه جنبهی ترولینگ مقاله چیزیه که در آخر بهش اشاره کردی: اینکه توی بستر قدرت شما دنبال چیزهای سطحی هستی، ولی باید طوری وانمود کنی که انگار دنبال چیزهای عمیق و معنوی هستی. متن یه جورایی داره میگه کسایی که پیرامون خودشون کیش شخصیت ایجاد میکنن هم دنبال همین چیزان، ولی شما گولشون رو نخورید.
در کل اگه به متن به چشم یه جور دفاعیهی ترولوار یا سقراطی از کیش شخصیت نگاه کنی، شاید جواب خیلی از سوالهات رو پیدا کنی. من اینجا همونقدر که دارم از کیش شخصیت دفاع میکنم، دارم رسواش میکنم.
هرچند قضاوت نمیشه کرد ولی اگر میخواستید ترول کنید متن کوتاهتر هم جواب میداد. ولی عوضش یک متن بلندبالا تحت عنوان مقاله تالیفی نوشتید که نمیشه توی یک کامنت به همه مغلطههاش ارجاع داد در نتیجه کابرا نمیتونن حملات متمرکزی به متن انجام بدن. بنابراین جلوی بحث مفید رو گرفتید و اونقدر دست بالا رو دارید که هرکسی نمیتونه مناظره پایاپای با شما داشته باشه.
از طرف دیگه با این شرایط محتوای کامنتها تقلیل پیدا کرده به ابراز مخالفت یا به گفته خودتون ابراز احساسات که این هم به خودی خود اطلاعات مفیدی در بر نداره و جز اینکه سبب شده مخالفان رو به خاطر قدرت استدلال ضعیفشون بازی بدید.
در مورد اونایی هم که توی کامنتهای زیرین موافق این متن بودند هم نشانهای از ترول در پاسخهایی که بهشون دادید دیده نمیشه. اگر هدف شما یه دفاعیه ترولوار بوده میبایست اونهارو هم اذیت میکردید تا مجبور بشن دوباره متن رو بخونن و در مورد ذهنیت خودشون و نیات نویسنده بازبینی کنند.
هیچکدوم از این اهداف محقق نشده و در پاراگراف اول و آخر متن که در واقع مقدمه و نتیجهگیری متن حساب میشه هیچ نشانهای هم مزاح یا ترولینگ دیده نمیشه. نظر شخصی من اینه که شما همچنان موافق کیش شخصیت هستید یا حداقل احساس میکنید که چیزی قابل دفاع در موردش وجود داره ولی چون این متن به دلیل قدیمی شدن قابل دفاع نیست ترجیح میدید اون رو یک دفاعیه ترولوار بنامید.
به نظرم متن بلند بالا نیست. اتفاقاً این جزو مقالههای کوتاهتریه که نوشتم. اگه میخواستم یه تحلیل کاملاً جدی از کیش شخصیت بنویسم، خیلی خیلی از این طولانیتر میشد. پایینتر هم اشاره کردم نیاز هست یه دنباله برای این مقاله بنویسم.
نه من جلوی بحث مفید رو نگرفتم و اصلاً نگفتم کلاً به کیش شخصیت اعتقاد ندارم. یعنی اینجوری نیست که کل مقاله ترولینگ باشه. صرفاً مسئله اینجاست که کیش شخصیت اینقدر مفهومیه که با قدرت گره خورده که نمیشه یه دفاعیهی کاملاً منطقی و بیطرفانه ازش ارائه کرد.در واقع هر متنی که دربارهی ساز و کار قدرت نوشته شده (مثل شهریار ماکیاولی، ۴۸ قانون قدرت رابرت گرین) یکم ترولینگ هم خواه ناخواه توش دخیله. چون ساز و کار قدرت بر پایهی این بنا شده که نفهمی چجوری کار میکنه. اگه یکی بیاد کلاس درس عمومی بذاره دربارهی اینکه چجوری تکنیکهای قدرت رو رو مردم اعمال کنیم، انگار داره در آن واحد قدرت رو از کسایی که میخوان از این تکنیکها استفاده کنن سلب میکنه، چون کل قدرت این تکنیکها توی این نهفتهست که طرف مقابلت نفهمه داری چی کار میکنی.
این مقاله توش ترولینگ داره، چون ماهیت کیش شخصیت با ترولینگ گره خورده. تمام کسایی که تو طول تاریخ برای خودشون کیش شخصیت ایجاد کردن، به این حقیقت واقف بودن که یکم دارن مردم رو گول میزنن (به اصطلاح Manipulate میکنن)، ولی در نظرشون این کار برای هدفی والاتر ضروری بوده. حالا در کنار این هدف والاتر، این افراد از حس قدرت و شهرت و برطرف شدن نیاز به ثروت و بعضاً شهوتی که این کیش شخصیت براشون به ارمغان آورده هم لذت میبردن و بخش زیادی از جذابیت قضیه شاید براشون همین بوده. آیا نمیشه این دوتا رو در کنار هم داشت؟
اگه بخوام نظرم رو رک و پوستکنده بیان کنم (و اینو توی کامنتهای پایین هم گفتم) اینه که کیش شخصیت یه جور سلاحه که شاید خودت نخوای داشته باشیش، ولی از طرف دیگه نمیخوای کسی که باهات مخالفه هم داشته باشتش. بنابراین محض احتیاط بهتره خودت به دست بیاریش. اگه من نوعی میتونستم حول خودم کیش شخصیت ایجاد کنم تا اون ایدههایی که دارم رو راحتتر بتونم توی دنیا اجرا کنم، این کار رو میکردم، ولی از طرف دیگه از درون میدونستم که شاید خیلی از کارهایی که برای ایجاد این کیش شخصیت دارم میکنم بر پایهی فریب دادن مردم و بازیهای سیاسی باشه و شرافتمندانه نباشن. همونطور که میبینی، قضیه خاکستریه. رویکردی که من برای خاکستری نشون دادن قضیه اتخاذ کردم این بود که مقاله رو از دید کسی بنویسم که دوست داره از کیش شخصیت دفاع کنه، ولی در عین حال دفاعیهش با یکم مالهکشی عامدانه همراهه. اگه در نظر تو این کار بیهوده بوده، نظرت محترمه. ولی خودم از نتیجهش راضیم.
این مقاله قبلاً توی جلسهی حضوری سفید خونده شده بود و اونجا فاز ترولینگش بیشتر شرح داده شده بود. توی کامنتهای پایین کسی مثل شما روی این موضوع تاکید نکرده بود، بنابراین من هم دلیلی ندیدم که به این موضوع اشاره کنم. از طرف دیگه نمیخواستم از همون اول فازم رو موقع نوشتن مقاله مشخص کنم، چون میخواستم ببینم مردم بدون input از طرف من چه واکنشی بهش نشون میدن. ولی الان با توجه به اینکه مدت زیادی از انتشارش گذشته، به نظرم واضح میشه دربارهش حرف زد.
به طور کلی فکر کردن از شیرینی کیششخصیت درحالی که هنوز به هدف نائل نشدیم باعث میشه که در اواسط مسیر حواسمون به این مزایا پرت بشه و ممکنه حتی دودل بشیم که از این جلوتر نریم چون ممکنه این مزایا به خطر بیوفته. کسی که هدف والایی که برا خودش متصوره، مزایای سطحی کیش شخصیت رو دسترنج تلاشهاش نمیدونه. برای اون رسیدن به هدف، پاداش نهاییه و هرچقدر سطح دغدغه، فشار و اهمیت کار بیشتر باشه، لذت بردن سختتره. ولی وقتی فرد به هدف نهایی میرسه از اونجاکه هنوز طرفدارانی داره، اونوقته که میتونه در کنار شیرینی موفقیت از مزایای جانبی کیششخصیت لذت ببره. چون استحقاقش رو داره. (مثال جام جهانی)
کیش شخصیت یکی حربهها یا سلاحهایی که در بازی قدرت و برای اعمال نفوذ بهکار میاد و هرکس با بینش خودش خوب و بد رو تعریف میکنه. انتقاد جدی من این بود که چطور داریم از خوب یا بد بودن یک سلاح صحبت میکنیم، چطور بدون اینکه بدون اینکه به هدف بپردازیم وسیله رو توجیه میکنیم. در هر حال نظر شما در مورد اینکه در کیش شخصیت از دیگران پیش دستی کنید تا به اهدافتون برسید محترمه ولی من یا طرفداران دیگتون شما رو براساس اهدافتون قضاوت میکنیم نه براساس اینکه چقدر از کیش شخصیت به شکل صحیح استفاده میکنید.
راستش این هدف که بهش اشاره میکنی، آیا در بستر کیش شخصیت قدرت/ثروت نیست؟ حالا شاید بگیم شهرت/شهوت جنبهی شخصی دارن، ولی در نهایت برای هر کشور/شرکت/نهاد هدف نهایی اینه که اینقدر قدرتمند و ثروتمند بشه که کشورها/شرکتها/نهادهای دیگه نتونن بهش کاری داشته باشن/حقانیش رو زیر سوال ببرن و هدف بعدی هم حفظ این قدرت و ثروته. توی دنیای سیاست و اقتصاد که هدف معنوی وجود نداره.
دربارهی انتقادی که مطرح کردی، آره درکش میکنم. شاید این ایده که بگیم کیش شخصیتی خوبه، چون در رسیدن به هدف کمکت میکنه، ولی تعیین نکنیم هدف چیه، خطرناک به نظر برسه. ولی پیشفرض مقاله این بود که خوب بودن هدف معلوم شده، بنابراین از استفاده از کیش شخصیت واهمه نداشته باشیم. یکی از کهنالگوهای قدیمی که در واقع پیام خیلی از داستانها هم هست اینه که قهرمان واقعی کلاً دنبال نفوذ نیست و در نهایت کار خوب رو انجام میده و میره. ولی من میگم این کهنالگو و تصور عمومی نیاز به بازنگری داره، چون شما هرچقدر هم کار خوب انجام بدی، اگه عرصه رو برای آدمهای فرصتطلب باز بذاری، کار خوبت رو خنثی میکنن.
(فربد پاسخت رو دیدم منتها چون نمیشد زیر همون کامنت ریپلای کنم اینجا جوابتو میدم.)
خب خیلی خوبه که مورد عشق و محبت رو داری، و همچنین قدرت و شهرت در سطح خودت، ولی خب پول… واقعاً آره، اگه باشه که خیلی خوبه. :))
اتفاقاً چند روز پیش داشتم به این جمله که میگه «پول خوشبختی نمیاره» فکر میکردم؛ برخلاف نظر عوام وجودِ پول زیاد بهتنهایی صرفاً عامل خوشبختی نیست، بلکه استفادهی درست از اون پول زیاد خوشبختی میاره.
بگذریم، راستی این مقاله هم خوندم، بازم بهنظرم یکی از مقالههای خوبت بود، نسبتاً کوتاه بود ولی مکفی. حرف قشنگی هم داشت برای گفتن.
از این تیکهی مقالهت هم، هم خوشم اومد و هماینکه منو یاد تعریف «علم اقتصاد» انداخت، اینتیکه رو میگم:
«کیش شخصیت خیلی هم ارزشمند است، ولی دلیل ارزشمند بودن آن، تعداد افراد کمی است که به آن دست پیدا میکنند.»
اصولاً علم اقتصاد یعنی علم کمبودها. یه مثال خیلی راحت برای درک این تعریف؛
اونچیه که تو و من و خیلیهای دیگه خیلی دنبالشیم و حاضریم براش زحمت بکشیم، همون چیزی که دنیا بر پایهش میچرخه؟
پول.
چرا؟ چون کمه، نایابه، اگه تو شیر خونهتون رو باز میکردی و بهجای آب، پول ازش میومد پایین، بازم با ارزش بود؟ بازم همه براش سر و دست میشکستن و هر کاری برای بهدست آوردنش میکردن؟ مطلقاً نه. پس کیش شخصیتی هم مثل پول و خیلی چیزهای دیگه کمیابه و دلیل ارزشمند شدنش هم همینه.
به نظرم پول موقعی خوشبختی میاره که اون سهتا عامل دیگه رو هم در سطح خودت داشته باشی. مشکل اینه که خیلیها پول رو جایگزینی برای عشق و محبت میبینن و به نظرم این ضربالمثل هم بهخاطر شایع بودن این پدیده به وجود اومده.
آره کلاً Economy 101 میگه که هر چیزی که سخت به دست میاد و کمه باارزشه. کیش شخصیت هم مسلماً یکی از این چیزهاست.
عالی بود صحبتهاتون حقیقتش من امروز در مقاله ای که راجع به مصدق می خوندم با کلمه کیش شخصیت آشنا شدم و در موردش سرچ کردم صحبتهای شما هم به عنوان موافق کیش شخصیت و دلایلی که آوردید هم برام خیلی جالب بود سپاس از شما
خواهش میکنم.
هرچند احساس میکنم باید یه مقالهای دنبالهی همین بنویسم. احساس میکنم حرفهای بیشتری دربارهی این موضوع دارم.
فیلمسازان/رمان نویسان (اسکورسیزی، ادگار آلن پو و …) هم کیش شخصیت دارن؟
صد در صد. اتفاقاً کیش شخصیتشون هم توی یه سری حلقهی خاص خیلی قویه و اگه کسی بگه من از اسکورسیزی/الن پو خوشم نمیاد، عملاً مثل کفرگویی میمونه.
سلام آقای آذسن
من هم مثل جناب خزان، توصیه می کنم کتاب توتالیتاریسم نوشته هانا آرنت رو حتما مطالعه کنید. در حال حاضر کتاب رو در دست مطالعه دارم. عجیب کتابی است، با خواندن سطر به سطرش حس می کنم درک بهتری از جامعه اطرافم به دست میاورم. چه بخواهیم چه نخواهیم آنچه بر شوروی گذشته و اکنون بر روسیه می گذرد ، مستقیم و به شدت بر جامعه ما تاثیر گزار است. منظورم واضح است. جبر مکان و زمان و جغرافیا.
آنچه که حول گاندی یا لوترکینگ یا جابز و گیتس شکل گرفت، از لحاظ فراگیری و یا قدرت و از همه مهمتر هدف و درون مایه با آنچه کیش شخصیت هیتلر یا استالین بود بسیار متفاوت است. از نظر من گروه اول اصلا کیش شخصیتی حولشان شکل نگرفت (البته به تعریف کیش شخصیت هم باید توجه کرد). گاندی یا کینگ به دنبال تسخیر جهان و به قول آرنت قدرت تام ناشی از ایدوئولوژی خود نبودند(اصلا ایدوئولوژی نداشتند). حق خود را در کنار حقوق سایر مردم و طبقات می خواستند. بدون پایمال کردن حقوق دیگران. بدون تشویق هواداران خود به ارعاب، تخریب، غصب، خود برتر بینی، خشونت، قلع و قمع سایرین. بلکه با منع آن و تاکید بر صبر ، ثبات قدم، احترام به حقوق همگان، عطوفت و معنویات رحمانی و صلح طلبانه. از این جهت حتی بسیاری از افرادِ طبقات و گروه های غصب کننده ی حق سیاهان یا هندی ها، بر اساس عقل سلیم و احساس بشری به آنان حق می دادند.
انسانها ظرفیت محدودی دارند. قدرت بی قید و شرط و مهار ناپذیری که از طریق توده ها به یک فرد که کیش شخصیت حول او شکل گرفته منتقل می شود، هر کسی را وسوسه می کند، تا انچه می اندیشد را تنها حقیقت کامل و راه رستگاری بشر ببیند. هرچند هیتلر و هم فکرانش واقعا فکر می کردند خیر و سعادت و تکامل بشریت با نازیسم تامین خواهد شد.
به نظرم لازمهی کیش شخصیت داشتن این نیست که یه نفر دنبال تسخیر جهان یا کسب قدرت تام از طریق ایدئولوژی خودش باشه. این صرفاً یکی از آثار جانبی رایجشه. طبق تعریف «کیش شخصیت»، گاندی و مارتین لوتر کینگ هم کیش شخصیت داشتن.
هر امری از زمینه اجتماعی اش جدا نیست و در نوشته شما تقلیل گرایی به وفور به چشم می خورد چرا که پدیده های پیچیده اجتماعی نظیر آینده اروپا یا فروکاستن کنش آدمی به چهار نیاز اساسی (قدرت شهوات و…) یا مفهوم روانشناختی کهن الگوی میل به قدرت و… به معنای محدود کردن پدیده هایی چند علیتی به یک یا چند علت محدود است آنهم دقیقا مشخص نیس که جزو علل باشند
اما نکته ی خوب نوشته ی شما؛ اشاره به این موضوع بود که برخلاف باور عموم کاریزما مربوط به دوره هایی از ادوار گذشته که هنوز نهادهای نظارت بر قدرت تکانل نیافته بودند نیست و جنبش های کاریزماتیک امروزی و آتی هم محتمل اشت
همانطور که از دیدگاه ماکس وبر ظهور کاریزما محصول کنش عاطفی انسان است و تنها امیدی است که در صورت خیر بودن میتواند بشر را از قفس آهنین عقلانیت (دیوانسالاری) نجات دهد
پیشنهاد میدم دیدگاه وبر را در خصوص ظهور مساله جانشینی و… مربوط به جنبش های کاریزماتیک رو مطالعه ای بفرمایید
همچنین در خصوص شخصیت اقتدارگرا و جامعه ی توده ای که آبستن ظهور جنبش های کاریزماتیک هستن از دیدگاه هانا آرنت
مرسی
مرسی
البته دقت کنید که من اشاره کردم هروقت آدم میخواد به زندگیش معنا ببخشه – یعنی از یه زندگی معناباخته فراتر بره – خواه ناخواه کاری که انجام میده یکی از اون چهار موردی رو که اشاره کردم دربرمیگیره. اگه مثال نقضی وجود داره، ممنون میشم بهش اشاره کنید.
بابت پیشنهادها هم ممنون. نظرات وبر و آرنت رو پیرامون این موضوع چک میکنم.
مثال نقض :
خیلی ساده همه موجودات زنده و طبعا ادمها ، اولین و اساسی ترین نیازشان آب و غذا است یعنی نیازهای بیولوژیکی
کما اینکه تلاش هر روزه ی ۹۷ درصد ادمای دنیا در وحله ی اول تامین نیازهای بیولوژیکی است که حیات انسان را به مرگ می کشاند
و خیل عظیم اجتماعات بشری در تامین این نیازها از عصر شکارگری تا به جوامع پیجیده ی امروزی دست به تقسیم کار اجتماعی زده اند و محصول ان ساختار اقتصادی جوامع و نهادهای پیچیده ی اقتصادی است
وقتی از سطح نیازهای بیولوژیکی فردی فراتر رویم نوبت به ۳ نیاز اساسی اجتماعی می رسد یعنی قدرت ، ثروت و منزلت اجتماعی که درون یک جامعه بین افراد ، گروهها، سازمان ها، ایدئولوژی ها و… بر سر بدست اوردن هر چه بیشتر ان رقابت و کشمکش هست این قاعده بین جوامع و کشورها، و حتی در طول تاریخ و یکی از علل اصلی بروز جنگها هم بوده است
طبعا قدرت ثروت و منزلت جدای از هم نیستن و بدست اوردن یکی کسب دیگری رو هم تسهیل میکنه اما نکته اینجاست که این سه نیاز اجتماعی کمیاب هستند و دلیل رقابت بر سرشان همین کمیابی هست
مثلا پذیرش پزشکی کم و رقابت کنکور پزشکی شدید و هرکه قبول شه نه تنها منزلت پزشکی بلکه ثروت هم بدست میاره و راهه نفوذ در قدرت هم تسهیل
خب من متوجه نشدم مثال شما چه منافاتی با حرف من داره. لازمه روی عبارت «به زندگیش معنا ببخشه» تاکید کنم. نیازهای اولیه مثل آب و غذا دخلی به معنابخشی ندارن.
مثال پزشکی هم صرفاً گزارهی بنده رو تایید میکنه.
جالبه. واقعا. جالبه. و
تاکید بر وجه مثبت کیش شخصیت و سازوکار مطابق آن با ایده روانشناسانه “میل جنسی و میل به قدرت” (البته از دید خلاصه شده فرویدی). فقط یک infj میتونه چینین دفاعیه ای بنویسه. فقط از روی غریزه میگم. بدون قضاوت. فقط دوست نظرم رو درباره متنت بگم.
یک سری نکات قابل توجه توی متن وجود داشت.
کیش شخصیت به عنوان یک وسیله برای تحت تاثیر قرار دادن مردم یا به عنوان یک هدف ایده آل برای همه؟
خبر بد اینه که کیش شخصیت که به عنوان یک هدف ایده آل مطرح بوده، خودش تبدیل به وسیله خودش میشه. هدف و وسیله مرتبا جای خودشون رو با هم عوض میکنن. یک تلاش سیری ناپذیر و افتادن در لوپ. حتی اگر هدف به اندازه کافی منسجم باشه باز هم مردم با جوگیر شدن و بت سازی، هدف اصلی رو به حاشیه میرانند. چون مسئله “کیش شخصیت” است، یعنی پر کردن تصویری ناقص با آمال و آرزوهای “کیش شخصیت”ی خودشان.
مسئله از بن با یک توهم آغاز میشود. پر از دود، مه آلود. حتی اگر طرف آدم حسابی باشد. مردم نکته را نمیگیرند. مردم نمیفهمند که تلاششان به خاطر خودشان است نه برای بتی که برای خود ساخته اند.
“کیش شخصیت” نتیجه ناآگاهی مردم است. مثل دوپینگ عمل میکند. گذراست. از آنجا که دستاورد هایش بر پایه عقلانیت نبوده (جو گیر شدن)، به سرعت دست خودش خاک میشود و همه روزی انگشت به دهان میمانند که چرا ما یک زمانی اینقدر متمدن بودیم ولی الان نه.
متاسفانه تاثیر مخدر گونه “کیش شخصیت” باعث میشه که نتایج آنی اون رو به تلاش های طولانی مدت تر ترجیح بدیم. یک بار افتادن در دامش ممکنه اونقدر ما رو از دنیا عقب بندازه که به ناچار تصمیم بگیریم ایندفعه دوباره با انداختن قرص نیتروگلیسیرن توی باک شتاب بگیریم تا بلکه فاصله جبران بشه.
اگر همه چیز سرجاش باشه. اگر همه به چیزی که میخواهند برسند، نیازی به کیش شخصیت نیست. مردم میتونن از هم الگو بگیرن. مشوق هم باشند. به همدیگر انگیزه و هدف بدهند.
البته شاید اول نیاز باشه یک کوچولو کیش شخصیت وجود داشته باشه تا مردم به هم اعتماد کنند و این انرژی رو به جای متمرکز کردن روی یک نفر، بین خودشون پخش کنن. بهرحال کیش شخصیت به نظرم قابل دفاع نیست ولی دارویی موثر با عوارض خاص محسوب میشه.
هووف تموم شد. :))
معمولاً منم که تیپ شخصیتی بقیه رو حدس میزنم. بالاخر ورق برگشت. 🙂
نه لزوماً. این قضیه فقط موقعی اتفاق میافته که کسی که کیش شخصیت حولش ایجاد شده هدف مشخصی نداشته باشه و فقط بخواد مردم تحسینش کنن (مثل یه راکاستار).
نمونهش هیلتر. دیگه از هیتلر کیش شخصیت بزرگتر نداریم. ولی تا لحظهی مرگ هیتلر، آلمان نازی داشت به سمت اهدافی حرکت میکرد که برای جامعه تعیین کرده بود (سیاست لبنستراوم، یهودیستیزی و…). در واقع دلیل شکست آلمان نازی این بود که این سیاستها به طور موفقیتآمیز اجرا نشدن، نه اینکه مردم یهو علاقه و وفاداریشونو به هیتلر از دست دادن. در واقع اون آخرای جنگ اصلاً شخص هیتلر مطرح نبود.
باز هم نه لزوماً. تمام کسایی که توی طول تاریخ کیش شخصیت داشتن (چه مثبت، چه منفی) اثرات درازمدت توی تاریخ به جا گذاشتن. مثلاً کیش شخصیت گاندی یا مارتین لوتر کینگ گذرا بود؟ هنوزم به قوت خودش باقیه و برای خیلیا الهامبخشه.
آره، اینکه شرایط ایدهاله و من خودمم به شدت ازش استقبال میکنم. ولی توی متن توضیح دادم که چرا واقعگرایانه نیست. حداقل نه برای ایران.
با این بیانیه موافقم. اصلاً دلیل دفاعم از کیش شخصیت همین بود. اینکه یه آدم خوب پیدا بشه، تبدیل بشه به یه سمبل و یه جنبش با اتکا بر اسم و شخصیت والای اون جون بگیره و به درجات بالا برسه.
موافقم.
عجیبه اول نوشتم ولی بعد به نتیجه خودت رسیدم. بیشتر به این دلیل که دیدگاه منفی من دست بالا رو داره. یعنی اینقدر موانع سر راهش وجود داره، از هردو طرف، خوب یا بد قابل دفاعه.
یک چیزی نگرانم میکنه. این مقاله، این دفاع از لزوم وجود کیش شخصیت. فکر نکنم آدم هایی که کیش شخصیت اونها الهام بخش خیلی ها میتونه باشه، با هدف ایجاد کیش شخصیت حول خودشون، پا به عرصه گذاشته باشند. این چیزی نیست که اونها در اولین قدم ها دنبالش میکردند. در مقصد نیز که قرار است انرژی حول محور آن شخص، بین مردم و میان خودشان توزیع شود و جامعه به یک بی نیازی از وجود کیش شخصیت برسد.
کیش شخصیت بری آن فرد برگزیده، یه موضوع ناخواستنی ست. امثال او تمام مدت ازمردم میخواهند که خودشان را باور کنند نه خود او را. مردم هم به این دعوت پاسخ میدهند. به قول جان لنون، رویایی هم تو به آن باور داشته باشی و هم من، دیگر رویا نیست، حقیقت است، و مردم در این لحظه میخواهند که باور کنند، میخواهند که این موضوع در مورد خودشان حقیقت داشته باشد.
پس با تمام این تفاسیر اگه اون فرد با صلاحیت بیاد و این مقاله رو بخونه، یا نه از خودش مستقیم بپرسیم، خودش وجود کیش شخصیت حول خودش رو نکته مثبتی قلمداد میکنه؟
فکر نکنم. انگار قشنگیش به همینه که نخوادش. به همین دلیله که آدم های خوب سراغش نمیرند. کیش شخصیت ایده آل متعلق به آدم های خوبیه که اونو نمیخوان. خودش خودش نادر و نادر تر میکنه.
خب دلیل اینکه این مقاله رو نوشتم این بود که این تصور رو که «آدمی که خوبه دنبال کیش شخصیت نمیره» عوض کنم. من خودم یه زمانی همین طرز فکرو داشتم، ولی وقتی دیدم قدرت و نفوذ داشتن آدمای بیذوق و social climber چقدر نهادهای فرهنگی/سیاسی رو به قهقرا میکشه، به این نتیجه رسیدم که راهحلش اینه که آدمای خوشقلب و دغدغهمند خودشون ادارهی امورو به دست بگیرن. من خودم الان کارهای نیستم، ولی اگه فرصتش پیش بیاد که قدرت برای انجام کاری پیدا کنم و یه سری آدم روم حساب باز کنن، ۱۰۰٪ از این فرصت استقبال میکنم، چون میدونم تنفرم از ناامید کردن بقیه باعث میشه هر چی دارم و ندارم رو کنم تا اون نهادو بالا بکشم.
چه بحث خوب و عالیی راه افتاده،امیدوارم که از این بحث ها بیشتر داشته باشیم.
به نظرتون شخص فره مند نیکخواه اصولا میتونه محلی از اعراب داشته باشه ، منظورم اینه که در نهایت هیتلر هم خیر و صلاح ملت آلمان رو میخواست اما ……
به هر حال هر جنبش بزرگی ریسک به همراه داره. آلمان نازی کلاً فلسفهش بر پایهی نفرتپراکنی بناریزی شده بود و خب نفرتپراکنی هم ریسکش از هر چیز دیگهای بیشتره. به نظرم بهترین نوع کیش شخصیتی (و اونی که من ازش حمایت میکنم) برای کسیه که اصلاً خشونت تو مرام و مسلکش نباشه. تمام کیش شخصیتیهای منفی قبل از اینکه به جاه و مقام برسن، کلی حرفای خشونتآمیز زده بودن و نفرتپراکنی کرده بودن.
سلام عرض شد جناب آذسن، وقت عالی به خیر . مقاله تحلیلی شما را با دقت مطالعه کردم و از این که برچنین موضوع مهم و شایعی دست گذاشتید و قلم زدید واقعا مایه تقدیر است . بنده از آن حیث که محصل حقوق و علوم سیاسی هستم به مرقومه مذکور نظر گذراندم . زمانی که یک شخصیت بت شده به راس هرم قدرت رسیده عموما در هیبت یک مونوکراسی و اقسامش قد علم می کند .به قول مرحوم دکتر قاضی شریعت پناهی(ملقب به پدر حقوق اساسی ایران) مفهوم دولت آن چنان با شخص یکی شده که جداسازی آن به آسانی مقدور نیست. مجددا متشکرم جناب آقای دکتر
سلام محمد. از این ورا! من دکتر نیستم. با ما خاکی باش.
عرضم به خدمتت که آره، منم توی مقاله روی این قضیه دست گذاشتم. پوینت من این بود که وقتی توی جامعه شرایطی به وجود بیاد که قشر عظیمی از مردم خواستهای داشته باشن و کسی به خواستهشون گوش نده، به ناچار مجبور میشن فردیتی رو علم کنن که تمام خواستههاشون – چه خوب، چه بد – روی اون شخص همگرا شده باشه. من توی مصاحبهی اخیر میدان با رضا پهلوی اینو به عینه و بیپرده مشاهده کردم.
پهلوی توی مصاحبه علناً گفت که اصلاً عقاید خودش اهمیتی نداره و صرفاً میخواد نقش هماهنگکننده بین احزاب داشته باشه. یعنی پهلوی به این نتیجه رسیده که توی شرایط فعلی اگه قرار باشه به قدرت برسه، باید فردیت خودش رو از بین ببره و تبدیل بشه به یه سمبل. برای همینه که میگم نباید خیلی نگران این بود که یه وقت یه فردیت پلید پا نشه بیاد دنیا رو به هم بریزه. چون برای تبدیل شدن به کیش شخصیت باید مثل طوطی خواستههای مردمو تکرار کنی. مثلاً الان خواستهی فردی من اینه که یه شرایطی فراهم شه ما بتونیم بدون مشکل گیم بخریم و با خارجیها آنلاین بازی کنیم. ولی اگه بهم پلتفرمی برای سخنرانی بدن، آیا میام این حرفا رو میزنم؟ نه، میام به جای گرونی بازی، از گرونی گوشت و مرغ حرف میزنم، چون این چیزیه که مردم نیاز به شنیدنش دارن.
من همین امسال از دبیرستان فارغ شدم و به یکی از دانشگاه های تهران ورود کردم و مشتاقم شما را زیارت کنم . اما دانشگاه تهران اطلاعاتی از شما به بنده نمیده فربد جان . اگر تا الان نتونستم خدمتت باشم به این خاطر بود که باقی مسایل حول محور علوم سیاسی و حقوق نبودند.
جناب آذسن دیگر دوران رویالیست ها و افسانه هایشان به پایان رسیده ،حداقل دیگر نظام رویالیسم بعد از نهضت دستور گرایی نظامی نامطلوب و عقیم دانسته شده.
از چه طریق میتونم در تهران زیارتت کنم فربد جان یا اصلا امکانش نیست؟؟؟
آقا ما سر قضیهی میتینگ بساط داشتیم. :)))
من یه خورده سرم شلوغه و زیاد آدم بیرونبرویی هم نیستم. ولی اگه کاری هست یا میخوای بحثی دربگیره اینجا در خدمتم.
دوست عزیز اگه بتونی یه اسمی، نیک نیمی، چیزی برای خودت بذاری بهتر میتونیم بین نظرات تشخیصت بدیم.
اگرم دنبال بحث کردن هستی، بخش چت سایت تو گفتگوی آزاد جای مناسبی برای این کار هست. میتونی یه ساعتی با فربد قرار بذاری و اونجا باهاش راحت صحبت کنی.
به نظرم یکی از بهترین مثال ها برای انیمه دوستان برای کیش شخصیت, شخصیت مو زرده Erwin در attack on titan هست.
https://www.youtube.com/watch?v=kCUMoVH_Y4Q&t=112s
https://www.youtube.com/watch?v=wxh1TJTV07o
به نظرم جای این مطلب میتونه اینجا باشه http://mrshabanali.com/درباره-اصالت-و-شهرت/
پیام رحم کن. من انصافاً متن شیش هزار کلمهای رو وقت نمیکنم بخونم. اگه میتونی خودت یه خلاصه از حرفش ارائه بده.
اون عکس افراد مشهور رو چند سال پیش پازلش رو دیدم خواستم بخرم، ولی جعبه اش باز شده بود نخریم.
دیگه پازلش رو گیر نیوردم. خیلی چیز خاصی برای پازل بود.
فربد مطلبی گه نوشتی خالبه و خوب ولی بعضی جاهاش به شدت یگ طرفانه تحلیل کرده. تو برای گله انسان ها نمیتونی همخین دیدگاهی بدی مثل “یعنی هیچیک از فعالیتهای انسانی که برای «معنادار» کردن زندگی انجام میشود، از این ۴ مورد فراتر نمیرود و این ۴ مورد با هم ارتباط نزدیکی دارند، یعنی دستیابی به یک مورد منجر به دستیابی به مورد دیگر خواهد شد و برعکس”. بر بایه چه تحقیقی اینو میگی و در مورد عموم مردم به همخین نتیخه ای میرسی?? هدف من هیچ از کدوم از اینا نیست.
در مورد اروپا کاملا حرفت درسته توی تمام کشور های اروپایی حزب های راست و فاشیستی در حال پیشرفتن.من شخصا فکر نمیکردم در اینجا همچین اتفاقی مثل این بیوفته https://www.youtube.com/watch?v=e393mvhvfFA که فردی که خارجی هست مورد حمله فیزیکی و توهین قرار بگیره. حزب راست و ضد مهاجران اینجا آلترناتیو برای آلمان توی نظر سنجی ها دومین حزب بزرگ کشور میشه, حزبی که ۴ سال پیش تازه بوجود اومد و تو انتخابات سال پیش ۱۳ درصد رای اورد الان میتونه به ۲۰ و خورده ای درصدم برسه. من نمیدونم در موردش خوندی یا نه ولی اینجا الان چندین هفته هست بحث هست در مورد این ویدیو. نزدیک ۲۳ میلیون بازنشسته هست که خیلیاهشون هنوز یه میل نزادپرستی در وجودشون هست و این سیستم هست که جلوشون رو گرفته برای همین. این ویدیو رو ببین .کی فکر میکرد وزیز یک کشور اروپایی به این صراحت بیاد بگه ایتالیایی ها باید بیشتر بچه بیارند تا برده خارجی بیاریم از پناهنده ها. یه خرقه فقط مونده تا اتیش باد تو اینخا https://www.youtube.com/watch?v=8z1gl0U7M8I.
به نظرم هممون یه بت سازی میکنیم از کوروش گرفته تا دالایی لاما و در اینگه کیش شخصیتی میتونه مفید باشه هیخ شگی نیست. اینخا به خاطر تاریخ ترس خیلی زیادی از همحین افرادی دارند در صورتی گه هیتلر خیلی گارای مفیدیم برای گشور انخام داده از VW گرفته گه اولین نوع مدل ماشین بیتل به دستور خود هیتلر داده شد و حتی اسم شرگت Volkswagen از هیتلر هست گه هدفش بود یه ماشین برای عموم مردم به بازار بیاره تا , معنی لغوی Volkswagen میشه ماشین برای ملت تا BMW. اینخور افراد خیلیاشون خاگسترین. ولی فربد رسیدن به این گیش شخصیتی گار هر گسی نیست. به نطرت توی تاریخ معاصر ایران به خز مصدق خه افراد دیگه ای رو میشه مثال زد, البته مصدقم نمیشه گفت به طور گامل گیش شخصیتی حول محورش بود خونگه خنبشش به همون شدت ادامه بیدا نگرد.
ولی فربد رسیدن به همچین شخصیتی کار هر کسی نیست و خیلی کم انسانی بهش دست پیدا میکنه. مثلا شرکت ها نو پا اگه موفقیت پیدا بکنن میلیون ها دلار ارزش خواهند داشت مثل همین تخفیفان و غیره تو ایران خودمون. ولی امار میگه ۹۵ درصد این شرکت ها به موفقیتی دست پیدا نمیکنند و بعد از مدتی ورشکست خواهند شد. و دقیقا چطور میشه به همچین شخصیتی دست پیدا کرد? هیچ گونه فرمولی براش وجود نداره اگه داشت شخصی مثل خودت تا الان به یه شخصیتی حداقل از بعد کوچکترش دست پیدا میکرد ولی تعداد اعضایی که طور مداوم سایت میان زیر ۸,۷ تاست با وجود اینکه تحقیق خیلی زیادی در این مورد کردی و از من نوعی بیشتر اطلاعات داری. نمیگم کمه تعدادش ولی نه به اون تعدادی که میشد انتظار داشت. در ایران کنونی همچین شخصی وجود نداره در حد گاندی و غیره که یه vision به افراد بده.
این جمله بر اساس تحقیق خاصی گفته نشده. صرفاً یه گمانهزنی فلسفی/روانشناسانهست که برای پی بردن به درستیش باید به قضاوت خودت رجوع کنی.
پیام تو ۹۰٪ صحبتهات توی چتباکس یا راجعبه پیدا کردن کار و پول درآوردن بود، یا پیدا کردن یه دختر مناسب. این دوتا هدف دقیقاً با چیزی که بالا اشاره شده همسوئه. البته حاضرم سر این قضیه باهات بحث کنم. تو بیا بگو هدفت چیه تا من بهت توضیح بدم از چه لحاظ توی چهار مورد اشارهشده گنجونده شده.
خب رژیم فعلی هم کلاً بر پایهی کیش شخصیت بنا شده دیگه. نباید فراموش کرد که صدها هزار جوون صرفاً به خاطر علاقهشون به رهبر رفتن جبهه.
ولی کلاً یکی از دلایل نوشته شدن مقاله اینه که بگم ایران در این زمینه کمبود داره و ما به شخصیتهای بزرگ و مثالزدنی بیشتری احتیاج داریم. حرفت با حرف من یکیه.
توی مقاله به سختی رسیدن به کیش شخصیت اشاره کردم و گفتم دقیقاً دلیل ارزشمند بودنش همینه (مثال جام جهانی).
من تا حالا تلاش فعالانهای نکردم برای اینکه کیش شخصیت حول خودم ایجاد کنم، چون تا به حال بهش نیازی نداشتم. بعدشم من الان ۲۴ سالمه و هنوز تحصیلاتم تموم نشده. خیلی زوده برای اینکه بخوام به کیش شخصیت حتی در مقیاس محدود برسم. هنوز کلی چیز مونده یاد بگیرم و تجربه کسب کنم.
رسیدن به کیش شخصیت اونقدرا هم که به نظر میرسه سخت نیست. فقط کافیه حاضر باشی از جونت بگذری. مثلاً اگه یکی بره با اهداف سیاسی خودشو آتیش بزنه (مثل همون راهب ویتنامی تچ کوانگ دوک) یکشبه به این مقام نائل میشه. ولی کیش شخصیتی موثر، اون کیش شخصیتیای که من دنبالشم، خیلی سخت به دست میاد (جفتمون رو این گزاره توافق داریم)، ولی خب اونم راه خودشو داره. رابرت گرین (Robert Greene) توی کتاباش (۴۸ قانون قدرت، هنر دلبری و…) راهکارای عملی زیادی در این زمینه ارائه کرده.
راستی بابت اطلاعاتی که دادی ممنون. قضیهی Volkswagen رو نمیدونستم.
یعنی هیچیک از فعالیتهای انسانی که برای «معنادار» کردن زندگی انجام میشود، از این ۴ مورد فراتر نمیرود .
فربد انسان ها تغییر میکنن و منم از این مستثنی نیستم. گفتن اینکه این معناکردن برای تمام انسان ها از این ۴ تا فراتر نمیره غلطه, تو تمام انسان ها رو نمیشناسی که به همچین نتیجه ای برای ۷ میلیارد انسان برسی. در اینکه برای خیلیا این گزاره درست هست اره کاملا قبول دارم. هدف من الان رسیدن به یه ارامش درونیه با علم به ملال اور بودن زندگی و اینکه عزیزان ادم بیمار خواهند شد و فوت خواهند کرد و همینطور خود ادم از این راه نمیتونه دوری بجویه ولی با اینحال به ارامش رسیدن و برای دیگران ارزش قاعل شدن و زندگی رو و بودن با عزیزان رو گرامی داشتن برای من هدفه والاست. این ۴ تا که گفتی به خودی خود اهمیت خیلی زیادی برام ندارن.قدرت و شهرت داشتن برام هیچ وقت هدف نبودن. چه کسی بدش میاد از قدرت زیاد داشتن یا مثل جاستین بیبر براش عشاق صف ببندند شاید هیچ کس ولی برای من هدف نیست یا معنای زندگیم.
چند تا کارتن خواب میشناسی فربد که از غذای مونده زندگیشون رو سیر میکنن و میگن که به ارامش رسیدن? برای من یه کاری که از نظر روحیم ارضام میکنه باعث ارامش درونی میشه تا حدی و با ثولش میتونم هزینه های زندگیم رو ثرداخت بکنم. برای من درامد و ثول راه رسیدن به این ارامشست چراکه با نبودش ارامش زندگی به هم خواهد خورد و رسیدن به ثبات. و عشق اره مهمه این میتونه عشق عاطفی باشه به مادر یا زن و … یا حتی معنوی عشق به خدا و غیره و بودنش برای رسیدن به این ارامش درونی مهمه. ماها چه بخوایم به نخوایم social beings هستین ونیاز داریم با دیگران در ارتباط بودن یا به جاش به معنویت رسیدن که کار هر کسی نیست.
هدف همه رسیدن به آرامش درونیه. ولی آرامش درونی از چه طریق حاصل میشه؟
۱. از طریق پول درآوردن، تا مطمئن بشی آیندهت تامینه و نیازی نیست دستت پیش کسی دراز باشه.
۲. از طریق کسب قدرت، تا مطمئن بشی کنترل زندگیت تا حد معقولی دست خودته و کس دیگهای نمیتونه برات تعیینتکلیف کنه.
۳. از طریق کسب شهرت (یا شده شناخته شدن، شده توسط عدهای معدود)، تا مطمئن بشی زندگیت توی این دنیا معنایی داشته و کارهات بقیه رو تحتتاثیر قرار داده.
۴. از طریق کسب عشق و محبت انسانهای دیگه، برای اینکه چی بهتر از اینکه یه آدم دیگه که قلباً دوستش داری، دوستت داشته باشه؟
من قبول دارم پشت تمام این کارها یه سری زیرلایهی احساسی وجود داره و این زیرلایهی احساسی از هر شخص به شخص دیگه متفاوته. در واقع اون حسی که پول به همراه میاره مهمه، نه خودش. ولی توی نفس اعمال تفاوتی ایجاد نمیشه. در هر صورت باید برای رسیدن به اون احساسه پول داشته باشی.
اون به قول تو فرد بیخانمانی که غذای مونده میخوره و به همون راضیه، سعی نداره توی زندگیش معنا ایچاد کنه. خودشو به معناباختگی راضی کرده. از یه لحاظ باید بهش قبطه خورد، چون حقیقت زندگی رو عمقی درک کرده، ولی خب مواجه شدن با حقیقت چیزی نیست که بشه باهاش زندگی کرد. چون برای زندگی مردن باید در تکاپو و حرکت باشی و انگیزهی این تکاپو و حرکت رو هم اون چهار موردی که بهشون اشاره کردم فراهم میکنه.
پ.ن.: در ضمن من نگفتم همه دنبال هر چهار موردن. بعضیا فقط دنبال یکیشن، بعضیا دنبال دوتاش، بعضیا هم که خیلی بلندپروازن، میخوان همهش رو با هم داشته باشن. من ادعا کردم که از طریق کیش شخصیت میشه هر چهارتاش رو همزمان با هم داشت.
فربد الآن که داره تقریباً ۳ سال از این کامنتت میگذره،خودت دنبال چندتا از این مواردی؟ کدوماشو به دست بیاری راضیای؟
الان مورد عشق و محبت رو به دست آوردم و کلاً آدمهایی که اطرافم هستن این نیاز رو به طور کامل برطرف میکنن.
مورد قدرت هم تا حدی رفعه. یعنی درسته قدرت و نفوذ برای بهتر کردن زندگی آدمهای دیگه رو ندارم (و ایدهآل اینه)، ولی لااقل کنترل زندگی خودم دست خودمه.
مورد پول هم داشت حل میشد، ولی کنسل شدن ترجمهی دارن شان (حداقل به صورت مقطعی) باعث شد مشکل پول همچنان باقی باشه و در واقع بزرگترین مشکل باشه.
شهرت هم شاید واژهی غلطاندازی باشه، چون مسلماً شهرت کسایی مثل اینفلوئنسرها و تیکتاکبازها مدنظرم نیست. بیشتر یه جور recognition از جانب افراد همفکر و همپایه در راستای مهارتها و تواناییهاته. من هم در این زمینه راضیام. چون نظرات پراکندهای که دربارهی کارهام میخونم راضیکنندهست.
در کل هنوز کلی جا برای پیشرفت هست. ولی به جز درآمدم، از جایگاهم در زندگی راضیام و پول بیشتر راضیام میکنه.
فربد
اول اینکه پنچ ستاره رو گرفتی
با این قسمت حرفت که ما اسیر-محصول زمان-مکان هستیم کاملا موافقم.
اما همونطوری که خودت هم گفتی نوعی آرمانگرایی توی جهان بینی او هست که با مزاج من نمی سازه .
واسه بقیه هم حوصله ندارم. #نیشخند
ولی درکل خیلی عالی بود .
اصلاح می کنم
*جهان بینی تو
مرسی شخیل.
آرمانگرایی فقط موقعی موثره که بتونی باهاش دل افراد شکاک جامعه رو هم به دست بیاری. برای همین اگه آرمانگرایی من نمیتونه روی تو تاثیر بذاره، یعنی همچنان جای کار داره.