یکی از مباحث جنجالی مربوط به ترجمه (و کلاْ فارسینویسی) که نظرات مثبت و منفی راجعبه آن زیاد مطرح میشود، شکستهنویسی و محاورهنویسی است.
برای جلوگیری از ابهام، بهتر است منظورمان را از شکستهنویسی و محاورهنویسی به طور دقیق مشخص کنیم:
شکستهنویسی یعنی آوانویسی واژهها و عبارات، با تأکید بر نحوهی بیانشان به صورت شفاهی و محاورهنویسی هم یعنی نوشتن کلمات در قالبی صمیمانه و خودمانی، همانطور که بیانشان میکنیم. تفاوت اصلی این دو در این است که در شکستهنویسی ممکن است املای کلمات تغییر اساسی کند (عموماً با حذف شدن حروف از آن، مثلاً «ماست» به «ماس»)، ولی در محاورهنویسی معمولاً صامتها و مصوتها تغییر میکنند (مثلاً «لانه» به «لونه») تا نمایندهی نحوهی بیان کلمه در زبان گفتار باشد.
به عنوان مثال این بخش از رمان «شکستهحصر» اثر بهزاد قدیمی مثالی از شکستهنویسی است:
«صب کن پامو بذارم تو این خراب شده، بعد شرو کن نک و نال کردن.»
جیغ زنش رفت به هوا:
«من نک و نال میکنم؟ همینجوری با من حرف میزنی که این تخم سگت هم یاد گرفته دیگه، خدایا منو از روی زمین وردا که از دست این پدر و پسر راحت بشم…»
نوشتن «صب» به جای صبر، «شرو» به جای شروع و «وردا» به جای بردار نمونههایی از شکستهنویسی هستند.
حال اگر همین جمله بدین صورت بازنویسی شود:
«صبر کن پام رو بذارم تو این خراب شده، بعد شروع کن نک و نال کردن.»
جیغ زنش رفت به هوا:
«من نک و نال میکنم؟ همینجوری با من حرف می زنی که این تخم سگت هم یاد گرفته دیگه، خدایا من رو از روی زمین وردار که از دست این پدر و پسر راحت بشم…»
با محاورهنویسی ساده و استاندارد طرف هستیم.
بسیاری از ادیبان، مترجمان و نویسندگان فارسیزبان با شکستهنویسی و محاورهنویسی میانهی خوبی ندارند و آن را نشانهی بیسوادی، افت کلاس، استفادهی غلط از زبان و… میبینند. به عنوان مترجمی که در آثار خود از محاورهنویسی و شکستهنویسی استفاده کردهام، لازم میبینم دفاعیهای در راستای آن ارائه دهم و توضیح دهم که شکستهنویسی و محاورهنویسی از چه لحاظ به من کمک کردند تا شاید انتقادات نسبت به این پدیده کمی تلطیف پیدا کند یا حداقل دیالوگی در راستای آن ایجاد شود.
۱. برخورداری از پیشینهی ادبی
بنا بر دلایلی، بین گفتار و نوشتار در زبان فارسی فاصلهی نسبتاً زیادی افتاده است. مثلاً این مشکل در زبان انگلیسی وجود ندارد؛ یا حداقل این فاصله در حدی نیست که بخواهیم سرش بحث کنیم. در زبان انگلیسی میتوان گفتار و نوشتار را از طریق انتخاب واژه و چینش واژگان در کنار هم و کلاً انتخابهای سبکمحور مرزبندی کرد و نیازی به شکستهنویسی و محاورهنویسی نیست، مگر در مواردی که نویسنده بخواهد روی لهجه و گویش شخصی خاص تاکید کند. فکر نکنم کسی هم با این کار مشکلی داشته باشد.
اما در زبانهای دیگر دنیا که مثل فارسی حالت «رسمی» و «عامیانه»ی متمایز دارند، میبینیم که نویسندگان و ادیبان در صورت لزوم از حالت عامیانهی زبان نیز در نوشتار خود استفاده کردهاند. مثلاً زبان لاتین، یکی از زبانهایی است که حالت «رسمی» (Classical Latin) و «عامیانه» (Vulgar Latin) دارد. در «ساتیریکیون» (Satyricon) اثر گایوس پترونیوس، از حالت عامیانهی زبان لاتین در نوشتن دیالوگ بعضی از شخصیتهای داستان استفاده شده است.
در زبان فارسی هم احتمالاً برجستهترین مثالی که میتوان ارائه کرد، صادق چوبک است. مثلاً جملات آغازین رمان «سنگ صبور» را در نظر بگیرید:
حالا دیگه عوض همهچی زلزله میاد. نه شب خواب داریم، نه روز آروم. همش ترس و دلهره. هی زلزله، هی زلزله. خودمون زندگی آروم بیسر خری داشتیم که این زلزلههای پدرسگم قوز بالا قوز شده و از صب تا شوم مرگ سیاه جلومون ورجه ورجه میکنه. در و دیوار و سقف و درخت و آب حوض میخواد از زمین ریشهکن بشه. اما وختی زمینلرزه میاد آب حوض تماشاییه. آب موج ور میداره و لپر میزنه و از حوض میریزه بیرون.
البته متوجه هستم که این استدلال تا حدی مغلطهی توسل به مرجعیت (appeal to authority) به حساب میآید. اما دلیل اینکه بسیاری از افراد با شکستهنویسی و محاورهنویسی مخالفت میکنند، ارتباط دادن آن با بیسوادی یا به کار گیری غلط زبان است. بنابراین وقتی از نویسندههای سرشناسی صحبت کنیم که از چنین سبک نگارشی استفاده کردهاند، این تصور تا حدی اعتبار خود را از دست میدهد.
۲. افزودن به غنای زبانی
شاید در نظر بعضیها فاصلهی زیاد بین گفتار و نوشتار در فارسی ضعف یا انحراف جلوه کند، ولی اگر کمی خوشبین باشیم، میتوانیم این تفاوت زیاد را به فال نیک بگیریم، چون به غنای زبانی فارسی میافزاید. دنیای گفتار در زبان فارسی عالم خودش را دارد و اگر کسی بخواهد رمان بنویسد، میتواند در نوشتن دیالوگ شخصیتها از آن استفادهی زیادی ببرد و به عبارتی گفتگوی شخصیتها را از متن روایت متمایز جلوه دهد.
البته شاید این استدلال مطرح شود که فارسی عامیانه زیادی «تهرانی» است و بسیاری از ساکنین شهرهای دیگر که گویش متفاوتی دارند، یا کسانی که زبانشان پارسی دری است، آن را راحت متوجه نمیشوند. اما این ایراد به فیلمها و سریالهای ایرانی (که به زبان عامیانه و عموماً همین فارسی تهرانی ساخته میشوند) نیز وارد است، اما کسی با این قضیه مشکلی ندارد و استدلال نمیکند که باید فیلمها و سریالها را به زبان فارسی معیار بسازیم.
البته متوجه هستم که فیلم و سریال رسانهی صوتی/تصویری هستند و با نوشتار تفاوت دارند، اما در ذات قضیه تفاوتی ایجاد نمیشود: اگر کسی بتواند جملهی «هندونه میخوای؟» را به صورت شفاهی متوجه شود، طبیعتاً نباید در خواندن آن با مشکل مواجه شود. اگر کسی در حدی با فارسی مشکل داشته باشد که نتواند محاورات آن را متوجه شود، شاید اصلاً مخاطب ادبیات فارسی معاصر نباشد. تازه، این قضیه برعکسش هم صادق است. شاید خیلی از تهرانیها ادعا کنند لهجهی ساکنین شهرهای دیگر را متوجه نمیشوند، ولی به شخصه مشکلی در درک لهجهی اصفهانی سریال قصههای مجید (که در دوران کودکی تماشایش میکردم) نداشتم و اگر داستانی نوشته شود که در آن نویسنده سعی کند لهجهی اصفهانی را به صورت دقیق بازسازی کند، از آن داستان استقبال خواهم کرد و بعید میدانم در فهمش با مشکل مواجه شوم.
البته اینجا شاید بحثی پیش بیاید و آن هم این است: اگر یک مترجم اصفهانی یا ترک تصمیم گرفت دیالوگهای یک رمان آمریکایی را به زبان عامیانهی لهجهی خودش ترجمه کند، آیا باز هم حاضر هستی از این تصمیم استقبال کنی؟ آیا حاضر هستی رمان ترجمهشدهای بخوانی که مترجمش دیالوگهایش را با زبان عامیانهی مردم خودش ترجمه کرده؟ در جواب این سوال باید بگویم که نه، به شخصه برایم عجیب است که مثلاً بشینم رمان هری پاتر را با لهجهی ترکی یا اصفهانی بخوانم، چون بار فرهنگی این لهجهها برای من زیادی ایرانیزه شده است، ولی اصلاً مخالف این نیستم که یک مترجم ترک یا اصفهانی، در صورت لزوم و برخوداری از صلاحدید اقتصادی، برای مردم شهر خودش رمان را اینگونه ترجمه کند.
اینجا بحث تبعیض در میان نیست؛ بحث صرفاً آمار است. دلیل استفادهی شخصی من از زبان عامیانهی تهرانی این نیست که به آن تعلقخاطر خاصی دارم یا دارم از جناح خاصی خط میگیرم تا آن را ترویج دهم و زبانهای فارسی عامیانهی دیگر را سرکوب کنم. دلیلش این است که به نظرم میرسد از بین کتابخوانان فارسیزبان، درصد بیشتری این لحن عامیانه را متوجه میشوند تا لحنهای دیگر. درست است که متولد شدن من در تهران و آشناییام با اصطلاحات تهرانی برای من یک برگ برنده به حساب میآید، چون لازم نیست چیزی را اضافه بر سازمان یاد بگیرم، ولی خب این امتیازیست که به صورت تصادفی به من اعطا شده و خودم در ترویج آن نقشی نداشتهام. به قول مکس واینریش، زبانشناس یهودی: «زبان معیار گویشی است مجهز به نیروی زمینی و نیروی دریایی.» مترجم و نویسنده هم خواه ناخواه مجبور است از این نیروی زمینی و دریایی استفاده کند.
۳. تمایز بین صوتگرایی و نوشتارگرایی
در حوزهی فلسفه بحثی مبنی بر صوتگرایی و نوشتارگرایی وجود دارد. در یک سر قضیه اندیشمندانی چون افلاطون، ژاک ژاک روسو و فردینان دو سوسور اعتقاد دارند که زبان گفتار بر زبان نوشتار تقدم دارد و در سر دیگر قضیه هم اندیشمندی چون ژاک دریدا اعتقاد دارد فرهنگ غرب زیادی روی اهمیت صوتگرایی (Phonocentrism) اصرار میورزد و این باعث ایجاد تعصب نالازمی علیه زبان نوشتار شده است. در نظر روسو، نوشتار انشعاب ناسالم و انگلمانندی از گفتار است و سوسور هم استدلال کرد که: «گفتار و نوشتار دو نظام نمادی متفاوت هستند.»
قصد ندارم اینجا طرف کسی را بگیرم، ولی همین که چنین بحثی در حوزهی فلسفه و زبانشناسی وجود دارد، نشاندهندهی این است که واقعاً بین زبان گفتار و نوشتار تمایز وجود دارد و اگر کسی تصمیم بگیرد در ترجمهی خود این تفاوت را لحاظ کند، نهتنها کار سخیفی انجام نداده، بلکه تصمیمش حتی از لحاظ آکادمیک هم قابل دفاع است.
البته این مورد هم مثل بقیهی موارد در ترجمه به اثری که ترجمه میشود بستگی دارد. مثلاً هیچکس نمیآید دیالوگهای دن کیشوت را به زبان فارسی عامیانه ترجمه کند و کسی هم چنین انتظاری ندارد. اما اثری مثل ناطور دشت چطور؟ آیا شکستهنویسی و محاورهنویسی در ترجمهی چنین اثری بهترین انتخاب ممکن نیست؟ یا مثلاً شکستهنویسی و محاورهنویسی در هر رمانی که در دنیای معاصر واقع شده است؟
به نظر من، در ثبت کردن زبان گفتار، دقیقاً به همان شکل که بیان میشود، ارزشی نهفته است. مثلاً اگر اکنون اثری در دسترس بود که به ما نشان میداد مردم ایران در زمان هخامنشیان چگونه به هم فحش میدادند، چگونه سر به سر هم میگذاشتند، چگونه پشت سر همسایهیشان حرف میزدند و… خواندنش برای شخص من بسیار جذاب میبود. اکنون به لطف پذیرش نسبی شکستهنویسی و محاورهنویسی، آیندگان از نحوهی حرف زدن ما در تمامی ابعاد زندگی باخبر خواهند شد. شاید روزی شکستهنویسی و محاورهنویسی هم به موازات زبان معیار رشد یابند، شناخته شوند و برایشان حکم تعیین شود. همین حالایش هم کتابی به نام «شکستهنویسی» اثر علی صلحجو برای شناسایی این پدیده تألیف شده است که به بسیاری از نگرانیهای پیرامون این سبک نوشتار پرداخته است.
۴. تسهیل خوانش متون چندلایه
این یکی از کاربردهای عملی شکستهنویسی و محاورهنویسی است. منظورم را از روی مثال مشخص میکنم.
دست نونان، که اسپیسل را نگه داشته بود، وسط هوا متوقف شد: بسیار خوب، حداقل میدونم از کجا شروع کنم. اول میرم سراغ خودش. اوه پسر، چه حالی ازش بگیرم! خودش همنمیفهمه از کجا داره میخوره. چه حالی بکنم! او شیشهپاککن را به راه انداخت و در امتداد بلوار رانندگی کرد. تقریباً چیزی جلوی رویش نمیدید، ولی کمکم داشت آرامشش را به دست میآورد: اشکالی نداره، بذار ماجرای سنگاپور تکرار بشه. بههرحال، سنگاپور سرانجام خوشی داشت. حالا مگه چی شد؟ صورتت رو کوبوندن روی میز. ممکن بود اتفاق بدتری بیفته. ممکن بود جای صورتت جای دیگهت باشه. ممکن بود به جای میز شیشه باشه… ای خدا، همهچی میتونست خیلی ساده باشه! میتونستیم تمام این عوضیها رو یه جا جمع کنیم و همهشون رو ده سال بفرستیم زندان… یا اصلاً از کشور بندازیمشون بیرون! توی روسیه حتی اسم استاکرها به گوش کسی نخورده. اونجا دور ناحیه فقط یه کمربند خالی کشیدن. صد و پنجاه کیلومتر عرضشه. اون دور و بر از این توریستهای مزخرف و امثال بوربریج خبری نیست. آقایون، اینقدر سخت نگیرید! قسم میخورم این قضیه نیاز نیست اینقدر پیچیده باشه. تجارت از راه ناحیه رو قدغن کنید. خداحافظ؛ برید به فاصلهی صد و پنجاه و یک کیلومتری. بسیار خب، اجازه بدید از موضوع اصلی منحرف نشیم. ساختمون کوچولوی من کجاست؟ هیچی نمیتونم ببینم… اوه، اونجاست.
متن بالا از کتاب «پیکنیک کنار جاده» اثر برادران استروگاتسکی نقل شده است. همانطور که از متن برمیآید، ما اینجا سه زیرلایهی روایتی داریم:
- بیان وقایع داستان از زبان راوی سوم شخص
- بیان افکار نونان از زبان راوی اول شخص
- بیان دیالوگ فرضی نونان به اولیاء امور (که با فونت کج مشخص شده است)
اگر کل این پاراگراف به شکل فارسی معیار نوشته میشد، ممکن بود خواننده حین خواندن آن گیج شود و مجبور شود دوباره آن را بخواند تا متوجه شود که روایت دقیقاً از کجا به افکار نونان شیفت میکند و از کجا به روایت سوم شخص برمیگردد. ولی به لطف محاورهنویسی این شیفت روایتی کاملاً مشخص به نظر میرسد. از طرف دیگر استفاده از فونت کج برای بیان افکار نونان باعث میشد تمایز بین افکار وی و بیانیهی فرضیاش به اولیاء امور مشخص نشود.
در کل به نظرم جابجایی بین فارسی معیار روایت سوم شخص و فارسی محاورهای دیالوگ و سیال ذهن (البته در موقعیت صحیح) میتواند رمان خواندن را به تجربهی لذتبخشتری تبدیل کند، چون تنوع بین این دو سبک نوشتاری جلوی تکراری شدن خوانش متن را میگیرد.
۵. کاربرد سبکی/فرمی
در ادامهی صحبتهایمان راجعبه وفاداری مترجم به دغدغههای فرمی نویسنده، میتوان ادعا کرد برای دستیابی به این وفاداری گاهی شکستهنویسی و محاورهنویسی نیز کارآمد جلوه میکنند. به عنوان مثال، به شخصه کتاب پرتقال کوکی را با زبان محاورهای ترجمه کردم، اما بعضی از قسمتهای رمان را که روایت از لحاظ ادبی اوج میگیرد (گاهی به صورت طنزآمیز و گاهی هم برای تأکید روی احساسات والایی که الکس تجربه میکند) با زبان معیار فاخر و ادبی ترجمه کردم. به عنوان مثال
بلندگوهای کوچیک استریو دور و بر اتاق، روی سقف، دیوارها و کف زمین مستقر شده بودن و منم که روی تخت دراز کشیده بودم و موسیقی سمع میکردم، یه جورایی تو دام ارکست گرفتار شدم. اولین چیزی که اون شب دلم میخواست یه کنسرت ویولن بود از جفری پلاتوس آمریکایی با اجرای ادیسیوس چوئریلو به همراه مِیکِن (جورجیا) فیلهارمونیک، برای همین جلدشو از همون جایی که با نظم و ترتیب چیده شده بود برداشتم و دیسکو گذاشتم تو دستگاه و به انتظار نشستم.
بعد، برادران من، موسیقی به صدا دراومد. آه، چه حیرت و هیاهویی. لخت و پت، رو به سقف، یاور زیر دوگوله، دوگوله روی بالش، بصیرت بسته و دروازه باز از شعف، در آن اصوات دوستداشتنی غوطهور شدم. آه، تجسم شعشعهی طنین و طنطنه بود. ترومبون زیر تختم تلالوء طلای سرخ بود و شیپور پشت دوگوله اشتعال شعلهی نقرهفام. کنار درب، عرطبه دل را به لرزه درآورد و مثل تندرِ آبنبات خروشید و جوشید. آه، شگفتی شگفتی ها بود. آن طوطی عیسی نفس وی بلبل شیریننوا، این زهره را کالیوه کرد زان نغمههای جان فزا. گویی بادهای نقرهای در سفینهای معلق و جاریست و جاذبه نیست و نابود شده. این تکنوازی ویولن بود که بر سازهای دیگر سایه افکند و ارتعاش آن سیمها و زهها همچون قفسی ابریشمی دور تختم انحصار نمود. سپس نوبت فلوت و قره نی بود همچون تافی بسیار کلفتی از جنس طلا و نقره با مغزی از جنس کرمهای پلاتینی. بنده در چنین خلسهای بودم برادران من.
در این قسمت، وقتی زبان خودمانی و محاورهای الکس به زبانی فاخر و ادبی تغییر جهت میدهد، خلسهی روحانی او هرچه بیشتر به چشم خواننده میآید.
به طور کلی، از همنشینی فارسی معیار و فارسی محاورهای میتوان استفادههای فرمی زیادی کرد، خصوصاً در ترجمهی رمانهای تجربی. مثلاً آقای منوچهر بدیعی این قسمت از رمان اولیس را بدین شکل ترجمه کرده است:
God blimey if she aint a clinker, that there bleeding tart. Blimey it makes me kind of bleeding cry, straight, it does, when I sees her cause I thinks of my old mashtub what’s waiting for me down Limehouse way
های جانمی ــــ.هایهای که وقتی چشمم بهش میافته دلم میخاد بزنم زیر گریه برا اینکه بهیاد آن خمره خودم میافتم که آنجا ته جاده لایمهاوس چشم به راه منه.
کاری ندارم که این ترجمه خوب است یا بد؛ نکتهی مهم این است که آقای بدیعی تصمیم گرفته این متن را به صورت شکسته و محاورهای ترجمه کند تا به فرم نوشتهی جویس وفادار بماند. این یعنی گاهی فرم نوشته ما را ملزوم به شکستهنویسی میکند و این چیزی است که مترجم به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه درمییابد.
موارد مذکور، استدلالهای من در دفاع از شکستهنویسی و محاورهنویسی هستند. با این حال، اگر استدلالی در ردشان موجود است، مشتاقم آن را بشنوم. حتماً استدلالهای مخالف را در بخش نظرات با بنده در میان بگذارید.
انتشاریافته در:
فربد با این استدلالات مشکل خاصی ندارم و مخالفتی هم ندارم باهاشون. و حتی باهاش موافق هستم بدجور.
حالا تو توی مقاله از ترجمه حرف زدی، منم میخوام از کامنت گذاشتن حرف بزنم.
الان این که من توی بخش نظرات (نه فقط اینجا، هر سایتی) به جای «مثل» بنویسم «مث» یا به جای «برای من» بنویسم «واس من» از نظرت مشکلی نداره؟ یا مثلا به جای «خواب» بنویسم «خاب» یا به جای «اصلا» بنویسم «اصن».
الان چیزی که بین کاربرای فضای مجازی باب شده، همینه. و یه سری هم سرش با هم بحث میکنن. به شخصه مشکلی با شکسته نویسی ندارم، ولی میگم جای خودشو داره. مثلا من اینطوری برداشت میکنم که نباید جلوی کسی که اولین باره دارم باهاش چت میکنم بنویسم: «خیله خب، من خابم گرفت دیه، برم بخابم.»
یا از این دست موارد، ولی خب این موضوع در مورد هر شخصی صادق نیست، من مثلا دارم چند ساله با دوستم چت میکنم یا اصلا هم دیگهرو دیدیم فیس تو فیس، دیگه مشکلی نداره اگه به جای «خواب» بنویسم «خاب» یا به جای «اصلا» بنویسم «اصن».
نظر تو در این مورد چیه؟
پ.ن: یه چیزی بهت میگم جدی بگیر، تو رو خدا بیا یه مقالهام بنویس در مورد اینکه نباید بین «کلمه» و «!؟،.» اسپیس بزنن. این خیلی رو مخن منه که یارو مثلا اینطوری مینویسه: «سلام .»
خب لامصب این نقطه یا علامت تعجب یا علامت سوال یا ویرگول رو بچسبون به خوده کلمه دیگه. چه کاریه… :///
یه وقت سوءبرداشت نشه. منظور من از دفاع از شکستهنویسی این نیست که در نظرم باید با غلطنویسی کنار بیاییم. مثلاً نوشتن خواب به صورت خاب غلطه و ربطی به شکستهنویسی نداره. دلیل نوشتن این مقاله هم این بود که خیلی از مترجمها و نویسندهها اعتقاد دارن که کلاً باید همهچی رو به فارسی معیار نوشت و من دارم میگم که نه، لازم نیست اینقدر دید بسته به موضوع داشت. اتفاقاً محاوره نوشتن و شکسته نوشتن هم کاربرد و حسوحال مخصوص به خودش رو داره.
حرف من اینه که شکستهنویسی رو میشه به چشم یه استیل ادبی بهش نگاه کرد، خصوصاً برای نوشتن دیالوگ. و در صورتی هم میشه ازش استفاده کرد که انتخاب آگاهانه باشه، نه ناشی از بیسوادی. کلاً حرفی که دارم میزنم خیلی برای چت و مکالمه توی دنیای واقعی صدق نمیکنه و با همهی حرفایی که زدی موافقم. من خودم توی چتهام هم اصول نگارشی/املایی رو رعایت میکنم و صرفاً محاوره مینویسم، نه شکسته.
لایک👍