در سال ۲۰۱۷، در موسسهی حراج کریستی (Christie’s Auction House) در نیویورک، خریداری مرموز پس از اعلام پیشنهاد ۴۵۰ میلیون دلاری (که برای زمان خودش رکورد محسوب میشد)، تابلوی نقاشیای را که میبینید برنده شد.
ولی این یک تابلوی معمولی نیست. این تابلو سالوادور موندی (Salvador Mundi) است. اثری از لئوناردو داوینچی افسانهای. اخبار مربوط به خریده شدن سالوادور موندی با قیمت ۴۵۰ میلیون دلار موج شوکی عظیم در کل بازار هنر ایجاد کرد. لازم به ذکر است که چند دهه میشد که این موجهای شوک نشانهای قابلاطمینان برای خبردار شدن از حبابهای اقتصادی پیشرو در بازار هنر بودهاند.
۴۵۰ میلیون دلار آنقدر پول زیادی است که با آن میتوان روی ۱ درصد از سهام ژنرال موتورز، املاک یک محلهی کوچک در حومه ی شهر یا جزیرهای کوچک در قسمت جنوبی اقیانوس آرام سرمایهگذاری کرد، آن هم در حالیکه ۵۰ میلیون دلار پول اضافه برایتان باقی میماند تا آن را دستی خرج کنید.
تازه بهتر از هر چیزی، هرکدام از این سرمایهگذاریها سود زیادی به همراه میآورند و با سود آنها میتوان با خیال راحت بازنشسته شد و تا آخر عمر زندگی راحت و مرفهی داشت.
اما یک تابلوی نقاشی چیزی نیست جز یک تابلوی نقاشی، مهم نیست دلالان هنر به شما چه بگویند. شاید این تابلو بالای شومینهیتان زیبا به نظر برسد، ولی هیچوقت نمیتواند سود تولید کند. چون تنها راه پول درآوردن در بازار هنر این است که کسی پیدا شود که حاضر باشد مبلغی بالاتر از مبلغی که خودتان پرداخت کردید، برای خرید تابلو پیشنهاد دهد. حالا انگیزهاش برای این کار چه میتواند باشد؟ نمیدانم. شاید دلیل احساسی؟
اساساً خرید و فروش آثار هنری مثالی بارز از نظریهی احمقتر از من (The Greater Fool Theory) است. طبق این نظریه، دیر یا زود سروکلهی یک احمق (ببخشید، یک خریدار) پیدا میشود که اثر هنری شما را بخرد، به این امید که آن را با قیمتی حتی بالاتر به خریداری دیگر بفروشد. خرید و فروش آثار هنری مثل بازی سیبزمینی داغ برای میلیاردرهاست.
اساساً خرید آثار هنری نه سرمایهگذاری، بلکه ریسکپذیری (Speculation) است. چون ارزش آثار هنری بهطور کلی به قضاوت کسی که در حال نگاه کردن به آن است بستگی دارد. در حال حاضر افراد معدودی در دنیا هستند که توانایی خرید سالوادور موندی، گرانترین نقاشی تاریخ را داشته باشند، برای همین بازار آن برای خریدارهای احتمالی بسیار محدود است.
سوال اینجاست که این دارایی غیرقابلتبدیل به پول که فقط برای قشری معدود قابل خریدوفروش است، چطور توانسته با چنین قیمت بالایی فروخته شود، آن هم برای چیزی که – اگر بخواهیم رک باشیم – آثار قلم آغشته به رنگ روی بوم نقاشی است؟ چه نیرویی بازار تابلوهای نقاشی گرانقیمت را جلو میراند؟ چطور میتوان از هنر استفاده کرد تا پول را بهشکلی خلاقانه جابجا کرد و قوانین مربوط به مالیات را دور زد؟ از همه مهمتر، چرا بعضی افراد این همه پول را صرف خرید یک تابلوی نقاشی میکنند، وقتی این همه دارایی (مثل خانههای اجارهای و سهام سودآور) وجود دارد که سرمایهگذاری روی آنها به طور تضمینی پول بیشتری تولید میکند؟
بازار هنر: بازاری مثل بازارهای دیگر؟
معمولاً به سرمایهگذاریها به دیدی مطلقگرایانه نگاه میشود. یا دارید پول به دست میآورید یا دارید پول از دست میدهید. این وسط هیچ ناحیهی خاکستریای وجود ندارد. این قانون هم در شرکتها برقرار است، هم در بازار هنر. با وجود تیترهای فکانداز قیمت فروش آثار هنری، این بازار در انحصار افراد بسیار ثروتمند نیست.
در واقع بازار آثار هنری دامنهی وسیعی دارد. مثلاً در اینترنت میتوانید آثار هنریای را پیدا کنید که فریلنسرها و هنرمندهای تازهکار تولید کردهاند و مبلغ ناچیزی بابتشان میگیرند. از طرف دیگر، در گالریهای هنری آثار هنری با پرستیژ بیشتری وجود دارند که طبعاً قیمت بیشتری دارند.
مثل همهی چیزهای دیگر در دنیا، قیمت یک تابلوی نقاشی در نهایت از قانون «عرضه و تقاضا»یی پیروی میکند که همهی محصولات دیگر نیز خواه ناخواه مجبور به پیروی از آن هستند. سادهترین کاربرد اثر هنری این است که به آپارتمانی دلگیر کمی رنگ و لعاب ببخشد. برای همین مردم با کمال میل چنین آثاری را میخرند. اگر قیمت این آثار هنری از هزینهی ساخت آنها بیشتر باشد و برای شخص یا نهادی که آن را ساخته، سود به همراه بیاورد، با یک داد و ستد استاندارد طرف هستیم.
شاید بعضی افراد ادعا کنند که دکوراسیونهای منزل «هنر واقعی» نیستند، ولی ما اینجا نیامدهایم تا هنر واقعی را تعریف کنیم. ما میخواهیم از دیدگاه اقتصاددانها به این آثار نگاه کنیم، نه منتقدان هنر. برای توضیح چگونگی کارکرد بازار آثار هنری، تابلوها و دکوراسیونهای سادهای که در آپارتمانها میبینید، مثالی خوب و کافی هستند.
البته هرچه آثاری که بررسی میکنیم کمیابتر باشند، بخش «عرضهی» معادلهی «عرضه و تقاضا» دیگر فقط از جانب هزینهی تولید این اجناس محدود نمیشود، بلکه عامل محدودکنندهی دیگری به معادله اضافه میشود و آن هم محدود بودن تعداد اجناسی است که به طور فیزیکی وجود دارند.
اگر فرض را بر این بگیریم که اثر اصیلی از پیکاسو از نقاشی ۲۰ دلاریای که در آیکیا (IKEA) فروخته میشود زیباتر است، بنابراین میتوان نتیجه گرفت که مردم طالب نقاشی اصیل از پیکاسو خواهند بود.
با توجه به اینکه فقط چند صد نقاشی اصیل از پیکاسو در دنیا وجود دارد، این آثار به کسانی تعلق خواهند گرفت که پول لازم برای خریدشان را داشته باشند. این افراد نیز فقط میتوانند این آثار را از کسانی بخرند که از قبل آنها را خریده باشند. این سیستم پایهواساس شیء کلکسیونی (Collector’s Item) است.
اشیاء کلکسیونی جزو موارد عجیب و جالب در دنیای اقتصاد هستند، خصوصاً در ارتباط با کاربردهای استاندارد سیستم عرضه و تقاضا. شیء کلکسیونی عمدتاً به هر شیئی گفته میشود که دیگر امکان تولید آن وجود ندارد، تعداد محدودی از آن وجود دارد و مالکیت آن هیجانانگیز است، چون نوعی امتیاز مادی یا معنوی به همراه دارد. اثر هنری کمیاب دارای همهی این ویژگیهاست.
یکی از دلایلی که مردم به شوخی میگویند آثار هنرمند وقتی ارزش پیدا میکنند که او مرده باشد، محدود بودن تعداد نقاشیّها و عدم امکان تولید نقاشیهای جدید است. دیگر نقاشیهای جدید از دیهگو ولاسکس (Diego Velázquez)، فرانسیسکو گویا (Francisco Goya) و رامبرانت (Rembrandt) تولید نمیشوند، بنابراین اگر از این هنرمندان نقاشیای میخواهید، باید بروید دنبال نقاشیهای معدود و محدودی که از آنها روی کرهی زمین باقی مانده است.
دلیل اینکه این تابلوهای نقاشی به چنین جایگاه خاصی در دنیای هنر میرسند، به مفهومی به نام هزینهی فرصت (Opportunity Cost) مربوط میشود. فرض کنید یک خانوادهی ثروتمند صاحب یکی از نقاشیهای اصیل پیکاسو است و یک نفر ۵ میلیون دلار بابت خرید آن پیشنهاد کند، ولی آنها تصمیم بگیرند که آن را نفروشند.
با توجه به منطق اقتصادی، اگر اثر دیگری از پیکاسو با قیمت پنج میلیون دلار برای فروش موجود باشد، خانوادهی مذکور آن را خواهد خرید. در واقعیت، اینطور نیست. شاید آنها پنج میلیون دلار پول نقد نداشته باشند؛ شاید اثر دیگری از پیکاسو را نخواهند، یا شاید هم توجیه اقتصادی برای خرج کردن این همه پول روی یک تابلوی نقاشی نداشته باشند.
اما طبق نظریهی هزینهی فرصت، اگر حاضر نباشید جنسی را به قیمت پنج میلیون دلار بفروشید، یعنی دارید از پنج میلیون دلار پول میگذرید تا آن جنس مال شما باشد. این یعنی اگر آن جنس را نداشتید، حاضر بودید پنج میلیون دلار پول بابت خرید آن صرف کنید.
در هر دو مثال، شما دارید از پنج میلیون دلار پول میگذرید تا آن تابلوی نقاشی پیکاسو مال شما باشد. این بیانیه منطقی به نظر میرسد، نه؟ برای همین است که این نظریه یکی از قواعد پایهی علم اقتصاد است.
اما نه، این بیانیه اشتباه است! آدمها احمقاند و احساساتشان نقش مهمی روی چنین تصمیمهایی دارند. وقتی از اشیاء کلکسیونی صحبت میکنیم که هرکدام داری ارزش ادراکی (Perceived Value) خاص خود هستند – یعنی ارزش آنها به درک و احساس مشتری از ارزش آنها بستگی دارد – تاثیر احساسات در شدیدترین حالت خود حس میشود.
وقتی در حال گرفتن هرگونه تصمیم اقتصادی هستید (سرمایهگذاری، خریدن خانه، فروختن ماشین و…)، هزینهی فرصت عامل مهمی است که بهتر است آن را مدنظر قرار دهید. اگر قیمتی که برای جنس تعیین شده، قیمتی است که هم حاضرید با آن جنس را بخرید، هم بفروشید، میتوان نتیجه گرفت این قیمت منصفانه است.
برمیگردیم به تابلوی سالوادور موندی. میتوان استدلال کرد که چون از این جنس فقط یک نمونه در دنیا وجود دارد و یک نفر در دنیا وجود داشته که بتواند چنین مبلغ بالایی را برای خرید آن بپردازد، معامله بدون حرفوحساب جوش خورده است.
بنابراین، به جای اینکه بپرسیم چرا این نقاشی آنقدر گران است، سوال بهتر این است که بپرسیم چه عاملی باعث شده یک نفر آنقدر ثروتمند شود که بتواند یا متمایل باشد که آن را با چنین قیمتی بخرد.
همانطور که قبلاً اشاره شد، مردم برای جنسی که مالک آن هستند، ارزش بالاتری از جنسی که میخواهند بخرند قائلاند. با توجه به اینکه همهی اشیاء کلکسیونی، جنسی هستند که یک نفر مالک آنهاست، هرکسی که قصد خریدشان را داشته باشد، باید آنها را از کسی بخرد که از لحاظ روانشناسانه و احساسی ارزش زیادی برای ملکش قائل است. بنابراین قیمتی که برای آن تعیین میشود، باید به این ارزش احساسی نیز غلبه کند.
به همین دلیل، با توجه به اینکه مردم انتظار دارند قیمت هر چیز همگام با ارزش ادراکی آن بالا برود، تمایل بیشتری دارند تا به چیزهایی که ارزش ادراکیشان در نظرشان بالاست به چشم سرمایهی بلندمدت نگاه کنند. در چنین شرایطی است که حباب دارایی (Asset Bubble) ایجاد میشود، یعنی شرایطی که ناگهان قیمت چیزی نجومی بالا میرود و برای مدتی کوتاه بالاتر از ارزش واقعیاش خرید و فروش میشود.
دارایی چیزی است که ارزش اقتصادی دارد و یک شخص، شرکت یا کشور آن را با انتظار اینکه در آینده سودی به همراه داشته باشد، کنترل میکند یا روی آن مالکیت دارد. این سود میتواند شکلهای مختلف داشته باشد، مثل:
- جریان نقدی (Cash Flow)
- افزایش ارزش سرمایه (Capital Appreciation)
- ظرفیت تولیدی (Productive Potential)
با این حساب، آیا سرمایهگذاری روی آثار هنری عقلانی است؟
تاریخ به ما میگوید که بله، ولی سرمایهگذاران احتمالی باید بدانند و آگاه باشند که ارزش آثار هنری بر پایهی تصور مردم از ارزش مالی آن در آینده بنا شده است، نه سود قابللمس و قابلدرکی – مثل جریان نقدی و ظرفیت تولیدی – که مالکیت چنین داراییای به ارمغان میآورد.
همچنین لازم به ذکر است که چنین ریسکپذیریهایی فقط به دنیای هنر محدود نمیشود. در بازار اجناس لوکس و گرانقمیت در سرتاسر دنیا – مثل ساعتمچی، ماشینهای مدل بالا و حتی نوشیدنیهای الکلی – ریسکپذیری نقش مهمی دارد.
برای هر چیزی که به تعداد کم موجود باشد و مردم برایش «پرستیژ» و «کلاس» قائل باشند، گمانهزنی دربارهی قیمتش در آینده نقش مهمی در خرید و فروشش دارد.
حالا بیایید به این بپردازیم که هنر از چه راهی میتواند کارآمد باشد.
هنر و مالیات؛ پیوندی که در آسمانها بسته شده است
بسیار خب، میلیاردر عزیز، حالا که مفهوم سرمایهگذاری ریسکپذیر (Speculative Investment) را بهخوبی متوجه شدید، وقتش رسیده که ببینیم از هنر چطور میتوانید به نفع خود استفاده کنید.
بروید و یک فروشندهی معتبر آثار هنری پیدا کنید که یدی طولانی در تبلیغ آثار هنرمندان جدید و معاصر یا بالا بردن ارزش آثار هنرمندان مرده دارد. اینکه کدام، بستگی به این دارد که ترجیح میدهید با چه نوع تابلویی روی دیوار اتاقتان پز دهید.
این فروشنده کلکسیونی از نقاشیها را برای خرید به شما توصیه میکند تا با آن، عمارت ۱۰۰ میلیون دلاری متعلق به دوران ملکه ویکتوریا را که در لندن خریدید تزئین کنید. فرض را بر این میگیریم که شما ۲۰ میلیون دلار خرج کردید. این مبلغ برای کلکسیونی از تابلوهای نقاشی بسیار زیاد به نظر میرسد، ولی در عوض ۲۰ تابلوی نقاشی در اختیار شما قرار داده شده که ارزش هرکدام بهطور میانگین یک میلیون دلار است.
حال، شما به فروشندهی اثر هنری اجازه میدهید تا کاری را که بهخاطرش پول میگیرد انجام دهد: او در مجلات دربارهی این هنرمند مستعد جدید مینویسد و به میلیاردرهای دیگر با آبوتاب توضیح میدهد که چرا بوم نقاشی سفیدی که هنرمند بهعنوان «اثر هنری» تحویل داده، نماد جامعهای توخالی و پوچگرایی عصر مدرن است و از این حرفها. این فروشنده در تلاش است تا توجهها را نسبت به این هنرمند جدید جلب کند.
حالا وقت اجرای مرحلهی ۲ عملیات است. شما یکی دوتا از تابلوهایی را که در اختیار دارید، از طریق موسسات حراج عمومی و معروف مثل کریستی یا سادربی (Sotheby) میفروشید و بهواسطهی یک نماینده یا وکیل قیمتی برای آن اعلام میکنید و از شخصی معتمد درخواست میکنید که او هم این کار را انجام دهد و خودش هم از چند شخص دیگر درخواست کند که آنها هم نقش بازی کنند و قیمتهای تخیلی برای خرید تابلوی نقاشی اعلام کنند تا عملیات واقعی به نظر برسد.
بیایید فرض را بر این بگیریم که این جماعت موفق شدهاند قیمت تابلو را تا ۱۰ میلیون دلار بالا ببرند! آفرین، ولی هنوز برای جشن گرفتن زود است، چون تنها کاری که تاکنون موفق به انجام آن شدهاید این است که تابلوی نقاشیتان را از خودتان بخرید. تازه این وسط کمی هم ضرر کردهاید، چون باید ۲ درصد پول کمیسیون به موسسهی حراج بدهید.
ولی تازه اینجا قضیه جالب میشود. اکنون، به طور ناگهانی، تابلوهای نقاشی شما هرکدام بر اساس سوابق خرید ۱۰ میلیون دلار ارزش دارند. اکنون ارزش کلکسیون شما از ۲۰ میلیون دلار به ۲۰۰ میلیون دلار رسیده است! عالی به نظر میرسد، نه؟ بله، ولی در واقعیت شما به زحمت میتوانید این تابلوها را به خریداری واقعی بفروشید، بنابراین شما در عمل ثروتمندتر نشدهاید.
ولی این وسط یک کار میتوانید انجام دهید و آن هم این است: بیایید فرض را بر این بگیریم که در طول سال کلی پول به دست آوردهاید و حالا باید مالیات آن را بدهید. ضدحال بزرگی است، مگر نه؟ ولی نگران نباشید، چون میتوانید یکی دوتا از تابلوهایتان را به موزهی محل اهدا کنید.
میتوانید این کار خود را «اهدای سخاوتمندانهی ۲۰ میلیون دلار به موزه» تبلیغ کنید و موزه هم با کمال میل تابلوهای اهدایی را قبول خواهد کرد، چون آنها دارند بهطور رایگان تابلوهای نقاشیای را دریافت میکنند که فروشندهای که با او روی هم ریختهاید، توجه هنردوستان را نسبت به آنها جلب کرده است.
این یعنی میتوانید اهدای ۲۰ میلیون دلار دارایی به موزه را به خدمات درآمد داخلی (IRS) گزارش دهید، در حالیکه در ابتدا این نقاشیهای اهدایی فقط ۲ میلیون دلار قیمت داشتند. با این کار خود را از پرداخت تقریباً ۱۰ میلیون دلار مالیات مبرا کردهاید. تازه این وسط موزهی موردنظر هم ممکن است اسم شما را روی یکی از بخشّهایش بگذارد و در گردهماییها و جشنهای آیندهاش شما را دعوت کند، اتفاقی که مسلماً برای ارضای ایگویتان خیلی بد نخواهد بود.
این یک موقعیت برد-برد برای تمام اشخاصی است که در آن دخیل هستند. شما از پرداخت مالیات معاف شدهاید، هنرمندی که نقاشی را کشیده با قیمتی بسیار بالاتر از ارزش واقعی نقاشیاش آن را فروخته و اسمورسمی بهعنوان هنرمندی معتبر و باپرستیژ کسب کرده، فروشندهی آثار هنری بابت خدمتی که به شما کرده ازتان دستمزد گرفته، موسسات حراج بابت فروش (هرچند غیرصادقانهی) تابلو کمیسیون دریافت کرده و موزهای که نقاشی را دریافت کرده، یک تابلوی جدید و داغ به کلکسیون آثارش اضافه کرده است.
همهی افراد دخیل در این سناریو انگیزهای قوی دارند تا در این نمایش شیادانه با موضوع «هنر معاصر» نقش خود را خوب بازی کنند، چون همه از این نمایش سود کسب میکنند. در واقع شاید ندانید، ولی این صنعت بزرگ از جانب IRS – یعنی از جانب کسانی که مالیات میپردازند – حمایت مالی میشود و یارانه دریافت میکند.
اگر خوب به این قضیه فکر کنید، میبینید که بهتر از این نمیشود. چون اثر هنری یک مستطیل است که طراحیهای زیبا روی آن کشیده شدهاند و ارزش آن به توافق مردم دربارهی ارزش آن بستگی دارد، درست مثل یک برگهی اسکناس.
آثار هنری برای جابجایی پول به روشهای خلاقانه ایدهال هستند، چون نقلوانتقالشان راحت، ردگیریشان سخت و میزان شهرت و مقبولیتشان بالاست، برای همین کسی به قیمت بالایی که بابتشان پرداخت میشود مشکوک نمیشود و اگر هم بشود، صرفاً متهم به درک نکردن هنر میشود. اساساً آثار هنری برای میلیاردرها نقش بیتکوین را دارند.
با این حال، آثار هنری یک کاربرد مهم دیگر دارند…
شب پرستاره و بودجه برای روز بارانی
همانطور که ذکر شد، آثار هنری برای جابجایی پول ایدهآل هستند، ولی یکی دیگر از دلایلی که افراد پولدار جهان علاقه به خریدشان دارند این است که یک دارایی فیزیکی با ارزش بالا و اندازهی کوچک است.
به تمام چیزهایی فکر کنید که میتوان با ۱۰۰ میلیون دلار پول خرید: مثلاً هواپیمای شخصی، قایق شخصی، یک آپارتمان فوقالعاده شیک یا مقدار بسیار زیادی سهام و املاک قابل رهن/اجاره که سودآور بودنشان تضمینی است.
هواپیما و قایق و آپارتمان عالی به نظر میرسند، ولی مشکل اینجاست که اندازهیشان بسیار بزرگ است. اگر میخواهید ثروتتان را بهصورت مخفیانه نگه دارید، خریدن یک قایق ۹۰ متری شخصی نقشهیتان را نقش برآب میکند. تازه، هزینهی نگهداری و مراقبت از این قایق و همچنین احتمال خرابی و استهلاک باعث میشود که خرید قایق سرمایهی بدی به حساب بیاید.
خرید سهام شاید گزینهی بهتری باشد، ولی این روزها بیشتر سهام خریداریشده به صورت الکترونیکی ثبت میشوند و بنابراین حکومتها از تراکنشهایی که در این حوزه انجام میشوند، آگاهی کامل دارند و اگر احیاناً در حال پولشویی هستید، میتوانند بهراحتی ردتان را بگیرند.
اثر هنری کوچک است، نگهداری از آن راحت است، ارزش خود را حفظ میکند و از همه بهتر، ممکن است ارزش آن نجومی بالا برود. برای همین حالت ایدهآل این است که اثر هنری را در یک مخفیگاه زیرزمینی واقع در بهشتی مالیاتی (Tax Haven = جایی که نرخ دریافت مالیات در آن کم است) یا بندری آزاد نگهداری کرد تا هروقت لازم شد، آن را بفروشید.
یکی از جالبترین کاربردهای چنین داراییای، چیزی است که حتی به ذهن مردم معمولی خطور نمیکند.
این یک ساعت ریشارد میل (Richard Mille) است:
علاقهمندان پر و پا قرص به ساعتهای مچی نظرات متناقضی نسبت به ساعتهای مچی ریشارد میل، شرکت ساعتسازی سوییسی دارند، ولی کسانی که دوستشان دارند، دیوانهوار دوستشان دارند و میتوان ادعا کرد که در نظرشان این ساعتها نمونهای از آثار هنری سطحبالا هستند، حداقل در شیوهی کارکرد بازار اقتصادیشان.
این ساعت که در عکس پایین میبینید، ۳ میلیون دلار قیمت دارد.
این قیمت برای این ساعت، به اندازهی قیمت ۴۵۰ میلیون دلار برای یک تابلوی نقاشی دیوانهوار است. دلیل اینکه سازندههای ساعت به خودشان اجازه دادهاند تا چنین قیمتی برای یک ساعت مچی تعیین کنند، همان دلیلی است که برای بالا بودن قیمت آثار هنری مطرح شد:
- وجود داشتن به تعداد کم
- انتظار مردم برای بالا رفتن قیمت جنس
- پز دادن ثروتمندان با آن به بقیهی دوستهای ثروتمندشان
- انجام یک سری حقهی اقتصادی کارآمد از طریق آن
و از همه مهمتر:
- وصل بودن این ساعت به مچ شما
اگر یک میلیاردر در کشوری زندگی میکند که ثبات بالایی ندارد و روزی مجبور شود آنجا را سریعاً ترک کند، بهلطف ساعتی که به مچ دستش بسته شده، میتواند بهسرعت، در هر جای دیگر دنیا، دوباره ثبات مالی پیدا کند.
البته معلوم نیست که آیا تا به حال کسی بوده که در چنین شرایطی قرار گرفته و از ساعت مچی گرانقیمتاش برای به دست آوردن پول سریع و زیاد استفاده کرده باشد، ولی بهطور کلی یکی از کاربردهای ساعتمچی این است که مقداری پول را همیشه روی مچدستتان همراه خود نگه دارید.
هنر عجیب است. درک معنای نهفته در آن سخت و درک بازار مخفی و قیمتهای نجومی تعیینشده برای آن سختتر است. ضربالمثل قدیمی «ارزش هر چیز به پولی که کسی حاضر به پرداخت بابت آن است بستگی دارد» شاید به دنیای شگفتانگیز و عجیب میلیاردهای جهانی قابلتعمیم نباشد. ولی میلیاردر عزیز، فعلاً شما روشی دیگر در اختیار دارید تا پول را با روشی خلاقانه جابجا کنید و اطمینان حاصل کنید که اختیار این پول بهطور کامل دست خودتان است و دولتمردان فضول احاطهای روی دارایی شما ندارند.
دنیای کلکسیونرهای آثار هنری از هنردوستان پرذوقوشوقی پر نشده که حاضرند دهها میلیون دلار برای هنر پول خرج کنند. این دنیا پر است از سرمایهگذاران، تاجران و میلیاردرهای زیرکی که روی کل کارهای زندگیشان منطقی سرد سایه انداخته است.
هنر گرانقیمت معاصر تمثیلی انتزاعی از وضعیت جامعه نیست که نقاش با توسل به اعماق روح و ذهنش آن را روی بوم نقاشی ابراز کرده است. تابلوی نقاشی ابزاری اقتصادی برای نقلوانتقال پول در سرتاسر دنیاست.
بازار هنر گرانقیمت از هنرمندان خلاق پر نشده است. تنها خلاقیتی که در این بازار وجود دارد، متعلق به حسابدارهاست.
منبع: Economics Explained
انتشار یافته در:
فربد یادمه چند وقت پیش گفته بودی که هنوز به یکچهارمِ هدفی که برای این سایت دارم هم نرسیدم. (یا یه عددی تو همین مایهها…)
خواستم بپرسم الان چی؟ الان چقدر از راهو اومدی، با توجه به اینکه فقط توی سه ماه اخیر ۵۲ تا مقاله و نقد، اونم در انواع و اقسام موضوعات، از فیلم و سریال بگیر تا گیم و ادبیات و اینجور مقالات متفرقه، منتشر کردی؟
هدف نهایی اینه که سایت به یکی از باپرستیژترین (نه لزوماً پربازدیدترین) سایتهای فارسیزبان تبدیل بشه. الان نزدیک ۱۰ سال طول کشیده تا به ۲۵٪ از هدف نهایی برسم. شاید اگه تا ۳۰ سال دیگه همینجور ادامه بدم، به اون درجه از پرستیژ که مدنظرمه برسه سایت. چون این چیزا با ماندگاری به دست میان و میانبری براش وجود نداره.
فعلاً هنوز همون ۲۵٪ایم. ۳۰ سال دیگه این سوال رو ازم بپرس. اگه هنوز من یا این سایت وجود داشتیم. :))
با توجه به اوضاع دنیا (منظورم کلیه) همه مون شن و مه و سایه هستیم.
راستش من خودم تا ته این گمانهزنیهای آخرالزمانی و اگزیستانسیالیستی و پوچگرایانه رفتم. ولی اگه بخوای بر اساس این تفکرات زندگی کنی یا باید خودکشی کنی یا یه گوشه بشینی به دیوار زل بزنی. هرکس باید با یه چیزی دل خودشو خوش کنه و یه جهتی به زندگیش بده و این هم جهتیه که من (فعلاً) برای خودم تعیین کردم.
بسیار هم عالی، امیدوارم به هدفت برسی. از قدیم گفتن خواستن توانستن است.
حالا از این موضوعات که بگذریم مقاله رو خوندم، خیلی سوال خوبی طرح کرده اتفاقاً. چند سال پیش همیشه این سوال توی ذهنم بود که چرا تابلوهای نقاشی انقدر گرونقیمتان با اینکه در نهایت بهقول مقاله به چیزی تبدیل میشن که به بخش کوچیکی از یه خونهی {احتمالاً} بزرگ که متعلق به یه میلیاردره، رنگ و لعاب میبخشه. (خصوصاً بعضی از تابلوهای نقاشی که واقعاً مضحک و مزخرفن نسبت له قیمت نجومیشون) بزرگتر که شدم خودم جواب این سوالو پیدا کردم.
واقعاً پول شویی و راههای مختلف و سردردآورش یکی از جالبترین چیزهاست توی دنیا برای من.
خلاصه که مقاله خیلی خوب بود، خصوصاً اونجایی که داشت در مورد Opportunity Cost توضیح میداد.
دمت گرم.
برای همینه که هنرمندایی که برای فیلم و بازی و… محتوا تولید میکنن دل خوشی از هنرمندای هنر فاخر معاصر دل خوشی ندارن. با اینکه اونها شاید کلی بیشتر روی اثرشون زحمت بکشن و حتی اثرشون بهمراتب زیباتر و باکیفیتتر باشه، ولی شاید کسری از پولی که به این نوع هنرمندا میرسه به دست بیارن، چون دستی تو پولشویی ندارن.
یه چیز دیگه هم که جالب بود برام اینه که این کاربردی که اینجا برای هنر توضیح داده میشه تا حد زیادی شبیه به کاربرد NFTهاست. به وجود آوردن یه دارایی کوچیک و جمعوجور که برای نقل و انتقال پول ایدهآله.
دقیقاً.
فربد راستی صحبت از NFTها کردی، یاد رمزارزها افتادم. نظرت در مورد اینا چیه؟ اساساً مشکل دولتها با این رمزارزها اینه که نمیشه ازشون پول دربیارن (مالیات)، ولی مثلاً دیروز یه خبری میخوندم که آمریکا داره یه صندوق ETF برای اینا راه میندازه(علت افت ۴-۵ درصدیِ امروز بیت کوین هم همین بود احتمالاً).
و اینکه راستی فربد
این بخش امتیازدهی که اضافه کردی بد نیست، ولی یه پیشنهاد، بیا بهجاش گزینهی لایک بذار برای هر پستت. (و بدونِ دیسلایک، دقیقاً مثل دیجیکالا مگ.)
من نظرم نسبت به رمزارزها مثبته و به نظرم اگه به مقبولیت جهانی برسه روش مناسبی برای داد و ستد میشه. الان ما بهعنوان ایرانی میتونیم ببینیم که ارز ملی چقدر میتونه مضر باشه و کارهای دولت (که از کنترل ما خارجه)، چقدر میتونه یه کشور رو از لحاظ اقتصادی در مضیقه قرار بده. ولی با توجه به اینکه قیمت رمزارز بهطور جهانی تعیین میشه، سرمایهی قابلاطمینانتریه و با توجه به اینکه روز به روز داره مبادلات اینترنتی و جهانی (که دولتها هیچ نقشی توش ندارن) بیشتر میشه، داشتن رمزارز میتونه بسیاری از مشکلات مبادلاتی رو حل کنه.
مثلاً الان برای من پول ریختن از طریق پیپل ممکن نیست. ولی اگه بخوام از خدمات یه نفر تو اینترنت استفاده کنم یا حتی بهخاطر اینکه باهاش حال میکنم پول بهش اهدا کنم، با در اختیار داشتن رمزارز راحت میتونم این کارو انجام بدم.
البته این حرفها برای آیندهست. الان بهخاطر عدم مقبولیت کامل رمزارز و نوسان شدید قیمتش شاید نتونه چنین کاربردی داشته باشه، ولی آیندهش روشنه. الان بزرگترین کاربردش اینه که بخری و بفروشی و سود کنی. مثل یه جور سهام گلوبال.
راستش این ستارهها رو خودم اضافه نکردم. فکر کنم یه پلاگین قدیمی آپدیت شد و خودش خود به خود اضافهش کرد.
منم باهاشون مشکل خاصی ندارم، فقط هنوز یکم ماهیتشون برام ناشناختهست و بهشخصه نمیتونم بهشون خیلی اعتماد کنم. ولی اگه روزی بیاد که بشه بهشون اعتماد کرد، میشه یه انقلابی در حد کارتهای بانکی. چهبسا بزرگتر.
والا در حال حاضر حتی برای خرید و فروش هم نمیشه خیلی بهشون اعتماد کرد. مثلا دیروز، و بهطور کلّی هر چند وقت یه بار، بروکرهای مختلف میان یه نوسان شدید ولی آنی و لحظهای میکشن روی یک رمزارز و باعث متضرر شدن لحظهایِ طیف وسیعی از معاملهگرا میشن. (البته طی یه فرآیند بهطبع پیچیدهتر که از حوصلهی این بحث خارجه.)
آره منم همینو گفتم. الان شاید نشه برای این کارها ازشون استفاده کرد، ولی در آینده شاید بشه.