استیون کینگ در مقدمهی «حداقل نیروی کار موردنیاز» (Skeleton Crew)، مجموعهی داستانکوتاه خود، تعریفی بهیادماندنی از داستانکوتاه ترسناک ارائه کرد. داستانکوتاه نه رمان شکستخورده است، نه ایدهای نیمهکاره که نویسنده صرفاً نتوانسته دور بیندازد و میخواهد با آن یک کاری بکند. او رمان را به رابطهای طولانی تشبیه کرد و داستان کوتاه را به «بوسهای سریع از یک غریبه در تاریکی… ولی این بوسهها میتوانند شیرین باشند.»
حق با اوست. تعدادی از ماندگارترین کابوسهای ادبی در فرمت داستانکوتاه نوشته شدهاند. ام.آر. جیمز (MR James) هیچگاه رمان ننوشت. اچ.پی. لاوکرفت (HP Lovecraft) هم همینطور. بهنظر من دلیل جذابیت و ماندگاری داستانکوتاه ترسناک ریشه در دوران کودکی ما دارد: این داستانها مصداق داستان قبل از خواب، قصههای شاه پریان برادران گریم و داستان اشباحی که دور آتش به اشتراک گذاشته میشد، هستند.
بهشخصه در دوران کودکی کتابهای گلچین ادبیات وحشت پن (Pan Horror Anthologies) را زیاد میخواندم (نویسندهی مطلب سایمون کروک (Simon Crook)، نویسندهی سبک وحشت است) و وقتی «جادهی سیلوروود» (Silverwood Road)، مجموعهداستان خودم را منتشر کردم، هدفم انتقال تجربهی وحشتناک خواندن همان کتابها بود. این مجموعه در یکی از خیابانهای نفرینشدهی حومهی شهر واقع شده و پشت هر در آن، حکایتی مورمورکننده از انسانهای روباهنما، استخرهای شکارچیصفت، کوزههای کینهتوز و معاملهی یک بازیکن دارت با شیطان نهفته است.
البته بین همهی این داستانهای در ظاهر بیربط، پیوندی وجود دارد که آنها را به بخشی از یک اکوسیستم وحشت عجیب تبدیل میکند، ولی هدف من این نبود که همهیشان بهطور مداوم خواننده را زهرهترک کنند. آن چیزی که دنبالش بودم، صرفاً القای ترسی قطرهچکانی، لحظهای و دلنشین بود، کاری که فقط از داستانکوتاه برمیآید. بهشخصه برای چنین حسی لقب «مورمور شدن لذتبخش» (Pleasure Shiver) را انتخاب کردهام. با توجه به اینکه اخیراً هالووین را پشتسر گذاشتیم، چه زمانی بهتر از حالا برای تجربهی مور مور شدن لذتبخش؟
سبک وحشت هیولایی با چهرههای بسیار است. از پلههای شبحوار گرفته تا تاکسیدرمیستهای بدجنس، در ادامه ۱۰ داستانکوتاه ترسناک معرفی شدهاند. البته باید اعتراف کنم که جای تعدادی از نویسندگان بسیار پرطرفدار (مثل پو، کافکا، بلکوود و…)) خالی است و احتمالاً از این بابت ناسزا دریافت کنم. بنابراین منتظر نظراتتان هستم.
۱. برج اثر مارگانیتا لاسکی (The Tower by Marghanita Laski)
سال انتشار: ۱۹۵۵
«برج» دربارهی زنی به نام کارولین (Caroline) است که بهتازگی ازدواج کرده و همراه با شوهر کنترلگرش، در سفری خفقانآور به فلورانس آمده است. او برای رهایی از دست شوهرش، به اکتشاف حومهی فلورانس مشغول میشود. فراتر از یک راه خاکی، روی تپهای دوردست، برجی سنگی توجه او را جلب میکند… همچنان که کارولین از پلههای مارپیچ آن بالا میرود – در حالیکه هر پله را میشمارد تا از آزادیاش لذت ببرد – دیوارها حین بالا رفتن – یا شاید هم پایین رفتن؟ – غیرممکن او شروع به نزدیک شدن میکنند. با اینکه نمادسازی از برج فالوسمانند بهعنوان نمایندهای از نظام مردسالاری کمی تا قسمتی واضح به نظر میرسد، آنچه لاسکی در نثر مینیمالیستی خود روایت میکند، اصلاً واضح نیست: وحشت داستان انتزاعی است؛ ترس نهفته در آن خفقانآور است و سرنوشت کارولین تا مدتها در ذهن باقی میماند. وقتی به آخر داستان برسید، احتمالاً کاغذ کتاب را چون نردهای زنگزده در دست گرفتهاید. لاسکی بیشتر بهعنوان یک منتقد ادبی بدخلق شناخته میشود. «برج» یکی از معدود تلاشهای او در زمینهی نوشتن داستان ترسناک بود. ایکاش او در این حوزه بیشتر مینوشت.
۲. داخل کیسه اثر رمزی کمبل (In the Bag by Ramsey Campbell)
سال انتشار: ۱۹۷۷
«صورت پسرک داخل کیسهی پلاستیکی در حال تقلا کردن بود… چشمهای او سوراخهایی خاکستری، توخالی و پر از مِه داخل پلاستیک بودند.» این جملات آغازین داستان است؛ داستان دربارهی مردی به نام کلارک است، مدیر مدرسهی سختگیر یک مدرسه که در دوران کودکی، سر یک شوخی دستی، یکی از همبازیهایش را خفه کرد، ولی نسبت به این اتفاق احساس پشیمانی نمیکند؛ درست که این اتفاق خیلی وقت پیش افتاد، ولی هنوز فراموش نشده است… داستانهای کمبل خاصیت ناباکوفی (Nabakov) خاصی دارند؛ هردو نویسنده دغدغهای شدید با مفهوم «خاطرات» دارند؛ آن میخواهند خاصیت رمزآلودشان و نحوهی کنار آمدن ما با آنها را درک کنند. «داخل کیسه» مثالی استادانه از داستانکوتاه است: شیوهای که کمبل روانزخمی قدیمی را با عناصر ماوراءطبیعه ترکیب میکند، مصداق ادبی بافتن مه است. (Knitting Fog = اصطلاحی به معنای کاری بسیار سخت). سرنوشتی که کلارک به آن دچار میشود، بهشکلی قابلتوجه بیرحمانه است. این داستان هم مثل همهی داستانهای وحشت عالی، با حبس شدن نفس در سینه تمام میشود.
۳. روحیهی بازمانده اثر استیون کینگ (Survivor Type by Stephen King)
سال انتشار: ۱۹۸۲
استیون کینگ بیش از ۲۰۰ داستان نوشته است، ولی بهشخصه همیشه به این داستان رجوع میکنم. این داستان در قالب وقایعنگاری روزانه نوشته شده است و این فرمت برای داستانهای کوتاه عالی است. در «نوع بازمانده»، ریچارد پاین (Richard Pine)، جراحی بیآبروشده که به قاچاق مواد روی آورده است، از جزیرهای متروکه و بیآبوعلف سر در میآورد. همچنان که منتظر نجات یافته شدن است، با ثبت وقایع روزانه در دفتر گزارش قایقنجاتش روزها را سر میکند. هیچکس نمیآید او را نجات دهد. چیزی برای خوردن وجود ندارد. او چاقویش را تیز میکند و نگاهی به پایش میاندازد… اوه، پسر. در این داستان از اشباح و بیگانگان و دلقکهای قاتل خبری نیست. کل داستان در آدمخواری – یا بهتر است بگوییم خودخواری – و وحشت انسانمحور خلاصه میشود. این داستان کینگ در بیرحمترین حالت خود است و بهتر است موقع خواندن آن شکمتان خالی باشد.
۴. زن صاحبخانه اثر رولد دال (The Landlady by Roald Dahl)
سال انتشار: ۱۹۵۹
بیلی ویور (Billy Weaver) بیچاره. تازه ۱۷ سال را رد کرده بود که برای یک سفر کاری به بث (Bath) فرستاده شد. او گمگشته و خسته است و جایی برای ماندن ندارد. یک پانسیون ارزان و یک زن صاحبخانه با لبخندی روی لب، راه نجات او به نظر میرسد. او حتماً زن مهربانی است، چون حیوانات خانگی دارد… در این داستان، نثر بسیار سادهی دال، سلاح مخفیاش است. سبک ادبی سادهی او حس امنیت و کرختی در شما ایجاد میکند، اما بعد دال چاقو را تا دسته در شکمتان فرو میکند. غافلگیری داستان را لو نمیدهم، ولی پیشآگاهی آن بسیار خبیثانه است. سگ پاکوتاهی که بیصدا کنار آتش نشسته است. دفتر مهمانها که فقط روی آن دو نام درج شده. زن صاحبخانه که از دندانهای زیبای بیلی تعریف میکند. دال «زن صاحبخانه» را در سبک داستان اشباح نوشت، از آن خوشش نیامد و بعد پایانش را عوض کرد. این تصمیمی هوشمندانه بود.
۵. ممنوعه اثر کلایو بارکر (The Forbidden by Clive Barker)
سال انتشار: ۱۹۸۴
وقتی مجموعهی ۶ جلدی داستانکوتاه وحشت «کتابهای خون» (Books of Blood) در سال ۱۹۸۴ منتشر شد، استیون کینگ در وصفشان گفت: «من آیندهی سبک وحشت را دیدهام و اسمش کلایو بارکر است.» «کتابهای خون» ۶ جلد و حاوی ۳۰ داستان است، سوال اینجا بود که از بینشان کدام را انتخاب کنم؟ غولهای ساخت انسان در «داخل تپهها، شهرها» (In the Hills, the Cities)؟ لشکر دستهای جستوخیزکنان در «سیاست بدن» (Body Politics)؟ نمایش طنزآمیز و شیطانی «یترینگ و جک» (The Yattering and the Jack)؟ در نهایت انتخابم «ممنوعه» بود. این داستان الهامبخش فیلمهای وحشت هالیوودی «آبنباتفروش» (Candyman) شده است. این فیلمها اقتباس خوبی هستند، ولی با تغییر دادن مکان داستان، از جو سرد و زمستانی خیابان اسپکتور استیت (Spector Street Estate) در داستان محروم شدهاند. این خیابان، دیستوپیایی اجتماعی پر از گرافیتی و ساختمانهای بروتالیستی است که افسانههای شهری بر آن سایه انداختهاند.
۶. اوه، سوت بزن و من نزد تو میآیم پسرجان اثر ام.آر. جیمز (Oh, Whistle, and I’ll Come To You, My Lad by MR James)
سال انتشار: ۱۹۰۴
این داستان دقیقاً همان چیزی است که میتوان از ام.آر. جیمز انتظار داشت. یک فرد آکادمیک بیتجربه و جوان یک شیء قیمتی (سوتی برنز در ساحلی ریگدار) را از زیر زمین بیرون میآورد. نیرویی باستانی و ناشناخته آزاد میشود (در یک اتاق دوخوابه در مهمانخانهی گلوب (Globe Inn)). فلاکتی که ابعاد آن به صورت زیرپوستی و تدریجی معلوم میشود، خاصیت داستانهای جیمز است؛ پیکری سفید که پشت یک پنجره مشاهده میشود و تختی که به تازگی مرتب شده، به اجزای معمایی بزرگ تبدیل میشوند. بهشخصه اولین بار که داستان را خواندم، با توصیف «چهرهای وحشتناک، فوقالعاده وحشتناک از جنس پارچهی مچالهشده» زهرهترک شدم. با این حال، کتاب «داستانهای اشباح ام.آر. جیمز» من آنقدر از شدت استفاده شدن کهنه به نظر میرسد که معلوم است مشتاق مجازات شدن هستم.
۷. بازی اکتبر اثر ری بردبری (The October Game by Ray Bradbury)
سال انتشار: ۱۹۴۸
هالووین. خانهای در حومهی شهر. میچ (Mich) تفنگ را به کشو برمیگرداند. خیلی سریع. خیلی تمیز. او میخواهد همسرش لوییس (Louise) عذاب بکشد. از داستانهایی چون «علفزار» (The Veldt) و «خاک آزاد» (Free Dirt) مشخص است که بردبری استاد نوشتن داستانهای مورمورکننده است که جنبههای ترسناکشان بهمرور معلوم میشوند. ولی او با این داستان به قعر مغاک رفت. چهرهای که «بازی اکتبر»، انتشاریافته در سال ۱۹۴۸، از همسری سادیستیک به تصویر میکشد، تا به امروز شوکهکننده باقی مانده است. وقتی میچ همسرش، دخترشان و همسایههایشان را به «بازی ساحره» (The Witch Game) در زیرزمین تاریک خانهیشان دعوت میکند، بردبری با نهایت قدرت فن «نشان نده؛ بهطور غیرمستقیم اشاره کن» را به کار میگیرد. وحشت با صدای خندهی کودکان ترکیب میشود. جرئت نگاه کردن نخواهید داشت. بعد چراغهای زیرزمین روشن میشوند. در این نقطه، بردبری شما را با تخیل آزردهی خودتان تنها میگذارد.
۸. وحشت دانویچ اثر اچ.پی. لاوکرفت (The Dunwich Horror by HP Lovecraft)
سال انتشار: ۱۹۲۹
تپههای گنبدشکل آرخام (Arkham)، موجودی مرموز و هیولامانند که خانهای واقع در یک مزرعه در حال رشد کردن است. بیاهمیت بودن بشریت در بستر کائناتی که خدایان کیهانی در آن جولان میدهند. اینها همه ویژگیهای آثار لاوکرفت هستند، نویسندهای که نامش بهتنهایی به زیرگونهای برجسته در سبک وحشت تبدیل شده است. «وحشت دانویچ» بهنوعی لاوکرفت در لاوکرفتیترین حالتش است و در آن همهی عناصر رایج در داستانهایش موجودند: تشریفات مذهبی تاریک، بازوچههای هشتپا مانند، احضار موجودات اهریمنی، کتاب شیطانی نکرونومیکون (Necronomicon)، پلیدی وصفناپذیر و موجود جهشیافتهای به نام ویلبور ویتلی (Wilbur Whateley) که بهترین شخصیتیست که لاوکرفت خلق کرده است. هر بار که توصیف جسد او را میخوانم که سگها آن را از هم دریدهاند، با حیرتی تبآلود زیربغل خود را باد میزنم. («صورت بزمانند و بدون چانه… پشم سیاه ضخیم… بازوچههایی با دهانهای مکندهی قرمز… روی هرکدام از رانها، در اعماق حجمی دایرهشکل، صورتی و مژهدار، چشمی بدوی دیده میشد.») در نظر برخی، نثر پرطمطراق لاوکرفت از جذابیت داستانهایش کم میکند. در نظر من، نثر او بخشی از جنون داستانهایش است.
۹. لاتاری اثر شرلی جکسون (The Lottery by Shirley Jackson)
سال انتشار: ۱۹۴۸
در «تسخیر عمارت هیل» (The Haunting of Hill House)، شرلی جکسون، نویسندهی بدون همتا، ترسناکترین جملهی ادبیات وحشت را نوشت. («خدایا! دست کی رو گرفته بودم؟»). در نظر من، «لاتاری»، وحشتناکترین داستان اوست. این داستان در یک روز روشن تابستانی در یک دهکده آغاز میشود. کودکان خندهکنان در حال بازی کردن با سنگ هستند و اهالی دهکده نیز دور یک جعبه جمع میشوند. پیرمردی به نام وارنر (Warner) میگوید: «لاتاری در ژوئن یعنی کشت حاصلخیز ذرت…». «لاتاری» حکایت جکسون از ایمان کورکورانه است، حکایتی که در آن هیچ برندهای وجود ندارد. دلیل وقوع اتفاق داخل داستان هرچه که باشد – مذهب رسمی، مجازات قصاص، غوغاسالاری – حکایت نهفته در قلب داستان هم حقیقی به نظر میرسد، هم در کمال تاسف در بستر زمان یا مکانی خاص نمیگنجد. بهشکلی کنایهآمیز و وحشتناک، پس از انتشار این داستان، جکسون یک عالمه نامهی تنفرآمیز دریافت کرد؛ از جانب کسانی که بهاندازهی ساکنین دهکدهی داستان، بیفکر بودند.
۱۰. هورلا اثر گی دو موپاسان (The Horla by Guy de Maupassant)
سال انتشار: ۱۸۸۷
این داستان دربارهی خونآشام بخارمانندی است که حضور دائمی و همیشگیاش، پروتاگونیست سربهزیر داستان را به مرز جنون میکشاند. جالب است که نویسندهای فرانسوی مثل دو موپاسان بود که به داستان اشباح ترسناک محبوبیت بخشید. نقطهی اوج داستان بیرحمانه است، ولی دلیل ماندگاری «هورلا» این است که نویسندهی آن درک کرده سرچشمهی وحشت واقعی، عاملی ناشناخته و دیدهنشده است. از این نظر، این داستان الهامبخش اساطیر کطولحوی (Cthulhu Mythos) لاوکرفت هم شد.
منبع: Guardian
انتشار یافته در:
دیدگاه خود را ثبت کنید