تعریف: مغلطه نتیجهگیری بیپایهواساس موقعی اتفاق میافتد که شخصی بر اساس مشاهداتش از یک نمونهی آماری نتیجهگیری کند، ولی در شرایطی که از قبل نمونهگیری انجام شده و کسی اعلام نکرده این آزمایش برای یافتن چه جور مشاهداتی ترتیب داده شده است. این مغلطه با مغلطهی مقایسهی چندگانه (مغلطهی شمارهی ۱۶۱) ارتباط نزدیکی دارد.
معادل انگلیسی: Post-Designation
معادلهای جایگزین: صید داده (Fishing for Data)
مثال ۱:
وقتی داشتم به سابقهی دانشآموزانم نگاه میکردم، پی بردم که از هر ۱۰ نفر، ۹ نفرشان تکفرزند هستند. بنابراین تکفرزندی در جامعه رو به افزایش است.
توضیح: وقتی بدون انتظار خاصی دادهای را بررسی کنید، هر برداشتی از آن ممکن است و به خاطر آنومالیهای تصادفی و آماری هر دادهای ممکن است «عجیب» به نظر برسد. در مثال بالا، تکفرزند بودن ۹ دانشآموز از هر ۱۰تا ناهنجار است، ولی ذات احتمالات همین است. اگر فرضیهای که میخواستید ثابت کنید این بود که بیشتر بچهها تکفرزند هستند و در این راستا به این داده برخورد میکردید، در این صورت برای انجام پژوهش بیشتر و رسیدن به نتیجهای قابلاطمینانتر دلیل محکمتری پیدا میکردید.
مثال ۲:
وقتی داشتیم تفاوت بین ۱۰۰ مسیحی و ۱۰۰ بیخدا را بررسی میکردیم، پی بردیم که مسیحیان در مقایسه با بیخدایان از خوردن تنماهی بهمراتب بیشتر استقبال میکنند.
توضیح: وقتی در حال صید داده هستید، دیر یا زود یک آنومالی پیدا میکنید. در این مورد خاص این آنومالی تمایل مسیحیان به خوردن تنماهی است. وقتی دغدغهی آدم صرفاً نتیجهگیری باشد، بالاخره به یک نتیجه میرسد، اما سوال اینجاست که آیا این نتیجه اصلاً معنی خاصی دارد؟
استثنا: گاهیاوقات حقیقتی مهم در دادهها یافت میشود، چه دنبالش باشیم، چه نباشیم. ولی یادتان باشد که فرق بین این یافتههای مهم را با آنومالیهای بیمعنی تشخیص دهید.
منابع:
مغلطهای رایج در اینترنت. منبع آکادمیک برای آن یافت نشد.
ترجمهای از:
انتشاریافته در:
مجلهی اینترنتی دیجیکالا
“وقتی داشتیم تفاوت بین ۱۰۰ مسیحی و ۱۰۰ بیخدا را بررسی میکردیم، پی بردیم که مسیحیان در مقایسه با بیخدایان از خوردن تنماهی بهمراتب بیشتر استقبال میکنند”
از اعتراف این موضوع متنفرم ولی بیشتر نقدایی که از کتابای ادبی انجام میشه بر اساس این مغلطه اس. اکو تو کتابش میگفت نقد این شکلی نتیجه ی اهمیت دادن و پررنگ کردن جزییات بی خود داستانه و همین باعث اوور اینترپرتیشن میشه. “وقتی در حال صید داده هستید، دیر یا زود یک آنومالی پیدا میکنید”. پیدا کردن این آنومالی به این ربط داره که روچه چیزی وسواس (مونومینیا) داشته باشیم. آخر سر همون چیزی رو پیدا می کنیم که انتظار داشتیم و اینجوری نتیجه گیری می کنیم.
البته میدونی جاناتان کالر یچیزی نوشته بود در جواب اکو که برام جالب بود. می گفت که اووراینترپرتیشنایی از این قبیل تجربه ی کتاب خوانی رو جذاب می کنن. شاید واقعا هیچ رابطه ی معنا داری بین خوردن بیشتر تن ماهی و مسیحی بودن وجود نداشته باشه اما همین که یه رابطه ای ایجاد کردی درکت رو جالب می کنه و شاید اگه روش تحقیق کنی واقعا بتونی یه رابطه ی معنا دار بین تن ماهی و مسیحیت پیدا کنی ( در صورتی که اگه یه آنالیز کانونشنال می کردی هیچ وقت به این رابطه پی نمیبردی).
interpretation is interesting only when it is extreme. Moderate interpretation, which articulates a consensus, though it may have value in some circumstances, is of little interest. A good statement of this view comes from G.K. Chesterton, who observes, ‘Either criticism is no good at all (a thoroughly defensible proposition) or else criticism means saying about an author those very things that would have made him jump out of his boots.
i believe that overinterpretation is more interesting and intellectually valuable than ‘sound’, moderate interpretation
البته این نوع تحلیل برای ادبیات شاید مشکل ساز نباشه ولی زیاد برای تحلیل علمی نمیشه استفاده کرد (هرچند منم مثل کالر فک میکنم جالبتره و اگه روش بیشتر مطالعه بشه نتایج فروتفولی میده. حتی تو زمینه های علمی)
به نکتهی جالبی اشاره کردی. گاهی مرز بین مغلطه کردن و تفکر مبتکرانه (یا به اصطلاح Thinking outside the box) خیلی باریکه. به قول تو گاهی بین چیزای بیربط واقعاً یه ربطی وجود داره و پیدا کردن این ربط فقط در صورتی ممکنه که دنبال پیدا کردن ربط بین چیزای در ظاهر بیربط باشه. با توجه به اینکه به علم اشاره کردی، به نظرم داروین یکی از بهترین مثالها در این زمینهست. قبل از اینکه داروین راهی اون سفر دریایی سرنوشتساز بشه، خودشم نمیدونست دقیقاً دنبال چیه و قراره چی کشف کنه. فقط تواناییش توی ربط دادن چیزهای در ظاهر بیربط به هم بود که به یکی از بزرگترین کشفیات تاریخ تبدیل شد. احتمالاً ایدهی پشت نظریهی فرگشت هم در نظر مردم اون زمان مثال بارز نتیجهگیری بیپایهواساس به حساب میاومد.
اوهوم شاید بشه گفت که اگه برای اون مغلطه ی بی پایه و اساس چنتا base و مدرک هرچند کوچیک پیدا کنیم اونموقع میشه گفت که مغلطه مون تبدیل شده به تفکر مبتکرانه.
آره، تفسیر خالص بیفایدهست.