تعریف: مغلطه نزاکت سیاسی اخیراً بسیار رواج پیدا کرده است. این روزها پیشفرض بسیاری از افراد این است که دو یا چند گروه، فرد یا ایدههای یک گروه یا فرد با هم برابرند، ارزشی یکسان دارند یا به یک میزان حقیقت دارند. ریشهی چنین طرز تفکری پدیدهی نزاکت سیاسی است. نزاکت سیاسی در ویکیپدیا اینگونه تعریف شده است: نزاکت سیاسی به نحوهٔ گفتار و رفتار و سیاستی اشاره دارد که در آن فرد در بیان منظور خود، ارائهٔ دیدگاه خود یا به نمایش گذاشتن هنر خود سعی میکند تا اقلیتهای آسیبپذیر و افراد بهحاشیهراندهشده جامعه یا افرادی را که به خاطر شغل، جنسیت، نژاد، فرهنگ، گرایش جنسی، مذهب، ایدئولوژی، ناتوانی جسمی و ذهنی یا سنوسالشان به نوعی به آنها تبعیض اجتماعی روا داشته شده، نرنجاند و آنها را مورد آزار کلامی یا تحقیر اجتماعی قرار ندهد.
نزاکت سیاسی موقعی به مشکل تبدیل میشود که در آن زیادهروی شود. میتوان آن را واکنشی افراطی به کلیشهسازی (Stereotyping) در نظر گرفت.
معادل انگلیسی: Political Correctness Fallacy
معادلهای جایگزین: مغلطهی ملاحظهی سیاسی، سنجیده سخن گفتن
الگوی منطقی:
ادعای A دارای نزاکت سیاسی نیست.
بنابراین ادعای A اشتباه است.
مثال ۱:
ثبت اطلاعات نژادی/فرهنگی در فرودگاهها اشتباه است. احتمال تروریست بودن یک یک مرد بالغ خاورمیانهای با یک دختر چهارسالهی آمریکایی برابر است.
توضیح: خیلی چیزها امکانپذیرند، منجمله تروریست بودن یک دختر چهارسالهی آمریکایی، ولی ثبت اطلاعات افراد با احتمالات سر و کار دارد. در چنین شرایطی نزاکت سیاسی داشتن مترادف است با نادیده گرفتن احتمالاتی که بر پایهی آمار معتبر شکل گرفتهاند.
مثال ۲:
شخص نقابداری که مرتکب جنایت شد، ۱۹۰ سانت قدش بود و چهار مرد مسلح را با دست خالی زمین زد. احتمال زن بودن او با احتمال مرد بودنش برابر است.
توضیح: امکانش وجود دارد که یک زن ۱۹۰ سانتی که متخصص هنرهای رزمی است مرتکب جنایت شده باشد، ولی چنین سناریویی بسیار غیرمحتمل است و اگر پلیسها تصمیم بگیرند برای پرهیز از تبعیض جنسیتی تعداد یکسانی از متهمان مرد و زن را مورد بازجویی قرار دهند، وقت باارزش خودشان را تلف کردهاند.
مثال ۳:
عقاید هرکسی محترم است. بنابراین اگر لخت رقصیدن در خیابان جزو تشریفات مذهبیشان باشد، باید این حق را به آنها بدهیم.
توضیح: آیا همهی تشریفات مذهبی قابلقبول هستند؟ آیا در همهی شرایط هرگونه رفتار مذهبی را باید پذیرفت؟ مرز تحمل چنین رفتارهایی را کجا میتوان تعیین کرد و با چه معیاری؟
مثال ۴:
قربانی کردن باکرهها یکی از فرهنگها و سنتهای قدیمی قبیله است، همانطور که خوردن هاتداگ به هنگام تماشای مسابقهی بیسبال در کشور ما به یک سنت تبدیل شده است. باید فرهنگهای مختلف را پذیرفت و درک کرد.
توضیح: در چنین شرایطی دو انتخاب پیش رو داریم: حفظ یک «باور فرهنگی» یا نجات دادن جان یک دختر جوان. کدامیک مهمتر است؟
این مثالها، و به طور کلی این مغلطه، بسیار جنجالی هستند. همهچیز بستگی به کیفیت استدلال دارد. استدلال من این است که گاهی اوقات ملاحظهی سیاسی مغلطهآمیز است. شاید شما موافق باشید، شاید مخالف. در هر صورت، باید آماده باشید تا بتوانید از موضعتان با دلایل صحیح دفاع کنید.
استثنا: به توضیح بالا رجوع کنید.
منابع:
این مغلطه را خود بو بنت ابداع کرده است.
ترجمهای از:
انتشاریافته در:
مجلهی اینترنتی دیجیکالا
دم بنت گرم که این مغلطه رو اختراع کرد.
حالا سوالی که واس من به وجود اومد و اتفاقا فیلمسازای آمریکایی هم خیلی خواهانه جواب دادن بهش هستن اینه که عدالت چیه؟ منظور از عدالت چیه؟
نظره تو در مورد عدالت چیه فربد؟
سوال سختی پرسیدی.
به نظرم بهترین نقطهی شروع برای تعریف عدالت همون قانون طلاییه که میگه هرچه برای خود میپسندی/نمیپسندی، برای دیگران هم بپسند/نپسند. ولی خب قضیه به همین سادگی نیست، چون بعضی اوقات چیزی که برای خودت میپسندی/نمیپسندی برای بقیه هم لزوماً خوب/بد نیست. اینجاست که باید کیسها رو موردی بررسی کرد (کاری که سیستم قضایی انجام میده) و بذاری آدمها خودشون بگن چی میخوان.
یه مورد دیگه هم هست و اونم حس عدالت درونی هر آدمه که به نظرم نیروی قویایه در دنیا برای اینکه بشر هیچوقت تو تاریکی کامل فرو نره. یعنی حتی مغولها هم اگه بری داستانشونو بخونی، یه سیستم انصاف و عدالت داشتن لابلای اون سنگدلی و بربریت مثالزدنی. مثلاً اگه شهری تسلیم میشد، نابودش نمیکردن. اینم یه چیزیه که به نظرم بیشتر آدمها (حداقل آدمهایی که از لحاظ عقلانی خیلی در وضعیت بدی قرار نداشته باشن) ازش برخوردارن و خود به خود یه بالانسی رو توی دنیا برقرار میکنه. بیعدالتی و سنگدلی محض انرژی زیادی از آدم میطلبه و بالاخره هرکسی از یه جایی به بعد کوتاه میاد.
ولی در کل نظر شخصی من اینه که دنیا جای عادلانهای نیست و من هم خودم هیچوقت انتظار عدالت از کسی رو نداشتم تو زندگیم؛ هرچند بیعدالتی وحشتناکی هم در حقم نشده. برای رسیدن به حقت باید بجنگی و اگه حوصلهی جنگیدن نداری، با همین چیزی که نصیبت شده بسوزی و بسازی.
آره سوالم سخت بود ولی الحق جواب پُر و نایسی بهش دادی. مرسی.
نظره خودمم به نظرت نزدیکه، خصوصا با پاراگراف آخره جوابت به شدت موافقم. خودم به این باورم که (اگه از مواردی مثل پارتیبازی یا تقلب فاکتور بگیریم) هر چقدر تلاش کنی، همونقدر عایدت میشه و همونقدر به دست میاری. اگه هدف و goal ات یه چیزه استثناییه، پس باید استثنایی تلاش کنی. این طرز فکره من بوده همیشه، و تا همین امروز هم جواب داده.
یاده یه دیالوگی افتادم از یه انیمیشن که یادمم نیست به طور دقیق چی بود، (ولی فکر کنم شگفتانگیزان ۱ بود) که میگفت:
«زندگی منصف نیست، هست؟؟»
:)))
در راستای عقاید همه محترمه یاد این پسج از کتاب ایگلتون افتادم.
The point, anyway, is that some postmoderm radicals detest the idea of closure so cordially that they would wish to exclude nobody whatsoever from their desired social order, which sounds touchingly generous-hearted but is clearly absurd. Closure and exclusion, for radical thought. are by no means to be unequivocally censured in some sentimental liberal spirit. There can by definition be no place for racists. exploiters or pamarchs in a free society, which is not to sug- gest that they should be hung by their heels from the church towers. A genuinely pluralist society can only be achieved by a resolute opposition to its antagonists. Failing to appreciate this is to project a pluralist future back into the conflictive present, in the manner of some poshnodem thought. and thmby to risk stymieing that future altogether. The idea that all closure is oppressive is both theoretically sloppy and politically unproducdve – not to speak of entirely idle, since there could be no social life without it.
One could envisage much celebration of the marginal andminority as positive in themselves-an absurd enough view. of course. since margins and minorities currently include neo- Nazis, UFO bu& the international bourgeoisie and those who believe in lashing delinqucnt adolescents until the blood runs down theit thighs.
این نقلقول، بازگویی همون Paradox of Intolerance کارل پوپره، در کانتکست چپگرایی:
البته این مشکل وجود داره که این افراد نابردبار در هر جامعه ای چطور تعریف شده باشن یا چه گروهی باشن یا چه تعداد از افرادو شامل شن. چون اگه این جامعه بردبار نابردباری عده ی زیادی از مردم رو تحمل نکنه اونموقع بجای جامعه بردبار, دیکتاتوری میشه
آره. این مشکلیه که احتمالاً تا ابد جوامع انسانی درگیرش خواهد بود.