صبحانه در تیفانی (Breakfast at Tiffany’s)، اثر ترومن کاپوتی (Truman Capote)، بیشتر از هر چیزی مطالعهی شخصیت است. هدف این رمان به تصویر کشیدن زنی است که قرار است کنجکاوی ما را بربیانگیزد. همهی شخصیتهای دیگر، منجمله راوی بینام داستان، حولمحور او میچرخند. این شخصیت هالی گولایتلی (Holly Golightly) نام دارد.
گفته میشود هالی گولایتلی از مریلین مونرو (Marilyn Monroe) الهام گرفته شده است، خصوصاً با توجه به اینکه کاپوتی ترجیح میداد برای اقتباس سینمایی کتاب، مونرو در نقش گولایتلی استخدام شود. او زنی زیبا، هیجانانگیز و آزاد است که ظاهراً با همه سَر و سِر دارد، عاشق تجملات است و نمیتوان او را در هیچ قفسی نگه داشت و روی هیچکدام از تعهدات او حساب کرد، ولی پشت این ظاهر آزاد و خواستنی روحی افسرده و تنها قرار دارد که انگار جای خالی در قلب خود حس میکند که کل توجه و تجملات دنیا نمیتوانند آن را پر کنند. از مارلون براندو نقلقولی دربارهی مونرو تعریف میشود که بهنوعی نمایندهی روح هالی گولایتلی و در نتیجه روح رمان است: «توی یک مهمانی به مریلین مونرو برخورد کردم. همچنان که بقیه داشتند مینوشیدند و میرقصیدند، او تنها یک گوشه نشسته بود و بدون اینکه کسی متوجه حضورش باشد، داشت پیانو میزد.»
تیپ شخصیتی «فرد اجتماعیای که در باطن تنهاست» پتانسیل زیادی برای رمانتیسیسم و تراژدی دارد و این پتانسیلی است که در فیلم اقتباسشده از رمان بیشتر مورد اکتشاف قرار گرفت، ولی کاپوتی در این رمان دید واقعگرایانهتری به چنین شخصیتی دارد. بهگفتهی خودش هالی نه «یک فاحشه، بلکه یک گیشای آمریکایی» است. بهعبارتی کار او این است که برای مردان پولدار همصحبت و همراه جذابی باشد تا آنها برایش کادوهای گرانقیمت بخرند و او را رستورانها و کلوپهای شیک ببرند. او از این راه امرار معاش میکند.
فیلم صبحانه در تیفانی بر این باور است که میتوان دختری را که چنین سبک زندگیای را برای خود انتخاب کرده، با قدرت عشق به راه راست هدایت کرد، ولی کاپوتی میداند برای کسی مثل هالی گولایتلی، عشق ماجراجویی کوتاهمدت و نقش بازی کردن در تئاتر است، نه تعهدی مادامالعمر و بهمحض اینکه این تاریخ انقضای عشق تمام شود، او به ماجراجوییاش ادامه خواهد داد و اگر مرد مربوطه فازش با او یکسان نباشد، او را با قلبی شکسته تنها خواهد گذاشت و پشتسرش را هم نگاه نخواهد کرد.
کاپوتی هیچگونه دید قضاوتگرانهای به هالی ندارد. در نظر او اینکه هالی اینقدر پا در هواست لزوماً چیز بدی نیست؛ بلکه صرفاً حالتی از زندگی است، ولی در فیلم این حالت او بهعنوان مشکلی دیده میشود که در آخر پل وارجک (Paul Varjack)، شخصیتی که جایگزین راوی داستان است، آن را با عشق خود حل میکند.
درست است که هالی دائماً در حال زیر پا گذاشتن تعهدهای خود و به بازی گرفتن احساسات دیگران است (خصوصاً شوهر اول خود که مردی ساده بود و وقتی هالی او را ترک کرد حسابی جای خالیاش را حس کرد؛ هرچند نمیتوان این حقیقت را نادیده گرفت که او با دختری چهاردهساله ازدواج کرد)، ولی او هیچگاه به چیزی که نیست وانمود نمیکند. به قول یکی از شخصیتهای داخل داستان: «هالی مصنوعیه (Phony)، ولی یه مصنوعی واقعیه.» درست است که شما هیچوقت نمیتوانید روی هالی حساب کنید، ولی حداقل میتوانید روی حساب نکردن روی او حساب باز کنید! هالی از آن افراد اجتماعی است که برای تفریحهای لحظهای ساخته شده است. هر لحظه با هالی میتواند خاص و تکرارنشدنی باشد؛ هر جمله که از زبان او میشنوید میتواند بهیادماندنی باشد، ولی مسئله اینجاست که او چیزهای زیادی برای عرضه به یک نفر ندارد. او نیاز دارد که دائماً مکان زندگی خود، افرادی را که با آنهاست، چیزهایی را که با آنها حال میکند عوض کند، چون او نمیتواند مدت زیادی یک شخصیت خاص داشته باشد و باید دائماً خود را از نو تعریف کند. شاید چون اگر برای مدتی طولانی خودش باشد، باید به کارهایی که انجام میدهد و وضعیتی که در زندگیاش دارد فکر کند و مسلماً برای چنین کسی چنین افکاری اصلاً خوشایند نیستند.
در فیلم صبحانه در تیفانی، بهخاطر ایفای نقش هنرپیشهی معصوم و دوستداشتنی آدری هپبورن (Audrey Hepburn) در نقش هالی و همچنین رابطهی رمانتیک بین او و پل (که در رمان زیاد جنبهی جنسی ندارد و بیشتر شبیه به نوعی دوستی عمیق یا عشق افلاطونی است) هالی بهمراتب از نسخهی خود در کتاب خوشایندتر است. هالی کتاب شخصیت پیچیدهتری دارد. او کمی گرایشهای نژادپرستانه دارد که در فیلم حذف شده و در برخورد با صف مردانی که توی نخ او هستند، کمی سردتر به نظر میرسد.
*هشدار: در ادامهی مطلب خطر لو رفتن پایان داستان وجود دارد*
در پایان کتاب پس از کشوقوسهای فراوان هالی تصمیم میگیرد به برزیل برود و با مردی پولدار در آنجا ازدواج کند. اما ناگهان لو میرود که هالی ناخواسته جزو تشکیلات مافیایی بوده و داشته با استفاده از بازگویی جملاتی که توصیفگر وضع آبوهوا بوده، برای اعضای مافیا پیغامهای کدگذاریشده منتقل میکرده. فرد سرشناس برزیلی در نامهای که در آن واحد هم رمانتیک و سرد است، به او میگوید که بهخاطر این آبروریزی و بهخاطر حفظ نام خودش دیگر نمیتواند با او ازدواج کند، ولی همچنان برایش بهترینها را آرزو دارد.
هالی در حالیکه خودش را به بیخیالی زده، به راوی میگوید که همچنان دوست دارد به برزیل برود، چون نمیخواهد بلیط به این خوبی را حرام کند. در آخر داستان راوی نامهای را از هالی نقلقول میکند که در آن هالی میگوید از برزیل خوشش نیامد، ولی در بوینس آیرس با یک مرد پولدار (که یک زن و هفت بچه دارد) روی هم ریخته و دارند دنبال جایی برای زندگی میگردند. در آخر راوی از این افسوس میخورد که هالی آدرسش را برای او ننوشت، چون توی نامه کلی حرف برای گفتن به او داشت.
این پایان برای کتاب و برای شخصیتی چون هالی بینقص است، ولی فیلم با یک پایان کلیشهای مخصوص فیلمهای رمانتیک کمدی که در آن دختر و پسر آخر به هم میرسند، یکجورهایی قصه را خراب میکند، خصوصاً با توجه به اینکه طبق آنچه از شخصیت هالی و پل در فیلم دیدیم، میتوانیم مطمئن باشیم رابطهی آنها به جایی نخواهد رسید.
صبحانه در تیفانی زیاد رمان بلندپروازانهای نیست و جز شخصیت هالی نکتهی بهیادماندنی دیگری ندارد. همچنین با اینکه رمان نثر خوبی دارد، ولی تلاش کاپوتی برای «ادبی» و «فاخر» نوشتن در بطن آن مشخص است و این ممکن است آن را افادهای جلوه دهد و تجربهی خواندن آن را گاهیاوقات خستهکننده کند. باید در نظر داشته باشید که عمدهی شهرت «صبحانه در تیفانی» بهخاطر نشان دادن سبک زندگی و لباسهای شیک نیویورکی در اواسط قرن بیستم است، نه لزوماً داستان و شخصیتهای آن. انصافاً فیلم هم در این زمینه عملکردی عالی داشته است و یکی از بهترین فیلمها برای دوستداران نیویورک است، برای همین به یاد داشته باشید که تماشای فیلم مکملی مهم برای خواندن داستان است. درست است که پایان داستان را خراب میکند، ولی از لحاظ بصری حسابی به رمان جان میبخشد.
انتشار یافته در:
همه ی نکات قابل توجه کتاب و فیلم رو گفتی 🙂
فکر کنم این کتاب «فیلم وارترین» کتابی است که تا به حال خوندم و واقعا دلیلش نمیدونم چی میتونه باشه. شاید به خاطر اینه که صحنه ها پشت سر هم می اومدن بدون اینکه راوی داستان سعی کنه وقفه ایجاد کنه.
به نظرم فیلم جو کلی کتاب رو حفظ کرده بود فقط در دو مورد به نظرم از کتاب فاصله گرفته بود. یکیش همون پایان کتاب بود که گفتی، یکی هم اینکه هالی فیلم نسبتا اروم تر بود و این به نظرم به خاطر تن صدای آدری هپبورن بود.
آره نکتهی خوبی بود. اون وقفهها و تنفسهای رایج رمانها رو نداره و مثل فیلمنامه صحنه به صحنه دنبال میشه.
آره هم آرومتر هم باشکوهتر. تصورم از هالی کتاب یه زن نسبتاً Trashyتر بود.
از نظر شما فیلم رو ببینم تجربه بهتریه یا خوندن کتابش؟
ببین کتاب خودش هم خیلی فیلموار نوشته شده. یعنی موقعیکه داشتم میخوندمش صحنهها فیلموار توی ذهنم اجرا میشدن. فیلم هم خیلی به کتاب وفاداره. یعنی بهطور عجیبی به تصاویری که از کتاب تو ذهن داشتم شبیه بود.
اگه بهخاطر پایان آبدوغخیاریش نبود بدون تردید میگفتم فیلم رو ببین. ولی الان خیلی مطمئن نیستم. کتاب به نظرم شاهکار نیست، ولی در کل بهتر حق مطلب رو ادا میکنه. از طرف دیگه هم فیلم هویتش از کتاب جدا شده.
بهنظرم حالت ایدهالش اینه که اول کتاب رو بخونی، بعد فیلم رو ببینی. اگه حال نداری میتونی صرفاً همون فیلم رو ببینی، ولی پایان کتاب رو بهعنوان پایان اصلی در نظر بگیری.