Cosmicsm

لینک دانلود همه‌ی مقالات مجموعه‌ی «آشنایی با اساطیر کطولحو» در قالب فایل PDF

گونه‌ی بشر روزی منقرض خواهد شد. گونه‌های دیگر نیز به نوبت ظهور کرده و سپس منقرض خواهند شد. روزی آسمان سرد و خالی می‌شود و فقط نور کم‌رمق ستاره‌های نیمه‌جان است که شکافی در آن ایجاد خواهد کرد؛ ستاره‌هایی که روزی خود نیز منقرض خواهند شد. همه‌چیز از بین خواهد رفت و کارهایی که انسان‌ها انجام می‌دهند، همانند حرکت ذرات بنیادین عاری از برهان و معنی است. نیکی، پلیدی، اخلاقیات، احساسات؟ همه خیالبافی‌هایی ویکتوریایی هستند. تنها خودپرستی‌ست که وجود دارد.

از دست‌نوشته‌های لاوکرفت

املا/معادل (های) فارسی: کیهان‌گرایی

کیهان‌گرایی دیدگاه فلسفی‌ای است که از دل داستان‌های لاوکرفت و نگرشی که پشت آن‌ها وجود دارد، بیرون آمده است.

کیهان‌گرایی و پوچ‌گرایی (نیهیلیسم) با هم رابطه‌ی نزدیکی دارند، ولی پوچ‌گرایی روی بی‌معنی بودن زندگی انسان و کیهان‌گرایی روی بی‌اهمیت بودن و بی‌ارزش بودن آن تکیه دارد. به همین دلیل، کیهان‌گرایی بدبینانه‌ترین دیدگاه فلسفی موجود است، دیدگاهی که حتی انسانیت را در حدی نمی‌بیند که بخواهد برای بی‌معنی بودن وجودیتش افسوس بخورد یا مانند اگزیستانسیالیسم راهکاری برای مقابله با آن ارائه دهد.

فلسفه‌ی کیهان‌گرایی بر پنج اصل استوار است:

  1. اصل خیال خام برتری:  طبق این اصل، انسان‌ها اولین ساکنین این سیاره نبوده‌اند، آخرین ساکنین آن نخواهند بود و از هیچ لحاظ مهم‌تر و بهتر از ساکنین احتمالی دیگر آن نیستند.
  2. اصل دانش ممنوعه (یا نادانی رحمت‌آمیز): طبق این اصل، حقایقی بر دنیا حاکم هستند که انسان‌ها فقط در صورت پرهیز از پی بردن به آن‌ها یا چشم‌پوشی ازشان می‌توانند سلامت عقلی و روانی خود را حفظ کنند و به زندگی ادامه دهند.
  3. اصل ظواهر غلظ‌انداز: طبق این اصل، هیچ چیز آن گونه که به نظر می‌رسد نیست. ظاهر سطحی هر چیزی، واقعیتی عمیق‌تر و وحشتناک‌تر را که در پس آن نهفته است، پنهان می‌کند.
  4. اصلبقای ناگوار: طبق این اصل، موجودات یا چیزهایی در دنیا وجود دارند که از درک آدمی خارج هستند و علم بر وجود چنین عناصری، زمان حالی را رقم می‌زند که دائماً تحت نظر گذشته‌ی جهان قرار دارد و هر لحظه ممکن است با آن تداخل پیدا کند. به عبارتی دیگر، یک فرد هیچ‌گاه در موقعیتی کاملاً امن قرار ندارد، چون کائنات مکان امنی نیست.
  5. اصل عینی‌گرایی رویاگونه: طبق این اصل، بین رویا و واقعیت تمایزی مشخص و تضمینی وجود ندارد و شاید دنیای خواب و خیال به اندازه‌ی دنیای واقعی یا حتی بیشتر از دنیای واقعی، «واقعیت» داشته باشد. ممکن است دنیای رویاها که در ضمیر جمعی انسان‌ها مشترک است، حاوی رازهایی باورنکردنی راجع‌به طبیعت و ذات دنیا باشد.

کوچک بودن انسان در مقیاس کائنات حقیقی نیست که شخص لاوکرفت کشف کرده باشد و او فقط جزو اشخاص معروفی است که روی چنین مساله‌ای دقیق شده و به آن رسمیت فلسفی بخشیده است. انسان‌ها از دیرباز تاکنون، هر بار که با دید تعمق به آسمان و ستارگان نگاه کرده و داستان خدایان قوم و قبیله‌یشان را در ذهن مرور می‌کرده‌اند، خواه ناخواه با حقیقت تلخ ناچیز بودن خود در این زنجیره‌ی طولانی روبرو شده‌اند. هر انسان به نوبه‌ی خود با این حقیقت دست و پنجه نرم می‌کند: برخی تصمیم می‌گیرند به آن اهمیتی ندهند، برخی از آن به‌عنوان بهانه‌ای برای آزادانه زندگی کردن استفاده می‌کنند و عده‌ی اندکی هم زیر فشار آن خود را می‌کشند. بحث واکنش فردی به کنار، نظریه‌ا‌ی پرطرفدار وجود دارد که می‌گوید: هر معنا و حقیقتی پشت دنیا باشد، تا وقتی خوشحال باشی، چه اهمیتی دارد؟ لاوکرفت راجع‌به مفهوم خوشحالی در یکی از نامه‌های خود می‌گوید:

«در کمال صراحت باید بگویم نمی‌توانم درک کنم یک مرد متفکر چطور می‌تواند از صمیم قلب خوشحال باشد. در کائنات هیچ چیز برای زندگی کردن وجود ندارد و در صورتی که انسان نتواند ذهن خود را از تفکر و گمانه‌زنی خالی کند،  سنگینی مفهوم خلقت او را به زانو در خواهد آورد… از منابع زیادی می‌توان تا حدی خود را ازحمت زندگی کردن رهایی بخشید. برای مردی که خوی شاد حیوانی دارد، لذت زنده بودن، یا آنطور که دوستان فرانسوی‌مان می‌گویند، Joi de vivre، به‌تنهایی کافی‌ست. انجام عمل صالح رضایت فرد اخلاق‌گرا را تامین می‌کند. برای فرد دانشمند، جستن حقیقت، که با ذات غم‌انگیز رسیدن به حقیقت در تضاد است،  لذت‌بخش است. برای کسی که سلیقه‌ای والا دارد، هنرهای زیبا جوابگو هستند. برای شخص طناز، لذت شیطنت‌آمیز فاش کردن تظاهرات و  ناهمخوانی‌های زندگی وجود دارد. برای فرد شاعر، این قابلیت و امتیاز وجود دارد که آرکادیای کوچکی در تخیل خود بسازد تا از واقعیت‌های تلخ بشریت به آنجا پناه ببرد. به طور خلاصه، دنیا پر از اوهاماتی ساده است که می‌توانیم «خوشحالی» خطابشان کنیم، به شرط این‌که بتوانیم ذهنمان را به پذیرفتن اوهامات ترغیب کنیم.»

حالا سوال اینجاست: اگر کسی نتواند ذهنش را به پذیرفتن اوهامات ترغیب کند، چاره چیست؟ آیا راه چاره‌ی او خودکشی است؟ لاوکرفت راجع‌به خودکشی می‌گوید:

«بدبین بودن خوب است، گربه‌ای شکم‌سیر بودن بهتر است و وجود نداشتن بهترین گزینه است. خودکشی دسته‌جمعی منطقی‌ترین چیز در دنیاست. فقط به خاطر بزدلی ذاتی و ترس کودکانه‌یمان از تاریکی است که از انجام آن سر باز می‌زنیم. اگر عاقل بودیم، در پی مرگ می‌رفتیم، در پی همان پوچی سعادتمندانه‌ای که پیش از وجود یافتن از آن لذت می‌بردیم.»

با این‌که در بستر کیهان‌گرایی استدلالی علیه خودکشی وجود ندارد، ولی لاوکرفت اذعان دارد که میل به حیات امری غریزی و احساسی است و منطق زیاد در این زمینه جوابگو نیست. لاوکرفت راجع‌به عدم تمایل خودش به خودکشی توضیح می‌دهد:

«تمام چیزهایی که بهشان عشق می‌ورزم دو قرنی می‌شود که مرده‌اند. اگر بخواهیم فرهنگ کلاسیک یونان و روم را هم به حساب بیاورم، این رقم از دو قرن به دو هزاره افزایش پیدا می‌کند. من هیچ‌وقت بخشی از اتفاقاتی که دور و برم می‌افتند نبوده‌ام. در تمام امور من یک بیگانه‌ام. اگر امکانش بود که در تالارهای زمان به عقب بخزم و وارد عصری بشوم که به خلق و خوی من نزدیک‌تر است، بدون‌شک به جرم کفرگویی از کافه‌ها بیرونم می‌انداختند یا امثال جان دنیس (John Dennis) مرا به هجو می‌گرفتند تا این‌که سر از رودخانه‌ی عمیق و ساکن تیمز درمی‌آوردم، جایی که منزلگاه بخت‌برگشتان بسیاری است. بله، من در بدبین بودن خود مصمم هستم! ولی آقایان، گمان نبرید که زندگی من در درماندگی و انسان‌گریزی خلاصه می‌شود… گرچه که من تنها زندگی می‌کنم، ولی لذت بی‌حدی از خواندن و نوشتن نصیبم شده و علاقه‌ام به امور دنیا بیشتر از آن است که با میل خود از صحنه خارج شوم، پیش از آنکه طبیعت دست به کار شود و مرا از آن خود کند. با وجود این‌که فعالانه در امور زندگی شرکت نمی‌کنم، ولی همچون ادیسون و استیل (Addison & Steele) نظاره‌گری بی‌طرف (یا کم و بیش بی‌طرف) هستم که از مشاهده کردن اعمال عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی عجیب و کوچکی که انسان نام دارند، لذت کمی نصیبم نمی‌شود. برخورداری از حس طنز به من کمک کرده تا وجود داشتن را تحمل کنم؛ در واقع، وقتی چیزهای دیگر جوابگو نیستند، همیشه موفق می‌شوم از فکر کردن راجع‌به حرفه‌ی پوچ و خودپسندانه‌ام لبخندی طعنه‌آمیز روی لب‌هایم بنشانم!»

در کل، می‌توان کیهان‌گرایی را تلاشی برای مواجهه با حقیقت دانست؛ حقیقتی عاری از تزئین، در عریان‌ترین و تلخ‌ترین شکل خود. در بستر کیهان‌گرایی تلاش برای یافتن معنی چیزی جز شکست به همراه ندارد. چون اگر معنایی پشت کائنات باشد، آن‌چنان هولناک و درک‌ناپذیر است که عقل آدمیزاد را زایل می‌کند. آن معنایی هم که انسان برای خودش ایجاد می‌کند، ارزشی ندارد، چون معنا باید از دنیای بیرون بیاید و برای همه صادق باشد، وگرنه هذیانی بیش نیست.

تصویری که تمدن از انسانیت در ذهن ایجاد می‌کند، نوید گونه‌ای از جانداران هوشمند را می‌دهد که شجاع و مصمم به نبرد با پوچی و بی‌تفاوتی کائنات شتافته‌اند و پدیده‌ای زیبا خلق کرده‌اند، ولی اگر روی زندگی روزمره‌ی افراد تمرکز کنیم، به نتیجه‌ای متفاوت می‌رسیم. هر انسانی که به خود جرات داده تا چیزی بیشتر از وجود داشتن صرف را طلب کند، انبار رویاهای برباد رفته و ایده‌آل‌های زمین‌خورده‌ست. مردم دنیا در بهترین حالت نسبت به هم بی‌تفاوت هستند و در بدترین حالت، به خاطر عقاید، ملیت، جنسیت و… ندیده و نشاخته از یکدیگر متنفرند. اگر انسان‌ها کمی بی‌حوصله و آشفته‌حال باشد، دوستان و همکارانشان را خواهند آزرد و در صورت وقوع جنگ، با کمال میل و در اوج افتخار، مرگ و فلاکت را سر مردم کشور دیگر نازل خواهند کرد. در زمان صلح، مردم خسته و بی‌تفاوت هستند و در زمان جنگ، بدخواه و نفرت‌زده و نارضایتی از هر دوی این شرایط، دائماً آن‌ها را به سمت دیگری سوق می‌دهد.

دوستی‌ها گسسته می شوند، عشق سرد می‌شود و عزیزان از دست خواهند رفت. هر انسان باید با عمیق‌ترین رویاها، افکار، احساسات و نهایتاً با مرگش، به تنهایی دست و پنجه نرم کند. در کنار تمام این سختی‌ها و تراژدی‌های شخصی، علم بر این‌که روزی خورشید زمین را خواهد بلعید و در نهایت انسانیت منقرض خواهد شد، باعث می‌شود بزرگ‌ترین دستاورد‌های بشریت نیز در نظرمان حقیر و میرا به نظر بیایند و اشتیاق ما را برای رسیده به دستاوردی مشابه کور کنند.

انسانیت به هر درجه‌ای برسد، در مرداب بی‌تفاوتی و نفرت گرفتار است. چون انسانیت خود این مرداب است. و انسان‌ها قربانی آن. شاید عده‌ی اندکی چون میکلانژ، شکسپیر و نیوتن بتوانند از این مرداب بیرون بیایند، ولی این اقبال لحظه‌ای آن‌ها را وارد مردابی هولناک‌تر می‌کند؛ مردابی که این‌بار مقیاس آن کائنات است.

۵/۵ - (۳ امتیاز)
2 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  1. The-Fallen گفته:

    بسیار عالی بود…
    علاوه بر اینکه احساس میکنم کیهان گرایی یکی از منطقی ترین مکاتب فلسفیه ، میتونم شباهت زیادی بین کیهان گرایی و اثار شکسپیر و تئاتر ابزوردیسم ببینم…
    و تا جایی هم که میدونم تا الان هر چیزی که علم کشف کرده در واقع در جهت اثبات بیشتر کیهان گرایی بوده و هست…
    بقول شکسپیر: مثل ما و خدایان همانند مگس ها و بچه های بازیگوش است، انها ما را برای تفریح میکشند…
    حالا اگه بگیم خدا یا خدایانی هم وجود ندارن ، باز هم ترس از پوچی و گستردگی کیهان است ، ترس از اینکه یک دفعه یه سیاه چاله مارو ببلعه… چه فرقی میکنه… میتونیم یه سیاه چاله رو در نقش یه خدا قرار بدیم😅
    حتی میدونیم که توی اساطیر یونانی یا اسکاندیناوی و … حتی خدایان هم اسیر فاتال یا سرنوشت(در اساطیر نورث) و در بند کاسموس(در اساطیر یونان) هستن… اونوقت ما چه امیدی داریم؟

    پاسخ
    • فربد آذسن گفته:

      آره این تعبیر درستیه. اساطیر قدیمی هم درون‌مایه‌ی «ما خیلی در مقیاس کائنات کوچیکیم» رو داشتن، ولی توی اون‌ها خدایان توجه به انسان نشون می‌دادن. حتی شده در قالب نفرت. ولی کیهان‌گرایی خیلی روی بی‌تفاوتی تاکید داره.

      پاسخ