اگر در جریان اخبار سلبریتیها باشید، احتمالاً خبر دارید که جیم کری مدتیست در توییتر طرحها و کاریکارتورهایی با سوژهی عمدتاً سیاسی (بخوانید ضد ترامپ و ضد جناح راست) منتشر میکند و در بالای طرح یا کاریکاتور بیانیهای همسو با عقاید لیبرالش منتشر میکند. در تاریخ سیام مارس ۲۰۱۹ جیم کری طرحی کشید از عکس معروف بنیتو موسولینی و معشوقهاش کلارتا که جنازهیشان در ملاءعام از پا آویزان شده است. این عکس موسولینی جنبهی نمادین پیدا کرده است: سرنوشت موسولینی سرنوشت تمام رهبران فاشیست و نفرتافکن است. این عکس از یک لحاظ بسیار تاثیرگذار است: در آن بنیتو و کلارتا هردویشان شبیه حیوانی سلاخیشده به نظر میرسند، نه یک انسان. جلوتر بیشتر به این موضوع خواهیم پرداخت. فعلاً اجازه دهید به اصل ماجرا بپردازیم.
این توییت و عکسیست که جیم کری منتشر کرده است:
اگه میخواید بدونید فاشیسم آخرش به کجا ختم میشه، از بنیتو موسولینی و معشوقهش کلارتا بپرسید.
الساندرا موسولینی (Alessandra Mussolini)، نوهی بنیتو به نقاشی جیم کری یک واکنش ساده، ولی عمقی نشان داد. او زیر توییت جیم کری نوشت:
«تو یه حرومزادهای.»
تقابل بین جیم کری و الساندرا موسولینی موقعیت اخلاقی جالب و نادری را پدید آورده است: آیا اگر کسی عکس ناجوری از پدربزرگ شما کشید، ولی پدربزرگ شما یکی از بزرگترین و مخربترین دیکتاتورهای قرن بیستم بود، حق دارید از دستش ناراحت شوید؟
الساندرا موسولینی خودش هم سیاستمدار است و از سال ۲۰۱۳ تاکنون عضوی از مجلس سنای ایتالیا بوده است. من نمیدانم که جامعهی ایتالیا چطور نوهی موسولینی را (که قبلاً بازیگر و مدل بوده) بهعنوان سیاستمدار پذیرفته است، چون بعید میدانم اگر نوهی هیتلر اکنون زنده بود، میتوانست در سیاست آلمان نقشی ایفا کند. البته کاری که مردم ایتالیا کردهاند از لحاظ اخلاقی درست است. هر انسان مسئول کارها و باورهای خودش است و هیچکس را نباید صرفاً بابت اینکه با یک آدم بد رابطهی خونی دارد، از حق داشتن قدرت و نفوذ محروم کرد. ولی ما همه میدانیم که دنیای سیاست از این قوانین ساده و اخلاقی پیروی نمیکند.
هیچ بعید نیست که قدرت و نفوذ الساندرا موسولینی به خاطر نسبت خونیاش با آن آدم بد تأمین شده باشد. الساندرا تاکنون در هر حزبی فعالیت داشته، آن حزب نئوفاشیست، راستگرا، راستگرای افراطی، ناسیونالیست و محافظهکار بوده است. دیگر آدم هرچقدر خوشبین باشد و خودش را بزند به آن راه، نمیتواند الگویی را که این وسط وجود دارد نادیده بگیرد. این حقیقت بر کسی پوشیده نیست که بسیاری از راستگراهای ایتالیایی در خفا یا به صورت علنی نسبت به موسولینی و آرمانهایش حسی مثبت دارند و اگر روزی فرصت برای احیای یک حکومت فاشیستی به وجود بیاید، صد در صد از این فرصت استفاده خواهند کرد. شاید دلیل اینکه الساندرا را به جمع خود راه دادهاند، نه درک سیاسی بالای او، بلکه اهمیت نمادین او برای ایتالیا باشد. بههرحال، اگر الساندرا جا پای محکمی نداشت، نمیآمد به نقاشی جیم کری اعتراض کند. صرفاً سکوت میکرد. بنیتو موسولینی بدنامتر از این حرفهاست که نقاشی جیم کری بخواهد بیآبرویش کند. با این وجود، من قصد ندارم به کسی انگ بچسبانم و وانمود کنم که میدانم در ذهن الساندرا و پشت درهای بستهی مقر راستگرایان ایتالیا چه میگذرد. این مشاهدات صرفاً در حد گمانهزنی باقی میمانند.
اگر برای رعایت انصاف، جنبهی سیاسی اعتراض الساندرا را نادیده بگیریم و وانمود کنیم که این جنبهی سیاسی وجود ندارد، سوالی که پیش میآید این است که اصلاً چرا الساندرا از نقاشی جیم کری ناراحت شد؟ جیم کری از خودش چیزی درنیاورده است. عکسی که او نقاشیاش را کشیده، یک عکس معروف تاریخیست. الساندرا باید از مردم ایتالیا ناراحت باشد که پدربزرگش را بدون برگزاری دادگاه محاکمه کشتند، از لنگ آویزان کردند و بعد از او عکس گرفتند.
اینجا بحث روابط احساسی پیش میآید. بنیتو موسولینی شاید یک دیکتاتور قاتل باشد، ولی این دیکتاتور قاتل پدربزرگ الساندرا است. الساندرا وجود خود را به او وابسته است. الساندرا حتی نام خانوادگیاش را هم عوض نکرده است. او همچنان یک موسولینی است. این طبیعیست که دوست نداشته باشد نام و یاد تبار موسولینی و میراث تاریخی پیچیدهی او برای دنیا و کشور ایتالیا ابزاری برای یک کمدین معروف باشد تا به مردم آمریکا درس عبرت یاد دهد و به راستگراهای کشورشان توییت هوایی بزند. این طرز فکر از توییتهای متعاقب الساندرا مشخص است. او در اکانت توییتر خود این عکسها را منتشر کرد:
و گفت چرا جیم کری از فاشیسم تاریخی خود آمریکاییها نقاشی نمیکشد؟ بهعبارتی حرف او بود که از تاریخ کشور خودتان مایه بگذارید (البته جیم کری کاناداییست، ولی هالیوودیها را میتوان آمریکاییهای افتخاری حساب کرد).
البته توجه داشته باشید که من سعی ندارم واکنش الساندرا را توجیه کنم. در واقع واکنش او بسیار ناشیانه و تلاش او برای توجیه کردن واکنشاش از راه استفاده از تکنیک پسچهایسم (Whataboutism) سادهانگارانه است. صرفاً میخواهم موضع او را درک کنم. در واقع من اگر جای او بودم، حتی اگر ناراحت میشدم چیزی نمیگفتم، چون موسولینی واقعاً قابل دفاع نیست. حتی اگر اخلاقیات را کنار بگذاریم و نگرش عملگرایانهی تانوسی اتخاذ کنیم، باز هم موسولینی قابلدفاع نیست. چون او رهبری ناکارآمد بود و بیفایده بودن ایتالیا در جنگ جهانی دوم و توخالی بودن ایدئولوژی فاشیسم ایتالیایی بساط خندهی کسانیست که در مباحث تاریخی فیلترنشده شرکت میکنند.
ولی با این حال باید اعتراف کنم که من همیشه به عکس بنیتو و کلارتای از لنگ آویزان حس بدی داشتم و این قضیه باعث شد که بالاخره پی ببرم منشاء این حس بد چیست. حرفم را بد برداشت نکنید، من نسبت به موسولینی و ایدئولوژیاس هیچ تعلقخاطری ندارم. صرفاً بهنظرم بلایی که سر موسولینی و کلارتا آمد، چیزی نیست که بهعنوان یک اتفاق مثبت به آن نگاه کنیم که قرار است درس اخلاقی به بشریت بیاموزد و انسانها را از فاشیسم دور نگه دارد. برای این حس دو دلیل دارم:
دلیل اول و سادهتر حضور کلارتا در این عکس است. من نمیخواهم بگویم کلارتا انسانی بیگناه است، ولی مطمئنم که رسم عدالت این نیست که سرنوشت او به هنگام مرگ و پس از مرگ با سرنوشت موسولینی برابری کند. گناه موسولینی به فنا دادن هویت ملی یک کشور و منابع انسانی و اقتصادی آن است، ولی گناه کلارتا این بود که به قدرتمندترین مرد کشورش پا داد و به شوهرش خیانت کرد و از قضا موقع دستگیری پیش موسولینی بود. آیا واقعاً جرمی که مرتکب شده، رفتاری را که با جنازهاش شده توجیه میکند؟ آیا کلارتا اصلاً کاری کرده که در مقیاس جنگ جهانی دوم جرم محسوب شود؟
مشاهدهی جسد کلارتا در این عکس همیشه برایم منزجرکننده بوده است. کشته شدن او برایم قابلدرک است؛ بههرحال در جنگ حلوا خیرات نمیکنند و افراد غیرنظامی قربانی اصلی جنگهای بزرگ هستند؛ ولی آویزان کردن جنازهی کلارتا در کنار جنازهی موسولینی اصلاً برایم قابلدرک نیست. این کار فقط میتواند از یک دیدگاه زنستیزانهی شدید نشات گرفته باشد. کسانی که جنازهی او را به جای چال کردن یا گذاشتن در سردخانه در کنار موسولینی آویزان کردند، احتمالاً پیش خود فکر کردند که چون کلارتا به موسولینی «حال» داده است، پس همسطح اوست. پیامی که اینجا منتقل میشود این است که اگر یک زن با مردی بخوابد، هویتش با هویت او گره خورده است. شاید فکر کنید دارم سخت میگیرم، ولی آخر کلارتا نه همسر موسولینی بود، نه حتی آدم معروف و نمادینی که مثلاً بگوییم کشته شدن و از پا آویزان شدن «کلارتا پتاچی» جلوی مردم نماد از بین رفتن رژیم فاشیستی ایتالیا و سرنگونی موسولینی است. در این عکس کلارتا صرفاً یک زن است که با موسولینی بوده و برای همین تا حد گوشت قصابیشده پایین آورده شده است. بهعبارت دیگر، کلارتا به خاطر زن بودنش مجازات شده است. بادیگاردهای موسولینی شریکجرمهای بهتری از کلارتا بودند، ولی همین که بودن آنها در کنار موسولینی خارج از تصور به نظر میرسد، منظورم را روشنتر بیان میکند.
این اتفاق نه منصفانه است، نه عادلانه است، نه حتی جیگر آدم را خنک میکند. مشاهدهی جنازهی از شکل افتاده کلارتا در کنار جنازهی موسولینی برای من نماد تفکر مخربیست که دارد جایگاه تفکر مخربی دیگر را غصب میکند. اگر جنازهی موسولینی در این عکس تنها بود، باز هم بهسختی میشد آن را اتفاقی خجسته قلمداد کرد. با وجود جنازهی کلارتا دفاع کردن از آن واقعاً سخت است.
دلیل دوم و پیچیدهتر این است که کشتن موسولینی و کلارتا با ایدهی «کرامت انسانی» در تناقض است. شاید با دیدن عبارت کرامت انسانی حس کنید که میخواهم شعار دهم، ولی این حقوق بشری که ما ایرانیها اینقدر دنبالش هستیم بر پایهی مفهوم کرامت انسانی بنا شده است. اگر میبینید که در جایجای دنیا بساط اعدام (خصوصاً اعدام در ملاءعام) برچیده شده است، به خاطر این نیست که این روزها مردم سوسولتر شدهاند و در برابر جرم و جنایت کوتاه میآیند. این اعتراض به خاطر حفظ سدی است که برای به پایان رساندن شکنجههای قرون وسطایی و تماشای نابودی انسانها بهعنوان یک فعالیت تفریحی ساخته شد. بله، بعضی از انسانها واقعاً موجود پستی هستند و شاید لایق بدترین چیزها باشند، ولی وقتی ما بهعنوان یک جامعه تصمیم میگیریم که نه به شخصیت و اعمال مجرمان، بلکه به انسان بودنشان احترام بگذاریم و از تحقیر و گرفتن جانشان پرهیز کنیم و بهشان حق دفاع در دادگاه دهیم، این نگرش باعث میشود نسبت به گونهی خود احساس بهتری پیدا کنیم. این کار باعث میشود اگر روزی در معرض آشوب و جنگ قرار گرفتیم، یاد این بیفتیم که روزی روزگاری، ما به بدترین انسانها رحم و مروت نشان دادیم و از تحقیر و شکنجه کردنشان پرهیز کردیم. پس هیچ دلیلی ندارد که چنین رنجی را به یکدیگر روا داریم، چون ما به بدی آنها نیستیم. میتوانید تصور کنید که این سد چقدر قویست؟
وقتی متفقین مقامّهای عالیرتبهی آلمان نازی را دستگیر کردند، میتوانستند آنها را لخت در خیابانها بگردانند، مثل سگ بکشند، مثل موسولینی از لنگ آویزان بکنند و ازشان عکس بگیرند تا در تاریخ ثبت شود که چه بر سر نازیها آمد. بعید میدانم در آن شرایط احساسی کسی به این قضیه اعتراض میکرد. چون، بهعنوان مثال، مردم فرانسه با فرانسویهایی که با نازیها همکاری کردند (مثلاً زنانی که با سربازان آلمانی خوابیدند) بسیار بیرحمانه رفتار کردند. اگر آنها حاضر نبودند به هموطن خود رحم کنند، بعید بود به بیرحمی به دشمن خود واکنش نشان دهند. روسها هم که خودشان زخمخورده بودند و به خون آلمانیجماعت تشنه. ولی برای این افراد حق محاکمه در نظر گرفته شد. حتی استالین، با وجود بیرحمی مثالزدنیاش، روی این قضیه تاکید کرد که نازیها را نباید تحقیر و شکنجه کرد. بلکه باید برایشان حق محاکمه در نظر گرفت، چون در غیر این صورت تاریخ فکر میکند که آنها از محاکمه کردن نازیها واهمه داشتهاند. به نظر من، برگزاری دادگاه نورمبرگ یکی از نقاط عطف تاریخ است و یکی از امیدبخشترین اتفاقات برای هرکسی که عدالت و حقوق انسانی در نظرش یک ارزش است. تا موقعی که دادگاه نورمبرگ در حافظهی بشر باقی بماند، میتوان امیدوار بود که دیگر کسی نتواند جناح شکستخورده را به بدترین شکل ممکن تحقیر کند و در هم بکوبد و فکر کند دارد کار باحالی انجام میدهد.
حرف من این است که اگر بخواهم در راستای دوری از فاشیسم، از چیزی درس عبرت یاد بگیرم و درس عبرت بیاموزم، آن چیز دادگاه نورمبرگ و قوانین مربوط به حقوق بشر و درخواست پسران گاندی برای اعدام نکردن قاتل پدرشان است، نه عکس دو انسان که شبیه گوشت قربونی از پا آویزان شدهاند تا دل مردم خنک شود. طرز فکر کسانی که این صحنه را به وجود آوردهاند، برای من به اندازهی طرز فکر خود موسولینی مذموم است.
مذموم، و در عین حال قابل درک. برای همین خشمگین نیستم.
***
من نمیدانم آیا جیم کری با کشیدن این نقاشی دارد بلایی را که سر موسولینی و کلارتا آمد بهَعنوان یک اتفاق خجسته و عادلانه به تصویر میکشد یا صرفاً دارد میگوید قانون جنگل این است و اگر فاشیستبازی دربیاورید، فارغ از درست یا غلط بودن ماجرا، این بلاییست که سرتان میآید. ولی این وسط یک مسالهای وجود دارد و آن هم این است که خلق اثر هنری راجعبه چیزی، این تصور را در ذهن ایجاد میکند که هنرمند برای آن چیز اهمیت و ارزش قائل است. شاید این یک سوگیری شناختی (Cognitive Bias) باشد، ولی بهنظرم اگر کمی عمیقتر راجعبه آن فکر کنیم، منطقی به نظر میرسد. آیا اگر نقاش بودید، حاضر بودید روی کشیدن همسایهای که ازش متنفرید، همکلاسیای که نسبت به او بیتفاوتاید یا منظرهای که هیچ حسی به آن ندارید وقت و انرژی بگذارید؟ هنر فینفسه اهمیتبخش و ارزشدهنده است. اگر جیم کری به جای کشیدن نقاشی موسولینی و کلارتا صرفاً عکسشان را میگذاشت، شاید چنین واکنشی را از الساندرا دریافت نمیکرد. ولی نقاشی او، بهصرف نقاشی بودن، این پیام را منتقل میکند که او بلایی را که سر موسولینی و کلارتا آمده تایید میکند و به کسانی که این منظرهی ناخوشایند را تدارک دیدند، اعتبار میبخشد.
پس از اینکه الساندرا به جیم کری گفت: «تو یه حرومزادهای»، تقریباً قریب به اکثریت توییتریها به اشکال مختلف به او تاختند. یک نفر به او گفت: «فکر کنم جیم کری رو با پدربزرگ قاتلت اشتباه گرفتی» و یک نفر دیگر هم گفت: «تو رو هم باید مثل بابابزرگت از پا آویزون کنن.»
جیم کری جزو محبوبترین کمدینهاست، بنیتو موسولینی جزو منفورترین دیکتاتورهاست و الساندرو موسولینی هم استدلال قویای برای واکنشش مطرح نکرده و خودش هم شخصیت آنچنان مهمی نیست. بنابراین حتی برای شخص خودم هم عجیب است که توانستم از چنین موقعیت اخلاقی شفافی یک مقالهی دو هزار کلمهای دربیاورم که نتیجهاش تا حدودی به نفع موضع الساندرو موسولینی (و نه لزوماً خود او و منافعش) تمام میشود. ولی باید با این حقیقت روبرو شد که یکی از دلایل بد بودن فاشیسم این است که میخواهد فردیت انسانها و حس سمپاتیشان را نسبت به یکدیگر سرکوب کند. بنابراین خلق هنر عبرتآموز از حادثهای که در آن دو انسان بدون محاکمه و فرصت برای دفاع از خود کشته شدند و بعد جنازهیشان به تحقیرآمیزترین شکل ممکن مورد بیحرمتی قرار گرفت، شاید بهترین راه برای مبارزه با فاشیسم نباشد.
انتشاریافته در:
آره منم کامل موافق نیستم. بخاطر همین گفتم “تا حدی” 🙂
مثل همیشه خیلی خوب و منطقی و بالانس شده بود. مخصوصا با دلیل اولت خیلی حال کردم. همیشه اینجور ادما حرف از حقوق زنا میزنن ولی اینجور مواقع انگار نه انگار که همچین فکرایی هم تو سر داشتن.(معادلشو تو تاریخ خودمونم داریم, ایف یو نو وات آی مین ) البته من ” تا حدی” با نظر فوکو هم موافقم که اعدام و شکنجه در ملا عام در زمانهای قدیم وجود داشته تا حکومت قدرتشو نشون بده و در دنیای مدرن این نوع از قدرت نمایی حذف شده چون دیگه بهش نیازی نیست و شهروندان احساس میکنن در حالت عادی هم نظارت روشون هست (بیگ برادر ایز واچینگ دم) و اینکه اینجوری میتونن تظاهر به ” حفظ شان انسان” بکنن. البته به این معنی نیست که من موافق اعدام و شکنجه در ملا عامم :)) جاس سیینگ :))
پ.ن : الان جیم کری یکمی هم اونایی که گرایشات چپ دارن (مثل بایدن رو) مسخره میکنه ولی خب شوخیاش لایته نسبتا
فقط یه سوال : اون عکس دوم که السندرا گذاشته مربوط میشه به برده داری؟
مرسی که خوندیش. آی نو وایت یو مین. :))
دربارهی نظر فوکو، با اینکه میدونم چی میخواد بگه، ولی نمیتونم کاملاً باهاش موافق باشم، چون که یه سری از کشورها و جوامعی که توی جامعهی قرن بیستم بساط اعدام توشون برقرار بود، همزمان جزو کشورهایی بودن که شدیدترین نظارتهای شهروندی توشون برقرار بود و هست و بیشتر کشورهایی که الان بساط اعدام توشون برچیده شده، نظارت خاصی توشون برقرار نیست. الان مثلاً دلیل اینکه توی کشورهای مرفه اسکاندیناوی اعدام دور از تصور به نظر میرسه بهخاطر اینه که اینقدر رفاه و امنیت شغلی و فرصتهای زندگی برای همه به اندازهی کافی هست که کسی دلیلی نمیبینه که بخواد جنایت اعدامخور انجام بده و اگر هم انجام بده، مردم در حدی کینه و نفرت توی دلشون ندارن که حتماً بخوان مردنش رو تماشا کنن.
نه، فکر کنم تصویر دوم به Lynching mobهای جنوب آمریکا مربوط میشه.
اینو میذارم برای کسایی که دارن این کامنت رو میخونن و اسم lynching به گوششون نخورده.
Lynching is the mob killing of a person suspected of a crime, especially by hanging, that is done outside of the law. Lynching is most commonly associated with the hanging death of Black men by white people in the United States, especially in the Jim Crow South.
فربد جان هر چی از این مقاله ی خوب بگم کم گفتم.
از دلایلت خوشم اومد، دلیل اولی واقعا محکم بود و درست، دلیل دومیت که خیلی خیلی محکم تر بود!
اتفاقا همین امشب داشتم با یه بنده خدایی حرف میزدم درباره ی همین اعدام کردن و اینها.
و جالبه بحث این وا شد که اصلا خارجی ها از چندین سال پیش این مساله ی اعدام رو کلا ورداشتن. چون معتقدن یه ادم حتی اگه بدترین کار رو هم بکنه بازم لایقِ اعدام و کشته شدن نیست، یعنی اوکی، تجاوز کرده، دزدی کرده، کلاهبرداری کرده یا حتی یه نفر رو کشته ولی باز هم باید مجازات بشه، نه اینکه بمیره. مردن خیلی اسونه، خیلی کار طرف رو اسون میکنه، ولی مجازاته که طرف و نابود میکنه، زندانه که مجازاتش میکنه.
این جنجالی که جیم کری درست کرد هم که واقعا نمیدونم چی بگم. یکی از بهترین کمدین هاییست که لااقل خود من با مخصوصا فیلم ماسکش خیلی خاطره دارم، ولی خب بالاخره اخلاق و رفتارش خارج از سینما هم مهمه و چه بسا مهمتر از اخلاقش توی هالیوود.
واکنش موسیلینی هم جالب بود. تو یه حروم زاده ای البته یکم تنده، روش های بهتری هم برای تبادل نظر وجود داره. ((:
ولی خب با توجه به اینکه یارو کیه و فلان و اینا خب واکنش معمولی ای بود.
در کل از دلایلت خوشم اومد، از مقاله هم خیلی خوشم اومد، و من که راضی و قانع شدم که حرکت جیم کری زشت بود.
خسته نباشید فراوون.
مرسی امیرعلی که خوندی.
حالا باید یه مقالهی مفصل هم دربارهی اعدام بنویسم.
اتفاقأ این کار مخالفین تفکرات نازی ها ی آلمان و فاشیست های ایتالیا حقانیت تفکرات راست های افراطی در همه کشورها را ثابت میکند چون تفکر راست افراطی بسیار تفکر انسان دوستانه ایست و در یک کلام تنها راه نجات بشریت است چون این تفکر طرفداران : همجنسگرایان،قانون شکنان،دزدان اموال بیت المال،رباخواران،مذهبیون خرافه گرا،مفسدین اخلاقی و … را به اردوگاه کار اجباری میفرسته و واقعأ چه شخصیت مقتدر و دوست داشتنی(از لحاظ الگو بودن) دارد خانم الساندرا موسیلینی و ایشان ذخیره ای هستن برای آینده بشر رو به سقوط گرفتار امپریالیست جهانخوار و دموکراسی لجن.
همممم…
من توهم زدم یا واقعا یه ناسیونال فاشیست این کامنت رو داده؟
البته با این وضع جامعه ایران (خدا رو شکر سایتت خیلی بازدید نداره که شیلتر شیم) چیز عجیبی هم نیست.
باید گریست بر وضع خودمون.
چیزای زیادی برای گریستن هست تو این خاک ولی این یکی از اونا نیست(شایدم باشه)
خیلی از این مدل حرفا بخاطر جو زدگیه و تحت تاثیر بودن توی دوران نوجوانیه
البته به حال کسی که میگه “دموکراسی لجن” باید گریست
فکر کنم شما مقاله رو نخوندی. توی این مقاله دوتا واکنش متفاوت مخالفین نازیسم/فاشیسم به شکست آلمانها/ایتالیاییها مقایسه شده، دوتا واکنش که کاملاً با هم متفاوتن (محاکمهی قانونی نازیها و کشتن موسولینی) و نمیشه ازشون به نتیجهای قطعی دربارهی مخالفین نازیسم/فاشیسم رسید.
آن خانم همراه دیکتاتور تنها گناهش حضور در مکان و زمان اشتباه بود. ولی قاتل های او هم خود قربانیان خشونت موسولینی بودند ، اینطور میشه نتیجه گیری کرد معشوقه موسولینی آخرین قربانی جنایت هایش بود
چه قدر خوب بود این مطلب فربد…
مرسی پویا.
لینک سفید اشتباه بود. برش داشتم.
و در ضمن مقاله رو خوندم. نظری ندارم راجع بهش.
میتونی تو توییترت به این مطلب لینک بدی.
توییتی که توی اکانت سفید زده شد کافی بود. یکی از لایکشدهترین توییتهای اکانت سفیده.
https://twitter.com/3feedir/status/1112653195019542530
چرا برش داشتی؟ متوجه نشدم دلیل این کارتو.
لینک به یه مطلب معرفی ۱۰ تا کتاب داستان بود.
درستش کردم.
فربد
عالی تر از عالی بود .
پنج ستاره رو گرفتی ، و فکر میکنم که :
یک : باید بیشتر از این چیزها بنویسی .
دو : باید به فکر بستر و تریبونی جدی تر از این سایت برای این نوع نوشته هات باشی .
مگر این که بخوای این سایت مقر رسمی مجازیت باشه .
ممنون شخیل. بیشتر مینویسم.
منظورت از این سایت سایت خودم بود یا سفید؟ و بستر و تریبتون جدیتر منظورت کجاست؟
منظورم از این سایت همین جا بود فربد .
شاید برای تو اعتبار سفید کافی به نظر بیاد .
ولی به نظر من نوشته هایی مثل این مقاله باید جاهای معتبرتری منتشر بشه و ازم نپرس مثلا کجا چون نمونه ای ندارم که بهت بگم . شرمنده.
راستش من خودمم ایده ندارم جای معتبرتر کجاست. اکه منظورت روزنامهها و مجلات کاغذیه، من خودم سالی یه بار نمیخونمشون. البته اینکه من نمیخونمشون دلیل بر بیاعتباریشون نیست. صرفاً دارم میگم «معتبر» مفهوم نسبیه، خصوصاً توی ایران.
یه نکتهای هم هست اینه که اگه الان میبینی سفید دوباره فعالیتش رو از سر گرفته، نتیجهی اون جلسهای که توی چتباکس ازش حرف زدم. یکی از نتایج این جلسه داده شدن اختیار انتخاب مطلب و اکسس سایت به من بود. الان من تقریباً آزادی کامل دارم تا هرچی میخوام بنویسم و ترجمه کنم. در زمینهی تولید محتوا یه سری ایده دارم که اگه بتونم عملیشون کنم، سفید تبدیل میشه به یکی از معتبرترین و توی چشمترین منابع اینترنتی.