اگر بخواهیم به «مرد عنکبوتی: به درون دنیای عنکبوتی» (Spider-Man: Into the Spider-Verse) و «مرد عنکبوتی: در میان دنیای عنکبوتی» (Spider-Man: Across the Spider-Verse) و فلسفهی پشت جهانسازیشان بیرحمانه نگاه کنیم، این دو فیلم تلاشی از جانب مارول به نظر میرسند برای اینکه به کلکسیون شلخته و درهموبرهم کمیکهای مرد عنکبوتی – که طبق رسم کمیکهای ابرقهرمانی از هیچ انسجام درونیای برخوردار نیستند – ارزش و معنا ببخشد.
این همیشه یکی از بزرگترین نقدهای واردشده به کمیکهای ابرقهرمانی بوده است (خصوصاً از جانب افرادی که از بیرون کمیکها را قضاوت میکنند): این کمیکها آنقدر جنبهی تجاری داشتند و آنقدر افراد مختلف در طراحی و نوشتنشان دخیل بودند که هیچ اتفاقی که در آنها میافتاد اهمیت جدی نداشت. هر ابرقهرمان یا ابرشروری که کشته میشد، هر اتفاق غیرقابلبرگشتی که میافتاد، در ریبوت بعدی نقض میشد.
از این نظر دنیاسازی کمیکها به نقطهی مقابل دنیاسازی تالکینی تبدیل شد: نقطهی قوت دنیاسازی تالکین (و مقلدان او) ساختن یک دنیای پیچیده با تاریخچهای تثبیتشده و انسجامی محکم بود، ولی در کمیکهای ابرقهرمانی، به قول معروف هرچه بادا باد! با این حال، این کمیکها از عدم وجود انسجام به نفع خود استفاده کردند و این مسئله باعث شد نویسندگان آثار ابرقهرمانی بتوانند بدون هیچ محدودیتی ایدههای خلاقانه و آزمونوخطامحور خود را در بستر کمیکها پیاده کنند. این رویکرد باعث شد یک عالمه کمیک ابرقهرمانی دربوداغان و بیربط داشته باشیم، ولی در عوض آنهایی که از آزمون زمان سربلند بیرون آمدهاند، خیلی خوب هستند.
این سنت باعث شد که ناشرهای کمیکبوکی پس از مدتی برای ربط دادن معادلهای مختلف از شخصیتی یکسان به مفهوم مولتیورس (Multiverse) یا جهانهای موازی روی بیاورند. این ایده برای اولین بار در کمیک معروف «فلش دو دنیا» (Flash of Two Worlds) – شمارهی ۱۲۳ کمیک فلش، انتشاریافته در سال ۱۹۶۱ – مطرح شد. در این کمیک، جی گریک (Jay Garrick)، فلش عصرطلایی با بری الن (Barry Allen)، فلش عصر نقرهای ملاقات میکند و توضیحی که کمیک برای وجود دو نمونهی متفاوت از شخصیت فلش میدهد، این است که یکی به زمین ۱ (Earth-One) تعلق دارد و دیگری به زمین ۲ (Earth-Two) و این دو، جهانهایی موازی هستند. این شیوهی اسمگذاری تا به امروز به قوت خود باقی است و مثلاً در فیلمهای «دنیای عنکبوتی»، شخصیت اصلی مایلز مورالس متعلق به زمین ۱۶۱۰ (Earth-1610) و گوئن استیسی (Gwen Stacey) متعلق به زمین ۶۵ (Earth-65) است. جهان موازیای که هر شخصیت به آن تعلق دارد آنقدر اهمیت پیدا کرده که در دایرهالمعارفهای کمیکبوکی در کنار اسم هر شخصیت ذکر میشود.
پس از دیسی، مارول در سال ۱۹۷۷ یک مجموعهی گلچین به نام کمیکهای «چه میشد اگر؟» (What If) منتشر کرد که در داستانهای آنها، نشان داده میشد اگر اتفاقات مهم تاریخ داستانهای مارول، بهشکلی متفاوت از روایت اصلی اتفاق میافتادند، چه میشد. زمینهسازی این کمیکها بدین گونه بود که موجودی بیگانه به نام اواتو (Uatu)، از مقرش در ماه، در حال مشاهدهی زمین و جهانهای موازی با آن است.
موضوع این داستانها مواردی از این قبیل بود:
- چه میشد اگر مرد عنکبوتی به چهار شگفتانگیز میپیوست؟
- چه میشد اگر هالک مغز بروس بنر را داشت؟
- چه میشد اگر گروه انتقامجویان هیچگاه تشکیل نمیشد؟
یکی از این شمارهها دربارهی این بود: «چه میشد اگر عنکبوت رادیواکتیو کس دیگری به جز مرد عنکبوتی را گاز میگرفت؟»
سوالی که این کمیک سعی دارد جواب بدهد، بهنوعی سوژهی داستان «مرد عنکبوتی: به درون دنیای عنکبوتی» است. در این فیلم، یک عنکبوت رادیواکتیو (که در فیلم دوم میفهمیم به جهان موازی دیگری تعلق دارد) پسری نوجوان و سیاهپوست به نام مایلز مورالس (Miles Morales) را گاز میگیرد و او به قدرتهای مرد عنکبوتی دست پیدا میکند. منتها مشکل اینجاست که در جهان او یک مرد عنکبوتی وجود دارد و اتفاقاً خیلی هم معروف است. بنابراین تبدیل شدن او به یک مرد عنکبوتی دوم بهنوعی یک آنومالی یا اتفاق متناقض است.
مایلز مورالس یکی از دگرگونیهای مرد عنکبوتی بود که برایان مایکل بندیس (Brian Michael Bendis) و سارا پیچلی (Sara Pichelli) در سال ۲۰۱۱ خلق کردند. مایلز مورالس از پیوستگی (Continuity) اصلی داستانهای مرد عنکبوتی جدا بود و قرار بود نگاهی تازه به این شخصیت باشد، خصوصاً با در نظر گرفتن سیاستهای زمانه که بازنمایی ابرقهرمانهای معروف با هویتهای گروههای اجتماعی اقلیت را تشویق میکرد. با این حال مایلز مورالس با بازخوردی ولرم مواجه شد و کاملاً مشخص بود از نظر محبوبیت شانسی در مقابل پیتر پارکر ندارد.
ولی با انتشار «مرد عنکبوتی: به درون دنیای عنکبوتی» ورق برگشت. این فیلم دقیقاً همان چیزی بود که مایلز مورالس برای مطرح شدن به آن نیاز داشت. یکی از مسائلی که در جذابیت مرد عنکبوتی نقشی اساسی دارد، به تصویر کشیدن زندگی واقعگرایانهی یک نوجوان/جوان در نیویورک یا معادل آن است. منباب رابطهی عمیق مرد عنکبوتی با شهرهای بزرگ همین بس که نمادینترین حرکت او – یعنی تار زدن و تاب خوردن از ساختمانها – فقط در یک شهر بزرگ همچون نیویورک ممکن است.
روزمرگی زندگی پیتر پارکر بهاندازهی قهرمانبازیهای مرد عنکبوتی جذابیت دارد و این برگ برندهای بود که سهگانهی «مرد عنکبوتی» سم ریمی از آن برخوردار بود. «به درون دنیای عنکبوتی» این موضوع را بهخوبی درک کرده است و در قسمت ابتدایی این انیمیشن – پیش از اینکه وارد قسمتهای عجیبوغریب مربوط به مولتیورس شویم – شاهد یک بازنمایی خودمانی و دلنشین از زندگی مایلز مورالس بهعنوان یک نوجوان آفریقایی-پورتوریکویی-آمریکایی هستیم که دوست دارد هیپهاپ گوش دهد، برای خوشامد مادر پورتوریکوییاش اسپانیایی یاد میگیرد و مثل همهی پسرهای نوجوان در آن سن در برابر دختری که از او خوشش میآید، ضعیفترین موجود دنیاست.
مایلز مورالس در هر دو فیلم شخصیتی بسیار جذاب و دلنشین دارد و جایگزین مناسبی برای پیتر پارکر به نظر میرسد. با اینکه او تمام دغدغهها و ویژگیهای یک نوجوان را دارد، ولی برخلاف بسیاری از بازنماییهای اخیر از نوجوانها، به شخصیتی لوس و سمی تبدیل نشده است و میتوان او را درک کرد. پختگی او در فیلم دوم واضحتر است. مثلاً در یک صحنه، لشکری از مرد عنکبوتیهای جهانهای مختلف دنبال او راه میافتند تا جلوی او را بگیرند تا فلان کار را انجام ندهد، ولی در این صحنه مایلز اصلاً خودخواه یا بیملاحظه به نظر نمیرسد و شما هیچگاه پیش خود نمیگویید: «عجب شخصیت خنگ و سرخودی!». با اینکه او در حال سرکشی در برابر همه است، ولی همچنان میتوان او را درک کرد و او شبیه به بچهی تخسی که باید سر جایش نشانده شود به نظر نمیرسد.
با این حال، دلیل اینکه دو فیلم «دنیای عنکبوتی» از یک داستان کمیکبوکی استاندارد فراتر رفته و تحولی در زمینهی قصهگویی در انیمیشن ایجاد کردهاند، دو عامل دیگر است: ۱. مفهوم مولتیورس و در کنار هم قرار گرفتن مرد عنکبوتیهای جورواجور ۲. سبک بصری فوقالعادهی آنها که در دنیای انیمیشن تک است و بدون شک این صنعت را چند گام جلوتر برده است
تا پیش از انتشار «مرد عنکبوتی: درون دنیای عنکبوتی»، تصور بیشتر مردم از مرد عنکبوتی، شخصیت پیتر پارکر بود و بس. کسانی که خورهی کمیکهای مارول بودند، میدانستند که مرد عنکبوتی انواع و اقسام مختلف دارد که ریشهی برخی از آنها به چند دههی پیش برمیگردد، ولی در ضمیر جمعی مردم دنیا، نام مرد عنکبوتی مترادف بود با پیتر پارکر، جوان نیویورکی.
کار قابلتوجهی که این انیمیشن انجام داد این بود که تمام آن جنبههای خورهپسند و پیچیدهی دنیای عنکبوتی را – که نمیشد خارج از جهان کمیک تصورشان کرد – بهشکل داستانی منسجم و جذاب ارائه کرد، طوریکه هم خورههای مرد عنکبوتی راضی شوند، هم مخاطب عام گیج نشود و توی ذوقش نخورد.
بهعنوان مثال، یکی از عجیبترین شخصیتهایی که در فیلم اول حضور دارد، خوک عنکبوتی (Spider Hamm) است که یک هجو کارتونی از مرد عنکبوتی در سال ۱۹۸۳ بود، ولی بهلطف مفهوم مولتیورس و تداخل جهانهای مختلف با یکدیگر، این فیلم موفق شده خوک عنکبوتی را بهشکل یک شخصیت واقعی در بستر روایت خود به کار گیرد، شخصیتی که میتوان جدیاش گرفت و از مشاهدهی او در کنار شکلهای مختلف مرد عنکبوتی (دختر عنکبوتی انیمهای با ربات عنکبوتی مخصوص به خود یا مرد عنکبوتی نوآر سیاهسفید با صدای نیکولاس کیج) هیجانزده شد.
این همنشینی در فیلم دوم به اوج خود میرسد، چون در این فیلم شاهد جامعهی عنکبوتیها (Spider Society) هستیم. در این جامعه، هر نوع دگرگونی عنکبوتیای که فکرش را بکنید، وجود دارد: از مرد عنکبوتی پانک گیتاربرقیزن و مرد عنکبوتی هندی گرفته تا نوزاد عنکبوتی و دایناسور عنکبوتی! به قول مایلز مورالس در فیلم دوم، پس از مشاهدهی جامعهی عنکبوتیها: «آیا امروز میتونه از این عجیبغریبتر بشه؟»
اینکه سازندگان این دو انیمیشن توانستهاند این همه مرد عنکبوتی مختلف را طوری به تصویر بکشند که صرفاً شبیه به ایستر اگی برای طرفداران پروپاقرص کمیکها به نظر نرسند و همهی مخاطبان بتوانند باهاشان ارتباط برقرار کنند، یکی از دستاوردهای بزرگ آنهاست. اگر یک نفر داستان این انیمیشنها را برایتان تعریف کند، شاید فکر کنید با یک اثر احمقانه و در خود مانده طرفید، ولی در عمل اصلاً اینطور به نظر نمیرسد.
یکی از دلایل مهم برای اینکه ایدهی دیوانهوار «دنیای عنکبوتی» در بستر این انیمشنها کار کرده، سبک پویانمایی منحصربفردشان است که در دنیای انیمیشن بیسابقه است. مدتی میشد که استیل بصری کارتونی انیمیشنهای پیکسار بازار را قبضه کرده بودند. انیمیشنهای «دنیای عنبکوتی» بهکل مسیری متفاوت را پیمودهاند و هیچ شباهتی به پیکسار و دیزنی و دریمورکس و… ندارند.
اساساً استیل بصری «دنیای عنکبوتی» را میتوان با یک عبارت توصیف کرد: کمیکبوک متحرک. کمیکبوکها هرچقدر از لحاظ داستانی ضعیف باشند، معمولاً از لحاظ بصری حرفی برای گفتن دارند و اگر کسی دنبال تقویت سواد بصری خود است، بهترین راه آن خواندن کمیکهای مختلف است. در این زمینه کمیکهای ابرقهرمانی – بهخاطر اینکه بیشترین شانس فروش را دارند – متاسفانه یا خوشبختانه بیشترین میزان منابع و استعداد انسانی را به خود جذب کردهاند و هر پنل از آنها میتواند درسی در زمینهی قصهگویی بصری باشد.
موقع انتشار «به درون دنیای عنکبوتی»، کانال یوتوب سونی ویدئویی با عنوان «داستان تعریف کردن با هر فریم» (Telling a Story in Every Frame) آپلود کرد که شاید در نگاه اول یک شعار تبلیغاتی به نظر برسد، ولی در عمل توصیفی نسبتاً دقیق از میزان جزییات و فکری است که در ساختن هر فریم از انیمیشن به کار رفته است. مثلاً یکی از نمونههای کاربردی «داستان تعریف کردن با فریم» این است که در «در میان دنیای عنکبوتی»، هرگاه که شخصیت مرد عنکبوتی پانک (که بداخلاق و گوشتتلخ است) نزدیک مایلز قرار میگیرد، رنگ اطراف او برای لحظهای کوتاه صورتی میشود. این صورتی شدن به این معناست که مرد عنکبوتی پانک مایلز را دوست دارد و در کنار او حس خوب دارد، در حالیکه شاید اگر فقط به خود داستان و دیالوگها رجوع کنید، این علاقه خیلی واضح نباشد.
فارغ از جنبهی کاربردی، یکی از تعریفهای رایجی که از انیمیشن میشود این است که هر ثانیه از انیمیشن را که متوقف کنید، فریم ثبتشده شبیه پوستر یا پنلی از یک کمیکبوک است. این ادعا چندان اغراقآمیز نیست. انیمیشنهای «دنیای عنبکوتی» از لحاظ بصری تا این حد خوب هستند. سازندگان این دو انیمیشن با وسواسی دیوانهوار هر فریم از انیمیشن را طراحی کردهاند و برای اینکه سبک بصری خاص و کمیکبوکی آن را شکل دهند، به تکنیکهای خاص پویانمایی روی آوردهاند.
واضحترین و سختترین تکنیک این است که هرکدام از جهانهای عنکبوتی، با سبک بصری متفاوت ساخته شدهاند. سبک بصری اصلی متعلق به دنیای خود مایلز مورالس است که احتمالاً پیکساریترین سبک بصری انیمیشنهاست. ولی تفاوت اصلی آن این است که در دنیای مایلز ریتم رخ دادن اتفاقات بسیار سریع است؛ این ریتم سریع بازتابی از شخصیت فرز و پرانرژی خود مایلز است.
دنیای دیگری که در دو فیلم نقش پررنگی دارد، دنیای گوئن استیسی است که آن هم حالتی پیکساری دارد، ولی انگار با آبرنگ نقاشی شده است. منبع الهام اصلی این دنیا سبک بصری کمیک گوئن عنکبوتی (Spider Gwen) است که در سال ۲۰۱۵ منتشر شد.
غیر از دنیای مایلز و گوئن که ماهیتی نسبتاً معقول دارند، بقیهی دنیاها از لحاظ بصری بسیار عجیب و متمایزند:
- دنیای خوک عنکبوتی بسیار کارتونی و شبیه به کارتونهای لونی تونز است
- دنیای پنی پارکر (همان دختر عنکبوتی انیمهای) کاملاً الهامگرفته از مانگا و انیمه است
- دنیای مرد عنکبوتی نوآر سیاهوسفید است
- دنیای مرد عنکبوتی پانک بسیار شلخته و گسسته است، انگار که یک نفر با دست یک سری طرح روی مقوا کشیده و با چسب آنها را به هم چسبانده است. منبع الهام این نوع طراحی پوستر گروههای موسیقی پانکراک اکسپریمنتال است
- دنیای میگل اوهارا (Miguel O’Hara)، مرد عنکبوتی ۲۰۹۹، آیندهنگرانه است و منبع الهام آن طراحیهای سید مید (Syd Mead)، طراح صنعتی آمریکایی، از آیندهی احتمالی بشریت است
- دنیای پاویتر پراباکا (Pavitr Prabhakar)، مرد عنکبوتی هندی متاثر از کمیکبوکهای هندی دههی هفتاد است و همچنین نقطههای بندی (Ben Day Dots) نیز در آن نقش پررنگی دارند. (فرآیند بندی (Ben Day Process) تکنیکی در عرصهی چاپ است که به زبان ساده، در آن تصاویر با استفاده از نقاط ریز رنگآمیزی میشوند. بین سالهای ۵۰ تا ۷۰، این تکنیک در چاپ کمیکبوکیهای آمریکایی رواج داشت و برای هرچه بیشتر کمیکبوکی جلوه دادن انیمیشنهای «دنیای عنکبوتی» نیز به کار رفته است).
- یکی از تکنیکهای جالب دیگر، بازی با نرخ فریم برای دستیابی به افکت معنایی خاص است. مثلاً در بعضی صحنهها در هر ثانیه، به جای یک فریم، دو فریم نمایش داده میشود تا سبک پویانمایی به قول خود سازندگان شکننده (Crunchy) به نظر برسد. مثلاً در صحنهای در فیلم اول که مایلز مورالس در کنار پیتر بی. پارکر در حال تاب خوردن با تار عنکبوت در بیرون از آزمایشگاه دکتر اختاپوس است، در هر ثانیه از حرکات او دو فریم نمایش داده میشود تا حرکت او زمخت و در نتیجه ناشیانه به نظر برسد. بهعنوان مثالی دیگر، در فیلم دوم، بخشهای مختلف بدن و لباس شخصیت مرد عنکبوتی پانک با فریمهای مختلف رندر شدهاند تا او هرچه بیشتر عجیبغریب به نظر برسد.
قرار دادن تمام این سبکهای بصری متفاوت در کنار یکدیگر کاری بسیار دشوار بوده که انیماتورها بهخوبی از پس آن برآمدهاند. با این حال، نمیتوان این را نادیده گرفت که در جریان ساخته شدن این انیمیشنها، به انیماتورها فشار زیادی آمد و در نهایت سونی مجبور شد ۱۰۰۰ نفر را برای کار روی «در میان دنیای عنکبوتی» استخدام کند که رکورددار بیشترین تعداد کارمند برای یک انیمیشن و حقیقتاً رقمی دیوانهوار است. بهخاطر سخت بودن ساختن چنین نوع انیمیشنی، شاید مدت زیادی طول بکشد تا این سبک پویانمایی رواج پیدا کند، چون در حال حاضر هیچ سوژه یا داستان یا شخصیتی – غیر از مرد عنکبوتی – نمیتواند این حجم از زحمت و ریزبینی برای ساختن انیمیشن را توجیه کند.
«به درون دنیای عنکبوتی» و «در میان دنیای عنکبوتی» دستاوردی نادر در صنعت سرگرمی هستند؛ از این لحاظ که برای دو نوع مخاطب متفاوت به یک میزان جذاباند: پیگیرترین طرفدار مرد عنکبوتی و تفننیترین مخاطب سینما.
هر دو فیلم آنقدر از نکات ریز و ایستراگهای مختلف از دنیای مرد عنکبوتی پر شدهاند که هیچکس جز کسی که دانش دایرهالمعارفی دربارهی مرد عنکبوتی دارد، نمیتواند همهیشان را تشخیص دهد. این درجه از ارزشدهی به میراث یک اثر – حتی ناشناختهترین جنبههای آن – چیزی است که بهندرت در آثار پرخرج و پرفروش میبینیم، چون پیشفرض چنین آثاری این است که برای اینکه مردم فیلم را بفهمند، باید همهی جنبههای آن را تا حد امکان از عمق و جزییات تصفیهسازی کرد و به اصطلاح همهچیز را از اول شروع کرد.
با این حال، با وجود این همه جزییات خورهپسند، داستان انیمیشن بسیار روان و قابلفهم تعریف میشود و با اینکه موضوع فیلم مفهوم پیچیدهای چون جهانهای موازی و تاثیرشان روی یکدیگر است، بهلطف کارگردانی قوی، در همه حال در جریان اتفاقی که میافتد قرار میگیرید، بدون اینکه دُز اطلاعاتدهی در دیالوگها از حدی که باید بیشتر شود.
البته ضربآهنگ فوق سریع فیلم و جابجا شدن فریمها با سرعت زیاد باعث شده وقتی بار اول فیلم را تماشا میکنید، از شدت سریع بودن بعضی صحنهها (خصوصاً صحنههای اکشن) گیج شوید و تعداد زیادی از این جزییات را از دست دهید. شاید بعضی افراد این ضربآهنگ فوقسریع را به چشم یک نقطهضعف و عاملی فرسایشی برای تماشای فیلم ببینند، ولی اگر با آن کنار بیایید، انرژی فوقالعادهی آن شما را ذوقزده خواهد کرد.
انیمیشنهای «دنیای عنکبوتی» جزو آثار نادری هستند که فوقالعاده هستند و فوقالعاده بودنشان هم صرفاً حاصل تصادف یا جور شدن چینش افلاک با یکدیگر نبوده است، بلکه از اول با هدف فوقالعاده بودن ساخته شدهاند و آنقدر در همهی زمینهها خوب هستند که کاری نمیتوان کرد جز اینکه برای سازندگانشان ایستاده دست زد. اگر قسمت سوم مجموعه -(Beyond the Spider-Verse – بهخوبی این دو اثر باشد، بدونشک با یکی از بهترین سهگانههای تاریخ سینما برای افراد خوره (Nerd & Geek) طرف هستیم.
انتشار یافته در:
خسته نباشید مقاله تون خیلی درخشان بود.
حقیقتا به نظرم میاد وقتی مارول روی شخصیتی مثل مایلز این همه سرمایه گذاری میکنه ، دلیلیش کنار گذاشته شدن کامل پیتر پارکره. اشتباه نکنید من خیلی این شخصیت رو دوست دارم وبه نظرم این انیمیشن رنسانی در حوزه انیمیشن های ابرقهرمانی محسوب میشه (اونم در حالیکه مارول غالبا در ساخت انیمیشن های خوش ساخت ناموفق بوده در طول این سال ها).
کلا به نظر میاد ناشرین کمیک بوک ها، عامدانه از ازدواج ابرقهرمان ها خودداری می کنن؛ شاید فکر می کنن مخاطبان جوان تر را ترغیب نخواهد کرد یا رومنس کار ضعیف تر میشه یا …. . پیتر پارکر جزو معدود ابرقهرمان هایی بود که رابطه های عاشقانه به هم پیوسته و منسجمی داشت و در نهایت هم ازدواج کرد.اما از اون به بعد شخصیت پیتر کاملا کم رنگ شد. تو همین mcu شخصیت پیتر کاملا به حاشیه رفته و نویسنده های جدیدتر روی آوردند به ساختن معشوقه های جدید برای پیتر مثل silk .
حقیقتا برای من نوجوان نوعی، دیدن پیتر پارکر متاهل جذاب تر خواهد بود تا بودن پیتر در کنار سیندی مون (اونم با شخصیت پردازی تک بعدی اش در برابر معشوقه های قبلی پیتر)! اتفاقا من پیتر رو دوست دارم چون به جای این همه گربه موش بازی های عاشقانه ابرقهرمان های دیگه، رابطه های عشقی درست حسابی و خوش ساختی داشت و در نهایت هم به سرانجام رسید!
یه مثال معروف دیگه شخصیت بروس وین(بتمن) از دی سی ست که سرشو برمیگردونه عاشق یه زن میشه!
تعداد زیاد عاشقانه های بی سرانجام و بی هدف بروس وین، اونو تبدیل به مردی عیاش و زن باره کرده که تن به تعهد نخواهد داد! این تصمیم غلط چهره “قهرمان متعهد و اخلاق مدار که مرد قانونه و کسی رو نمی کشه و …” رو زیر سوال هم برده.من که خیلی از دی سی سر خورده شدم تا اینکه خبر اومد بتمن قراره ازواج کنه با زن گربه ای! و واقعا چه انتخاب عالی ای هم بود. ماندگار ترین رابطه بروس وین با سلینا کایله و فقط زنی مثل سلینا می تونه مردی مثل بروس رو وادار به ازدواج کنه. این رابطه نسبتا طولانی گرچه توسط نویسندگان مختلفی باز آفرینی شده اما در نهایت مخاطب رو قانع میکنه که این دو نفر صادقانه به هم علاقمند شدند(گرچه اولش با این نیت نبوده!). با بودن بروس وین کنار سلینا هم این همه گربه موش بازی های عاشقانه تمام میشه و مخاطب به خواسته دلش میرسه، هم بتمن هم می تونه باز هم شب ها نقش “قهرمان شهر” رو ادامه بده.
اما باز هم رو مخ بازی های دی سی شروع شد و با دلایل بی سروته این دوتا از هم جدا شدند!!چرا؟ چون اگه کنار هم باشن چنین شود چنان شود! انگار اون موقع که دوست دختر دوست پسر بودند و شب ها با هم می خوابیدند و … هیچ مشکلی نداشت حالاکه قراره بروس تن به تعهد بده براش مصیبت شده!!!!!!!!!!
اتفاقا این دو قسمت انیمیشن دنیای عنکبوتی نشان داد که میشه “قهرمان دوست داشتنی محله ما”، متاهل باشه و همچنان جذاب و خواستنی باقی بمونه. پیتر پارکر تو این انیمیشن(مخصوصا قسمت اول) شخصیتی بسیار پخته و دوست داشتنی داره.هرچند مارول هم مثل دی سی این روند اشتباه رو ادامه خواهد داد.
اگه بخوام راستش رو بگم محبوبیت مایلز مورالس قبل این سری فیلم ها تا حدودی سینوسی بودش؛وقتی مایلز برای اولین بار تو جهان ultimate خلق شدش،واکنش ولرمی داشتش.
ولی وقتی مایلز سر جهان اصلی مارول سر درآورد،محبوبیتش شروع کرده به بالا رفتن،دلیلش هم به نظرم این ۳ مورو بودن:
1.سری all new all different avengers و champions مارک وید
2.وضعیت کمیک های پیتر پارکر تو اون زمان(طرف عملا تبدیل شده بود به آیرون من)
3.تلاش زیاد مارول برای تبدیل کردن مایلز به عنوان یکی از چهره های اصلی کمپانی مارول.
منتها این تلاش بیش از حد مارول در طولانی مدت باعث پس زده شدن یه قشر قابل توجهی از مخاطب ها بشه(اوج این قضیه هم سر ایونت های Civil War 2 و Secret Empire بودش) تا اینکه این فیلم ها در کنار اولین سری آنگوئینگ مایلز و اولین بازی رایانه ایش تقریبا پشت سر هم اومدن یه boost بشدت قدرتمند برای مایلز ایجاد کردن و اون رو به اوج نقطه ای که امروز هست فرستادن.
وای پسر این نقدت چقدر منو مجاب کرد برای دیدن Across the Spider-Verse. باید ASAP ببینمش حتی. D:
نقد خوبی هم بود فربد. نکات خوبی رو گفتی، ولی ندیدم به Soundtrackشون اشاره کنی (بهجز اونجایی که داشتی Hobbyهای مایلز رو توصیف میکردی، که خب… اونم حساب نیست فکر کنم). من خودم اولی رو دیدم فقط و بهنظرم Soundtrackش شاهکاره. دومی رو نمیدونم، ولی با این تعاریف حتماً اونم باحاله.
راستی درود بهت که به میمها و تاثیرش روی صنعت هم اشاره کردی. :))
یه اشتباه تایپی:
«دنیای مرد عنکبوتی پانک بسیار شلخته و گسسخته است، …»
آره فرصت نشد. وگرنه ساندترک جفت فیلمها عالیه.
ممنون بابت اشاره به اشتباه تایپی. اصلاح شد.