لینک دانلود همهی مقالات مجموعهی «آشنایی با اساطیر کطولحو» در قالب فایل PDF
من خمیازهی کائتات تیره و تار را نظاره کردهام، جایی که در آن سیارههای سیاه، بیهدف در حال گردشند، جایی که بدون آگاهی، بدون نور و بدون اسم، میگردند و کسی نیست تا گردش هولناکشان را نظاره کند.
نمسیس
املا/معادل (های) فارسی: لوکیشنهای اساطیر کثلهو
نمونهای از لوکیشنها: یوگوث (Yuggoth)، لِنگ (Leng)، آرخام (Arkham)
در کنار خدایان، جانوران و متون متعدد اساطیر کثلهو که تاکنون تعدادیشان را معرفی کردیم، لوکیشنهای اعجابانگیز زیادی نیز هستند که حوادث هولناک اساطیر کثلهو درونشان اتفاق میافتد. ما تاکنون یکی از این لوکیشنها یعنی سرزمین رویاها را به صورت جداگانه در قسمت یازدهم معرفی کردیم و در این قسمت تعدادی از لوکیشنهای معروفتر اساطیر را به صورت مختصر و مفید معرفی خواهیم کرد:
شمای کلی استان میسکوتانیک
استان میسکوتانیک (Miskatonic County): این استان خیالی که به عنوان استان لاوکرفت (Lovecraft Country) نیز شناخته میشود، در شمال شرقی ماساچوست واقع شده است. این ایالت زمینهی (Setting) بسیاری از داستانهای لاوکرفت بود و نویسندگان دیگر اساطیر نیز در بسیاری از داستانهای خود از آن استفاده کردند.
یکی از نقاط مهم استان میسکوتانیک، شهر آرخام است که دانشگاه میسکوتانیک (Miskotanic University) در آن واقع شده است و مکان وقوع بسیاری از افسانهها و داستانهای ناحیه به این شهر نسبت داده میشود. لوکیشن اصلی آرخام نامعلوم است، ولی به احتمال زیاد این شهر در نزدیکی ساحل اقیانوس اطلس بنا شده است.
از قرار معلوم دانشگاه خیالی میسکوتانیک، که نامش از رودخانهی خیالی میسکوتانیک گرفته شده است، یکی از معتبرترین دانشگاههای آمریکاست، تقریباً همسطح دانشگاه هاروارد.
کتابخانهی دانشگاه میسکوتانیک میزبان متون رازآلود و کالتمحور کمیاب است (منجمله معدود نسخههای باقیمانده از نکرونومیکون) . مسئولیت کتابخانه بر دوش شخصی به نام هنری آرمیتاژ (Henry Armitage) قرار داشت. او کسی بود که بخش مربوط به متون رمزآلود کتابخانه را پشت قفل و کلید پنهان کرد.
دانشگاه میسکوتانیک همچنین حاوی یک دانشکدهی پزشکی پرآوازه است و از قرار معلوم بودجهی لازم را برای چند گردش علمی (منجمله گردش علمی به قطب جنوب که «در کوهستان جنون» حول محور آن میچرخید) فراهم کرد.
یکی دیگر از لوکیشنهای قابلتوجه در شهر آرخام، آسایشگاه آرخام (Arkham Sanitarium) بود که به هنگام شیوع بیماری تیفوس در سال ۱۹۰۵ مورد استفاده قرار گرفت و بعدها تیمارستان آرخام (Arkham Asylum) در دنیای اشتراکی کمیکهای DC با الهام از آن خلق شد.
«اسکلهی اینزماوث» اثر mcrassusart
اینزماوث (Innsmouth): شهر ساحلی اینزماوث در سال ۱۶۴۳ تاسیس شد و به خاطر قرار داشتن در مسیر تجاری دریایی، خیلی زود رونق گرفت. مشهورترین تاجر شهر کاپیتان اوبِد مارش بود. او در نهایت منبع درآمد خود را از دست داد و شهر رو به افول گذاشت.
در این شرایط بود که کاپیتان مارش از وجود عمیقزادگان باخبر شد و با آنها شروع به معامله کرد. این آشنایی منجر به خلق محفل محرمانهی دعجون شد و بدینترتیب ساختار جمعیت و نظام قدرت در شهر بهطور قابلتوجهی تغییر کرد.
در طول زمان، شهرهای همسایه، اینزماوث را طرد کردند و این مکان به شهری تاریک و مرموز با مردمی عجیب و ناقصالخلقه بدل شد.
در سال ۱۹۲۸، FBI طرح یک عملیات تجسسی به اینزماوث را ریخت. به موجب این عملیات، بیشتر ساکنین شهر دستگیر و به زندانهای نظامی برده شدند و بسیاری از ساختمانهای آن نیز خراب شدند.
«دانویچ» اثر mcrassusart
دانویچ (Dunwich): دانویچ دهکدهای کوچک و فقیر است که در قسمت شمالی/مرکزی ماساچوست واقع شده است و درههای تنگ و عمیق و مردابهای وسیع آن را احاطه کردهاند.
نقل است که اهالی دانویچ از اختلالات ژنتیکی متعدد رنج میبرند و سواد درست و حسابی ندارند و خود دهکده نیز نیمهمتروک و فرسوده است.
در اوایل قرن بیستم، یکی از اهالی دانویچ به نام ویتلی پیر با یوگ-سوتوث پیمانی بست که به مفاد آن، یوگ-سوتوث باید دخترش را باردار میکرد. پس از باردار شدن، دختر ویتلی پیر یک دوقلو زایید. یکی از آنها ویلبر ویتلی نام داشت و دیگری فقط تحت عنوان «وحشت دانویچ» شناخته میشد.
به لطف دخالتهای دکتر آرمیتاژ و دو تن از استادان دانشگاه میسکوتانیک، هر دو برادر کشته شدند.
«کینگزپورت» اثر هنرمند نامعلوم
کینگزپورت (Kingsport): آخرین مکان قابلتوجه در استان میسکوتانیک، شهر ساحلی و تجاری کینگزپورت است. این شهر در تعدادی از داستانهای لاوکرفت مورد اشاره و استفاده قرار میگیرد. یکی از این داستانها فستیوال (The Festival) است. در این داستان، راوی بینام مشاهدهگر مراسمی بسیار عجیب است.
«فلات لنگ» اثر هنرمند نامعلوم
فلات لنگ (Plateau of Leng): فلات لنگ یک ویژگی منحصربفرد دارد: یا کسی از مکان واقعی آن خبر ندارد یا مکان آن هرچندوقتیکبار عوض میشود. از عبدالحضرت، نویسندهی نکرونومیکون، نقل است که لنگ جایی است که واقعیتهای مختلف در آن به هم میپیوندند. شاید نامعلوم بودن لوکیشن واقعی آن اینگونه قابلتوضیح باشد.
از مکانهایی که ممکن است لنگ درشان پیدا شود، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
– آسیای مرکزی، محل زندگی یک کالت که اعضای آن اجساد انسانها را میخورند.
– قطب جنوب، در جایی که کهنزادگان در آن شهرشان را ساختند.
– سرزمین رویاهای زمین، در نقاط شمالی سیاره
فلات لنگ هرکجا که واقع شده باشد، عموماً بهعنوان مکان خطرناکی شناخته میشود که بنا بر دلایل مختلف، باید از ورود به آن پرهیز کرد.
دلیل اول، وجود گونهی جاندار چو-چو (Tcho-Tcho)، ساکنین بومی فلات است که ظاهری نیمهانسان دارند، آدمخواری میکنند و قدیمیگانگان متعال و دوقلویی به نامهای لویگور (Lloigor) و زار (Zhar) را میپرستند.
دلیل دوم، عنکبوتهای لنگ است؛ عنکبوتهایی بزرگ، حجیم، هولناک و بنفش که نوادگان قدیمیگانهی متعال آتلاک-ناکا هستند.
چو-چوها و عنکبوتهای لنگ با هم دشمن هستند و غریبگانی که وارد لنگ میشوند، باید با هردویشان دست و پنجه نرم کنند.
«منظرهای از یوگوث» اثر taisteng
یوگوث (Yuggoth): یوگوث نام سیارهای است که برخی گمان میبرند نام دیگر پلوتون است و برخی گمان میبرند سیارهای ناشناخته است که در نقاط مرزی منظومهی شمسی واقع شده است. یوگوث پایگاهی برای گونهی می-گو است.
به خاطر فاصلهی زیاد یوگوث از خورشید، نور کمی به آن میرسد و برای همین می-گوها برای ارتباط با محیط اطراف، بر روی حسهایی که به نور وابسته نیستند، تکیه میکنند.
شهرهای واقع در یوگوث از برجهایی غولپیکر، مرتفع، سیاه و بدون پنجره تشکیل شدهاند و درونشان رودخانههایی سیاه جریان دارد که در سرتاسر سیاره امتداد پیدا میکنند. موجودات باستانیای که پیش از می-گوها در یوگوث زندگی میکردند، پلهایی بزرگ بر روی رودخانهها ساختند و جایی در سیاره گودالی مخوف واقع شده است که درون آن موجودی هولناک با هویتی نامعلوم قرار دارد. وقتی این موجود از گودال برمیخیزد، می-گوهای ساکن در شهرهای مجاور گودال، خانههای خود را موقتاً ترک میکنند تا آن موجود دوباره به گودال برگردد.
می-گوها از معادن یوگوث فلزی عجیب و ناشناخته استخراج میکنند، از آن برای ساختن سیلندر مغز استفاده میکنند و از طریق آن، اذهانشان را از یوگوث به زمین انتقال میدهند.
همچنین یوگوث جایی است که در آن گونهای ناشناخته تراپازهیدران درخشان (Shining Trapezohedron) را ساختند. از کاربردهای تراپازهیدران درخشان میتوان به نگاه کردن فرای بعد زمان و مکان و همچنین احضار کردن یکی از آواتارهای نیارلاتهوتپ اشاره کرد.
«کارکوسا» اثر Michael Hutter
کارکوسا (Carcosa): در خوشهی ستارهای هیادس، سیارهای کوچک با اسمی نامعلوم قرار دارد که شهر گمشدهی کارکوسا در آن واقع شده است. این شهر مرموز و باستانی در مجاورت دریاچهی هالی بنا شده، دریاچهای که موجهای ابری آن دائماً به سواحل کارکوسا برخورد میکنند. خود شهر از ساختمانهایی بلند و سیاه تشکیل شده که سبک معماریشان بسیار متنوع است.
هر از گاهی بین دنیای ما و کارکوسا ارتباطی برقرار میشود. این ارتباط معمولاً در آثار هنری نمود پیدا میکند. این ارتباطات میتوانند یک انسان را به داخل کارکوسا بکشانند و اگر این اتفاق بیفتد، کمتر کسی میتواند از این سفر بینسیارهای به زمین برگردد.
از همه مهمتر، کارکوسا زمینهی نمایشنامهی نفرینشدهی پادشاه زردپوش است. نقل است که در قصر کارکوسا، صحنهی بازگشت پادشاه زردپوش تا ابد، به صورت مسمتر اجرا خواهد شد و شرایط فرارسیدن پادشاه زردپوش را فراهم خواهد کرد. معلوم نیست پادشاه زردپوش یکی از آواتارهای هاستور باشد یا خیر، ولی در اینکه او بر شهر کارکوسا تسلط کامل دارد و دائماً انسانها را به آمدن زیر سلطهاش فرا میخواند، شکی نیست.
اطلاعات زیادی از کارکوسا در دسترس نیست، ولی با این حال شهرت آن بهعنوان مکانی حاوی معماها و عناصر وحشتآفرین متعدد زبانزد است.
«سارناث» اثر mcrassusart
سارناث (Sarnath) و ایب (Ib): لوکیشن این دو شهر نامعلوم است، ولی برخی آن را سرزمین رویاها و برخی دیگر نیز عربستان سعودی معاصر تخمین زدهاند.
جمعیت سارناث از موجوداتی انسانمانند و هوشمند تشکیل شده که از موجودات دوزیست ساکن در ایب متنفر بودند. شدت این تنفر به حدی بود که اهالی سارناث جنگجویشان را به ایب فرستادند و کل جمعیت شهر را از بین بردند. این جنگجویان با خود مجسمهی باکراگ (Bokrug) را به سارناث برگرداندند. باگراگ یک قدیمیگانهی متعال با ظاهر مارمولکی آبزی بود که گفته میشود داخل دریاچهای بزرگ در مجاورت دو شهر زندگی میکرد.
طی گذر هزار سال، ساکنین سارناث شهر خود را توسعه دادند، آن را به متروپلیسی باورنکردنی تبدیل کردند و بدین ترتیب ثروتمند و قدرتمند شدند. اما در هزارمین سالگرد نابودی ایب، سارناث به طور ناگهانی و فاجعهآمیزی مورد حمله قرار گرفت. بسیاری از مردم سارناث به شکلی ناخوشایند تغییر کردند و ظاهرشان به مردم گمشدهی ایب شباهت پیدا کرد.
در نهایت سارناث به شهری متروکه و نابودشده تقلیل پیدا کرد و تمام آنچه از آن باقی ماند، خرابهای وسط دشتی گلآلود بود که وسط آن، مجمسهی باکراگ همچنان پابرجا باقی مانده است.
یک دنیای اسطورهای جذاب، علاوه بر موجودات و اشیاء افسانهای متعدد، به مکانهای منحصربفرد نیز احتیاج دارد. با وجود اینکه لاوکرفت و بسیاری از نویسندگان دیگر اساطیر از قابلیت خلق داستانی هولناک در هر مکان پیشپاافتادهای برخوردار هستند، اضافه شدن لوکیشنهای مرموز و بیگانه به اسطوره دائماً ما را به این فکر وا میدارد که خارج از دنیایی که میشناسیم، چه مکانهای مخفیای نهفته هستند. مهم نیست این دنیای ناشناخته کجا قرار داشته باشد: در گوشهی اتاق، خانهی بغلی، شهر مجاور، کشور همسایه یا سیارهها و کهکشانهای دیگر؛ وحشت مفهومی جهانشمول است.
قبیله آدمخوار در آسیا،یاد آگوری افتادم