جیمز تی کِرک، لئونارد مککوی و اسپاک از سری پیشتازان فضا؛ یکی از نمادینترین مثلثهای فرویدی در عرصهی سرگرمی
مثلث فرویدی
بهعنوان مشهورترین روانشناس در طول تاریخ، بسیاری از نظریههای فروید (با وجود اینکه امروزه رد شدهاند) در فرهنگ عامه مورد استفاده و موشکافی قرار میگیرند. یکی از این نظریهها که بیشتر از بقیه رواج پیدا کرده است، حتی اگر خود مردم متوجهش نباشند، نظریهی نهاد[۱]، خود[۲] و فراخود[۳] است. با توجه به اینکه این سه اساساً سه عنصر رقیب در روان انسان هستند، تعمیم دادنشان به گروهی سهتایی(همان مثلث) کار آسانی است؛ طوریکه هر شخصیت نمایندهی یکی از این سه عنصر باشد. به عبارت دیگر، یک مثلث فرویدی.
ولی نهاد، خود و فراخود دقیقاً چه هستند؟ نظر فروید این بود که روان انسان از سه بخش تشکیل شده که تعاملشان با یکدیگر رفتار آن شخص را تعیین میکند. بهطور کلی، نهاد وظیفهی رسیدگی به تمایلات غریزی را دارد، فراخود به ایجاد الگویی اخلاقی که منطبق با هنجارهای جامعه است علاقه دارد و خود نقشی واقعگرایانه و منطقی را ایفا میکند. برای درک بهتر این مطلب، در زیر توضیحی کوتاه راجع به هریک ارائه میشود.
[su_pullquote class=”my-pq”]نظر فروید این بود که روان انسان از سه بخش تشکیل شده که تعاملشان با یکدیگر رفتار آن شخص را تعیین میکند.[/su_pullquote]
نهاد
اگر بخواهیم ساده بگوییم، نهاد شامل تمایلات بنیادین و غریزی انسان میشود و او را بهسمت لذت سوق میدهد. اگر روان بشر فقط شامل نهاد بود، عملاً با حیوان هیچ فرقی نداشت. طبق تعاریف، نهاد هم آشفته است و هم کاملاً ناخودآگاه. هیچکس نمیتواند خودآگاهانه فقط با تکیه بر آن رفتار کند. نهاد راجع به چیزی قضاوت نمیکند. در نظر آن خوبی و بدی و اخلاقیات هیچکدام معنایی ندارند.
در نظر فروید، نهاد دو غریزهی بنیادین دارد که در نقطهی مقابل هم قرار دارند، ولی تاثیرشان به یک میزان محسوس است: غریزهی زندگی و غریزهی مرگ. غریزهی زندگی میل به ساختن است؛ بهطور کلیتر، میل به ایجاد رضایت و بارور کردن موجودات ارگانیک. این ایجاد رضایت توسط هر چیز لذتآوری تامین میشود. از طرف دیگر، غریزهی مرگ توسط خصومت ابراز میشود؛ میل برگرداندن زندگی ارگانیک به مرگ.
میتوان گفت که موجودات بیشعور کاملاً بر اساس نهادشان رفتار میکنند، چون توانایی کنترل طرز تفکر والاتری را که فراخود و خود کنترل میکنند، ندارند. از موجود باشعوری که اعمالش کاملاً توسط نهادش کنترل میشود، اغلب بهعنوان یک فرد «جامعه ستیز» یا «روانی» یاد میکنند.
الیزابت (خود)، ویل (فراخود) و جک (نهاد) در دزدان دریایی کارائیب
فراخود
برخلاف نهاد، اساساً وجدان منتقد و اخلاقگرای فرد است. درحالیکه نهاد خشنودی و رضایتی ساده را میطلبد، فراخود از فرد درخواست میکند رفتارش را بر اساس چیزی تنظیم کند که از لحاظ اجتماعی قابلقبول است. فراخود تمایلات نهاد را مورد انتقاد قرار میدهد و اخلاقیات و درک فرد را از درست و غلط کنترل میکند. بهطور افراطیتر، نظر فروید این بود که فراخود نمادی از یک پدر درونی است که بدرفتاریهای فرد را مورد سرزنش قرار میدهد و او را ملزم به یادگیری چیزی میکند که مقررات و فرهنگ جامعه از او انتظار دارد.
شخصیتی که کاملاً بر اساس فراخودش عمل میکند، شخصیتی است که اعمالش کاملاً بر اساس هنجارها و انتظارات اجتماعی بنا شدهاند. اینگونه شخصیتها اکثراً کمعمق و کوتهبین به تصویر کشیده میشوند، چون نمیتوان همه را راضی نگه داشت.
خود
شاید نزدیکترین چیز به ذهن هوشیار انسان باشد. خود بخش سازمانیافتهی هوشیاری انسان است و باقی بخشهای روان را منسجم و فعال نگه میدارد. با اینکه امروزه عموماً خود را میانجی مرکزی خواستههای در حال رقابت نهاد و فراخود میدانند، فروید آن را یک واسطه در یک سلسه حساب میکرد؛ چیزی که خواستههای خودخواهانهی نهاد را میگیرد و آن را طوری تنظیم میکند که هم با انتظارات فراخود و هم با شرایط دنیای واقعی هماهنگ باشد. اگر هم خود دست از پا خطا کند، فراخود آن را با حس گناه، اضطراب و تحقیر مجازات میکند. بدینترتیب میتوان گفت بهجای اینکه خود تعادلی بین نهاد و فراخود باشد، توسط نهاد نیرو میگیرد و توسط فراخود محدود میشود.
آراگورن (خود)، لگولاس (فراخود) و گیملی (نهاد) در ارباب حلقهها
حالا پس از این مقدمهی طولانی میرسیم به بحث اصلی یعنی مثلث فرویدی.
سه نوع شخصیت مثلث فرویدی
مککوی: شخصیتی که اعمالش را غرایز و احساساتش کنترل میکنند. (نهاد)
اسپاک: شخصیتی که دغدغهاش پیروی از قوانین و هنجارهای اجتماعی است یا بهطور خاصی منطقی و بیاحساس است. (فراخود)
کِرک: شخصیتی که بین مککوی و اسپاک تعادل برقرار میکند و در صورتی که با هم متحد باشند، اکثر مواقع راهحل سومی پیدا میکند تا این دو فویل هر دو راضی نگه داشته شوند. (خود)
در طول زمان ممکن است ویژگی این دو فویل بیشتر و بیشتر شدت یابد؛ در حدی که یکیشان بهقدری احساسی شود که دیگر منطق را کنار بگذارد و دیگری بهقدری منطقی و سرد شود که حتی شاید از هنجارهای اجتماعی که این رفتار سرد را نقض میکنند نیز چشمپوشی کند.
تعدادی مثلث فرویدی در آثار داستانی معروف
- کاپیتان آمریکا (خود)، مرد آهنی (فراخود) و ثور (نهاد) در کامیک انتقامجویان[۴]
- بلوندی (خود)، آنجل (فراخود) و تاکو رامیرز (نهاد) در فیلم خوب، بد، زشت[۵]
- دیهگو (خود)، منی (فراخود) و سید (نهاد) در انیمیشن عصر یخبندان[۶]
- فرودو (خود)، سام (فراخود) و گالوم (نهاد) در ارباب حلقهها[۷]
- آراگورن (خود)، لگولاس (فراخود) و گیملی (نهاد) در ارباب حلقهها[۸]
- جان کانر (خود)، تی۸۰۰ (فراخود) و سارا کانر (نهاد) در فیلم نابودگر۲: روز داوری[۹]
- هری (خود)، هرمیون (فراخود) و رون (نهاد) در هری پاتر[۱۰]
- رنلی (خود)، استانیس (فراخود) و رابرت بارثیون (نهاد) در بازی تاجوتخت[۱۱]
منبع: Freudian Trio
برای دیدن بقیه عناصر به صفحه معرفی عناصر داستان بروید.
[۱] id
[۲] ego
[۳] superego
[۴] Captain America (Ego), Iron Man (Superego), Thor (Id) / The Avengers
[۵] Blondie (Ego), Angel Eyes (Superego), Tuco Ramirez (Id) / The Good, the Bad and the Ugly
[۶] Diego (Ego), Manny (Superego), Sid (Id) / Ice Age
[۷] Frodo (Ego), Samwise (Superego), Gollum (Id) / Lord of the Rings
[۸] Aragorn (Ego), Legolas (Superego), Gimli (Id) / Lord of the Rings
[۹] John Connor (Ego), T-800 (Superego), Sarah Connor (Id) / Terminator 2: Judgement Day
[۱۰] Harry (Ego), Hermione (Superego), Ron (Id) / Harry Potter
[۱۱] Renly (Ego), Stannis (Superego), Robert (Id) Baratheon / A Song of Ice and Fire
سرسی (نهاد)، تیریون (فراخود) و جیمی (خود).
یه سوال،همه گروه های سه گانه رو زیر مجموعه مثلث فرویدی حساب کرد ؟
متوجه سوال نشدم. منظور از گروههای سهگانه چیه؟
اگه اشتباه نکنم منظورش اتحاد سه نفره است.
و نه همه اتحاد های سه نفره مثلث فرویدی نیستند.
اگه منظور همین بوده که آره، همهی اتحادهای سهنفره لزوماً مثلث فرویدی رو تشکیل نمیدن. هرچند شاید اگه یکم زور بزنیم، بتونیم این دینامیک رو به طور خفیف توی تعاملاتشون ببینیم.
توی سریال دکستر هم این مثلث وجود داره: دکستر id، خواهرش دبی ego ، پدرش هری superego.
البته شاید من بین ۲ نفر دیگه قرار بگیرم فراخود بشم ولی در مقایسه با فربد قطعا خودم. و خب خود ها هم معمولا نقش رهبر ها رو دارن.😬
چه جالب
حالا چرا به نظرت من ego ام ؟
به خاطر اینکه زندگی رو همون طوری که هست میبینی و سعی در تزیین و آراستنش نداری. البته منم مثل توئم، ولی همچنان یه حس آرمانگرایی قوی توی وجودم جریان داره که نمیتونم سرکوبش کنم. برای همین تو رو ایگو حساب کردم و خودمو سوپرایگو.
ولی فربد چطوری به این رسیدی که من درس حس آرمان گرایی قوی خاصی وجود داره؟ superego به من کاملا میخوره ولی نه به خاطر حس آرمان گرایی خیلی قوی. بیشتر به خاطر واقع بین بودن و تلاش برای عمل به قوانین جامعه و رعایتشون.
آرمانگرایی یکی از جنبههاشه.
تو رو به خاطر این گفتم سوپرایگویی که دائماً راجعبه مسائل فلسفی کنکاش میکنی و راجعبه روش درست زندگی و اینکه عقیدهی درست چیه کنجکاوی.
و کسی نمیدونه رسیدن به این دیدگاه چقدر سخت و هزینه بر بود .
اگه یه درصد احتمالش بود از جواب دادن طفره نری، درخواست میکردم بیشتر توضیح بدی.
به نظرم بتونیم بین بچه های سایت یه مثلث فرویدی ایجاد کنیم. نه؟
معلومه که میتونیم. Here we go:
آرتین: id
مسی: ego
فربد: superego
آرتین: id
فیلاگوند: ego
مهراد: superego
آرتین: id
ناشناس: ego
پیام: superego
آرتین: id
هولی دایور: ego
ارشیا: superego
آرتین: id
مسترپینک: ego
اندلاین: superego
آرتین وقتی عاشقه: id
آرتین وقتی فارغه: ego
آرتین وقتی مشاورهی کنکور میده: superego
خوشم میاد آرتین تو همه این مثلث ها هست اونم به عنوان نهاد😃
چی شد که من فرا خود شدم؟ البته خودم هم نظرم رو فرا خود هست.
خب فراخود یعنی تعادل بین احساسات و منطق (یا حداقل ایلوژنی از منطق). همهی کسایی که سوپرایگو به شمار آورده شدن، نه خیلی احساساتین، نه خیلی منطقی.
فربد
تو مقاله خود یه چیزی بین نهاد و فراخوده، ولی تو داری فراخود رو بین این ۲ تا در نظر میگیری. یه جای کار میلنگه.
آقا شرمنده، حواسم نبود. توی توضیح به ارشیا اشتباه کردم. این معادلسازیهای فارسی باعث شد یه لحظه خود و فراخود رو با هم قاطی کنم. ولی اون مثلثهای پایینی همچنان به قوت خودشون باقین.
ارشیا فراخوده، چون شخصیتش با این توضیح تطابق داره:
«برخلاف نهاد، اساساً وجدان منتقد و اخلاقگرای فرد است. درحالیکه نهاد خشنودی و رضایتی ساده را میطلبد، فراخود از فرد درخواست میکند رفتارش را بر اساس چیزی تنظیم کند که از لحاظ اجتماعی قابلقبول است. فراخود تمایلات نهاد را مورد انتقاد قرار میدهد و اخلاقیات و درک فرد را از درست و غلط کنترل میکند. بهطور افراطیتر، نظر فروید این بود که فراخود نمادی از یک پدر درونی است که بدرفتاریهای فرد را مورد سرزنش قرار میدهد و او را ملزم به یادگیری چیزی میکند که مقررات و فرهنگ جامعه از او انتظار دارد.»
الآن اینکه فراخود تعادل بین احساساست و منطق هست هنوز درسته؟ چون این چیزیه که من دقیقاً سعی دارم باشم :دی
نه، قضیه ربط چندانی به احساسات و منطق نداره. البته دارهها، ولی نه تا این واضح و مرزبندیشده.
به طور خلاصه و مفید:
نهاد نمایندهی احساسات غریزی آدمه.
فراخود نمایندهی اخلاقیات و خواستههای آرمانگرایانهی آدمه.
خود نمایندهی اون قسمت واقعگرای وجود آدمه که بین تمایلات غریزی نهاد و خواستههای آرمانگرایانه (و تا حدودی غیرعملی) فراخود تعادل برقرار میکنه.
الان یکی مثل تو یا خود من خواستههای نهادمون رو تا حد زیادی نادیده میگیریم و ذات آرمانگرایانهی نشاتگرفته از فراخود رو پرورش میدیم. برای همین خودمون رو فراخود در نظر گرفتیم. ولی مثلاً یکی مثل مسی زندگی متعادلتری داره و واقعبینتره و برخلاف ما این واقعبینی از ته دل ناامیدش نمیکنه و باهاش کنار اومده، برای همین نماد خوده.
آی سی… آره منطقیه
“اسپاک:شخصیتی که دغدغه اش پیروی از قوانین و هنجار های اجتماعی است یا به طور خاصی منطقی و بی احساس است.”
واقعا این تقسیم بندی برای این گروه های سه نفری اشتباه به نظر میاد.مثلا به همین شخصیت هایی که نقش فراخود رو ایفا می کنن نگاه کنین ، هیچ وجه اشتراک خاصی نمی تونید بین آنجل تبهکار ، فردوی فداکار و استینس که یک رهبر منطقی و خشک بود پیدا کنید(نه در الگو های فکری و اهداف و نه در کنش ها نسبت به شرایط).اصلا “پیروی از قوانین و هنجار های اجتماعی” چندان با “به طور خاصی منطقی بودن” همخوانی نداره.
بنظرم از بن تلاش برای جای دادن ساخت های داستان در یک سری الگوهای خشک اشتباه باشه.
حرفت درسته. هیچ الگویی توی دنیا وجود نداره که به طور صد در صد نمایندهی واقعیت باشه. همیشه کمبود و استثناهای متعدد وجود داره. اما باید این نکته رو در نظر داشته باشی که مثلث فرویدی دینامیکیه بین سه شخصیت، نه یه تیپ شخصیتی که بین شخصیتهای مختلف مشترکه.
یعنی مقایسهی فراخودهای سهتا دینامیک مختلف با هم اشتباهه، چون دینامیک هر رابطه و ژانری که توی بسترش شکل گرفتن فرق داره. مثلاً ممکنه ما یه جا سهتا شخصیت داشته باشیم که وایکینگن و یه جا دیگه هم سهتا شخصیت که بچهمدرسهای توی روستاهای تهران. مسلماً اون شخصیتی که بین وایکینگها فراخود به حساب میاد، زمین تا آسمون با اون بچهمدرسهایه تو روستاهای تهران فرق داره. ولی توی هر دو مثال این شخصیت فراخود یه جور نقطهی تعادل بین دوتا شخصیت دیگه به حساب میاد.
در واقع پوینت اصلی این مقاله اینه که شما وقتی توی داستان سهتا شخصیت رو کنار هم میذاری، این دینامیکه خواهناخواه شکل میگیره. شاید مثالهای متعدد تیوی تروپز هرچه بیشتر صحت این ادعا رو مشخص کنه:
http://tvtropes.org/pmwiki/pmwiki.php/Main/FreudianTrio