POV - زاویه‌ی دید (Point of View) | معرفی عناصر داستانی (۳۹)

شمای کلی زوایای دید رایج

 

زاویه‌ی دید

زاویه‌ی دید یک کتاب، نحوه‌ی روایتی است که نویسنده برای تعریف داستان برای مخاطبش از آن استفاده می‌کند. در ادبیات چند نوع زاویه‌ی دید وجود دارد:

زاویه دید اول شخص

همان داستانی که از ضمیرهای من و ما استفاده می‌کند، گویی راوی مستقیماً در حال روایت آن برای مخاطب است و هدفش ایجاد حس همذات‌پنداری و نزدیک کردن او به روند داستان است. ما این راوی را به خوبی خواهیم شناخت، ولی عاملِ محدودکننده این است که چیزهایی را که او نداند، ما نیز نخواهیم دانست. اگر آن سر دنیا اتفاق مهمی در حال رخ دادن است و هیچ راهی برای رساندن راوی به آن‌جا وجود ندارد، این اتفاق حین رخ دادن قابل‌مشاهده نیست. راوی باید بعداً از شخصیت دیگری ماجرای آن را بشنود. همچنین این زاویه‌ی دید زمینه‌ای مناسب برای ایجاد راوی غیرقابل‌اطمینان است؛ راوی‌ای که به خاطر ناآگاهی («چرا مردم همیشه این‌طوری با من رفتار می‌کنن؟») یا به‌خاطر عمداً دروغ گفتن نمی‌توان به او اطمینان کرد. همچنین این‌ زاویه‌ی دید‌ ممکن است این سوال را در ذهن مخاطب ایجاد کند که راوی چگونه می‌تواند حوادث را با این میزان جزییات، تا حد به یاد آوردن دیالوگ‌ها به همان شکلی که بیان شدند، به‌خاطر بیاورد. این هم می‌تواند خود به یکی از نکات داستان تبدیل شود. در یک داستان اول‌شخص، راوی عموماً شخصیت اصلی است، ولی بعضی‌وقت‌ها بنا به دلایلی از راوی فرعی استفاده می‌شود. بعضی از دلایل انتخاب نشدن شخصیت اصلی به‌عنوان راوی به شرح زیر است:

  • این شخصیت، آخر داستان می‌میرد.
  • نویسنده می‌خواهد خواننده از آنچه که در ذهن این شخصیت می‌گذرد باخبر نشود و یا او رازی دارد که نویسنده می‌خواهد آن را از خواننده پنهان نگه دارد.
  • شخصیت درک درستی از حوادث داستان ندارد و نویسنده قصد دارد آن را از دیدگاهی واضح و مطلع بیان کند.
  • این شخصیت به‌طور خاصی تحت تاثیر حوادث قرار نگرفته و در واقع این حوادث برای یک شاهد اهمیت به مراتب بیشتری دارند.
  • ویژگی‌های قهرمانانه‌ی این شخصیت طوری است که به‌زحمت می‌توان آن‌ها را بدون این‌که خودخواه و خودپسند به‌نظر برسد، از دید خودش بیان کرد.
  • همذات‌پنداری مخاطبان با آن شخصیت سخت به‌نظر می‌رسد، حداقل در مقایسه با بقیه.
  • در موارد معدودی نیز ماهیت این شخصیت دقیقاً مشخص نیست.

تعدادی از آثار مشهور که از راوی فرعی استفاده می‌کنند

  • مورد عجیب دکتر جکیل و آقای هاید
  • بیست‌هزار فرسنگ زیر دریا
  • کشتن مرغ مقلد
  • موبی‌دیک
  • و …

 

زاویه‌ی دید دوم‌ شخص

از ضمیر تو و شما استفاده می‌شود. داستان راجع به خواننده که مثل یک شخصیت درون داستان مورد خطاب قرار می‌گیرد (تو نگران از این‌که مبادا دیرت بشه، سریع بند کفشت رو می‌بندی، پله‌ها رو دوتا یکی می‌کنی و از خونه می‌ری بیرون)، تعریف می‌شود. این زاویه دید که به‌ندرت خارج از دیالوگ، فن‌فیکشن‌های سطح پایین و داستان تعاملی (مثل بازی‌های ماجراجویی و نقش‌آفرینی مبتنی بر متن) مورد استفاده قرار می‌گیرد، بعد از مدتی اعصاب‌خرد کن می‌شود و خب… اگر خواننده در آن لحظه کاری را که برایش تعیین شده انجام ندهد چه؟ اصطلاحاً حرف گذاشتن در دهان خواننده بدین‌شکل می‌تواند تعلیق خودآگاهانه‌ی ناباوری او را از بین ببرد. البته زاویه‌ی دید دوم‌ شخص بستر مناسبی برای ایجاد یک شخصیت اصلی از پیش تعیین‌نشده است که نیاز به شخصیت‌پردازی ندارد، ولی این هم همیشه جواب نمی‌دهد (خواننده نمی‌تواند کوچک‌ترین رابطه‌ای با او برقرار کند و در نتیجه خیلی درگیر داستان او نمی‌شود). داستان آئورا از کارلوس فوئنتس و چراغ‌های روشن، شهر بزرگ از جی مک‌اینرنی جزو معدود آثار قابل‌توجهی هستند که با استفاده از این زاویه‌ی دید نوشته شده‌اند.

 

زاویه دید سوم شخص

این زاویه‌ی دید از ضمیر او و آن‌ها استفاده می‌کند و ضمیرهای تو، شما، من و ما فقط در دیالوگ دیده می‌شوند. این زاویه‌ی دید چند نوع مختلف دارد:

[su_pullquote class=”my-pq”]دانای کل نامحدود با فراهم کردن شرایط برای به نمایش گذاشتن چندین حادثه و یا دیده شدن یک حادثه توسط چند شخصیت مختلف، وسعت و عمق بیشتری از اطلاعات را به خواننده منتقل می‌کند[/su_pullquote]

  • ناظر عینی: در این مورد که به‌ندرت مورد استفاده قرار می‌گیرد، فقط حوادث قابل‌مشاهده بیان می‌شوند و هیچ‌کدام از افکار و احساسات شخصیت‌ها بررسی نمی‌شوند. استفاده از روایت ناظر عینی به داستان حالتی مستندگونه می‌بخشد.
  • دانای کل محدود: رایج‌ترین انتخاب زاویه‌ی دید در ادبیات مدرن است. یکی از اهداف این زاویه‌ی دید هم مثل زاویه‌ی دید اول شخص ایجاد حس همذات‌پنداری و قرار دادن مخاطب در ذهن شخصیت اصلی است، با این تفاوت که این زاویه‌ی دید اجازه‌ی توصیف کنش‌ها و واکنش‌هایی را که شخصیت اصلی از آن‌ها خبر ندارد نیز به نویسنده می‌دهد (به رمان‌های معروفی چون هری پاتر و ۱۹۸۴ رجوع کنید). اگر بتوان ضمیرها را به اول شخص تغییر داد، بدون این‌که مفهوم کلی جملات از بین بروند، با این زاویه دید طرف هستیم.
  • دانای کل نامحدود: داستان اعمال و افکار چندین شخصیت را روایت می‌کند. زاویه‌های دید مختلف از طریق بخش (برج تاریک استیون کینگ)، فصل (نغمهی یخ و آتش) و حتی ورود به پاراگراف جدید (تلماسه[۱] اثر فرانک هربرت) از هم جدا می‌شوند. دانای کل نامحدود با فراهم کردن شرایط برای به نمایش گذاشتن چندین حادثه و یا دیده شدن یک حادثه توسط چند شخصیت مختلف، وسعت و عمق بیشتری از اطلاعات را به خواننده منتقل می‌کند. اگر از این روش درست استفاده شود، شاید حتی باعث شود خواننده شک کند کلاً شاهد چه چیزی بوده است. با این وجود، ممکن است این زاویه‌ی دید تشخیص شخصیت اصلی را با مشکل مواجه کند (اگر شخصیت اصلی‌ای در کار باشد) و این اتفاق به مذاق بعضی از خواننده‌ها خوش نمی‌آید. همچنین اگر تغییر از یک شخصیت به شخصیتی دیگر درست انجام نشود، می‌تواند تعلیق خودآگاهانه‌ی ناباوری را از بین ببرد.
  • دانای کل مطلق: داستان از یک دید خارجی و بیرونی تعریف می‌شود و افکار و احساسات شخصیت‌ها ممکن است با هم تداخل پیدا کنند. دانای کل مطلق که اغلب با دانای کل نامحدود اشتباه گرفته می‌شود، برای تغییر بین زاویه‌های دید مختلف به هیچ‌گونه عامل جداسازی نیاز ندارد و در یک صحنه از داستان روی شخصیتی خاص تمرکز نمی‌کند. دانای کل مطلق رایج‌ترین زاویه‌ی دید در ادبیات پیش از قرن بیستم بود. در عصر مدرن نیز در آثاری که حال‌وهوای حماسی دارند (مثل ارباب حلقه‌ها) مورد استفاده قرار می‌گیرد.
  • گفتمان غیرمستقیم آزاد: گفتمان غیرمستقیم آزاد بیشتر از این‌که زاویه دید سوم شخص مجزا باشد، نوعی ترفند است که می‌توان آن را به هریک از زاویه‌های دید سوم شخص ذکرشده الحاق کرد. گفتمان غیرمستقیم آزاد یعنی بیرون رفتن و داخل شدن راوی به ذهن شخصیت‌ها یا به عبارت دیگر، فیلتر شدن افکار و احساسات شخصیت‌ها از دید راوی سوم شخص. برای درک بهتر به این مثال از چهرهی مرد هنرمند در جوانی اثر جیمز جویس توجه کنید:
    «خیابان‌های گل‌آلود غرق در شادی بودند. او با گام‌‌های بلند راه خانه در پیش گرفت؛ آگاه از افسونی نامریی که وجودش را فرا گرفته بود و گام‌هایش را سبک می‌کرد. بالاخره کار را تمام کرد. بالاخره توبه کرد و خدا او را بخشید. روح او دوباره نورانی و مقدس شده بود؛ مقدس و خوشحال. اگر خدا می‌خواست، مردن هم زیبا می‌نمود. به خوشی زندگی کردن در کنار دیگران، غرق در آرامش، فضیلت و پرهیزکاری، واقعاً زیبا بود.»
    همان‌طور که می‌بینید، راوی افکار و دیالوگ‌های ذهنی شخصیت را طوری به ما گزارش می‌دهد که گویی او خود شخصیت است، ولی با این تفاوت که زاویه‌ی دید همچنان سوم‌شخص باقی مانده است. این ترفند که به نوعی دسترسی داشتن راوی سوم شخص به روح و روان شخصیت‌هاست، همان گفتمان غیرمستقیم آزاد است.

مقایسه گفتمان‌ها با هم

  1. نقل‌قول کردن یا گفتمان مستقیم
    او ساکش را روی زمین گذاشت و به بدشانسی‌هایش فکر کرد.  از خود پرسید: «از وقتی به این دنیا اومدم، چه لذتی تجربه کردم؟»
  2. گزارش دادن یا گفتمان غیرمستقیم
    او ساکش را روی زمین گذاشت و به بدشانسی‌هایش فکر کرد. از خود پرسید که از وقتی به دنیا آمده، چه لذتی تجربه کرده است.
  3. گفتمان غیرمستقیم آزاد
    او ساکش را روی زمین گذاشت و به بدشانسی‌هایش فکر کرد. از وقتی به دنیا آمده بود، چه لذتی تجربه کرده بود؟

 

[۱]Dune

 

منبع: Point of View

برای دیدن بقیه عناصر به صفحه معرفی عناصر داستان بروید.

 

 

۴.۲/۵ - (۵ امتیاز)
19 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  1. لیزا گفته:

    سلام. من یه سوال داشتم. چرا تغییر زاویه داستان غلط محسوب میشه؟ اگر قهرمان داستان فوت کنه و بعد داستان با روایت چند خط فضاسازی که حالتی سوم شخص پیدا میکنه غلطه؟

    پاسخ
    • لیزا گفته:

      عذر میخوام اصلاح میکنم:” اگر قهرمان داستان فوت کنه و بعد داستان با روایت چند خط فضاسازی که حالتی سوم شخص پیدا میکنه به پایان برسه غلطه؟”

      پاسخ
      • فربد آذسن گفته:

        نه غلط نیست. جایی اشاره شده که غلطه؟

        تغییر زاویه‌ی دید فقط در صورتی غلطه که هیچ منطقی پشتش نباشه و عدم انسجام شدید توی داستان ایجاد کنه.

        پاسخ
        • لیزا گفته:

          سلام مجدد. اینجا نه. در صفحاتی دیگه بیان شده بود این کار غلطه و به خاطر همین اگر قراره قهرمان بمیره باید داستان به حالت سوم شخص بیان بشه! من داستان رو با زاویه دید اول شخص شروع کردم. اما کاراکتر اصلی در انتهای داستان زنده نموند. به خاطر همین چند خط آخر رو به شیوه سوم شخص و خیلی مختصر بیان کردم. ممنونم از راهنمایی شما. چنین تغییر زاویه ای در داستانها یا کتابهای دیگه هم اتفاق افتاده؟

          پاسخ
  2. علی گفته:

    با این مقاله من واقعن شک که راوی واقعن چه کسی است؟ مثلن در “سه قطره خون” راوی کیست؟ ما صدای نویسنده را میشنویم یا صدای شخصیت را.

    پاسخ
    • فربد آذسن گفته:

      توی سه قطره خون که راوی اول‌شخصه و شخصیت داستان. به‌نظرم این سوال برای زنده‌به‌گور بیشتر جوابه. چون اونجا مرز بین این‌که راوی تا چه حد شخصیت خیالیه و تا چه حد گوینده باریکه. به‌هرحال توی هر راوی‌ای یه بخشی از وجود نویسنده نهفته‌ست. شاید یه بخش سرکوب‌شده که شاید حتی از نزدیک‌ترین افراد به نویسنده هم پنهون مونده. این تو بعضی داستانا کمی تو بعضی زیاد.

      پاسخ
      • علی گفته:

        در سه قطره خون وقتی سیاوش ماجرای گربه گل باقالی رو تعریف میکنه راوی عوض میشه و ماجرا را از دیدگاه سیاوش میبینیم آیا سیاوس همان میرزا احمد خان هست؟ یا در داستان یک تغییر زاویه دید داریم؟ یا نوعی فلش بک؟

        پاسخ
        • فربد آذسن گفته:

          ببین در کل سه قطره خون از لحاظ روایی داستان نسبتاً پیچیده‌ایه و من هم خودم بار اول که خوندمش نفهمیدم چی شد. برای درک داستان پیشنهاد می‌کنم این مقاله رو بخونی:

          http://ensani.ir/fa/article/388814/%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D9%BE%DB%8C%D8%B1%D9%86%DA%AF-%D8%B3%D9%87-%D9%82%D8%B7%D8%B1%D9%87-%D8%AE%D9%88%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D9%86%D8%B8%D8%B1-%D9%85%D8%AF%D8%B1%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85-%D9%88-%D8%B3%D9%88%D8%B1%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85
          توی یه قسمت از مقاله نوشته شده:

          همچنین ساختار داستان به جای آنکه بر خط زمانی مستقیمی قرار گیرد مستقل از زمان حرکت
          می‌کند و هیچ نوع تسلسل زمانی در آن دیده نمی‌شود. ترتیب وقایع یا تکامل شخصیت ندارد و
          ساختاری تکه‌تکه و ظاهراً نامنسجم دارد که بیشتر بر پایه استعاره و به‌تبع آن ابهام بنا شده است. این
          ساختار با محتوای مبهم و تردیدآمیز و سمبولیک و نیز سوررئالیستی خود که در پی بیان امر بیان ناشده
          است کاملاً همخوانی دارد. چنان‌که پیشتر گفته شد در این داستان شخصیت‌های متعددی از زبان
          راوی به ما معرفی می‌شوند که گاهی به نظر می‌رسد در امر پیرنگ‌سازی و پیشبرد و گسترش داستان
          چندان نقشی ندارند اما در خوانش‌های بعد متوجه می‌شویم که همه این اشخاص در داستان، بخشی
          از وجود راوی هستند که به ناظم، عباس، دکتر، سیاوش و میرزا احمدخان نسبت داده شده‌اند.

          بنابراین می‌تونیم ازش نتیجه بگیریم که سیاوش هم بخشی از وجود راویه و برای خودش شخصیت مستقلی نیست.

          پاسخ
          • علی گفته:

            ممنون بخاطر مقاله بخونمش. اگر مطلبی در مورد فیلم ” اژدها وارد می شود ” و اینگونه ماکیومنتری ها نوشتی برای من لینکش رو بفرست.

          • علی گفته:

            جالبه امروز استاد میپرسید وقتی میگیم راوی سه قطره خون اول شخص مدرن هست مصداقش جیه؟ و اینکه اگر میگیم راوی همه شخصیتها یک نفر است مصداقش چیست؟ بر اساس متن واقعن چه نشانه هایی هست در داستان هست که به این نظر رسیدیم. به نظرم پیچیده است که بگیم و مصداق بیاریم. تنها میتونستم بگم احساسم اینو میگه!

          • فربد آذسن گفته:

            راستش متوجه منظور سوال‌هایی که مطرح کردی نشدم، به طور خاص واژه‌ی «مصداق» تو این بستر.

          • علی گفته:

            منظور استاد اینه که چی تو داستان هست که میگی این شخصیتها همه یک نفراند؟ یعنی جملاتی که مصداق این نظر هستند رو بگو. به نظرم سئوالش کمی گیج کننده است.

          • فربد آذسن گفته:

            فکر کنم توی اون مقاله‌هه که لینک دادم بودم، توضیح داده بود این مسئله رو، ولی حضور ذهن ندارم که کدوم صفحه‌ش بود.