شناسنامهی فیلم کلبهی وحشت
کارگردان: سم ریمی
بازیگران: بروس کمبل، الن سندوایس، بتسی بیکر، ترسا تیلی، ریچارد دمنیکور
خلاصه داستان: گروهی از دوستان برای خوشگذرانی به کلبهای متروکه و دورافتاده میروند، غافل از اینکه آن ناحیه قلمروی ارواح و شیاطینی خبیث است که میتوانند کالبد انسانها را تسخیر کنند…
امتیاز imdb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
امتیاز متاکریتیک: ۷۱ از ۱۰۰
فیلم کلبهی وحشت یا شیطان مرده (Evil Dead) به جنبشی در عالم هنر تعلق دارد که آن را کمپ (Camp) خطاب میکنند. معادل آن را به فارسی میتوان عبارت نامانوسی چون «نامرغوبدوستی» یا «کجسلیقگی عامدانه/آیرونیک» در نظر گرفت. اثر هنری کمپ هیچگونه ادعایی برای متعالی کردن روح بشر، جلای فکری مخاطب و انتقال پیام مهم اجتماعی ندارد و چیزی است که اگر بخواهیم با دیدی جدی و خشک به آن نگاه کنیم، بد، بیکیفیت و بیخود به نظر میرسد. ولی جذابیت آن نیز در همین نهفته است. گاهی آدم نیاز دارد مغزش را خاموش کند و به تجربهی اثری بپردازد که خودش را جدی نمیگیرد و با سطح کیفی نازل و بودجهی کم ساخته شده، ولی پشت ساخت آن ذوق و شوق نهفته بوده.
جذابیت آثار کمپ را با عوامل مختلفی میتوان توضیح داد. واضحترین دلیل این است که میتوان این آثار را مسخره کرد و بهشان خندید. اگر پیش آمده که با دوستانتان بنشینید و با هم یک فیلم مضحک و آبدوغخیاری را تماشا کنید و قاهقاه به دیالوگهای بزرگنمایانه و بازیهای جلف بازیگرانش بخندید، جذابیت آثار کمپ را عمیقاً درک کردهاید.
دلیل دیگر این است که در ساخت آثار کمپ صمیمیت و صداقتی وجود دارد که در آثار فاخر یافت نمیشود. اسکار وایلد این موضوع را در نقلقولی معروف و کوتاه بیان کرده است: «همهی اشعار بد ریشه در احساسات واقعی دارند. آنچه طبیعی است واضح است و برای واضح بودن باید غیرهنری عمل کرد.» حرف او دربارهی شعر را میتوان به همهی آثار هنری تعمیم داد. هنر برای اینکه برای خودش اعتبار بخرد، باید چیزها را پیچیده کند و برای همین ممکن است افادهای جلوه کند، ولی اثر کمپ نیاز به اعتبار خریدن ندارد؛ برای همین در آن احساسات در خالصترین و زمختترین حالتشان جاری هستند.
برایان اینو (Brian Eno)، موسیقیساز برجستهی آثار امبینت، در مورد جذابیت آثاری که از ضعفها و کمبودهای واضح رنج میبرند، حرفی عالی زده که جا دارد آن را بهطور کامل اینجا نقلقول کرد:
وقتی با فرم هنری جدیدی مواجه میشوید، هر چیزی که در نظرتان در مورد این مدیوم جدید عجیب، زشت، زمخت و بیکیفیت است، بدونشک روزی به ویژگی هویتبخش آن تبدیل خواهد شد. لرزش صدا و تصویر در آثار کپیشده روی سیدی، لرزش تصویر در ویدئوی دیجیتال، صدای بیکیفیت ۸ بیتی… بهمحض اینکه بتوان این ایرادها را رفع کرد، همین ایرادها به عناصر هنریای تبدیل میشوند که مورد تحسین قرار میگیرند و از آنها تقلید خواهد شد. این عناصر، صدای شکست هستند… صدای فرم هنریای که به حد نهایت خود رسیده و فرو پاشیده است.
صدای کجومعوج گیتار، صدای چیزی است که آنقدر بلند است که موسیقی نمیتواند آن را ابراز کند. شکسته شدن صدای خوانندهی بلوز، صدای انفجار احساسیای است که آنقدر قدرتمند است که حنجرهی انسان نمیتواند آن را منتقل کند. برفک فیلمها و تصاویر سیاهوسفید رنگورورفته نشانهی هیجان هستند؛ هیجان مشاهدهی حوادثی که بزرگتر و تکاندهندهتر از آن هستند که مدیومی که مخصوص ضبطشان در نظر گرفته شده، توانایی ابرازشان را داشته باشد.
فیلم کلبهی وحشت نیز فیلمی است که بلندپروازی پشت ساخته شدن آن از نتیجهی نهایی بسیار فراتر بوده است و این هم نقطهقوت فیلم است، هم نقطهضعف آن. در واقع ساخته شدن و انتشار فیلم خودش بهتنهایی دستاوردی بزرگ است؛ کارگردان و نویسندهی فیلم سم ریمی (Sam Raimi) هفتخوان رستم را پشتسر گذاشته تا فیلم را به مرحلهی انتشار برساند، چون نه تجربه داشته، نه بودجه و اگر کمکهای دوستان و آشنایان و بازیگر نقش اصلی فیلم و دوست دوران بچگیاش بروس کمبل (Bruce Campbell) نبود، شاید کلبهی وحشت هیچوقت ساخته نمیشد.
با این حال، این فیلم به یکی از آثار کلاسیک سبک وحشت تبدیل شده و یکی از فرنچایزهای بزرگ ژانر از دل آن بیرون آمده است. همین موضوع سطح انتظار را از آن بالا میبرد. ولی بهشخصه وقتی آن را دیدم، بدجوری توی ذوقم خورد، حتی با در نظر گرفتن اینکه فیلم با بودجهی کم ساخته شده، چهل سال پیش منتشر شده و متعلق به جنبش زیباشناسانهی کمپ است.
دلیل این موضوع این است که ضعف فیلم به بودجهی پایین و کمپ بودن آن مربوط نمیشود. ضعف فیلم به فیلمنامه و شخصیتپردازی بیکیفیت آن برمیگردد. اگر ریمی قبل از اینکه خود را به آب و آتش بزند تا فیلم را در شرایطی سخت و عذابآور بسازد، فیلمنامهی بهتری برای آن مینوشت، فیلم بهتری تولید میکرد.
کلبهی وحشت نیز مثل بیشتر فیلمهای سبک وحشت با سناریویی آشنا آغاز میشود: عدهای جوان به کلبهای دورافتاده و متروکه در ایالت تنسی رفتهاند تا در آنجا خوش بگذرانند، غافل از اینکه این کلبه میزبان اشباح و شیاطینی خبیث است که انگار از کتابی جادویی به نام Naturom Demonto نیرو میگیرند. این کتاب ارجاعی مستقیم به نکرونومیکون (Necronomicon) لاوکرفت است و بهنوعی میتوان آن را آنتاگونیست اصلی سری کلبهی وحشت در نظر گرفت، هرچند در این فیلم نقش آن از حد کهنالگوی «کتاب شیطانی» فراتر نمیرود.
در فیلمهای ترسناک، معمولاً ابتدای فیلم به اکتشاف دنیای سرخوشانهی شخصیتها و تلاش آنها برای خوشگذرانی سپری میشود. همچنین لابلای این خوشگذرانیها کمی با شخصیتها آشنا میشویم و معمولاً فیلمساز بهنحوی سعی میکند آنها را قابل همذاتپنداری جلوه دهد، هرچند این تلاش عموماً با شکست مواجه میشود و ضعف شخصیتپردازی یکی از ضعفهای دیرینهی آثار ترسناک (خصوصاً اسلشر) بوده است.
از بین همهی فیلمهای ترسناکی که دیدهام، کلبهی وحشت در این زمینه ضعیفترین عملکرد را داشته است. شخصیتهای فیلم بسیار مقوایی و احمق هستند؛ هیچکدام حرف جالبی برای گفتن ندارند، بازی بازیگرانشان بد است و حتی ویژگیای ندارند که آنها را از هم متمایز کند. تنها شخصیت فیلم که یک ذره از خودش شخصیت دارد اسکات (Scott) است؛ ولی متاسفانه شخصیت داشتن او هم بهزحمت نقطهی قوت به حساب میآید، چون او دائماً در حال شوخی کردن و قپی آمدن است و نقش «کلهخراب» گروه را ایفا میکند. سه شخصیت زن فیلم آنقدر معمولی و مقوایی هستند که شاید حتی نتوانید تا آخر فیلم از هم تمییزشان دهید. یکی از آنها معشوقهی شخصیت اصلی فیلم بود و دیگری خواهرش، ولی بهشخصه نمیتوانستم اهمیت دهم که کدام کدام بود، حداقل نه تا موقعیکه شیاطین در جلد آنها فرو میرود و کمی به آنها شخصیت میبخشد.
شخصیت اصلی فیلم، اش ویلیامز (Ash Williams) یکی از معروفترین پروتاگونیستهای سینمای وحشت است و انصافاً بروس کمبل قویترین بازی فیلم را در نقش او ارائه میدهد (هرچند در این زمینه رقیب خاصی ندارد)، منتها عمدهی شهرت اش ویلیامز مدیون فیلمهای بعدی فرنچایز است، چون در این فیلم اش هم مثل بقیهی شخصیتها مقوایی است و عملاً جز مهارت فوقالعادهاش در زنده ماندن و جنگیدن با شیاطین (که با توجه به شخصیت سادهی او غیرقابلباور به نظر میرسد)، هیچ برجستگیای ندارد.
این پنج شخصیت در کنار هم تعاملهای عجیبی دارند. آنها شاهد تبدیل شدن اعضای گروه به هیولاهایی وحشتناک هستند و مجبور میشوند کسی را که تا چند دقیقه پیش دوستشان بوده بکشند، ولی هیچ واکنش درستدرمانی که ناشی از غصه یا شوک یا هر احساس دیگری که مناسب آن شرایط وحشتناک است، از خود نشان نمیدهند. در واقع آنها طوری رفتار میکنند که انگار این اولین بار نیست که این اتفاق برایشان پیش آمده.
یُبس بودن شخصیتها در زمینهی احساسی به جنبهی وحشت فیلم آسیب جدی وارد کرده است و باعث شده که فیلم چندان ترسناک به نظر نرسد، چون واقعاً برایتان مهم نیست چه بلایی سر این شخصیتها میآید. در نهایت همهیشان مقوا هستند. حتی با وجود اینکه برای تفریح به این کلبه آمدهاند، تا قبل از اینکه سروکلهی شیاطین پیدا شود هیچ کار مفرحی انجام نمیدهند.
در چهل دقیقهی اول فیلم که عملاً زمینهسازی برای ظهور شیاطین است، هیچ اتفاق خاصی نمیافتد. ما یک سری اتفاق مشکوک میبینیم، ولی هیچکدام در حدی ترسناک یا از لحاظ پیرنگ معنادار نیستند که این چهل دقیقه را توجیه کند. یکی از اولین صحنههای ترسناک در فیلم، صحنهای است که در آن درختهای جنزده به یکی از شخصیتهای زن داستان تجاوز میکنند. این صحنه با اینکه روی کاغذ باید ترسناک و آزاردهنده باشد، ولی در عمل مضحک و بیمزه از آب درآمده، چون توانایی کارگردانی سم ریمی و جلوههای ویژهی فیلم در حدی نیست که حق مطلب را در مورد این صحنه ادا کند. پس از اینکه زن به کلبه برمیگردد، با سر و وضع داغان از آنها درخواست میکند که باید هرچه سریعتر از آنجا بروند. پس از کمی کشوقوس اش موافقت میکند که او را با ماشین از آنجا ببرد، ولی در راه میبیند که پلی که از راه آن به کلبه آمدهاند، نابود شده. نیروی پلیدی که در آن ناحیه حاکم است، به آنها اجازه نمیدهد آنجا را ترک کنند.
در صحنهی بعد لیندا (معشوقهی اش) و شلی (معشوقهی اسکات) را میبینیم که در حال کارتبازی هستند. شریل (خواهر اش) که کنار پنجره است، خودش را وسط بازی آنها میاندازد و همهی کارتهای درست را حدس میزند. پس از چند حدس درست او برمیگردد و ما صورت او را میبینیم که حالتی وحشتناک پیدا کرده است. او در هوا بلند میشود و با صدایی شیطانی از بقیه میپرسد که چرا او را از خواب بیدار کردهاند و همه را تهدید به مرگ میکند. سپس طی صحنهای خشن مدادی را داخل پای لیندا فرو میکند و اش را به گوشهای پرت میکند، تا اینکه اسکات موفق میشود او را در سرداب کلبه زندانی کند. صحنهی فاشسازی شریل بهعنوان یکی از شیاطین (که در فیلمهای بعدی بهعنوان ددایتها (Deadite) معرفی میشوند) بهترین صحنهی فیلم است و اولین بار و جزو معدود دفعاتی است که جنبهی «وحشت» فیلم خودی نشان میدهد. مطمئناً بسیاری از نوجوانان با دیدن این صحنه روی نوار VHS فیلم در دههی هشتاد زهرهترک شدند.
بهمرور همهی شخصیتهای فیلم (به جز اش) به ددایت تبدیل میشوند و اش بیچاره هم باید خواهر و معشوقه و دوستان جنزدهاش مبارزه کند و آنها را بکشد. ددایتها بهطور کلی بهترین جنبهی فیلم هستند و ظاهر و سکنات خلاقانهای دارند و گریم آنها با فاصلهی زیاد حرفهایترین بخش فیلم است. با این حال، ددایتها کاملاً موجود ترسناک نیستند و رگهّهایی از طنز تاریک نیز در طراحی آنها به کار رفته که جنبهی کمپ بودن فیلم را تقویت و آن را به «وحشت کمدی» نزدیکتر میکند. مثلاً معادل ددایت لیندا، معشوقهی اش، شبیه عروسکهای چینی است و با صدایی کودکانه دائماً در حال خنده است. تاثیری که از وجنات و سکنات او ایجاد میشود، ترکیبی از «مورمورکننده» و «مسخره» است.
ددایتها در طول فیلم دائماً در حال رجزخوانی برای اش هستند و طی حرکاتی اغراقآمیز به او حمله میکنند. اساساً اش در حال مبارزه با معادل زامبی/جنزدهی خواهر و معشوقه و دوستانش است و این مسئله پتناسیل زیادی برای ایجاد دراما دارد، درامایی که کمیک و سریال مردگان متحرک (The Walking Dead) نهایت استفاده را از آن برد، ولی فیلم به چنین سمتوسویی نمیرود و اش هیچوقت فرصت پیدا نمیکند تا بابت بلایی که سر خودش و نزدیکانش آمده سوگواری کند و بنابراین فیلم عاری از عنصر درام و سانتیمانتالیسم است. هرچند این موضوع را نمیتوان نقطهضعف در نظر گرفت، چون کلبهی وحشت فیلمی نیست که از پس ایجاد درام، حتی به شکلی سطحی، بربیاید.
یکی دیگر از مشکلات فیلم هم تکیهی بیشازحد روی کلیشهی فیلمهای ترسناک است که از طریق موسیقی و حرکت دوربین این تصور ایجاد میشود که قرار است با صحنهای ترسناک مواجه شویم، ولی معلوم میشود که چیزی نبوده است. تعداد چنین لحظاتی در فیلم آنقدر زیاد است که وقتی صحنهی ترسناک واقعاً اتفاق میافتد، یکجورهایی نسبت به آن بیحس شدهاید.
بهطور کلی، کلبهی وحشت در برزخی گیر افتاده است که بهترین راه برای توصیفش این است:
- فیلم مسخرهتر و کلیشهایتر از آن است که واقعاً ترسناک باشد
- فیلم خشکتر و جدیتر از آن است که کمدی باشد
یا بهعنوان برزخی کلیتر:
- کیفیت ساخت فیلم پایینتر از آن است که بتوان آن را جدی گرفت
- کیفیت ساخت فیلم در حدی پایین نیست که بتوان آن را به زبالهدان تاریخ سینما سپرد
سوال اینجاست که با کلبهی وحشت چهکار میتوان کرد؟ میتوان بهعنوان نقطهی شروع یکی از فرنچایزهای بزرگ وحشت به آن احترام گذاشت. ولی حتی خود فرنچایز کلبهی وحشت در این زمینه برای فیلم احترام قائل نیست.
در دنبالهی فیلم، کلبهی وحشت ۲، در ۸ دقیقهی ابتدایی فیلم خلاصهای از اتفاقات فیلم ۱ تعریف میشود. ولی این خلاصه با پیرنگ فیلم ۱ تفاوت دارد و به اصطلاح یک رتکان (Retcon) اساسی به حساب میآید. در این خلاصه تنها کسانی که وارد کلبه میشوند، اش و لیندا هستند که در سفری رمانتیک و دونفره وارد کلبه شدهاند. تنها اتفاقات مهمی که این خلاصه از فیلم اول به رسمیت میشناسد، یکی نوار ضبطشده از پروفسوری است که توضیحی دربارهی ماهیت ددایتها ارائه میکند و دیگری هم دوئل بین اش و لیندای ددایتشده در جنگل تاریک و خاکسپاری اوست.
دلیل این تغییر طبق گفتهی بروس کمبل مشکلات حقوقی بوده (حقوق فیلم اول به ریمی تعلق نداشته است)، ولی این مسئله باعث شده فیلم اول حتی بهعنوان نقطهی شروع فرنچایز نیز چندان قابلدفاع نباشد.
کلبهی وحشت از آن فیلمهاست که بهطور خالص حاصل ذوق و شوق یک کارگردان بااستعداد، ولی جوان و بیتجربه است که هم ذوقوشوق او و هم جوانی و بیتجربگی او در فیلم نمایان هستند. شاید بهترین راه برای لذت بردن از فیلم نگاه کردن به آن از دیدگاه برایان اینو است: این فیلم میخواهد وحشتی را انتقال دهد که مدیوم سینمای کمخرج توانایی ابراز آن را ندارد. بازیهای بد، جلوههای ویژهی سطح پایین و فیلمنامهی هولهولکی فیلم همه صدای شکست هستند، صدای فرم هنریای که به حد نهایت خود رسیده و فرو پاشیده است.
انتشار یافته در:
هرگز هیچ کسی نمیتواندبگوید حاکمیت این دنیاخیره این دنیا هرگزمکان متتاسب بابشردیروزوکنونی نبوده اما نکته تم تلخ وبی معناخیلی این رویک داستان بصری میبینن درتعجبم ، سالهاس
نویسنده توخیلی کند ذهنه فیلم دقیق زندگیه زندگی ،شر کاملا براین جهان حاکم فرماس این فیلم درهزار،م ثانیه بیان گرحاکمیت شر بردنیاست نچگونه سبک مغزانی نقد کننده به این اثر کمپ نام گذاری کردن ذهن نباید چیزی روکه نمیداند نقد کند
این فیلم کجاش نشونهی حاکمیت شر بر دنیاست؟ کل اتفاقاتش که توی بستر یه کلبه میافته.
باز لااقل این حرف رو دربارهی «The Exorcist» یا «Cabin in the Woods» میزدی یه چیزی.
نقد فیلم نظر شخصی نویسنده اس آدم ها متفاوتن نظرها رونمیشه برای یک فرد گذاشت
امافیلم این فرانچز رو ۲۰ ساله فیلم های ترسناک رو دیدم هرگز نسخه های سیاه وپرقدرت اینevil dead هرگز ساخته نشد
این فیلم نیست یک اثرهم ذات پنداره دقیق مثل زندگی که دریک لحظه تراژدی کمدی کالت میشه اثرهم همینه اثر داره به مامیگه خطر خیلی نزدیکه ومااونو نمیبینییم ما چیزهایی رونمبینییم که مارومیبینن
میزان تاثیر نه اماتاثر پردارش گری ریمی برداشت دقیق زندگی به برترین نوع این بیان ریمیه بلاغت ادبی این اثر بی نمونه اس
این برزخ نیست این دقیقا زندگیه چون همان چیزی روبه مانشون میده که زندگی کرده مثلا مانمیدونیم اول چی بوده
وچه خواهدشد ویا آخری هست
وثوای این ها لازم به ذکر هست که حوادث هم درکمینه پس مایامیفهمیم یا نمیفهمیم که نمیفهمیم
آیا این تحلیل به قریب به اکثریت فیلمهای ترسناک قابلتعمیم نیست؟
اصلاً کل ژانر بر پایهی همین دینامیک «خطر در کمین است» و «حادثه ممکن است هر لحظه اتفاق بیفتد» بنا شده.
این فیلم برای نقد نیست این اثر اصلاسینمایی نیست به قسمت های بعد فیلم نگاه کنیید حق مالکیت فیلم بانگارش فیلم نامه یود قسمت های بعد قابل نقدن امااین اثرنه
پو بدون اینکه له ورطه دری وری گفتن بیفته چنان داستان بی نظیر سقوط خاندان اشر رو از واقعیت به رویا میبره که مخاطب هم بدون اینکه بخواد واقعیت رو فراموش کنه در گیر اون رویا ها و اوهامات بسیار وحشتناکی میشه که برای کاراکتر های اصلی کتاب اتفاق میفته مخصوصا مساله زنده شدن مرده که پو با استادی تمام اون رو توی کتاب ارائه می کنه واقعا از شاهکار های تاریخ ادبیات داستانی خصوصا توی ژانر وحشته
و ریمی دقیقا توی سکانس های زنده شدن مرده به شکل مستقیم از پو متاثره
اش ببچاره گرفتار در جهانی بی یار و یاور بین یه مشت هیولا و بدون مفر
اما تلاشش برای مبازره با هیولاها هم خوب نشون داده میشه اونجایی که می ببنه هیچ کس دو نداره و باید خودش صرفا با اتکا به نفس خودش از پس هیولاها بر بباید و میجنگه به قول نظامی
چون شیر به خود سپه شکن باش
فرزند خصال خویشتن باش
فیلم سالهاست که بحث های زیادی رو له یا علیه خودش برانگیخته و با اینکار سم ریمی علیرغم تموم ضعف ها و نقطه قوت های فیلم اش به هدف خودش رسیده چون هنرمند باید مثل شیر یه شکارچی قدرتمند باشه هرچند شاید شکار دندان گیری نصیبش نشه اما همینکه اینقدر راجع به اثرش بعد از سالها داره صحبت میشه این نشان از موفقیت هنرمنده که تونسته تاثیر گذار باشه واین همه بحث راجع به افکار و اثارش راه بندازه
و این یعنی هنر مند موفق
مرسی بابت این تحلیل منحصربفرد.
البته اون تحلیلی که دربارهی جنبههای اگزیستانسیالیستی فیلم نوشتی محدود به این فیلم نیست، چون سیر منطقی تعداد زیادی از فیلمهای وحشت (خصوصاً اسلشر) اینه که یه سری گروه آدم با هم میرن یه جا و بعد دونه دونه به فنا میرن و آخر سر یه نفر باقی میمونه که به قول تو هستندهایه که در تقابل با جهانی که یه حضور دیگه (بعضاً ماوراءطبیعه) توش هست، باهاش احساس غریبگی میکنه. به نظرم این جنبهی اگزیستانسیالیستی فیلمهای وحشت توی Cabin in the Woods به اوج خودش میرسه. (اگه فیلم رو دیده باشی متوجه میشی چرا. اگه ندیدی با توجه به علاقهت به این مسائل حتماً ببین.)
البته فیلم از لحاظ تکنیک فیلم برداری و در کل از جنبه سخت افزاری سینما مشکلاتی داره اما ایده فیلنامه عالیه و علاوه بر تفکرات اگزیتانسیالیستی
سم ریمی کاملا از داستانهای ادگار الن پو به طور اعم و داستان بی نظیر (سقوط خاندان اشر ) کاملا متاثر شده و کاملا رد تفکرات الن پو در افکار ریمی پیداست و پو استاد تعلیق و وحشته و مخصوصا از بین بردن مرز خیال و واقیعت بدون اینکه داستان دچار چرت گویی بشه و این از ببن بردن مرز رویا و واقیعت به هیچ وجه داستان پو رو دچار چرند گویی و ابتذال نمیکنه
و سوژه یا هستنده واقف شده به حضور وجود دیگه میبینه که از شبکه لایتناهی وجود مفری هم نداره چون خودش هم وجوده یعنی خود وجوده که به خودش واقف میشه که البته در اینجا عدمه که چیزی جز عدمانیدن عدم رو ادراک نمیکنه که از اینجا باید بیشتر سمت تفکرات اگزیستانسیالیستی هایدگر رفت و معطوف به اون سمت از اگزیستانسیالیسم شد که البته خود هایدگر دوست نداشت برچسب اگزیستانسیال بودن بخوره ولی خب هایدگر و اگزیستانسیالیسم اگر که منطبق نباشن قطعا قرین هم هستن
ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتی نه از روی مجاز
بازیچه همی کنیم بر نطع وجود
یک یک به صندوق عدم می گردیم باز
خیام
این فیلم بی نظیره و دقیقا سویه اگزیستانسیالیستی داره میشه تموم المان های اصلی یه فیلم مبتنی بر فلسفه اگزیستانس خصوصا سویه سارتری_مرلوپونتی رو در اون دید مساله پرتاب شدگی مساله اضطراب مساله تنهایی خود سوژه که خودش رو تنها در جهانی که فقط و فقط سرشار از وجوده بی انتهاس و سوژه محصور در بین غریبگی جهان و دیگران رو کاملا در سرنوشت کاراکتری که تنها بین هیولاها و جهان می مونه مشاهده کرد و لوکیشن هم خوب انتخاب شده مساله طبیعت و مواجهه سوژه (ذهن خود اگزیستنده یا همون هستنده ) در تقابل با جهانی که به خاطر پی بردن به حضور وجود دیگه با اون غریبه شده
تحلیل حقی بود انصافا. خیلی وقت بود دنبال یه اسمی برای این هنر میگشتم که اینجا فهمیدم اسمش کمپه. پس کمپ دوستان رو نباید اذیت کرد ، همه ما نیاز به کمپ داریم . حالا کم یا زیاد
آره من که خودم نیازم به کمپ خیلی زیاده. همونطور که توی نقد گفتم، مشکلم با کلبهی وحشت هم این بود که بهقدر کافی کمپ نبود. توی برزخ بین جدیت و کمپ گیر کرده بود.
تودوران ۲۰ سال پیش برای این فیلم سرودس میشکستن گیرنمیمامد مگربادیدیو
چه توصیف خوبی از فیلم کردی. دقیقا همینی بود که میگی، نه اونقدر داغون بود که آدم ازش لذت ببره ( مثل نیل برین)، و نه اونقدر جدی بود که جدیش بگیره. تو یه حالت برزخ وار گیر کرده بود. یه چیز بد دیگه هم این بود که اصلا رفتن شخصیتا به اون کلبه هم بی معنی بود. عملا هیچ کار خاصی اون جا نداشتن و حتی کمپنگ هم نکردن. شب نشستن کف کلبه کاستی که پیدا کرده بودن رو گوش دادن :)) و حتی اون کاست هم به درد نمی خورد چون توش می گفتن که با قطع عضو ددایت ها از بین می رن ولی خب وقتی اش اینکارو کرد بی فایده بود. کلا cause and effect پلات داغون بود و راجع به شخصیت ها هم که مفصل توضیح دادی :)
خوب شد به این نکته هم اشاره کردی. من هم میخواستم تو مقاله اشاره کنم که قطع کردن دست و پای ددایتها، برخلاف چیزی که پروفسور گفت، تاثیری نداشت، ولی گفتم شاید توی آثار بعدی فرنچایز توضیحی در این زمینه ارائه شده و با توجه به اینکه من همهشون رو ندیدم هنوز، نمیخواستم ایراد اشتباه بگیرم.
(البته از لحاظ تکنیکی ایراد نیست، چون پروفسوره میتونسته اطلاعات اشتباه داده باشه، ولی خب باید یه جوری Address میشد این قضیه)
عذر میخوام فربد، قبلا این بحث رو داشتیم اما، میخوام بپرسم که واقعا پروتاگونیست معادل مناسب فارسی نداره که استفاده نمیکنی ؟
معادلش شخصیت اصلیه. تصورم این بود که پروتاگونیست تو فارسی جا افتاده.
داداش لقمه بزرگ تر از دهنت چرا برمیداری!!! تو باید برنامه مدرسه موشها رو نقد کنی نه فیلم کلاسیک ژانر وحشت Evil dead
مدتها بود اینجا Hater نداشتیم. مرسی که صفا بخشیدی.