اگر به فهرست فیلمهایی که سال گذشته تماشا کردید نگاه کنید، این احتمال وجود دارد که تعدادشان در مقایسه با سالهای قبل بهمراتب کمتر شده باشد. در واقع بهطور کلی تماشاچیان سینما سالبهسال در حال کمترشدن است و دلیلش هم فقط این نیست که شیوع کووید رفتن به سینما را سختتر کرد. شاید اعترافکردن به این مسئله سخت باشد – خصوصاً اگر طرفدار پر و پا قرص سینما باشید – ولی یکی از دلایل اصلی این اتفاق این است که سریالها آهسته و پیوسته دارند جای فیلمها را میگیرند. برای بسیاری از افراد، منبع اصلی سرگرمی دیگر نه فیلمها، بلکه سریالها هستند.
کاربران زمان طولانیتر سریالها و ساختار اپیزودی آنها را به ساختار فیلمها ترجیح میدهند و برای همین، بهطرزی عجیب، برای بسیاری از افراد تماشای یک سریال ۶ ساعته بهطور پشتسر هم از تماشای یک فیلم ۲ ساعته آسانتر است. خود مولفان نیز سریال ساختن را به فیلم ساختن ترجیح میدهند، چون روی سریال کنترل خلاقانهی بیشتری دارند. بسته بودن دست مولفان برای ابراز خلاقیت یکی از مشکلات اصلی صنعت در حال فروپاشی سینما است و برای همین است که سینما پر شده از دنبالهها، ریبوتها و فیلمهای ابرقهرمانی.
داستین هافمن در سال ۲۰۱۵ حرفی زد که وضعیت را خلاصه و مفید شرح میدهد: «بهنظرم تلویزیون در بهترین وضعیت کل تاریخاش قرار دارد، و سینما در بدترین وضعیت کل تاریخاش.»
۷ سال از گفته شدن این حرف میگذرد، ولی در مقایسه با زمانی که گفته شد، درستتر به نظر میرسد. تلویزیون همچنان در حال درخشیدن در طولانیترین عصر طلاییاش تاکنون است. البته حرف ما این نیست که تلویزیون ذاتاً از سینما بهتر است یا برعکس، چون مسلماً هرکدام نقاط قوت خاص خود را دارند. در واقع، از لحاظ مالی، فیلمها همچنان حرف اول را میزنند، خصوصاً با در نظر گرفتن عملکردشان در کل دنیا. ولی سلطهی فیلمها در صنعت سرگرمی بهطور آهسته و پیوسته رو به کاهش بوده است. شاید اکنون برگشتن فیلمها به دوران اوجشان کار دشواری به نظر برسد، ولی زمانی بود که فیلمها جایگاه خود را بهعنوان سرگرمی شمارهیک مردم از دست دادند و دوباره موفق شدند آن را به دست بیاورند. این دوران، اولین عصر طلایی سریالهای تلویزیونی بود. سوال اینجاست که چرا این بار بازپسگیری این جایگاه سختتر شده است؟
سینما در برابر عصر طلایی تلویزیون
اولین عصر طلایی تلویزیون بین سال ۱۹۴۷ تا ۱۹۶۰ اتفاق افتاد. در بین این سالها، مهمترین سریالها من عاشق لوسی هستم (I Love Lucy) و ناحیهی گرگومیش (The Twilight Zone) بودند.
در آن سالها، مردم بیشتری در حال خریدن تلویزیون برای خانههایشان بودند و سریالهای تلویزیونی نیز در حال نوآوری و مطابقسازی خود با مخاطبان در حال افزایششان بودند. متاسفانه این عصر طلایی به پایان رسید و دلیلش هم این بود که سن مخاطبان داشت بالا میرفت و شرکتهای پخش برنامه نیز بیشازحد درگیر تلویزیون شدند و بیشتر برنامههای تلویزیون به اخبار و برنامههای هالیوودی محدود شدند.
در طول این عصر طلایی، بینندگان دلیل کمتری داشتند تا خانهیشان را ترک کنند و برای سرگرم کردن خود به سالن سینما بروند. برای مقابله با این مسئله، شرکتهای فیلمسازی سعی کردند تکنولوژی ساخت فیلمها را بهبود ببخشند تا تماشاچی ترغیب شود برای تماشایشان حتماً به سالن سینما بیاید. از این تکنولوژیها میتوان به تکنیک بهتر رنگی کردن فیلمها (Technicolor)، تکنیکهای جدید فیلمبرداری و حتی سینمای سهبعدی (که شاید غافلگیرکننده باشد، ولی در اواسط دههی ۵۰ پرطرفدار بود) اشاره کرد.
این تلاشها موفقیتآمیز بودند و ذهنیت «فلان فیلم را حتماً باید در سینما تماشا کنم» طوری بین مردم جا افتاد که تا مدتها پس از پایان یافتن عصر طلایی تلویزیون به قوت خود باقی ماند و به سلطنت بیچونوچرای فیلمهای بلاک باستر در دههی ۸۰ انجامید.
دومین عصر طلایی سریالها با انتشار خانوادهی سوپرانوها (The Sopranos) در سال ۱۹۹۹ آغاز شد و تا به امروز در آن به سر میبریم. فهرست تمام این سریالها را از نظر بگذرانید:
- وراثت (Succession)
- کارآگاه واقعی (True Detective)
- در فیلادلفیا هوا همیشه آفتابی است (It’s Always Sunny in Philadelphia)
- فارگو (Fargo)
- تاریک (Dark)
- مردان دیوانه (Mad Men)
- شنود (The Wire)
- بازی تاجوتخت (Game of Thrones)
- دفتر کار (The Office)
- کیمیاگر تمامفلزی (Fullmetal Alchemist)
- افسارگسیختگی (Breaking Bad)
- بهتره با سال تماس بگیری (Better Call Saul)
- حمله به تایتان (Attack on titan)
این سریالها نهتنها جزو بهترینهای تاریخ هستند، بلکه تنوع موضوعی بسیار بالایی هم دارند. این روزها در صنعت سریالسازی خلاقیت در بالاترین حد خود قرار دارد و بودجهی ساخت سریالها دارد به بودجهی ساخت فیلمها نزدیک میشود. در طول سالها کارگردانها، بازیگرها و نویسندههای سرشناس زیادی بودهاند که از سینما به تلویزیون کوچ کردهاند (حتی شده بهطور موقت)، ولی با این کارشان، دلیل کمتری به مخاطبان خود میدهند تا برای سرگرم شدن خانهی خود را ترک کنند.
مردم پول زیادی برای خریدن دستگاههای سرگرمی خانگی کردند. بعضی از این دستگاهها آنقدر قدرتمندند که تماشای فیلم روی آنها با تجربهی تماشای فیلم در سالن سینما قابلمقایسه است. از همه مهمتر، اکنون وارد دوران جنگ بین سرویسهای استریم شدهایم که در آن این سرویسها در حال رقابت با یکدیگر هستند تا بهترین و راحتترین راه را برای تجربهی سریالها و فیلمها در خانه را برای مخاطبان خود فراهم کنند. ولی اولویت اول همهی این سرویسها سریالها بوده است.
سوال این است که آیا صنعت فیلمسازی دوباره میتواند مخاطبان خود را به سالنهای سینما برگرداند؟ در نظر من این اتفاق بعید است، چون همهی ما آنقدر به راحتی تماشای محتویات سرگرمکننده در خانه عادت کردهایم که یک فیلم باید حتماً در سالنها تماشا شود تا مخاطبان را ترغیب به خرید بلیط کند. پیشبینی کردن آینده سخت است، ولی به نظر میرسد که دیگر سینما نمیتواند مثل قبل تکنولوژیهای فوقالعادهی جدید اختراع کند تا از این راه به برتری برسد.
هر تکنیک فیلمبرداری و رنگبندی جدید به تجربهی تماشای فیلم در خانه نیز انتقال پیدا میکند. سینما از یک لحاظ دیگر هم با چالش روبرو است و آن هم این است که بسیاری از ذهنهای خلاق به دنیای سریالها کوچ کردهاند. تنها گزینهای که برای فیلمهای سینمایی باقی مانده این است که جلوههای ویژه و اکشن موجود در داستان خود را دو برابر کنند. مثلاً این استراتژی برای آواتار ۲ (Avatar 2) جواب داد، چون بسیاری از مردم صرفاً برای جلوههای ویژهی مدهوشکنندهی فیلم آن را در سالنهای سینما تماشا کردند. دنبالهی بسیار موفق تاپگان (Top Gun) هم چنین فیلمی بود و حتماً باید در سالنهای سینما تماشا میشد.
ولی نیاز شدید به جلوههای ویژه و اکشن باعث شده تعداد ریبوتها، دنبالهها و فیلمهای ابرقهرمانی بسیار زیاد شود و این مسئله بیشتر از اینکه به صنعت کمک کند، به آن آسیب میزند. در ادامه به این مسئله بیشتر خواهیم پرداخت.
مخاطبان تماشای سریال را ترجیح میدهند
در نهایت، این انتخاب تماشاچیان است که کدام را بر دیگری ترجیح دهند. سوال این است که ترجیح مخاطبان چه تغییری کرده که باعث غلبه کردن سریالها بر فیلمها شده است؟ اینکه تماشاچیان سریالها را به فیلمها ترجیح میدهند دو دلیل دارد:
- طولانیتر بودن
- ماهیت اپیزودیک
مدت زمان طولانیتر سریالها بستر مناسبتری برای رشد شخصیتها است، امکان تغییر و تطابق درونمایهها را افزایش میدهد و فضایی برای آزمودن ایدههای مختلف فراهم میکند. از همه مهمتر، زمان طولانیتر سریالها انگیزهی بیشتری برای تماشاچیان فراهم میکند تا روی سریال سرمایهگذاری احساسی و فکری انجام دهند. برای همین است که برای بسیاری از افراد، تماشای سریال ۶ ساعته از تماشای فیلم ۲ ساعته راحتتر است. آنها روی فیلمها سرمایهگذاری احساسی و فکری ندارند، چون فیلمها زود تمام میشوند.
ایدهی سرمایهگذاری احساسی و فکری روی شخصیتها و پیرنگ یک فیلم و سپس رها کردن آن برای همیشه پس از ۲ یا ۳ ساعت باعث میشود که تماشاچیان انگیزهی زیادی برای این سرمایهگذاری نداشته باشند. البته از یک لحاظ میتوان استدلال کرد که عدم نیاز به سرمایهگذاری احساسی، فکری و زمانی بالا باعث شده شروع کردن یک فیلم کار راحتتری باشد، چون در مدت زمان کوتاه یک داستان کامل دریافت میکنید. بنابراین سلیقه و ترجیحات شخصی نیز در انتخاب بین این دو دخیلاند. ولی بهطور کلی مردم زمان طولانیتر را ترجیح میدهند.
حتی این تمایل در خود فیلمها نیز قابلمشاهده است، چون در طی چند دههی اخیر، فیلمها بهطور میانگین طولانیتر شدهاند.
ماهیت اپیزودی سریالها یک حق انتخاب مهم در اختیار تماشاچیان قرار داده و آن هم تصمیمگیری دربارهی این است که دوست دارند چه مقدار محتوا را تماشا کنند. مردم در ذهنشان با حسابکتاب به این نتیجه میرسند که وقت تماشای فیلم ندارند، ولی اگر بدانند که در عرض ۲۰ دقیقه تا ۱ ساعت سرگرم خواهند شد، تمایل بیشتری به مصرف محتوای مربوطه خواهند داشت.
از این نظر، یک سریال یک منبع سرگرمی قابلاطمینان و مکرر است. وقتی اپیزود جدید یک سریال را تماشا کنید، از قبل میدانید که بهطور نسبی منتظر چه چیزی باشید. همچنین میدانید که از آن لذت خواهید برد. ولی تماشای فیلم قمار است؛ ممکن است از آن خوشتان نیاید و وقتی که صرف تماشای آن کردید هدر بشود.
تقسیم شدن سریالها به قسمتهای کوتاهتر از یک لحاظ دیگر هم امتیاز محسوب میشود و آن هم تطابق آن با فرهنگ دوپامینمحوری است که روزبهروز در حال افزایش است. برای بسیاری از افراد، رسیدن به لذت آنی اولویت اصلی است و بهخاطر همین هر نوع رسانهای که کوتاه باشد، بهخاطر این مسئله رونق پیدا میکند.
یکی دیگر از نقاط قوت سریالها این است که بیننده زمان بیشتری دارد تا بین هر اپیزود، آنچه را که تماشا کرده هضم کند، خصوصاً اگر اپیزودهای سریال بهطور هفتگی منتشر شوند. در این فرجه، بینندگان میتوانند با دوستانشان یا در انجمنهای آنلاین دربارهی اتفاقاتی که افتاد و اتفاقاتی که ممکن است بیفتد حرف بزنند، در حالیکه پتانسیل فیلمها برای برانگیختن بحث و گفتگو محدودتر است.
همچنین انتشار هفتگی اپیزودها بهخودی خود میتواند به رویدادی بزرگ و هیجانانگیز تبدیل شود، مثل اپیزودهای پایانی بریکینگ بد یا بیشتر اپیزودهای بازی تاجوتخت. با این حال، شاید هایپ لحظهای سریالها روی اثرگذاری آنها در درازمدت تاثیر منفی بگذارد.
مولفان سریالساختن را ترجیح میدهند
ولی فقط تماشاچیان نیستند که سریالها را به فیلمها ترجیح میدهند. مولفان (از قبیل کارگردانان و نویسندگان) نیز روز به روز بیشتر به سمت ساختن سریال گرایش پیدا میکنند. استیون سودربرگ (Steven Soderbergh)، مارتین اسکورسیزی (Martin Scorcese)، دیوید لینچ (David Lynch)، اسپایک لی (Spike Lee)، دیوید فینچر (David Fincher) و کارگردانان سطحبالای دیگر همه شانس خود را با کارگردانی سریالها امتحان کردهاند. این قضیه واقعاً جالب است، چون اصولاً سینما بهعنوان رسانهی اصلی کارگردانان صاحبسبک شناخته میشود، چون در آنجا بیشترین میزان کترل و اختیار عمل را دارند، در حالیکه سریال همیشه رسانهی اصلی نویسندگان و تهیهکنندگان بوده است. معمولاً نویسندگان و تهیهکنندگان یک سریال روی کل سریال کار میکنند، در حالیکه کارگردان هر اپیزود عموماً شخصی متفاوت است. همچنین زمان طولانیتر این سریالها فرصتی در اختیار مولفان قرار میدهد تا احتمالات بیشتری برای قصهگویی را امتحان کنند و همچنین زمان بیشتری را صرف پیدا کردن مخاطب کنند.
با اینکه دائماً دربارهی ترجیح داده شدن سریالها به فیلمها حرف میزنیم، ولی مسئلهی دیگری که باید در نظر داشت این است که در بعضی موارد، تعریف کردن داستانهایی که مولفها میخواهند تعریف کنند، در رسانهی دیگری غیر از سریال ممکن نیست. ما همه میدانیم که در صنعت سینما، حرف اول و آخر را یک چیز میزند: پول. این رویکرد اقتصادی به سینما باعث شده که بعضی از انواع فیلمها – با بودجهی خاص – بیشتر از بقیه ساخته شوند.
مثلاً از یک طرف فیلمهای مستقل را داریم که عموماً بودجهای کمتر از ۲۰ میلیون دلار دارند. از طرف دیگر، فیلمهای بلاکباستر را داریم که عموماً یا به مجموعهای شناختهشده تعلق دارند، یا فیلم ابرقهرمانی هستند و بودجهیشان از ۱۰۰ میلیون دلار بیشتر است.
دیگر بهندرت شاهد فیلمهایی هستیم که بودجهیشان ۴۰ تا ۶۰ میلیون دلار باشد. این فیلمها عموماً آثاری شخصیتمحور، خوشساخت و بدیع بودند که در دهههای گذشته نمونهیشان زیاد بود، مثل:
- رستگاری در شاوشانک (Shawshank Redemption)
- نمایش ترومن (The Truman Show)
- هفت (Se7en)
- چشمان کاملاً بسته (Eyes Wide Shut)
- فورست گامپ (Forrest Gump)
- ناتینگ هیل (Notting Hill)
- مگنولیا (Magnolia)
- دختر، ازهمگسیخته (Girl, Interrupted)
تازه فیلمهای نامبردهشده فقط متعلق به دههی ۹۰ هستند. دقیقاً در همین دهه بود که سریالهای تلویزیونی سعی کردند کار فیلمها را ادامه دهند و جای خالی سبک قصهگوییای که فیلمها آن را رها کرده بودند، پر کنند. خلاقیت و ریسکپذیری مشاهدهشده در فیلمهای نامبردهشده بهمرور از بین رفت، چون استودیوهای فیلمسازی مدرن دیگر نمیتوانستند یا نمیخواستند این روند را در پیش بگیرند و فقط دنبال سادهترین و امنترین راه برای سودآوری بودند.
اگر اخبار سینما را دنبال کنید، اخبار زیادی پیرامون دخالت استودیوها در روند ساختهشدن فیلمها میشنوید.
پیشتر اشاره کردیم که سینما رسانهی اصلی کارگردانهاست، ولی این روزها گویی به رسانهی اصلی استودیوها تبدیل شده است. بهخاطر این طمع، صنعت سینما راکد و تکراری شده است. درست است که در صنعت سریالسازی نیز پول نقش مهمی دارد، ولی شیوهی پول درآوردن سریالها با فیلمها متفاوت است و بهخاطر همین فیلمها بیشتر از این مسئله آسیب میبینند.
اگر به پرفروشترین فیلمهای امروزه نگاه کنید، همهیشان یا فیلمهای ابرقهرمانی هستند، یا دنباله، یا ریبوت یا انیمیشن. اما اگر به سال ۱۹۹۷ برگردیم و به پرفروشترین فیلمهای آن دوران نگاه کنیم، میبینیم که از ۳۰ فیلم پرفروش آن دوران، ۲۶ تایشان فیلمهای اوریجینالی مثل تایتانیک (Titanic)، مردان سیاهپوش (Men in Black)، نیروی هوایی یک (Air Force One) و… بودند. برای این اتفاق هم دلیل خوبی وجود دارد.
یک فیلم عادی بیشترین میزان سود خود را در زمانی که در گیشه پخش میشود به ارمغان میآورد. اما فیلمها از راه فروش دیویدیهایشان هم سود قابلتوجهی داشتند. ولی از زمانی که سرویسهای استریم گسترش پیدا کردهاند، این ارقام بهطور قابلتوجهی کاهش پیدا کردهاند. برای همین انتشار فیلمهای تکراری شدت پیدا کردهاند.
بنابراین اگر عمدهی سودآوری فیلمها موقعی اتفاق میافتد که تماشاچیان بلیط میخرند، استودیوها مجبورند که مخاطبان را به سالنهای سینما بیاورند، چون دیگر نمیتوان رو فروش دیویدی حساب کرد. از راه ساختن تریلرهای هیجانانگیز و استخدام بازیگران محبوب میتوان بخشی از راه را رفت، ولی عامل اصلی که مردم را به سالن سینما میآورد، خود فیلم در سطحیترین حالتش است؛ یعنی اسم آن و مجموعهای که به آن تعلق دارد.
بله، اگر یک فیلم خیلی خوب باشد، مردم آن را به هم توصیه میکنند و این میتواند آنها را به سالنهای سینما بکشاند. مثالش را در تاپ گان ماوریک (Top Gun Maverick) شاهد بودیم. ولی این عاملی نیست که همیشه بتوان به آن تکیه کرد. بلید رانر ۲۰۴۹ (Blade Runner 2049) هم فیلم خیلی خوبی بود و همه از آن تعریف کردند، ولی فروش ناامیدکنندهای در گیشه داشت. شاید دلیلش این بود که اسم «بلید رانر» در حد «تاپگان» قدرت گیشه نداشت.
اما برای سریالها، قاعدهی بازی فرق میکند. راه پول درآوردن یک سریال این است که مخاطب خود را سرگرم نگه دارد، طوریکه تمایل داشته باشد اپیزودهای جدید را تماشا کند. این سیستم هم برای شبکههای تلویزیونی کار میکند، هم برای سرویسهای استریم. هدف هردو این است که کاری کنند مخاطب اپیزود بعدی محصولاتشان را تماشا کند. سرویهای استریم عملاً با هم درگیر جنگ شدهاند، چون هر مخاطب فقط حاضر است اشتراک یک یا دو سرویس استریم را بخرد.
برای همین، برای اینکه این سرویسها مطمئن شوند که مخاطبشان به سرویس آنها برمیگردد، نهتنها باید سطح کیفی خاصی را حفظ کنند، بلکه باید دائماً ایدههای جدید و اوریجینال عرضه کنند تا مخاطب به آنها متعهد باقی بماند.
با توجه به اینکه زمان سریالها طولانیتر است و همچنین نیمهکاره رها کردنشان از فیلمها راحتتر است، سریالسازها باید برای متعهد نگه داشتن مخاطبان خود سختتر تلاش کنند. اما با توجه به اینکه معیار قضاوت عملکرد اقتصادی سریالها بهاندازهی فیلمها سطحی و لحظهای نیست، سریالسازها آزادیعمل بیشتری برای قصهگویی دارند؛ البته بهشرط اینکه کیفیت خود را حفظ کنند. برای همین است که این روزها، سریالها در مقایسه با فیلمها بهمراتب تازهتر و خلاقانهتر به نظر میرسند.
یکی دیگر از مزیتهای سریالها نیز این است که محدودیت سنی اعمالشده روی آنها بهشدت فیلمها نیست. مثلاً اگر یک فیلم درجهسنی بزرگسال بگیرد، شاید معنیاش نصف شدن فروشش در گیشه باشد، ولی در عالم سریالها، شبکههای مختلف هرکدام گروههای سنی مختلف را هدف قرار میدهند و برای همین پیدا کردن مخاطب برای سریال – بدون ضربه زدن به بودجهی آن – راحتتر است.
اکنون وضعیت در صنعت سینما طوری است که دیگر هیچ استودیویی حاضر نیست فیلمهایی با درجهبندی سنی بزرگسال با بودجهی بالا تولید کند. این مسئله باعث میشود بسیاری از داستانهای خوبی که قابلتعریف شدن هستند، هیچگاه تعریف نشوند.
با این حال، نگران نباشید؛ سینما در حال سپری کردن آخرین روزهای عمرش نیست! همچنان تعداد فیلمهای عالی بهمراتب بیشتر از سریالهای عالی است و سریال هنوز به آن نقطهی اوجی که سینما در گذشته به آن رسیده، دست پیدا نکرده است. این دو رسانه میتوانند همزیستی مصالحتآمیز داشته باشند و حتماً لازم نیست یکی دیگری را نابود کند. ولی در نهایت عملکرد هرکدام به عملکرد دیگری گره خورده است و این حقیقت را نمیتوان نادیده گرفت.
منبع: FilmStack
انتشار یافته در:
دیدگاه خود را ثبت کنید