امیل چوران (Emil Cioran) نویسنده و فیلسوفی بود که در سال ۱۹۱۱ در مکانی که امروزه به نام راسیناری (Rășinari) در رومانی شناخته میشود، متولد شد. او بهخاطر سبک نوشتاری تاریک، پوچگرایانه و در عین حال زیبایش شناخته میشود. بسیاری او را بهترین نویسندهای که به ناامیدی و درماندگی پرداخته است حساب میکنند.
چوران استدلالهای فلسفیاش را سوار بر ریتم غمناک و احساسی نثرش توسعه میدهد و اغلب در جریان نوشتههایش افکار شوکهکننده مطرح میکند و طنز تاریک به کار میبرد. تقریباً همهی جملات و پاراگرافهای او از نوک قلهی یأس و اامیدی به روی کاغذ آمدهاند.
چوران در دورهی تاریخیای متولد شد که جهان غرب از لحاظ اجتماعی و سیاسی در طغیان به سر میبرد. در این دوره تقابل ایدئولوژیهای سنتی مذهبی در حال تجزیه و جنبشهای فلسفی نوظهور مثل بحران وجودی (Existentialism)، ایدهآلیسم (Idealism) و بقیهی مکتبهای فکری بدبینانه به اوج خود رسیده بود.
در این وضعیت، چوران خود را روبروی کوهی میدید که بشریت در کمال درماندگی سعی میکرد از آن عبور کند. از دیدگاه خودش، او چیزی جز پوچی نمیدید؛ تلاش برای بالا رفتن از این کوه به مقصدی ختم نمیشد جز درهای مرگبار در ناکجاآباد.
چوران از سنین کودکی کتابخوانی قهار شد. او برای مطالعهی ادبیات و فلسفه به دانشگاه دولتی بخارست رومانی رفت. در این دانشگاه او آثار متفکرانی چون ایمانوئل کانت (Immanuel Kant)، فردریک نیچه (Friedrich Nietzsche)، آرتور شوپنهاور (Arthur Schopenhauer)، لو شستوف (Lev Shestov)، هگل (Hegel) و عدهی کثیر دیگر را مطالعه کرد.
در سن ۲۳ سالگی، او اولین کتابش را با عنوان بر قلههای ناامیدی (On the Heights of Despair) منتشر کرد. طولی نکشید که این کتاب در عین ایجاد جنجال، تحسین و ستایش کتابخوانها را برانگیخت. او بابت انتشار این کتاب دو جایزهی قابلتوجه دریافت کرد و در مسیر تبدیل شدن به نویسنده و متفکری بینالمللی قرار گرفت.
در اولین اثرش، چوران نهتنها قابلیتهای ذهنی فوقالعادهاش را به عرصهی نمایش گذاشت، بلکه درونمایهها و دغدغههایی که تا آخر عمر او را به خود مشغول نگه داشتند در همین نخستین اثر تثبیت شدند. از این درونمایهها میتوان به ناامیدی، عذاب، انزوای اجتماعی، ابزوردیتی، بیهودگی، شکست، زوال و مرگ اشاره کرد.
این کتاب اول که بر اثر مرض بیخوابی (Insomnia) شدید نوشته شده بود، آیندهای را که انتظار چوران را میکشید به او نشان داد: اختصاص دادن عمر خود به اکتشاف جنبههای تاریک وضعیت بشر در دنیا که زندگیای آغشته به بیخوابی و افسردگی هیزم آتش آن را فراهم میکردند.
- ادبیات کافکایی چیست؟ نگاهی به فلسفهی فرانتس کافکا
- آرتور شوپنهاور؛ تاریکترین فیلسوف تاریخ
- فلسفهی فردریش نیچه؛ رنج و عذاب دستمایهی تبدیل شدن به انسانی بزرگ
- چگونه به خود واقعیمان تبدیل شویم؟ – روانشناسی کارل یونگ
- فلسفهی چارلز بوکوفسکی در دو کلمه؛ تلاش نکنید
- ریشهی بحران وجودی به کجا برمیگردد؟ (فلسفهی ژان پل سارتر)
- فلسفهی سقراط (و افلاطون)؛ اگر بیشتر مردم به چیزی باور دارند، احتمالاً اشتباه است
از چوران نقل است: «من هیچگاه نتوانستم بنویسم جز در مواقعیکه در افسردگیای که عاملش شبهای بیخوابی بود، غرق شده بودم. هفت سال میشد که بهزحمت خوابم میبرد. من به این افسردگی نیاز دارم و حتی امروز، قبل از اینکه بنشینم تا بنویسم، برای خودم لوحی از موسیقی کولیهای مجارستان را گذاشتهام.»
مثل بسیاری از هنرمندان و نویسندگان بزرگ دیگر، چوران احساس میکرد که چارهای جز نوشتن ندارد. او قصد نداشت به آثارش غم تزریق کند، بلکه غم درونی خودش آثارش را ساختند. طبق گفتهی خودش، در لحظات افسردگی نوشتن تنها تراپیاش بود. طبق گفتهی چوران، اولین اثرش، و بیستوخورده اثری که در ادامه نوشت، او را از عاقبتی نجات دادند که نتیجهی منطقی حرفهای نهفته در بسیاری از کتابهایش به نظر میرسد: خودکشی.
این جنبه از آثار و زندگی چوران برای ما بینشی به عمق فرآیند فعالیتهای خلاقانه فراهم میکند. حتی بههنگام نوشتن دربارهی بیهودگی و بیمعنی بودن زندگی و جنبههای آن، قدرت خلاقیت میتواند نویسنده را از محتوا و پیام آثار خودش نجات دهد و بهشکلی متناقض، از شدت بیهودگی و معناباختگیای که از آن حرف میزند، بکاهد.
چوران در سال ۱۹۴۰ رومانی را برای آخرین بار ترک کرد و از آن پس بیشتر عمر خود را در پاریس گذراند. او بیش از ۲۰ کتاب – هم به زبان فرانسوی، هم به زبان رومانیایی – تالیف کرد و در طول تالیف همهی این آثار وقار، ذکاوت و غلظت احساسات نهته در نثر خود را حفظ کرد.
آثار او باعث شدند که چوران در بین روشنفکران برجستهی فرانسه به اعتبار و احترامی بالا دست پیدا کند. او هم ستایش فیلسوفان همرده و سطحبالای خود را دریافت کرد، هم در سطح دنیا تعداد زیادی خواننده پیدا کرد.
با این وجود، او زندگیای محقرانه و به دور از انظار عمومی داشت و تمام تلاش خود را کرد تا از ستایشهایی که دریافت میکرد پرهیز کند و سبک زندگیای را در پیش نگیرد که معمولاً بهعنوان «زندگی موفق» شناخته میشود.
چوران در سال ۱۹۹۵، در سن ۸۴ سالگی، درگذشت. از چند سال پیش از مرگش او به آلزایمر دچار شده بود. یکی از شیواترین ذهنهای قرن بیستم بهطور آهسته و پیوسته، رابطهی خود را با کلمات از دست داد و سپس درونمایهی اصلی آثارش – یعنی مرگ – را از نزدیک تجربه کرد.
با اینکه در آثار او بینش عمیق و هوشمندی موج میزند، ولی فیلسوف حساب کردن او قابلبحث است. بهطور کلی، آثار فلسفی سنتی تقریباً همیشه ریشه در سیستم فکری مشخصی دارند. فیلسوف یا این سیستم فکری را شکل میدهد، یا آن را از فیلسوفی دیگر وام میگیرد و سپس استدلالهای خود را به شکل منطقی بر پایهی آن توسعه میدهد. با این حال، آثار چوران نه سیستم فکریای را شروع میکنند، نه بر پایهی سیستم فکری دیگری نوشته شدهاند. سبک نوشتاری او بر پایهی تشریح مشاهدات و نوشتن جملات قصار بنا شده است. او ایدههای متافیزیکی را از راه سبک نوشتاری آشوبناک، احساساتی و پرتنش انتقال میدهد و در این مسیر دغدغهی ساختار منطقی و بیان استدلالهای سیستماتیک ندارد.
دلیل این موضوع تا حدی قابلدرک است: چوران بهطور کلی با مفهوم عقلانیت (Reason) و فلسفهی سنتی بهعنوان راهی برای حل کردن بحرانهای زندگی و توضیح دادن بیمعنی بودن آن مخالف بود. برای همین منطقی است که او به تفکری فراتر از تفکر خودش متوسل نشود.
اگر کسی میخواهد دربارهی فلسفهی ابزوردیتی و بیمنطق بودن بنویسند، چه راهی بهتر از اینکه کلاً دغدغهی ساختاربندی و منطق نداشته باشد؟ از این نظر شاید بتوان ادعا کرد که چوران فیلسوفی ضدفلسفه است. هرچند بهشکلی آیرونیک (Ironic) این هم خودش یک جور فلسفه است.
طبق آنچه میتوان از دیدگاههای چوران استنباط کرد، عاملی وجود دارد که هم باعث بیهودگی زندگی است و هم محدودیت اجتنابناپذیر عقلانیت در آن متبلور شده است؛ آن عامل مرگ است. با این حال، او در معروفترین اثر خود، مشکل به دنیا آمدن (The Trouble with Being Born)، دربارهی این صحبت میکند که چون پس از تولد باید منتظر مرگ باشیم، در واقع این خاطرهی تولدمان است که مشکل تراژیک زندگی را رقم میزند، نه خود مرگ.
تلاش برای درک این موضوع یا پیدا کردن راهحلی برای آگاهی نسبت به مفهوم مرگ که از بدو تولد سایهاش روی سرمان سنگینی میکند، نیروی محرک فلسفه، مذهب و علم و در آن واحد، نیروی پشت فروپاشی آنهاست. مرگ حریف شکستناپذیری است که زیر وزن آن عقل، منطق و تلاشهای انسان فرو میریزند.
بهخاطر همین، در نظر چوران هرگونه تلاشی از جانب انسان به شکست محکوم خواهد شد. در واقع یکی از پایههای اصلی فلسفهی او همین است؛ از بسیاری از بیانات او میتوان به این نتیجه رسید که تلاشهای انسان همیشه محکوم به شکست و مترادف با شکست هستند. البته او در آثارش عاملی را همردیف این وحشت و پوچگرایی قرار میدهد و آن هم پذیرفتن این ابزوردیتی و کنار آمدن با آن است. بهعبارتی انسانها بیهودگی ابزورد زندگی را همانطور که هست دوست دارند، آن را میپذیرند و از آن علیه خودش استفاده میکنند و به زندگی ادامه میدهند.
از چوران نقل است:
وقتی همهی دلایل فعلی – اخلاقی، زیباشناسانه، مذهبی، اجتماعی و… – دیگر از پس هدایت زندگی برنمیآیند، انسان چطور میتواند بدون تسلیم شدن در برابر پوچی به زندگی ادامه دهد؟ تنها راه پیوند برقرار کردن با ابزورد است؛ عشق ورزیدن به بیهودگی محض؛ عشقورزی به چیزی که از خودش هیچ ارزشی ندارد، ولی سراب زندگی را شبیهسازی میکند. من به اینخاطر زندهام که کوهها نمیخندند و کرمها آواز نمیخوانند.
چوران با شیرجه زدن به دل ابزوردیتی سوالی مطرح میکند: «آیا کسانی که شکست خوردن و وقوع فاجعه را با آغوش باز میپذیرند، واقعاً شکست میخورند؟ آیا تحتتاثیر هیچکدام قرار میگیرند؟»
از این نظر، بدبینی یک جور برگ برنده است. آخرین شکست واقعی، شکست خوشبینی است. پس از اینکه خوشبینی شکست بخورد، از آن پس به موجودی تبدیل میشویم که طبق تعریف او «قربانیهای شکستناپذیر» (Invincible Victims) است.
آیرونی نفهته در آثار چوران جنبهی منحصربفرد و مهمی دارد. او فیلسوفی ضدفلسفه بود که استدلال کرد زندگی چیزی نیست که بتوان آن را ساخت یا با آن استدلال کرد تا با آن به آشتی رسید یا از آن بهشکلی معنادار بهرهبرداری کرد. با این حال، او از راه فلسفهبافی چنین کاری انجام داد.
مکتب پوچگرایی (Nihilism)، که او عموماً خواسته یا ناخواسته به آن ربط داده میشود، وجود ارزش در چیزها را رد میکند. ولی آیا میتوان فلسفهی پوچگرایی را بهعنوان فلسفه معرفی کرد و همچنان هویت خود را حفظ کند؟
بهعبارت دیگر، آیا پیشزمینه و نتیجهگیری میتواند این باشد که زندگی ذاتاً بیمعنی است و تلاش کردن و جستجو برای یافتن عقلومنطق کاملاً بیهوده است، اما در عین حال از راه کاری خلاقانه – مثل نوشتن – میتوان این ادعای معنادار را مطرح کرد و برایش دلیل آورد؟
بیان این ادعا که همهچیز بیمعنی و عاری از عقلانیت است، یا ابراز این ادعا بهشکلی خلاقانه، خودش تلاشی برای ساختن معنی از این ورطه است و انگیزهی پشت آن هم عدم وجود عقلانیت است.
طبق شواهد موجود، پروسهی شکلدادن معنی چیزی نیست که بتوان از آن فرار کرد، طوریکه حتی یکی از بزرگترین «پوچگرایان» دنیا هم نتوانست از آن فرار کند. بنابراین شاید چوران در کارهایش در حال ابراز کردن پوچگرایی واقعی نبود.
اگر برداشتی سطحی از آثار چوران و امثال او داشته باشیم، انگار که این آثار را کسی نوشته که از زندگی متنفر است و دائماً نسبت به همهکس و همهچیز حسی منفی دارد. ولی از آثار او خوانش دیگری هم میتوان کرد که شاید با محتوای آثار در تناقض به نظر برسد: ارج نهادن به زندگی و پذیرفتن آن با آغوش باز. البته اگر چوران خودش اینجا بود، شاید بهطور مستقیم با حرفی که قرار است بزنم موافقت نمیکرد، ولی اگر کسی مثل او با چنین صراحتی دربارهی زندگی حرف بزند، یا اصلاً فکر کند که ارزش داشته باشد دربارهاش حرف زد، اگر کسی مثل او حاضر نباشد دربارهی زندگی، یا به خود زندگی، دروغ بگوید – مهم نیست که چقدر تاریک و پوچ به نظر برسد – شاید معنیاش این است که علاقه و احترامی عمیق به آن حس میکند و آن را کامل پذیرفته است.
یک بار از چوران پرسیده شد که چرا دربارهی چنین مفاهیم افسردهکنندهای حرف میزند و او در پاسخ گفت: «هر چیزی که در قالب جملات بیان شود، تحمل کردنش راحتتر میشود.»
این حرف او بارها در آثارش اثبات میشود. با اینکه او دائماً در حال نشان دادن جنبههای وحشتناک و غیرقابلتحمل زندگی است، ولی در عین حال گنجایش برای رستگاری را که در این جنبهها نهفته است آشکار میکند. او در آثارش ارزش تحمل کردن، فکر کردن، نوشتن و زندگی کردن را نشان میدهد.
ما همه هدیهای ناخواسته و نفرینشده دریافت کردهایم و آن هم هوشمندی است؛ برای همین چارهای نداریم جز اینکه با ورطه روبرو شویم و این حقیقت را بپذیریم که ساختن معنی از آن اجتنابناپذیر است.
آثار چوران برای همه مناسب نیست، ولی برای آن کسانی که مناسب است، بدجوری مناسب است. آثار او تلاش میکنند با روراستی بیرحمانهای به مسائلی بپردازند که بیشترمان میدانیم و حس میکنیم، ولی اغلب ترسوتر یا نامطمئنتر از آن هستیم که نهتنها دربارهیشان حرف بزنیم، بلکه حتی بهشان فکر کنیم. این یکی از وظایف اصلی آثار هنری و ادبی است.
او یکی از معدود اکتشافگرانی بود که حاضر بود – یا شاید هم مجبور شد – به اعماق جهنم و به قلهی ناامیدی سفر کند و برگردد و دربارهی سفرش به ما بگوید.
شاید از یک نظر بتوان آثار چوران را بهعنوان کلکسیونی از افکار پوچگرایانه و ضدزندگی دید. ولی از نظر دیگر آثار او تجسم نیروی غیرمنطقی، ولی قدرتمند هوش خلاق انسان هستند. این نیرو به ما کمک میکند که حتی شرایط وحشتناکی را که خودش به ما تحمیل میکند، بهشکلی معنادار تحمل کنیم.
او از راه رویارویی موفق خود با جنبههای ابزورد، ناامیدانه و غمانگیز زندگی، به تجربیات مشترک، ولی اغلب مخفی انسانها رسمیت بخشید و ما یادآوری کرد که در این زمینهها تنها نیستیم. همچنین نوشتههای او پیام آرامشبخشی دارند که خودش به بهترین شکل بیان کرد: «من صرفاً یک تصادفم. چه دلیلی دارد زندگی را اینقدر جدی بگیرم؟»
منبع: Pursuit of Wonder
انتشار یافته در:
امیل چوران اندیشهورز عیجبی است. زیادی رک و زندگی را بسیار عریان میبیند و قاعدتا تلخ. ولی این تلخی از جنس زهر نیست، پادزهر است. هم درد و هم درمان است.
به تعبیر خودش، یک اندیشهورز وحشی است:
«ما نمیتوانیم اندیشه بورزیم و متعادل باشیم… اندیشیدن بیدرایتی، تعدی، و حرمتشکنی است، بنا نمینهد، بلکه از جا در میآورد… بدون مایهای مناسب از وحشیگری نمیتوانیم یک اندیشه را تا نتیجهاش دنبال کنیم»
جدا نمی دونم چرا ازش چیزی جز چنتا کوتیشن نخوندم. He seems to be my kind of philosopher
به نظرم از خیلی جهات چوران شبیه کامو هست. دوتاشونم با اینکه پوچ گرا بودن، یه زیر مجموعه جدا از ابزوردیسم رو به وجود اوردن . تفاوتشون به نظرم ولی در دیدگاهشون نسبت به زندگی روزمره اس. کامو معتقده که ادم از طریق تکرار کارهای بیهوده به خوشحالی نسبی می تونه برسه ولی چوران معناسازی از طریق روزمرگی رو تراژیک میدونه (البته مثل کامو چاره ای جز این نوع از معناسازی رو نمی بینه. می شه گفت چوران یه مرتبه به ناامیدی نزدیک تره.
In a way, he is Camus on acid
آفرین. Albert Camus on acid تعبیر درستیه براش. اساساً چوران واکنش احساسیتری داره به ابزوردیسم نشون میده و سعی نداره روش ماله بکشه. یعنی جفتشون از مسیری متفاوت به مقصدی یکسان میرسن.