اوایل اکتبر امسال در انگلستان بودم و در آنجا با مجلهی امپایر (Empire Magazine) مصاحبهای انجام دادم. در مصاحبه از من دربارهی فیلمهای مارول سوالی پرسیده شد. من هم سوال را جواب دادم. در جوابم گفتم سعی کردم چندتایشان را تماشا کنم، ولی با سلیقهی من جور نبودند و در نظرم این فیلمها بیشتر به پارک تفریحی شباهت دارند تا فیلمهایی که من از گذشتهام به خاطر دارم و بهشان علاقهمند هستم. در آخر گفتم به نظرم این فیلمها سینمای واقعی نیستند.
حرفی که در انتهای جوابم گفتم در نگاه عدهای توهینآمیز بود یا خصومت شخصی من با مارول را ثابت میکرد. اگر کسی چنین برداشتی از حرف من داشته باشد، کاری از دست من برنمیآید. انتخاب با خودشان است.
بسیاری از فیلمهای فرنچایزمحور ساخته و پرداختهی ذهن افراد هنرمند و بااستعداد هستند. از آن چیزی که روی پردهی نقرهای نمایش داده میشود مشخص است. بیعلاقگی شخصی من نسبت به این فیلمها بحث سلیقه و خلقوخوی شخصی است. من میدانم که اگر جوانتر بودم، اگر در دورهی زمانی دیگری پا به سن میگذاشتم، شاید من هم از تماشای این فیلمها هیجانزده میشدم و حتی ترغیب میشدم خودم هم چنین فیلمی بسازم. ولی من در دورهی زمانی خودم رشد کردم و سلیقهی سینماییای در من شکل گرفت – اینکه فیلم چیست و چه میتواند باشد – که به اندازهی فاصلهی کرهی زمین تا آلفا قنطورس از فیلمهای دنیای مارول دور است.
برای من، برای فیلمسازانی که برایم محترم و دوستداشتنی هستند، برای دوستانم که همزمان با من شروع به فیلمسازی کردند، سینما یکجور فاشسازی بود: فاشسازی زیباشناسانه، احساسی و روحانی. سینما حولمحور شخصیت میگشت؛ حول محور پیچیدگی انسانها و ذات ناسازگار و حتی متناقضشان. کار سینما این بود که نشان دهد انسانها چطور به هم آسیب میزنند، چطور به هم عشق میورزند و چطور به طور ناگهانی با خود واقعیشان روبرو میشوند.
معنی سینما مواجهه با چیزهای غیرمنتظره روی پردهی نقرهای بود، در قالب زندگیهایی که به شکلی دراماتیک نمایش میداد و تفسیر میکرد، و گسترش دادن آنچه که در این رسانهی هنری ممکن است.
برای ما عبارت کلیدی همین «رسانهی هنری» بود. در آن دوره دربارهی هنر بودن یا نبودن سینما بحث وجود داشت، برای همین ما از سینما بهعنوان رسانهای برابر با ادبیات یا موسیقی یا رقاصی دفاع کردیم. در نهایت به این نتیجه رسیدیم که میتوان هنر را در مکانهای مختلف و در شکلهای مختلف پیدا کرد: «کلاهخود فلزی» سم فولر، «پرسونا» اینگمار برگمان، «هوا همیشه دلچسب است» استنلی دونن و جین کلی، «قیام اسکورپیو» کنث انگر، «گذران زندگی» ژان لوک گدار و «آدمکشها» دن سیگل.
(اسم فیلمها به ترتیب: The Steel Helmet, Persona, It’s Always Fair Weather, Scorpio Rising, Vivre Sa Vie, The Killers)
مارتین اسکورسیزی: «ما دورهی پرخطری را در صنعت سینما پشت سر میگذاریم و تعداد سالنهای مستقل سینما به طور بیسابقهای کاهش یافته است.»
یا حتی در فیلمهای آلفرد هیچکاک. فکر کنم هیچکاک را بتوان یکتنه یک فرنچایز حساب کرد. یا به طور دقیقتر فرنچایز ما. انتشار هر فیلم جدید از هیچکاک اتفاقی مهم بود. تجربهی دیدن پنجرهی پشتی (Rear Window) در یکی از سالنهای سینمای قدیمی که جای سوزن انداختن درش نبود تجربهی فوقالعادهای بود. این اتفاق به خاطر رابطهی عاطفی متقابل بین تماشاچی و فیلم به وجود آمده بود و آدم را بهشدت تحتتاثیر قرار میداد.
از این لحاظ بعضی از فیلمهای هیچکاک هم به پارک تفریحی شباهت داشتند. مثلاً نقطهی اوج غریبههای قطار (Strangers on a Train) در چرخوفلک یک شهربازی واقعی اتفاق میافتد. یا مثلاً تماشای روانی (Pyscho)، که آن را در یکی از نمایشهای شبانه در اولین روزهای افتتاحش دیدم، تجربهای بود که هرگز فراموش نمیکنم. مردم انتظار داشتند غافلگیر و هیجانزده شوند و ناامید از سالن بیرون نیامدند.
شصت یا هفتاد سال بعد، ما هنوز این فیلمها را تماشا میکنیم و از تماشایشان حیرتزده میشویم. ولی آیا به خاطر هیجانزده شدن و شوکه شدن است که هنوز این فیلمها را تماشا میکنیم؟ فکر نمیکنم. صحنهسازیهای شمال از شمال غربی (North by Northwest) اعجابانگیزند، ولی بدون احساسات دردناک نهفته در قلب داستان یا حس گمشدگی شدید شخصیت کری گرانت، این صحنهسازیها از حد ترکیببندیهای شیک و تدوین باکیفیت فراتر نمیرفت.
نقطهی اوج غریبههای قطار از لحاظ تکنیکی شاهکار است، اما به خاطر تعامل بین دو شخصیت اصلی و بازی عمقی و معذبکنندهی رابرت والکر است که فیلم پس از این همه سال هنوز هم تماشاییست.
برخی افراد میگویند فیلمهای هیچکاک شبیه به یکدیگر به نظر میرسند. شاید این ادعا درست باشد. هیچکاک خودش هم این احتمال را در نظر گرفته بود. ولی حس شبیه بودن فیلمهای فرنچایزهای امروزی از جنس دیگریست. بسیاری از عناصری که طبق درک من تعریفکنندهی سینما هستند در فیلمهای مارول هم حضور دارند. از عناصر غایب میتوان به حس فاشسازی، رازآلود بودن و خطر احساسی واقعی اشاره کرد. کلاً هیچ ریسکی در کار نیست. این فیلمها برای این ساخته شدهاند که یک سری خواسته را برآورده کنند و یک سری درونمایهی محدود و تکراری را بازتولید کنند.
این فیلمها اسماً دنباله، ولی ذاتاً بازسازی (remake) هستند و هر چیزی که در این فیلمها وجود دارد توسط استودیو تایید شده، چون راه دیگری برای ساختنشان وجود ندارد. ذات فرنچایزهای سینمایی مدرن همین است: پیروی پژوهش بازار، تست تماشاچی، آزمایشهای استودیو، دخالتهای استودیو، باز هم آزمایشهای استودیو و باز هم دخالتهای استودیو، تا موقعی که آمادهی مصرف همگانی شود.
به عبارت دیگر، این فیلمها همان چیزی هستند که فیلمهای پل توماس اندرسون، کلیر دنیس، اسپایک لی، اری استر، کاترین بیگلو یا وس اندرسون نیستند. وقتی فیلمهای فیلمسازهای نامبرده را تماشا میکنم، میدانم که قرار است اثری کاملاً جدید تماشا کنم و به حوزههای تجربی غیرمنتظره یا حتی ناشناخته سفر کنم. میدانم که قرار است درک من از آنچه که میتوان با صدا و تصاویر متحرک خلق کرد گسترش یابد.
شاید برایتان سوال پیش بیاید: مشکل من چیست؟ چرا به فیلمهای ابرقهرمانی و فرنچایزهای سینمایی گیر میدهم؟ دلیلش ساده است. در مکانهای زیادی در این کشور و سرتاسر دنیا، اگر کسی بخواهد در سینما فیلمی ببیند، گزینهی اصلیای که پیش رویش قرار داده شده فیلمهای فرنچایزمحور است. ما دورهی پرخطری را در صنعت سینما پشت سر میگذاریم و تعداد سالنهای مستقل سینما به طور بیسابقهای کاهش یافته است. معادله تغییر کرده است و اکنون سرویسهای پخش زنده (استریم) به رسانهی اصلی پخش سرگرمی تبدیل شده است. با این وجود، من حتی یک فیلمساز را نمیشناسم که دلش نخواهد برای پردهی نقرهی فیلم بسازد و فیلمش جلوی تماشاچیهایی که در سالن سینما نشستهاند پخش شود.
من هم از این قاعده مستثنی نیستم و بهعنوان کسی حرف میزنم که بهتازگی فیلمی را برای پخش در نتفلیکس ساختهام. به خاطر نتفلیکس بود که ما توانستیم ایرلندی (The Irishman) را آنطور که دلمان میخواهد بسازیم و بابت این موضوع من همیشه قدردان نتفلیکس خواهم بود. همچنین فیلم برای مدتی محدود در سالنها نمایش داده خواهد شد و این عالی است. آیا من مایلم که این فیلم برای مدتی طولانیتر در سالنهای سینما پخش شود؟ البته که مایلم. ولی برای هر جایی که فیلم بسازید، حقیقت این است که بیشتر سالنهای مولتیپلکسها از فیلمهای فرنچایزمحور اشباع شدهاند.
اگر بگویید اینجا نظام عرضه و تقاضا برپاست و سازندگان اینجور فیلمها دارند به مردم آن کالایی را عرضه میکنند که طالبش هستند، باید با شما مخالفت کنم. احتمالاً سوال «اول مرغ بود یا تخممرغ» را شنیدهاید. اگر به مردم فقط یک کالا عرضه شود و تا ابد فقط یک چیز فروخته شود، معلوم است که پس از مدتی خواستهیشان به همان یک چیز محدود خواهد شد.
شاید بپرسید آیا مردم نمیتوانند بروند خانهیشان و هرچه را که دلشان میخواهد در نتفلیکس، آیتونز یا هولو تماشا کنند؟ البته. هرجایی غیر از پردهی سینما، همان جایی که فیلمساز میخواهد مردم فیلمش را تماشا کنند.
همهیمان میدانیم که طی ۲۰ سال گذشته صنعت سینما در تمامی زمینهها دگرگون شده است. ولی شومترین تغییر مخفیانه و در خفای شب رخ داده است: حذف آهسته و پیوستهی ریسک کردن از پروسهی فیلمسازی. بسیاری از فیلمهای امروزی کالاهای بینقصی هستند که مخصوص مصرف آنی هستند. بسیاری از این فیلمها خوشساخت و دستاندرکارانشان افرادی مستعد هستند. با این حال، در آنها عنصری که بخشی جدانشدنی از سینماست غایب است: نگرش هنری یک هنرمند مفرد. چون هنرمند مفرد پرریسکترین عامل است.
انتشاریافته در:
منبع: نیویورک تایمز
به نظرم بدترین چیزی که الان داره اتفاق میفته، اشباع شدن بازار با اینجور فیلمهاس. یعنی هر دفعه میرم زومجی تا اخبار سینما رو بخونم، همش خبر راجع به ساخته شدن فیلم جدید مارول یا مینی سریال جدید مارول و انیمیشن جدید مارول… هستش. بابا بسه دیگه. حالمون بهم خورد. والا من به یاد ندارم توی دهه ۲۰۰۰ انقدر فیلم ابرقهرمانی ساخته باشن . فقط تو اون سالها سری فیلمهای اسپایدرمن و بت من و اکس من رو یادمه. کسی هم والا اعتراضی نمیکرد اون زمان. الان ولی سرتو بر میگردونی فقط مارول میبینی. مارول اینجا مارول اونجا، مارول همه جا😐🤯🤮
جدیدا هم که رو این قضیه مولتی ورس هی دارن مانور میدن که به نظرم فاجعهههه است. یعنی به راحتی اگه یکی از شخصیتها مرد بر میدارن با استفاده از این مولتی ورس یک ورژن دیگه از همون شخصیت رو میارن. قشنگ مرگ دیگه معنی نداره. یک فرمول همیشگی هم دارن که تمام فیلمهاشون از اون فرمول تبعیت میکنه. همیشه هم که وسط احساسیترین و مهمترین لحظات ممکن در حال جوک گفتن هستن.🤢😐😑 یعنی قشنگ مارول کارخانه کنسروسازی هستش برای من. همه فیلمها شبیه هم هستش. نه خلاقیتی تو کارگردانی داره، نه فیلمبرداری، نه موسیقی متنننن. خدایی الان شما یک ترک به یاد موندنی از فیلمهای مارول یادتون میاد!؟؟؟ در صورتی که فکر کنم همه الان موسیقی متن فیلمهای اسپایدرمن که دنی الفمن ساخته رو به یاد بیارن. یا موسیقی متن فیلم دارک نایت که هانس زیمر ساخته.
من خودم عاشق فیلمهای ابرقهرمانی هستم، اصلا با اسپایدرمن های سم ریمی بزرگ شدم. ولی اون فیلمها کجا و فیلمهای الان مارول کجا. نه خلاقیتی نه ریسکی نه احساساتی. انگار داری یک سری مقوا رو تماشا میکنی. خالی از احساسات…
آره دقیقاً همینه.
شرکتهایی مثل دیزنی و مارول قشنگ شیلنگ محتوا رو باز کردن هرچی دم دستشونه میدن بیرون. اگه از فاصلهی دور به قضیه نگاه کنی، خیلی دیستوپیایی به نظر میرسه. اینکه این همه هزینه و انرژی انسانی داره صرف تولید آثاری میشه که عملاً هیچی به فرهنگ اضافه نمیکنن و حتی نگاه کردن به اسم بلندبالاشون باعث ایجاد خستگی تو آدم میشه، چه برسه به تماشا کردنشون.
مثلاً عکسهایی که توی این توییتن و برنامهی آتی دیزنی و مارول رو برای آثار ابرقهرمانی و جنگ ستارگان نشون میدن، اوج فاجعه رو معلوم میکنه:
https://twitter.com/FrMiller/status/1534946377888931841
بنابراین همونطور که گفتی، مشکل نه فقط کیفیت محتوا، بلکه اشباع محتواست.
خطاب به nobody:
فانترین فیلمی که من دیدم pulp fiction بوده. واقعا فیلمه قشنگیه. جالبیش اینه اینم تارانتینو ساخته.
یه سکانسی بود توی پالپ فیکشن که وینسنت میخواست زنِ اوردوز کرده ی رییسش رو به زندگی برگردونه؛ (((:
اون سکانس یکی از بهترین سکانس هایی بود که دیدم، چون یادمه سره ۱۰ ۱۵ ثانیه ی آخرش گوشیم رو ۱۸۰ درجه به عقب برگردوندم، و تا روز ها بعد هر وقت یاد اون سکانس میوفتادم حالم بد میشد. لامصب یه جوری سکانسو در آورده بود که بعد از گذشت ۵ ۶ ماهی که از دیدنش میگذره، هنوزم دیتیل هاش دقیقا یادمه. یادمه اون سکانس (مثل اکثر سکانس های خفن و موندگارِ پالپ فیکشن) لبریز و از جیغ و فحش های رکیک بود که یه حس خنده و حالت تهوع رو تو بیننده به وجود میاره.
واقعا فانترین فیلمی که دیدم اون فیلم بود، و خیلیم فیلم عمیقیه اگه با یه سری چیزا از قبل آشنا باشی و فیلمای این سبکی رو دیده باشی از قبل.
خصوصا سکانس آخر که ساموئل ال جکسون سخنرانی کرد توی اون پوزیشن و موقعیت، واقعا برام ماندگار بود و تاثیراتی هم درم گذاشت.
سلام.
این همون مقاله ای بود که میخواستم بخونم، و این همون حرفایی بود که میخواستم بشنوم.
من با اسکورسیزی موافقم، به این دلیل که فیلمای مارول ریسک ندارن، دقیقا حرفه اسکورسیزی درسته. دقیقا درسته حرفش، و این ریسک نکردن خیلی بده. {تقریبا} همه بلدن یه چیز عامه پسند خلق کنن، همه بلدن یه شعر بدون فحش بنویسن، همه بلدن فیلمای فرانچایزمحور (و در نتیجه عامه پسند) خلق کنن، همه بلدن خواننده های popular بشن.
ولی افرادی مثل کوبریک، هیچکاک، اسکورسیزی، نولان، و تا حدودی اسپیلبرگ با ریسک کردن به اینجایی که الان هستن رسیدن.
یا توی زمینه های دیگه هم این موضوع صادقه. مثلا توی زمینه ی موسیقی، ما امینم مانند های کمی داریم، بیگی مانند های کمی داریم، چون این افراد ریسک کردن و ریسک کردن و از ریسک کردنم نترسیدن، آخرش دو چیزه، یا اینقدر موفق میشی که میرسی به آسمون، یا اینقدر ناموفق ظاهر میشی که میخوری زمین! تهش همینه!
اینم بگم، خود من فیلمای مارول رو دوست دارم، ولی نه به عنوان یه اثری مثل گادفادر یا کینگ او کامدی که به قول اسکورسیزی انتظار داشته باشم یه چیزه متفاوت بذاره جلوم، بلکه تنها و تنها به عنوان یه انترتیمنت و گذران وقت.
مرسی از فربد عزیز بابت انتخاب و ترجمه ی خوبش. خسته نباشی.
سپاس.
من خیلی وقت پیش فهمیدم دیدن فیلم های مارول مثل بازی کردن بازی های یوبی سافت هدر دادن وقته. به نظر من رسالت یه فیلم مفرح بودنِ (مثل همون گذران وقتی که گفتی)، و فیلم های تارانتینو مفرح ترین فیلم های تاریخ سینما هستند. حتما هشت نفرت انگیز و حرامزاده های لعنتی رو ببین. برخلاف فیلم های مارول حس نمیکنی وقتت رو تلف کردی بلکه واقعا دو ساعت سرگرمی و لذت خالص رو برای خودت ساختی.
وای. چطوری از تارانتینو یادم رفت؟! :))
نا امید شدم از خودم.
آره، حتما باید وقت بذارم اونارم ببینم.
حالا یه چیزیم بگم، بدتر از مارول دیدن، فقط و فقط دیدن فیلمای DCEU عه.
یعنی اگه مارول انترتیمنت داره، فیلمای دی سی(از مرد پولادین به بعد) وقت تلف کردنِ (به قول خودت) خالصه.
همون سرگرمی هم ندارن این فیلما، مخصوصا فیلمای زک جون ؛)
کسی فیلم های دی سی یونیورس رو هم می بینه؟
به نظرم چیزی که دربارهی این مقوله مطرحه اقتصاد توجه (Attention Economy) هست. یعنی مشکل اصلی این نیست که یه خروار داره محصولات سوپر هیرویی و استار وارز ساخته میشه. مشکل اصلی اینه که دیزنی داره با سیاستهای انحصارطلبانه و بعضاً کثیف تبلیغاتی کاری میکنه فرنچایزهای پولدرآرش فرهنگ عامه رو تسخیر کنن. و چیزی که دردناکتره اینه که دیزنی بهخاطر سیاستهای مردمدارانهش باعث شده هنری که تو بستر دیزنی تولید بشه بیش از حد محافظهکارانه باشه. یعنی من این محافظهکاری مضحک رو توی سهگانهی جدید جنگ ستارگان بهوضوح میدیدم. هرگونه تلاشی که برای ساختارشکنی انجام میگرفت در آخر نیمهکاره رها میشد و همهچیز به حالت عادی (Status Quo) برمیگشت.
اسکورسیزی دست روی جریان مهمی گذاشته که باید هم ازش انتقاد کرد. ولی خود فیلمهای سوپرهیرویی لزوماً مشکل نیستن. چون این فیلمها سه دههست که دارن ساخته میشن و تا وقتی که جایگاه معقولی توی فرهنگ عامه و ساز و کارهای اقتصاد توجه داشتن، کسی مشکلی باهاشون نداشت. بهخاطر سیاستهای جهانخوارانهی دیزنیه که این معضل پیش اومده.
از طرف دیگه یه چیزی هم که هست اینه که زمونه داره عوض میشه و خیلیها (منجمله خود من) ترجیح میدن فیلمها رو با حوصله و آزادی کامل توی خونهی خودشون ببینن. برای همین سینما رفتن تبدیل به یه Event شده تا تجربهی فرهنگی. اون تجربهی فرهنگیه هست، ولی توی خونه اتفاق میافته. استقبال نشدن از این فیلمها توی سینما به معنای این نیست که دیگه قرار نیست ساخته بشن.
خطاب به nobody:
دوست داشته باشی یا نه، خیلیا این فیلمارو میبینن که هیچ، قبولشم دارن و میپسندشون!
خیلی از دوستای خودم این شکلین. البته قصدم توهین نیست و هر کس سلیقه ای داره ولی قطعا با سلیقه ی من جور در نمیاد فیلمای زک، و کلا فیلمای DCEU.
خطاب به فربد:
کامنت جالبی بود، به اطلاعاتم افزود و دقیقا هم باهات موافقم.
یه لحظه گفتی دیزنیه جهان خوار یاد آمریکا افتادم. :))
در مورد فیلم دیدن توی خونه، والا من خودم سینما رو خیلی بیشتر از تو خونه فیلم دیدن دوست دارم، اگه یه روزی برم خارج و انگلیسیم در حد فیلم دیدن خوب باشه واقعا دوست دارم برم سینما و فیلمای این کشورِ جهان خوار رو ببینم. ؛)
آره استثنائاً واژهی جهانخوار تو این یه مورد واقعاً صدق میکنه. :))
این بحث سلیقه نیست؛ بحث کیفیته. مسئله اینجاست که چرا باید یه نفر بره فیلمهای دی سی رو ببینه در حالی معادل بهترش تو مارول هست.
مرگ بر دیزنی جهان خوار!!!!
مگه تا الان فیلمای کشور دیگه رو میدیدی؟
سلام. کامنتی که توش به تاریخ سینمای آمریکا اشاره کردی(به نقل از یه جای دیگه، که حالا مهم نیست) خیلی خوب بود.
نه، من فیلمای کشورای دیگه رو هم تو سینماهاشون ندیدم.
احتمالا منظورمو بد فهمیدی، منظورم به طور کلی این بود که اگه یه روز رفتم آمریکا، دوست دارم فیلمارو توی سینما ببینم نه تو خونه. البته خب تو خونه دیدنم خوبیای خودشو داره، ولی خب از تو سینما دیدن خیلی باحال تره.
راستی فیلم حرامزداه های لعنتی رو هم دیدم، چه باحال بود. هم کمدی بود، هم اکشن بود، هم تاریخی.
اسپویل.
بازیـه پیت خیلی خوب بود. مخصوصا اون جایی که سعی میکنه ایتالیایی حرف بزنه به نظرم اوج کمدیش بود.
راستی با اون نقشه ی کشتن هیتلرم خیلی حال کردم. :))
اوج اکشن فیلم هم سکانس یکی مونده به آخرش بود، اون جایی که تیر اندازی میکنن و نابود میکنن آلمانیهارو.
سکانس های نفس گیرشم خیلی باحال بود.
در کل فیلم fun و باحالی بود. بعد از مدتها یه فیلم خوب دیدم. دستت درد نکنه.
منظورت رو گرفتم؛ به خدا داشتم شوخی میکردم. من همش این 😀 رو یادم میره. /:D
به نظر من فان ترین فیلم تاریخه. اون سکانس آخر که سینما آتیش میگیره قند تو دلم آب شد.
نمیدونم چرا کل فیلم انقدر باحاله.
نکته مهم اینه که فیلم ها دارن برخلاف سینمای مستقل دهه ۱۹۷۰ تا ۲۰۱۰ و درست شبیه دوران عصر طلایی هالیوود تبدیل به یه کالا میشن، نه اثر هنری.
به عنوان مثال سال ۲۰۰۵ وارنر به نولان بودجه داد گفت با آی پی بتمن هر چی میخوای بساز؛ تا وقتی بفروشه مهم نیست دقیقا چیه. یا اسپایدرمن های سم ریمی هم همینطوری بودن. اما الان کارگردان ها استخدامی شدن. یه دستمزد میگیره و فیلم موردنظر استدیو رو میسازه و میره. چیزی که میخوام بهش برسم اینه که فیلم ها نه بر اساس ایدئولوژی کارگردان، که طبق ایدئولوژی استدیو (که معلومه چیه) پیش میره. بخاطر اینه که فیلمای ابرقهرمانی جدید اینقدر پوچ به نظر میان. چون فقط طبق فروش ساخته میشن. اینم بگم که موضوع اینکه قبلا استدیو ها دست کارگردان ها رو باز میذاشتن دلیلی نبود که فقط فیلمای ناموفق تو گیشه و هنری ساخته میشد. اتفاقا مثلا فیلمهای تارانتینو (ببخشید زیاد رفرنس میدم اما انقدر سر حرامزاده های لعنتی به من خوش گذشت (دقیقا مثل شهربازی) که دوست دارم هی اسم تارانتینو رو بیارم) یا نولان خیلی هم خوب میفروشن و حتی اگه بخوام طبق حرف اسکورسیزی پیش برم کاملا هم شهربازی بودن (هستن)؛ ولی در اجرا کیفیت داشتن.
ما داریم برمیگردیم به دوران طلایی استدیو ها و دورانی که کارگردان ها مولف نبودن. اینکه اسکورسیزی میگه فیلم های مارول و نه فیلمهای کوین فایگی و… حکمت داره.
در ضمن با حرفی که اسکورسیزی در مورد سرویس های استریم میزنه موافق نیستم. به نظرم دقیقا نتفلیکس گزینه خوبی برای دورانی که همه چی پولی شده، برای کارگردان های جوون و فیلمهای هنریه. اصلا همین آیریش من (حماسه اسکورسیزی) چجوری بدون نتفلیکس ساخته میشد؟
این یکی از بهترین نظراتی بود که دادی. خیلی چیزها رو برای خود من روشن کرد. دقیقاً همینطوره. ما الان داریم از سینمای مولف ۱۹۷۰-۲۰۱۰ دوباره شیفت میکنیم به سینمای استودیویی دوران طلایی هالیوود. یعنی برای فیلمهای بلاکباستر که صد در صد این اتفاق افتاده و الان بهلطف خطهای سیاسیای که استودیوها به فیلمهای جایزهبگیر و درام میدن این اتفاق داره تا حدی روی سینمای مستقل هم تاثیر میذاره. قشنگ زدی وسط خال.
هوممم… یعنی بقیه نظراتم bullshit خالص بودن؟
البته بگم این کامنت رو کاملا از روی اینجا :«https://3feed.ir/conversation-on-star-wars/» و اینجا: «https://azsan.ir/blog/the-auteur-theory/» کپی کردم. فکر کردی من حال دارم برم تاریخ سینما رو بخونم؟
نه منظورم این بود که این نظر خاص یهو یه لامپی رو توی ذهنم روشن کرد که به روشن شدنش نیاز داشتم.
خب خوبه. نشون میده که خوب تحلیل کردی مطالبی رو که خوندی.
سلام.
با وجود این که خوشحال شدم از این که فرد مهمی مثل اسکورسیزی مقابل این دسته از فیلمها ایستاد و همین باعث پیدایش موجهایی شد، امّا تناقض (یا حداقل زمانبندی نامناسبی) که وجود داره اینه که اسکورسیزی دنبال نجات سینمای اصیله، امّا در همین زمان فیلم آخر خودش رو از نتفلیکس پخش میکنه (فقط به شکل محدودی تو سینماها نمایش داده شد). بعد از اون هم مجبور میشه بگه که لطفاً فیلم من رو روی صفحهٔ گوشی نگاه نکنید و سعی کنید حداقل از صفحهای اندازهٔ تبلت نگاه کنید. اگه اسکورسیزی به دنبال نجات سینماست، بهتره که خودش هم عقب نکشه و بذاره فیلمها در جایگاه اصلی خودشون (سالن سینما) به حیات ادامه بدن. پخشکنندههای فیلم و تکنولوژیهای روز دارن سینما رو به عرصههای دیگهای که با بازیهای ویدئویی، واقعیت مجازی و… متقاطعه میبرن. به طوری که با ادامهٔ این روند شاید تجربهٔ اصیل سینمایی از بین بره. که البته این مسئله خودش به بررسی جداگانهای احتیاج داره.
در هر صورت باز هم میگم که خیلی خوبه که آدم مهم و تأثیرگذاری مثل اسکورسیزی چنین موجی ایجاد میکنه و مقالهش هم به خودی خود، خوندنی و بسیار قابل پیشنهاده.
البته یکی از استدلالهای اسکورسیزی اینه که به خاطر فیلمهای فرنچایزی مثل فیلمهای مارول و ژوراسیک پارک و جومانجی و… سالنهای سینما دیگه جایی برای فیلمهای امثال خودش ندارن. یعنی تجربهی فیلم توی سینما دیدن اینقدر به تجربهی Theme Park مانندی تبدیل شده که دیگه ساختن فیلمهای «واقعی» (از نظر خودش) برای پخش توی سالن سینما بهصرفه نیست و به یه تجربهی Niche تبدیل شده.
خوشحالم که گزینه ی لایک رو ورداشتی و من مجبور شدم تشکر زبانی اینجا بنویسم بابت مطلبی که هوشمندانه برای ترجمه انتخاب کردی.
البته گزینهی لایک رو ورنداشتیم. به خاطر باگ خودبهخود حذف شد. :)))
و آره، ظاهراً هوشمندانه بود، چون پرلایکترین مطلب سفید توی توییتر شد.