ریچارد فرانسیس برتون، مترجم سرشناس قصههای هزار و یکشب، در مقدمهی ترجمهی خود راجع به این اثر ادبی بزرگ میگوید: «ممکن نیست صفحات کتاب را باز کنی و بلافاصله منظرهای خیالانگیز جلوی چشمانت پدیدار نشود.» شاید بتوان این را یکی از ویژگیهای مشترک تمام آثار داستانی بزرگ در نظر گرفت: حماسههای هومری، تورات، رومنسهای شاه آرتور، نمایشنامههای شکسپیر، قصههای برادران گریم همه جزو آثار ادبیای هستند که یک سری کلیشه، تیپ شخصیتی، حال و هوای داستانی و تصاویر خاص با آنها گره خوردهاند و تا موقعی که این عناصر در سنت قصهگویی و داستاننویسی تکرار شوند، نام این آثار نیز زنده خواهد ماند. شاید راز ماندگاری در همین است: اینکه بتوانی تصاویر و ایدههایی جاودانه را به خود فانیات پیوند بزنی. تا وقتی که تصویر قصری باشکوه در محیطی دلباز که منزلگاه شاهزاده خانمی زیباست، در ضمیر جمعی انسانها باقی بماند، نام برادران گریم از حافظهها پاک نخواهد شد.
از میان آثار ادبی بزرگ، شاید هیچ اثری به اندازهی قصههای هزار و یک شب از این موهبت برخوردار نباشد. قرنهاست که این کتاب یکتنه تصویری جادویی و رمانتیک را از خاور نزدیک به جهانیان ارائه داده است و هیچ رقیب ادبیای ندارد که این تصویر را به چالش بکشد. خود شما هم با بسیاری از مناظر خیالانگیزی که برتون از آن صحبت میکرد آشنا هستید: غولهایی اسیرشده در چراغ جادو که کارشان آرزو برآورده کردن است، غارهایی حاوی گنج که برای باز کردن درشان باید فریاد زد: «کنجد، کنجد، باز شو!»، زنان زیبایی که فقط یک نگاه کافیست تا عاشقشان شد (بعضیوقتها حتی از پشت نقاب!) و قصرهایی با معماری شرقی که پر از سلطانهای نالایق، وزیرهای بدجنس و شاهزادههای دلیر و ماجراجو هستند. خوبی قصههای هزار و یک شب این است که علاوه بر تصاویر متعددی که از خودش ارائه میدهد، مخاطبش را ترغیب میکند که خودش هم تصویر منحصربفردی در این بستر بسازد. بهعبارت دیگر، دنیای این کتاب تخیل را زایا میکند و آثار متعددی که با الهام از این کتاب خلق شدهاند، گواهی بر این مدعاست. برای همین وقتی جوانی بااستعداد به نام جردن مکنر در سال ۱۹۸۵ تصمیم گرفت بازیای بسازد که در آن شما باید در نقش یک جوان بینام و نشان از سیاهچالههای وزیری بدجنس فرار کنید تا شاهزاده خانمی را از دست او نجات دهید و در این میان با سایهی بدجنس خود نیز دست و پنجه نرم کنید – سایهای که برای شکست دادنش باید به جای ضربه زدن به او شمشیرتان را غلاف کنید! – و همهی این کارها را در عرض یک ساعت انجام دهید، میتوانیم بگوییم که بله، با یکی دیگر از داستانها و مناظری روبرو هستیم که بدون تردید هزار و یکشبیست.
گدایی که شاهزاده شد یا گدایی که شاهزاده بود؟
«در غیبت سلطان، جعفر، وزیر اعظم دربار، زورمندانه و ظالمانه حکومت میکند. بین جعفر و سریر پادشاهی تنها یک مانع باقی مانده است: دختر زیبای سلطان…»
با ظاهر شدن این کلمات روی صفحه، داستان سهگانه آغاز میشود. شما نقش یکی از زندانیهای سیاهچالهی جعفر را بازی میکنید که یک ساعت فرصت دارد از سیاهچاله فرار کند و شاهزاده خانم را از دست جعفر نجات دهد.
همانطور که به نظر میرسد، پیرنگ کلی قسمت اول سهگانه ساده و بیآلایش است. ولی شمارهی دوم سعی دارد کمی پیچیدگی به این داستان اضافه کند.
در ابتدای بازی دوم میبینیم که پس از موفقیت در انجام این کار، این زندانی بینام از سلطان درخواست میکند که دخترش را به او بدهد و سلطان هم مجبور میشود درخواستش را قبول کند، اما با اکراه، چون به هر حال او جوانکی بینام و نشان است و مسلماً حق دخترش بود با یک اشرافزاده ازدواج کند.
یازده روز بعد از ازدواج این دو، شاهزاده به محض ورود به قصر خود میبیند که دوباره به شکل جوانی بینوا درآمده است و وزیر که خودش را به شکل شاهزاده درآورده، دستور میدهد او را از قصر بیرون بیندازند؛ پیش از آنکه او فرصت صحبت کردن با همسرش را پیدا کند. گیمپلی بازی از جایی شروع میشود که شاهزاده از پنجرهی قصر به بیرون میپرد و باید از دست نگهبانهای آنجا فرار کند. در نهایت، او در راه به کشتیای برخورد میکند و موفق میشود از شهر خارج شود.
وقتی شاهزاده داخل کشتیست، خواب زنی را میبیند. زن از او درخواست میکند که شاهزاده پیش او برود. پس از اینکه رعد و برقی از جانب جعفر کشتی را نابود میکند، شاهزاده از جزیرهی دورافتاده سردرمیآورد و موفق میشود از آنجا قالیچهی پرندهای را پیدا کند و با آن به ویرانههای شهری قدیمی برود. در انتهای این مرحله معلوم میشود زن مرموزی که پیش از این در عالم رویا با شاهزاده ارتباط برقرار کرده بود، در واقع مادر او بوده و به اطلاع او میرساند در گذشته خانوادهاش بر این شهر حکومت میکردهاند و هیولاهایی که در این شهر با آنها مبارزه کرده، همان هیولاهایی بودهاند که خانوادهی او را کشته و شهر را به این روز درآوردهاند. بدین ترتیب معلوم میشود شاهزادهی قصهی ما از بدو تولد اشرافزاده بوده است.
پس از پشت سر گذاشتن چند مانع دیگر، شاهزاده موفق میشود به قصر خود برسد، جایگاه خود را در دربار احیا کند و این بار برای همیشه وزیر را از بین ببرد.
در میانپردهی نهایی بازی تصویر ساحرهی پیری نشان داده میشود که در حال تماشای شاهزاده و همسرش از پشت یک گوی جادویی است. ماجرای ساحره قرار بود سوژهی دنبالهای باشد که هیچوقت ساخته نشد. آخرین قسمت سهگانه، یعنی شاهزادهی پارسی سهبعدی (Prince of Persia 3D)، تمرکز خود را روی برادر پلید سلطان یعنی اَصان معطوف کرد. پس از اینکه شاهزاده و سلطان به دربار اصان میروند تا از او بازدید کنند، اصان محافظان شخصی شاهزاده را میکشد، سلطان را گروگان میگیرد و شاهزاده را به زندان میاندازد. پس از اینکه شاهزاده موفق میشود از زندان فرار کند، در جستجوی پدرزن خود به راه میافتد و نهایتاً کشف میکند دلیل خصومت اصان این بوده که سلطان به برادر خود قول داده بود دخترش را به عقد پسر او دربیاورد، ولی با ازدواج شاهزاده با او نقشههایش نقش بر آب میشود و او در تلاش است تا با حذف کردن شاهزاده از معادله، ازدواج شاهزاده خانم و پسرش را بار دیگر ممکن سازد.
همانطور که میبینید، پیرنگهای سهگانهی اصلی تا حدی اسلوب یک قصهی فولکلور را دارند و هرکدام بهراحتی میتوانستند سوژهی یکی از قصههای شهرزاد باشند. شخصیتها هم از تیپ شخصیتی کلیشهای (شاهزادهی ناجی، وزیر بدجنس، بانوی در خطر که منتظر نجات داده شدن است) فراتر نمیروند. چیزی که سهگانهی اصلی را از لحاظ داستانی ممتاز جلوه میدهد، دقت بالای آن در انتقال جو و حال و هوای هزار و یک شبیست. در این سهگانه هیچ عنصری (اعم از قطعهی موسیقی، طراحی مرحله و دشمن و…) وجود ندارد که با هویت هزار و یک شبی تطابق نداشته باشد. آن جو جادویی و رمانتیک شرقی در این سهگانه بهخوبی اعمال شده است و شاهزادهی پارسی سهبعدی به لطف طولانیتر بودن و البته سهبعدی بودن موفق شده تنوع بیشتری در زمینهی اعمال چنین جوی داشته باشد. به لطف مراحل واقعگرایانهای چون سیاهچاله و بارانداز و مراحل خیالانگیزی چون بالن پرنده و ویرانههای معلق، شاهزادهی سهبعدی حال و هوای سیاحت درون یکی از قصههای شهرزاد را دارد، ولی متاسفانه به خاطر بدنامی بازی نزد طرفداران مجموعه و همچنین کنترل نسبتاً بدقلق آن، این جو دلنشین هزار و یک شبی تا حد زیادی کشفنشده باقی مانده است.
قدمهای محتاط، پرشهای حسابشده
اگر شما از آن دسته بازیکنندههایی هستید که سبک پلتفرمر دوبعدی را با بازیهایی چون ماریو و سونیک میشناسند و به گیمپلی سریع و اکشن آنها عادت کردهاند، احتمالاً سهگانهی اصلی شاهزادهی پارسی با پلتفرمینگ کند، واقعگرایانه و آزمونوخطا محورشان حسابی شما را عصبی خواهند کرد.
کندی سکوبازی از آنجا ناشی میشود که مراحل بازی از تلهها و گودالهای مختلف پر شدهاند و اگر بخواهید بیگدار به آب بزنید، خیلی زود شاهزاده را به کشتن میدهید. اگر در حال دویدن باشید و پای شاهزاده روی کاشیهای حساس برود، تیغهایی از زمین بلند میشوند و او را سوراخ میکنند. اگر بخواهید حسابی احتیاط به خرج دهید و کلاً از دویدن پرهیز کنید، ممکن است پایتان روی یک کاشی لق برود و قبل از اینکه فرصت پریدن از روی آن را پیدا کنید، زیر پای شاهزاده خالی خواهد شد و او سقوط خواهد کرد.
واقعگرایانه بودن پلتفرمینگ و البته مبارزات بازی از آنجا ناشی میشود که حرکات خود شاهزاده برخلاف قهرمانهای بازیهای پلتفرمر اصلاً چست و چابک نیست. او عین یک آدم معمولی راه میرود، میدود، میپرد و از لبهها بالا میرود: با زحمت و به سختی. دلیل واقعگرایانه بودن حرکات شاهزاده این است که مکنر از برادر خود در حال انجام این حرکات فیلمبرداری کرد و سپس با استفاده از تکنیک روتوسکوپی (تکنیکی که انیماتورها از آن برای کپی کردن حرکات واقعگرایانه در انیمیشن استفاده میکنند و به نوعی میتوان آن را پدر موشن کپچر به حساب آورد) حرکات او را در بازی پیاده کرد. برای همین شاهزادهی سهبعدی ۱ و ۲ را میتوان بهنوعی نقطهی مقابل یک بازی پلتفرمر باکیفیت ولی دشوار دیگر قرار داد: سوپرمیتبوی. سختی سوپرمیتبوی در سرعت سرسامآور گیمپلی، نیاز به نشان دادن واکنشهای چند صدم ثانیهای و جنونآمیز بودن چالشهایی که پیش رویتان قرار داده میشوند خلاصه میشد، وگرنه کنترل بازی بسیار دقیق بود و شما روی شخصیتتان کاملاً مسلط بودید. ولی گیمپلی شاهزادهی پارسی ۱ و ۲ کند و چالشهای پیش رو هم ساده و بیآلایش هستند. مشکل اصلی اینجاست که شما احساس نمیکنید شاهزاده کاملاً در اختیار شماست. هر بار که میخواهید در حال دویدن از روی یک گودال ساده بپرید، احساس میکنید امکان شکست خوردن و افتادن داخل گودال وجود دارد، چون نمیتوان با اطمینان لحظهی درست زدن دکمهی پرش را تعیین کرد. سنگینی کنترل بازی و احساس دور بودن بازیکننده از شخصیت شاهزاده در مبارزات بازی بیشتر خود را نشان میدهد. برای بازیکنندههای معمولی، در هر مبارزه احتمال مردن وجود دارد. هر بار که شما به دشمنتان حمله میکنید، امکانش هست که او ضربهتان را دفع کند و با چند حملهی سریع کارتان را بسازد، همانقدر که این احتمال وجود دارد که صرفاً عین مجسمه جلوی شما بایستد و آنقدر ضربه دریافت کند تا هلاک شود، مبارزات قلق صد در صدی ندارد که پیروزی شما را در هر دوئل تضمین کنند؛ خصوصاً در مواجهه با دشمنهای مراحل بالاتر.
با این تفاسیر، احتمالاً متوجه شدهاید که چرا بازیهای این سهگانه آزمونوخطا محور هستند. شاهزادهی پارسی ۱ و ۲ هردو دارای محدودیت زمانی هستند (بازی اول ۱ ساعت و بازی دوم ۷۵ دقیقه) و شما باید در زمان تعیینشده، بازی را تمام کنید. این زمانها از آنچه که لازم دارید، بهمراتب بیشتر هم هستند (مثلاً شاهزادهی پارسی ۱ را میتوان در عرض یک ربع تمام کرد)، منتها مشکل اینجاست که شما در طول بازی زیاد خواهید مرد، خیلی خیلی زیاد، و ۱ ساعت حتی شاید برای رد شدن از سه مرحلهی اول (از دوازده مرحله) هم کافی نباشد. نکتهی دیگری هم که وجود دارد، این است که هرچقدر بیشتر در بازی پیشروی میکنید، ساختار مراحل غیرخطیتر میشود. بعضی مواقع مجبورید مسیری را طی کنید، روی سکویی بایستید تا دری باز شود و دوباره مسیر طیشده را برگردید. هیچوقت هم نمیتوانید مطمئن باشید این پنل کدام در را در کدام قسمت باز کرده و صرفاً باید به غریزهی خود و دانشی که از طریق آزمون و خطا از مرحله به دست آوردهاید، تکیه کنید.
شاهزادهی پارسی سهبعدی هم کاملاً به نامی که برایش انتخاب کردهاند وفادار مانده و تمام این ویژگیها را به گیمپلی و دنیایی سهبعدی منتقل کرده است. کنترل سنگین، حرکات خشک و کند و دوئلهایی که شانس موفقیت درشان پنجاهپنجاه است، همه در شاهزادهی ایرانی سهبعدی حضور دارند و به همین دلیل شاید برای کسانی که به کنترل نرم و انعطافپذیر و حرکات چشمنواز و پارکورمانند شاهزادهی سهگانهی شنهای زمان عادت کرده باشند، شاهزادهی پارسی سهبعدی افتضاح به نظر برسد. ولی نقطهی مثبت و عامل لذتبخش بودن این بازی دقیقاً در وفاداریاش به انتقال ویژگیهای گیم-پلی دوبعدی قسمتهای پیشین به گیم-پلی و دنیایی سهبعدی خلاصه میشود. البته درست است که سازندگان بازی این ویژگیها را کمی بیش از حد دستنخورده انتقال دادهاند، ولی اگر به بازی فرصت دهید خودش را دل شما جا کند و دائماً آن را با شاهزادههای پارسی یوبیسافت مقایسه نکنید، خواهید دید که چطور هر پرش موفقیتآمیزی که انجام میدهید و هر ضربهای که به دشمنتان میزنید، شما را ذوقزده میکند.
تولد پلتفرمر سینمایی
میتوان ادعا کرد شاهزادهی پارسی، با وجود تمام شایستگیهای خود، بهنوعی زیر سایهی میراثی قرار گرفته که در صنعت بازی به جا گذاشته است. شاهزادهی پارسی نهتنها منجر به خلق مجموعههای بزرگی چون شنهای زمان و متعاقباً فرقه اساسین (Assassin’s Creed) شد، بلکه یک زیرگونهی جدید در سبک پلتفرمر بنیان نهاد که بازیهای تحسینشدهای چون دنیایی دیگر (Another World)، فلشبک (Flashback)، آدورلد (Oddworld)، لیمبو (Limbo) و اینساید (Inside) همه زیر آن طبقهبندی میشوند. نام این زیرگونه «پلتفرمر سینمایی» یا Cinematic Platformer است.
همانطور که از نام زیرگونه و مثالهای ذکرشده برمیآید، پلفترمر سینمایی بهشدت روی ایجاد جوی سینمایی و تنشزا و ساختن انیمیشینهایی طبیعی و واقعگرایانه تمرکز دارد. البته جو سینمایی و تنشزا در میان پلتفرمرهای سینمایی با بازی «دنیایی دیگر» به اوج خود رسید و در زمان ساخته شدن شاهزادهی پارسی (نیمهی دوم دههی هشتاد) هنوز امکانات در حدی نبود که بتوان یک تجربهی واقعاً سینمایی با گیمپلی درست و درمان ساخت (میگوییم گیمپلی درست و درمان، چون در سال ۱۹۸۳ بازی سینمایی لانهی اژدها (Dragon’s Lair) به لطف تکنولوژی لیزردیسک منتشر شده بود، ولی لانهی اژدها بیشتر یک فیلم تعاملی بود تا بازی واقعی). با این وجود، شاهزادهی پارسی چشمههایی از آنچه که پلتفرمرهای سینمایی قرار بود در آینده عرضه کنند را به ما نشان میدهد. بهعنوان مثال، در یکی از قسمتهای بازی اول، شاهزاده دروازهای را که روی لبهی سکوی روبرویش قرار گرفته باز میکند، از روی یک گودال میپرد و همچنان که لبهی سکوی بعدی را گرفته و در حال بالا رفتن است، میبینیم که سر و کلهی سایهی او پیدا میشود و دروازه را میبندد. شاهزاده هم از روی سکو میافتد، اما به جای اینکه به سمت مرگ خود سقوط کند، وارد مرحلهی بعدی میشود!
انتقال ناگهانی و بدون مقدمه به قسمت دیگری از بازی، آن هم با ایجاد تصور اینکه بازیکننده قرار است کشته شود، یکی از تکنیکهایی است که به وفور در پلتفرمرهای سینمایی مورد استفاده قرار میگیرد و احتمالاً طرفداران بازی اینساید به خوبی با آن اشنا هستند.
«کنترل قدممحور» از دیگر ویژگیهای پلتفرمرهای سینمایی است که به لطف روتوسکوپی به کار رفته در شاهزادهی پارسی محبوب شد. برخلاف پلتفرمرهای معمولی که شما میتوانید بپرید و همچنان از روی هوا شخصیتتان را کنترل کنید، در کنترل قدممحور هر عملی که از جانب بازیکننده سر بزند (مثلاً قدم برداشتن به جلو یا پریدن) باید به طور کامل انجام شود تا بتوان دوباره کنترل شخصیت اصلی را در دست گرفت.
از دیگر ویژگیهای مشترک بین پلتفرمرهای سینمایی میتوان به شخصیت اصلیشان اشاره کرد که با توجه به استانداردهای بازیهای رایانهای ضعیف هستند، به راحتی کشته میشوند و از لحاظ فیزیکی تواناییهایشان فراتر از یک آدم معمولی نیست؛ ویژگیهایی که همه شاهزاده پایهگذارشان بود.
با تمام این تعاریف، باید به این نکته اشاره کرد که سهگانهی اصلی سخت است و اگر بیحوصله باشید و انتظار تجربهای شبیه به سهگانهی شنهای زمان داشته باشید، احتمالاً این سهگانه بیشتر از اینکه برایتان لذتبخش باشد، اعصابتان را به هم میریزد. ولی اگر بتوانید بر سختیهای آن فایق بیایید، یکی از بهترین تجربههای هزار و یکشبی در انتظارتان است، آن هم در قالب بازیهای ویدیویی. در این مورد خاص (هزار و یک شبی بودن)، سهگانهی اصلی از سهگانهی شنهای زمان نیز پیشی میگیرد.
انتشاریافته در: مجلهی اینترنتی دیجیکالا
دیدگاه خود را ثبت کنید