من هم عاشق ادبیات هستم، هم عاشق بازیهای ویدئویی و همیشه دنبال راهی میگردم تا پیوندی بین دو علاقهی خود برقرار کنم. یکی از راههایی که به ذهنم رسید توصیه کردن بازیهایی بود که طرفداران یک نویسنده میتوانند از آنها لذت ببرند؛ بهخاطر عواملی چون شباهت دنیای بازی به دنیای آثار نویسنده، شباهت درونمایههای دو اثر و… پیش از این در فهرستی مشابه بازیهایی را که طرفداران جورج. آر.آر. مارتین (George R.R. Martin) میتوانند از آنها لذت ببرند معرفی کردم:
حال نوبت کورمک مککارتی (Cormac McCarthy) است. هارولد بلوم (Harold Bloom)، منتقد ادبی سرشناس، مککارتی را بهعنوان یکی از چهار نویسندهی بزرگ آمریکایی – که هنوز در قید حیاتاند – معرفی کرد. به جز جایزهی نوبل، او همهی جوایز مهم ادبی را برده است. کتابهای معروف او جایی برای پیرمردها نیست (No Country for Old Men) و جاده (The Road) هستند و هردو در قالب فیلمهایی تحسینشده اقتباس شدهاند، ولی سهگانهی مرز (Border Trilogy) او نیز عالی است. کتاب موردعلاقهی من از او نصفالنهار خون (Blood Meridian) است.
رمانهای او معمولاً در فضاهای بیابانی جنوب آمریکا اتفاق میافتند. او در جملههای خود فقط از نقطه و ویرگول استفاده میکند. ولی نثر داستانهایش هم مثل مناظری که در آنها به تصویر کشیده میشود شاعرانه است. نثر رمانهای او فوقالعاده است و در آنها شاعرانگی حماسیای جریان دارد که یادآور کتاب مقدس است. شاید بتوان ادعا کرد که او یکی از زیباترین نثرها را بین نویسندگان انگلیسیزبان دارد. با این حال، با وجود زیبا بودن نثر او، موضوعهایی که او به آنها میپردازد اصلاً زیبا نیستند: خشونت، اندوه، مرگ و نابودی در داستانهای او موج میزنند. آخرالزمانی که او به تصویر میکشد واقعگرایانه است، سختیها و فاجعههایی که او به تصویر میکشد واقعی هستند؛ دردی که او از آن حرف میزند واقعی است. آثار وسترن او به خشن و بیرحم بودن معروف هستند.
او استاد نوشتن شرورهای عالی است. بهترین شرورهایی که او خلق کرده قاضی (The Judge) در نصفالنهار خون و آنتون چیگور (Anton Chigurh) در جایی برای پیرمردها نیست هستند. قاضی از لفاظیهای فلسفی استفاده میکند تا عشقش به جنگ و خشونت را توجیه کند و حضوری خداگونه در داستان دارد، انگار که میتواند در هر لحظه در دوجا حضور داشته باشد. چیگور نیز در نظر خودش پیروی قانون احتمالات است. این دو طوری در داستان به تصویر کشیده میشوند که انگار شخص شیطان، یا خدایی بدطینت هستند. با این حال، آنها کل گونهی بشر و ماهیت کائنات را زیر سوال میبرند. در نظر آنها دنیا پلید و بیرحم است و امیدی به رستگاری در آن وجود ندارد. در این دنیای بیاخلاق، آدمهای خوب مجازات میشوند و آدمهای بد پاداش میگیرند. به اصطلاح: جایی برای پیرمردها نیست و بیزانسی نیست که بتوان از راه دریا به سمت آن رفت (اشاره به شعر ویلیام باتلر ییتس (W.B. Yeats)). دو رمان نامبرده جزو بدبینانهترین رمانهای تاریخ هستند. بهخاطر همین، نمیتوان به «جایی برای پیرمردها نیست» به چشم یک رمان ریلر یا جنایی خشکوخالی نگاه کرد. جایی برای پیرمردها نیست یک رمان فلسفی پوچگرایانه است و اشارات متعددش به کتاب مقدس (که برجستهترینش در آخر کتاب اتفاق میافتد و اشاره به شخصیت مامون (Mammon) دارد) نیز از این تفسیر حمایت میکند که این رمان، معادل تاریک داستانهای کتاب مقدس است. مککارتی پیغمبر دنیایی بدون خدا و بدون اخلاقیات است. شاید خواندن رمانهای او برای افراد خوشبین که روحیهی لطیف دارند چندان خوشایند نباشد، ولی کسانی که دوست دارند با رمان خواندن به چالش کشیده شوند و چشمهایشان به روی حقایق تاریک دنیا باز شود، باید آثار مککارتی را بخوانند.
حال اجازه دهید به معرفی ده رمانی بپردازیم که خوانندگان آثار مککارتی از آنها لذت خواهند برد:
(توجه: این مقاله در فوریهی سال ۲۰۱۳ نوشته شده، یعنی چند ماه پیش از انتشار لست آو آس (The Last of Us). دلیل عدم حضور این بازی در این فهرست این است، وگرنه در زمان انتشار لست آو آس با رمان جادهی مککارتی بسیار زیاد مقایسه شد و مسلماً میتوانست جایگاه اول در چنین فهرستی را به خود اختصاص دهد.)
۱۰. کیلر۷ (Killer7)
پلتفرم: پلیاستیشن ۲، گیمکیوب، کامپیوترهای شخصی
سال انتشار: ۲۰۰۵
پیرمردی در رمان جاده میگوید: «خدایی وجود ندارد و ما پیامبران او هستیم». بین تمام بازیهای این فهرست، کیلر۷ کمترین شباهت را به آثار مککارتی دارد. ظاهر و جو بازی بهطور عمقی متفاوت است. جنبهی ذهنی و درونی بازی در تضادی واضح با زندگی بیرونی شخصیتهای مککارتی قرار دارد (برای همین است که اقتباس سینمایی از آثار مککارتی بسیار راحت است، چون رمانهای او زیاد ذهنی، درونی و انتزاعی نیستند). ولی بین کیلر۷ و آثار مککارتی یک شباهت مهم و حیاتی وجود دارد و آن هم دیدگاهشان نسبت به خشونت است.
کیلر۷ یکی از بازیهای عجیب کارنامهی کاری سودا ۵۱ (Suda 51) است. در دیگر آثار او، مثل دیگر از قهرمانان خبری نیست (No More Heroes) و لالیپاپ چینساو (Lollipop Chainsaw) خشونت به شکلی اغراقشده و کارتونی به تصویر کشیده میشود، مثل فیلمهای تارانتینو. ولی در کیلر۷ نشان دادن خشونت بهانهای برای انتقاد از وحشیگری ذاتی بشریت است. خشونت بهراحتی اتفاق میافتد، بخشی ثابت از زندگی همهی شخصیتهاست و جنبهای جاودانه دارد. انگار که نوعی بیانیهی فلسفی است.
نصفالنهار خون رمانی بس خشن است. افرادی بودهاند که بهخاطر خشونتش از خواندن آن دست کشیدهاند. عدهای هم اعتراف کردهاند که رمان آنها را شوکه کرده است. فضای رمان مثل کابوس میماند. در توصیف اولین صحنهی خشونتبار رمان گفته میشود که جسد نوزادها به هم دوخته و به دیوار آویخته شده است. از اینجا به بعد خشونت داستان بدتر میشود.
پیامی که هر دو اثر میخواهند انتقال دهند این است که انسانیت در چرخهی ویرانگری از جنگ و خشونت گیر افتاده است. چرخ آسیاب تاریخ بهکمک رودی از خون میچرخد و شخصیت خداگونهی دو داستان – چه قاضی و چه هرمن اسمیت (Herman Smith) – قاتلی بیاخلاق است. همانگونه که ایالات متحده و ژاپن درگیر جنگی بیپایان هستند، همانطور که اسمیت و دشمنش باید تا ابد بجنگند، پسربچهای که راوی نصفنهار خون است، نهتنها راوی غرب وحشی، بلکه راوی کل تاریخ است.
۹. مجموعهی هیتمن (Hitman Series)
پلتفرم: کامپیوترهای شخصی، کنسولهای ایکسباکس و پلیاستیشن و…
سال انتشار: ۲۰۰۰ تاکنون
دلیل آورده شدن مجموعهی هیتمن در این فهرست این است که مامور ۴۷ من را یاد آنتون چیگور و قاضی میاندازد. در ادامهی این فهرست، به دو عنوان اشاره شده که شرور آنها مککارتیگونه است، ولی در سری هیتمن شخصیت اصلی است که به شرورهای مککارتی شباهت دارد. این شباهت آنقدر زیاد است که بهشخصه به هنگام خواندن نصفالنهار خون شخصیت قاضی را به شکل مامور ۴۷ تصور کردم، خصوصاً با توجه به اینکه از لحاظ ظاهری شخصی تنومند و کچل توصیف میشود.
آنتون چیگور و قاضی آنقدر قدرتمند و در برابر آسیب مصون هستند که در خواننده این تصور ایجاد میشود که نکند رویینتن باشند یا خاستگاهی ماوراءطبیعه داشته باشند. این تصور دربارهی مامور ۴۷ نیز ایجاد میشود، چون او دفعات زیادی به مصاف مرگ رفته و دشمنان کلهگندهی زیادی را شکست داده است، در حدی که انگار او هم در برابر آسیب مصون است. هر سه شخصیت قاتل هستند و هر سهیشان هم مهارتی بالا در حرفهیشان دارند. هر سه شخصیت فاقد جهتگیریهای اخلاقی هستند و ظاهراً هیچ ارزشی برای جان انسان قائل نیستند. با اینکه این اتفاق غیرممکن است، ولی خیلی دوست داشتم در جهانی موازی، مککارتی فیلمنامهای با موضوع اقتباس هیتمن مینوشت. تفسیر او از این شخصیت عالی از آب درمیآمد.
با این حال، مامور ۴۷ بهطور کامل شرور مککارتیگونه نیست، چون تلاشهایی صورت میگیرد تا او بهعنوان شخصیتی قابلهمذاتپنداری به مخاطب عرضه شود؛ مثلاً او در حق عدهای کار خیر انجام میدهد و دشمنهای او از خودش بدتر هستند. در نهایت شما قرار است طرف او باشید و طرف او نیز خواهید بود. ولی اگر احیاناً دیدید که طرف قاضی هستید – یعنی دوست داشتید که او موفق شود – لطفاً به روانشناس مراجعه کنید.
۸. سایهی کلوسوس (Shadow of the Colossus)
پلتفرم: پلیاستیشن ۲، ۳ و ۴
سال انتشار: ۲۰۰۵
یکی از دوستان من در انتقاد از کلیشههای بازیهای مدرن به نکتهی جالبی اشاره کرد. در این بازیها هر وقت تلاش بر واقعگرایی است، از رنگهای خاکستری و قهوهای استفاده میشود. از دوستم نقل است: «وقتی از پنجره بیرون رو نگاه میکنم، قهوهای و خاکستری رنگهایی نیستن که میبینم!». اما مشخص است که او در دنیای رمانهای مککارتی زندگی نمیکند. بهخاطر نثر توصیفی غنی او، راحت میتوان دنیای داستانهای او را تصور کرد و رمانهایش نیز جنبهی بصری قویای دارند و گاهی شبیه به شعر با موضوع توصیف منظره میشوند. اما این تصویر عمدتاً یک یا دو رنگ دارد و آن هم عمدتاً یا رنگ قهوهای و نارنجی بیابان، یا رنگ خاکستری دنیایی پساآخرالزمانی یا سرخی غروب خورشید است. رنگ آنقدر عنصر مهمی است که او در عنوان یکی از رمانهایش – نصفالنهار خون – به رنگ اصلی فضای رمان اشاره کرد: سرخ. حق با دوست من است: این رنگها واقعگرایانه نیستند، ولی در انتقال حس افسردگی بسیار موثرند. این حسی است که مککارتی میخواهد منتقل کند: حس تنهایی، و حس سرزمینی که بیآبوعلف و عاری از زندگی است. در رمانهای او، شخصیتها احساس گم شدن میکنند، گم شدن در دنیایی که بزرگتر و بیرحمتر از آنهاست.
سایهی کلوسوس نیز چنین نوع بازیای است. دنیای بازی قهوهای و خاکستری و افسردهکننده و در عین حال زیباست. زیبایی آن از نوع «سابلایم» (Sublime) است. طبق نظر ادموند برک (Edmund Burke)، فیلسوف قرن ۱۸ که نظریهی سابلایم را مطرح کرد، منظرهی زیبا، منظرهای است که دوست دارید آن را ببینید: مثل منظرهی یک باغ. اما منظرهی سابلایم منظرهای است که شما را شگفتزده و در عین حال وحشتزده میکند. در سایهی کلوسوس، قهرمان بازی در سرزمینی بیصدا و متروک پرسه میزند. بازی شما را مجبور میکند مسافت طولانی بین هیولاها را، که عمدتاً خالی و طولانی است، طی کنید تا به شما نشان دهد در این دنیایی که در حال پرسه زدن در آن هستید، چقدر کوچک هستید؛ در این دنیا موجوداتی ساکناند که دشمن شما به حساب میآیند، ولی بسیار غولپیکر و خداگونه به نظر میرسند. در این دنیا شما همیشه مزاحم هستید و نمیتوانید در آن ساکن شوید و خانه بسازید. در این دنیا فقط میتوان پرسه زد تا شاید با سرنوشت روبرو شد.
سرنوشت شما هم رفتن است. آنچه باقی میماند سرزمین است. سرزمینی قهوهای، خاکستری و اندوهناک، ولی سابلایم؛ سرزمینی که زیبایی آن بهاندازهی خدایان غولپیکری که در آن پرسه میزنند مرگبار است.
۷. لیمبو (Limbo)
پلتفرم: کامپیوترهای شخصی، ایکسباکس ۳۶۰، پلیاستیشن ۳، ایکسباکس وان، پلیاستیشن ۴، پلیاستیشن ویتا، سوییچ، iOS، اندروید
سال انتشار: ۲۰۱۰
لیمبو نیز از آن بازیهاست که دنیایی بهمراتب مککارتیگونه دارد. این دنیا سیاه و سفید مطلق است. رنگی در کار نیست. همهچیز مثل سایه میماند و دنیا مکانی بیرحم و فاقد بخشش است که در آن حتی یک گل، چمن یا حتی پرتوی خورشید پیدا نمیشود. ولی آیا میتوان به این دنیا نگاه کرد و در آن متوجه نوعی زیبایی توضیحناپذیر نشد؟ آیا من میتوانم توضیح دهم که چرا لیمبو زیبا به نظر میرسد؟ خیر. ولی آیا میتوانم حسش کنم؟ با اشکهایی در چشمهایم، آری. چون حتی حس تنهایی، ترک شدن و مواجه شدن با دنیایی خصمانه بدون هیچ یار و یاوری میتواند تجربهای سابلایم باشد. اگر کسی گفت بازیهای ویدئویی هنر نیستند، لیمبو را به او نشان دهید.
دنیای لیمبو حتی از دنیای سایهی کلوسوس نیز بیشتر شبیه به دنیای رمانهای مککارتی است. مککارتی در داستانهایش دنیایی را به تصویر میکشد که نهتنها متروک و خصمانه است، بلکه زیبایی تکاندهندهی خاص خود را نیز دارد، زیباییای که تا موقعیکه آن را تجربه نکرده باشید، نمیتوانید ابرازش کنید؛ مثل صورت دختری که بسیار رنگپریده و مغموم است و در عین حال بسیار زیبا. در این بازی شما نقش کودکی بینام را ایفا میکنید. این کل هویت شماست. داستان تعریف کردن دربارهی کودکان بینامونشان جزو تخصصهای مککارتی است.
بیاهمیت بودن زیبایی خاص خود را دارد.
۶. داستان یک ولگرد (A Vagrant Story)
پلتفرم: پلیاستیشن ۱
سال انتشار: ۲۰۰۰
آیا وقتی در حال پرسه زدن در دنیای فوقالعادهی داستان یک ولگرد هستیم، حسی که بهمان دست میدهد تنهایی نیست؟ آیا احساس نمیکنیم یکتنه، بدون یار و یاور، در برابر دنیا ایستادهایم؟ تنهایی و پرسه زدن جزو درونمایههای رایج در بیشتر آثار مککارتی هستند. در جایی برای پیرمردها نیست ماس (Moss) در حال فرار است، در رمان عبور از مرز (The Crossing)، بیلی و بوید در جنوب آمریکا سرگرداناند، در جاده مرد و پسرش در تلفزاری بیآبوعلف سرگرداناند، در نصفالنهار خون پسربچه در غرب وحشی سرگردان است و… در همهی این رمانها، شخصیتهای اصلی در حال سفر کردن در دنیایی هستند که با آنها دشمن است. همهی آنها در حال فرار کردن از چیزی هستند و با چیزی خطرناک مواجه میشوند. همهی آنها محکومبهفنا هستند و قصهیشان پایانی خوش نخواهد داشت. در مقدمهی مقاله دربارهی شرورهای رمانهای مککارتی حرف زدم که بهنوعی از قهرمانهای رمانهای او جالبتر هستند. اما قهرمانهای رمانهای او چگونهاند؟ آنها فردی تنها هستند که برای فرار از بدبختی به پرسه زدن در دنیا روی آوردهاند، ولی در دنیا فقط به بدبختی بیشتری برخورد خواهند کرد.
اشلی رایوت (Ashley Riot)، شخصیت اصلی داستان یک ولگرد نیز چنین نوع قهرمانی است. او تکوتنها به اکتشاف دخمههایی میپردازد که در آنها چیزی جز دشمن و دردسر پیدا نمیکند. شهر داستان درگیر جنگ داخلی است و دنیای داستان نیز غرق در خشونت. اگر بازی را تجربه نکرده باشید، شاید فکر کنید که این ویژگیها توصیفکنندهی بازیهای نقشآفرینی بسیاری هستند. این تصور درست نیست. در بازیهای دیگر تمرکز روی ماجراجویی است، اما در داستان یک ولگرد، تمرکز روی حس فقدان، تنهایی و بیچارگی است، خصوصاً از سیدی اول به بعد. پایانی خوش انتظار اشلی را نمیکشد. در آخر او فقط حس فقدان بیشتری را تجربه خواهد کرد.
اشلی رایوت قهرمانی است که انگار به یکی از رمانهای مککارتی تعلق دارد.
۵. پلیناسکیپ: تورمنت (Planescape: Torment)
پلتفرم: کامپیوترهای شخصی، اندروید، iOS، سوییچ، پلیاستیشن ۴، ایکسباکس وان
سال انتشار: ۱۹۹۹
بینام (The Nameless One)، حتی از اشلی رایوت هم قهرمانی مککارتیگونهتر است. او حتی اسم هم ندارد! از این نظر او یادآور پسربچه در نصفالنهار خون و پدر و پسر در رمان جاده است. مککارتی احتمالاً روی آنها اسم نگذاشته تا به شخصیتهای جهانشمولیتری تبدیل شوند. در نصفالنهار خون، انگار پسربچه (که در کتاب حرف اول اسم او با حرف بزرگ نوشته نشده و این مسئله اهمیت دارد) چشمهای نهچندان معصوم یک ملیت و نسل است؛ شاید هم بتوان او را نماد کل انسانیت در نظر گرفت که از نزدیک شاهد تمام شکنجهها و عذابهایی است که خدا یا شیطانی به نام قاضی (که حرف اول اسمش با حرف بزرگ نوشته شده) به موجودات دیگر روا میدارد. پسربچه شخصی خاص نیست، بلکه نمادی از انسانیت مدرن است. این بیانیه دربارهی پدر و پسر رمان جاده نیز صادق است، هرچند در این رمان پسربچه واقعاً معصوم است. بینام، قهرمان پلیناسکیپ تورمنت نیز وضعیتی مشابه دارد. به نظر میرسد که او موجودی جاودان است که به بحران وجود دچار شده و دائماً در حال مرگ و تولد است تا عذاب بکشد. او هم مثل قهرمانهای رمانهای مککارتی فردی تنهاست، مثل آنها عمدتاً در حال عذاب کشیدن است، مثل آنها در سرزمینی متروکه در حال پرسه زدن است، بدون اینکه آیندهای روشن داشته باشد، و مثل عدهای از آنها نمایندهی بشریت است.
ولی شباهتها به اینجا ختم نمیشوند. همهی قهرمانان مککارتی در بحرانی کیهانی گیر افتادهاند. وقتی در حال خواندن رمانهای او هستید، هیچوقت تفسیرتان این نخواهد بود که رمان دربارهی فرار مردی از دست یک قاتل یا دربارهی تعدادی سرباز است که در حال کشتن بومیان آمریکا هستند. در تقلای آنها خدایان، انسانها و حتی معنای زندگی دخیل است. همهچیز مثل داستانهای کتاب مقدس است. مککارتی در حال نوشتن کتاب مقدس است. نویسندهی موردعلاقهی او یعنی هرمن ملویل (Herman Melville) نیز سعی داشت کاری مشابه انجام دهد و درونمایهی موبیدیک بسیار عمیقتر از تلاش یک مرد برای شکار کردن یک نهنگ است. پلیناسکیپ: تورمنت نیز بازیای فلسفی، با مقیاس کیهانی و با رویکردی مشابه کتاب مقدس است. برای همین شباهت زیادی به دنیای رمانهای مککارتی دارد.
۴. فاینال فانتزی ۸ (Final Fantasy VIII)
پلتفرم: پلیاستیشن ۱، کامپیوترهای شخصی، اندروید، iOS، سوییچ، پلیاستیشن ۴، ایکسباکس وان
سال انتشار: ۱۹۹۹
همانطور که اشاره کردم، یکی از جالبترین ویژگیهای آثار مککارتی، تصویرسازی عالی او از انسانهای پلید است. در این مدخل و مدخل بعدی، به دو بازی میپردازم که شروری مککارتیگونه دارند.
یکی از این شرورها اولتیمسیا (Ultimecia) در فاینال فانتزی ۸ است. در آثار مککارتی هیچکدام از شرورها مونث نبودهاند و دنیاهایی که او به تصویر میکشد بهشدت مردانه هستند. همچنین هیچکدام از شرورهای او بهطور واضح ماهیت ماوراءطبیعه ندارند. ولی اولتیمسیا، با وجود مونث بودن و ماوراءطبیعه بودن، بهخاطر ویژگیهای منحصربفردش مثال خوبی از شرورهایی است که مککارتی خلق میکند. او از ویژگیهای خداگونهای که به شرورهای مککارتی نسبت میدهیم برخوردار است. انگیزهی واقعی او، و دورهی زمانیای که به آن تعلق دارد، در هالهای از ابهام قرار دارند. تنها چیزی که از او میدانیم این است که به نسلّهای آینده تعلق دارد و هدف او این است که زمان و مکان را فشرده کند تا به «خدایی زنده» تبدیل شود. هرچند میتوان استدلال کرد اگر او از پس چنین کاری بربیاید، همین حالایش هم یک خداست. اولتیمسیا بسیار مرموز است، بدن ساحرههای دیگر را در اختیار دارد و بیشتر شبیه مفهومی انتزاعی است تا شخصی واقعی.
اولتیمسیا نماد چیزی نیست، بلکه موجودی بهمراتب فراتر از نمادی خشکوخالی است. او تجسم یک مفهوم است، نه نماد آن. بهعبارت دیگر، او مفهومی است که که در قالب کالبدی فیزیکی تجسم پیدا کرده است. وقتی این مفهوم جهانشمول و قدرتمند باشد، شروری که تجسم آن است به موجودی فراتر از انسان تبدیل میشود، موجودی که شکست دادنش غیرممکن به نظر میرسد و بسیار وحشتناک و در عین حال جالب است. اولتیمسیا تجسم مفهوم زمان است. زمان یکی از جهانشمولترین مفاهمیم است، بنابراین میتوان او را نمایندهی کل کائتات در نظر گرفت. بهخاطر حضور اولتیمسیا فاینال فانتزی ۸ عمق فلسفی زیادی پیدا کرده است. در آثار مککارتی نیز قاضی تجسم مفهوم جنگ و آنتون چیگور تجسم مفهوم شانس یا قانون احتمالات است. غیر از مککارتی مولفهای دیگری نیز کاری مشابه انجام دادهاند: یعنی پرداختن به شرور داستان طوری که انگار تجسم مفهومی جهانشمول است؛ مثل تفسیر نولان از شخصیت جوکر در شوالیهی تاریک (The Dark Knight). حالا که صحبت از دلقکها شد، میرویم سراغ عنوان بعدی فهرست…
۳. فاینال فانتزی ۶ (Final Fantasy VI)
پلتفرم: SNES، پلیاستیشن ۱، کامپیوترهای شخصی، گیمبوی ادونس، اندروید، iOS
سال انتشار: ۱۹۹۴
از بعضی لحاظ، کفکا پالاتزو (Kefka Palazzo) نزدیکترین شرور به دنیای مککارتی است. او بسیار خودنما و مجنون است – هیچوقت صدای خندههای بلند او را در جنوب آمریکا در رمانهای مککارتی نخواهید شنید – ولی غیر از این یک مورد، او همان شخصیتی را دارد که قاضی و آنتون چیگور دارند. او ترکیب عجیبی از زمینی بودن و آسمانی بودن است و روی مرز باریک بین خدا بودن و انسان بودن راه میرود. بازی دیگری به ذهنم نمیرسد که شرور آن در حد وسطی بین این دوگانگی قرار داشته باشد و به همین خاطر، شبیه به موجودی فراتر از انسان به نظر برسد.
در نگاه اول، او عروسک خیمهشببازی امپراتور است، اما او نقشه های خاص خود را در سر دارد و معروف به بیان جملات قصار ذکاوتمندانه و فصاحت گفتار است. او از زبانبازیاش برای پنهان کردن دیدگاه انزجاربرانگیزی که نسبت به زندگی دارد استفاده میکند. او بهخاطر افراطگرایی، مهارتهای زیباشناسانه، ذهنیت نامتعارفش و حتی بهخاطر شجاعت فلسفیاش برای اتخاذ کردن چنین جهانبینیای، جای خود را در دلها باز میکند. با این حال، شما آرزو میکنید که ایکاش کسی پیدا نشود که بهطور کامل با او موافقت کند. او رادیکالترین و افراطیترین شخص انسانستیز است و از بیرحمی و بیارزش شمردن جان انسان لذت میبرد. او عمیقاً از همهچیز متنفر است و فقط در مواقعی خوشحال است که همهجا غرق در آشوب و ویرانگی است. او در مفاهیمی چون عشق یا امید هیچ ارزشی نمیبیند. همچنین او لباس دلقکها را میپوشد. او مثل بچهی گاث (Goth) محلهیتان میماند، با این تفاوت که او در حال وانمود کردن نیست.
دلیل اینکه شرورهای مککارتی برایم جالب هستند نیز همین است. قاضی دیدگاهی انزجاربرانگیز نسبت به جنگ و ماهیت آن دارد. در نظر او جنگ تنها چیز واقعی در زندگی است. چیگور نیز دیدگاهی مشابه به مفهوم شانس دارد. هردوی این شخصیتها «اخلاقیات» خاص خود را دارند. چیگور شخصی بسیار «منضبط» است و هیچگاه «قوانین» خود را زیرپا نمیگذارد. هردویشان نیز فاقد رحمورمروت هستند و از قرار معلوم برای جان انسان هیچ ارزشی قائل نیستند.
۲. فالاوت: نیو وگاس (Fallout: New Vegas)
پلتفرم: کامپیوترهای شخصی، پلیاستیشن ۳، ایکسباکس ۳۶۰
سال انتشار: ۲۰۱۰
وسترن یکی از ژانرهای اصلی آثار مککارتی است. آثار او بسیار پوچگرایانه و تاریکاند، طوری که شخص عادی پس از خواندن آنها بدونشک احساس افسردگی خواهد کرد. این آثار بسیار خشناند، ولی خشونتشان از نوع «خونریزی گالونی» نیست. در آثار او کودکان و مردم بیگناه به شکلی بسیار دردناک و وحشتناک کشته میشوند. بنابراین میتوان آثار مککارتی را جزو تاریکترین آثار هنری در نظر گرفت.
شما میتوانید فالاوت: نیو وگاس را طوری بازی کنید که روند آن شبیه به یکی از رمانهای مککارتی باشد. مثلاً میتوانید به لژیون سزار محلق شوید یا فردی بسیار پلید باشید و سعی کنید به تاریکترین پایان بازی دست پیدا کنید. میتوانید کاری کنید همهی شخصیتهای دنیای بازی بدبخت و ناراحت شوند و بازی را مثل یک فرد روانپریش بازی کنید. اگر بازی را به این شکل بازی کنید، بین فالاوت: نیو وگاس و آثار مککارتی شباهتهای زیادی پیدا خواهید کرد. سبک هردو وسترن است، تازه آن هم وسترنهای مدرن (مثل سهگانهی مرز). هردو جو پوچگرایانهای دارند که در آنها رنگ قهوهای و قرمز حضور چشمگیری دارند. هردو شرورهای قابلتوجهی دارند (رابرت هاوس (Robert House) و سزار شرورهای اصلی فالاوت: نیو وگاس هستند). هاوس هم توی کار فلسفهبافی است و سزار هم از آن شرورهای «پلید، ولی از لحاظ فلسفی صادق» است. هردوی آنها با جنبههای پوچگرایانهتر زندگی مثل فقر سر و کار دارند و جو پساآخرالزمانی نیز همیشه در رمانهای مککارتی حس میشود، حتی اگر زمینهی رمان پساآخرالزمانی نباشد.
البته نمیتوان کل سری فالاوت را مککارتیگونه در نظر گرفت. زمینهی پساآخرالزمانی فالاوت جزو نمادینترین زمینههای پساآخرالزمانی بین آثار سرگرمی است، ولی به استثنای فالاوت: نیو وگاس، بقیهی بازیهای سری به قدر کافی پوچگرایانه و تاریک نیستند تا مککارتیگونه باشند.
۱. رد دد ریدمپشن (Red Dead Redemption)
پلتفرم: پلیاستیشن ۳، ایکسباکس ۳۶۰
سال انتشار: ۲۰۱۰
وقتی حرف از وسترن به میان میآید، رد دد ریدمپشن یکی از اولین عناوینی است که به ذهن گیمرها خطور میکند. این اتفاق تصادفی نیست. رد دد ریدمپشن نزدیکترین بازی به دنیای مککارتی است. این بازی یک وسترن پوچگرایانه و غمانگیز است. دنیای آن به دنیای مککارتی شبیه است. جنوب آمریکا در آن همان جنوب آمریکایی است که مککارتی به تصویر میکشد، با همان میزان زیبایی و بیرحمی. پروتاگونیست بازی، جان مارستون (John Marston)، یک پروتاگونیست مککارتیگونه است. با اینکه او متحدان زیادی را استخدام میکند، ولی در نهایت فردی تنهاست. مثل ماس و جان گریدی (John Grady)، شخصیت اصلی رمان همهی اسبهای زیبا (All the Pretty Horses)، مارستون نیز کشف میکند که دنیا چقدر بیرحم است و هدفی که دارد به پایانی غمانگیز ختم میشود. مثل پدر رمان جاده، او نیز پدری وظیفهشناس است که بسیار نگران سلامتی پسرش است و هیچچیز در دنیا بهاندازهی پسرش برای او مهم نیست. رابطهی آن دو نیز، مثل رابطهی پدر و پسر جاده، احساسی و اندوهناک است.
ادگار راس (Edgar Ross) شروری جالب است. او مردی با روحیهی حرفهای و خوی سنگدل است، ستون جامعه به شمار میآید و به حس وظیفهشناسی خود پایبند است، هرچند که این حس وظیفهشناسی بسیار وحشتناک است. بهخاطر همین او شرور مککارتیگونهای ایدهآل است. دنیایی جدید در حال ظهور کردن و نابود کردن دنیای قدیمی مارستون است و ادگار راس نمایندهی این دنیای جدید به شمار میآید. انگار که در دنیای جدید او، دیگر جایی برای پیرمردها نیست و جان مارستون هم در این معادله یک پیرمرد به حساب میآید. ولی او از دنیایی که میخواهد آن را با دنیایی دیگر جایگزین کند بهتر و خوشقلبتر نیست. او نسبت به خشونت بیتفاوت است، از فدرالیسم پشتیبانی میکند و فکر میکند که هدفش وسیلهاش را توجیه میکند. ذکاوتمندی و خوشصحبتی از ویژگیهای او هستند.
هر دو اثر پوچگرایانه و تاریکاند (اینجا منظور از اثر کل آثار مککارتی است). هردو با چرخهی نابودگر خشونت سر و کار دارند. هردو بهشکلی جسورانه از ذات انسان و جامعه انتقاد میکنند. هردو بسیار خشناند و در عین حال از خشونت انتقاد میکنند. اگر داستان رد دد ریدمپشن در قالب رمانی با نثر زیبا و شاعرانه بازنویسی شود، شاید با یکی از رمانهای مککارتی اشتباه گرفته شود.
منبع: GameFAQs.com
انتشار یافته در:
هیچ کدوم از کتابهای این بابا ترجمه شده؟ اگه شده از بینشون کدوم برای خوندن بهتره؟
بازم یه سوال بی ربط
بهترین ترجمه برای عبارت رد دد ریدمپشن چیه ؟
نصف جواب سوال اولم رو پیدا کردم.( شش تا ترجمه از جاده هست ) خرتوخر محض .
اگه میخوای اطلاعات کاملی از ترجمههای یه نویسنده پیدا کنی به سایت اسناد کتابخانهی ملی رجوع کن:
http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/searchBF.do
مثلاً اسم کورمک مککارتی رو جستجو کنی، اسم همهی کتابهاش رو (به همراه ترجمههای مختلفی که از یه اثر شده) نشون میده:
لینک ترجمههای مککارتی
چه عالی .
واقعا ممنون.
من الان یهویی یادم اومد که یادم رفت جواب سوال دوم رو بدم.
ترجمههایی که برای Red Dead Redemption پیشنهاد شده، «رستگاری سرخپوست مرده» و «رستگاری در خون» هستش. البته من نمیدانم با این فرمول چجوری میشه اسم عنوان قبلی مجموعه یعنی Red Dead Revolver رو ترجمه کرد.