از آناکین اسکایواکر تا دارث ویدر
بسط و گسترش شخصیت
بسط شخصیت تغییر در شخصیتپردازی یک شخصیت پویا در طول پیرنگ داستان است؛ به عبارتی تغییر یک شخصیت در طول داستان نشاندهندهی بسط او است. تقریباً تمام داستانهای روایی نوعی از بسط شخصیت را در خود گنجاندهاند. همچنین لازم به ذکر است که نقطهی مقابل شخصیت پویا شخصیت ساکن است؛ شخصیتی که در طول داستان تغییر نمیپذیرد.
با اینکه تعیین مرز بین بسط شخصیت خوب و بد به سلیقهی افراد بستگی دارد، ولی بهطور کلی در این که بسط شخصیت خوب قابلباور است و به شخصیت عمق میبخشد، شکی نیست. بسط شخصیت بد باعث میشود مخاطب حس کند یک نفر به میل خودش در حال دستکاری کردن حوادث داستان است و این از باورپذیر بودن شخصیت میکاهد.
قالبهای مختلف بسط شخصیت
- داستانهای گذر عصر[۱]: داستانهایی که روایتگر بزرگ شدن و رشد یک شخصیت هستند و او را در مراحل مختلف زندگیاش نشان میدهند. (پندراگون، دیوید کاپرفیلد)
- تاریکتر/عبوستر شدن: یک شخصیت مهربان، سرخوش و ساده، اغلب همراه با فضای داستان، بهتدریج عبوستر، بدخلقتر و بدبینتر میشود. (هری پاتر، اتزیو آدیتوره)
- مهربانتر/نرمتر شدن: نقطهی مقابل مورد بالا. (ابنزر اسکروچ، تورین اوکنشیلد در نسخهی سینمایی هابیت)
- تحلیل ابهت: یک شخصیت با گذر زمان ابهت، قدرت و شکوه خود را از دست میدهد. (هانیبال لکتر، کنت اولاف در کتاب بچههای بدشانس)
- تغییر یک شخصیت مثبت به منفی و برعکس: نقش بسط شخصیت این است که این تغییر را باورپذیر جلوه دهد. (آرتاس، سارومان/گرینچ، آرتمیس فاول)
- فِلَندیرایزینه کردن (Flanderization): فلندیرایزینه کردن موقعی اتفاق میافتد که ویژگی یک شخصیت بهتدریج به ویژگی غالب او تبدیل شود. مثلاً اگر حماقت یکی از ویژگیهای فلان شخصیت در یک سریال تلویزیونی است، حماقت او طی فصلهای بعدی هرچه بیشتر شدت مییابد. (سطحی و خودنما بودن جانی کیج از سری مورتال کامبت، بیان شدن کلمات قصار توسط سانچو پانزا در دن کیشوت)
- ماهیت پنهان: یک شخصیت از خود چیزی نشان میدهد که همیشه درونش وجود داشته، منتها با ظاهر و رفتارش تا به آن لحظه مغایرت دارد؛ میتواند هم جنبهی مثبت داشته باشد و هم جنبهی منفی. (با سواد بودن هیولا[۲] از کامیکهای افراد ایکس، ظاهر دوستانه و خانوادهدوست ترینیتی کیلر از سریال دکستر).
- لحظهی خارج از شخصیت: هنگامی که یک شخصیت عکسالعملی نشان میدهد که کاملاً با شخصیت تعریفشده برایش مغایرت دارد. اگر درست اعمال شود، میتواند مقدمهای برای وارد شدن او به مسیری جدید باشد. (باختن برندهی همیشگی باگز بانی به رقبایش در یک سری از کارتونهای لونی تونز/حرف زدن، رقصیدن و آواز خواندن تام و جری راجع به اینکه میخواهند دوست هم باشند در تام و جری: نسخهی سینمایی).[su_pullquote class=”my-pq”]قدیمیترین فرم بسط شخصیت سقوط اخلاقی ضدقهرمان است[/su_pullquote]
- قدیمیترین فرم بسط شخصیت سقوط اخلاقی ضدقهرمان است؛ مثل مکبث و کوریولانوس شکسپیر یا نمونهی مدرن یعنی والتر وایت از سریال افسارگسیختگی. در این فرم فساد رو به رشد قهرمان در ابتدا پنهان است، ولی بعداً بهطور آشکار فاش میشود. برعکس این فرایند در فیلم فهرست شیندلر اتفاق میافتد. در ابتدا شیندلر ادعا میکند مردم را برای چرخاندن چرخ کار و کاسبی خودش نجات میدهد، ولی هدف او از این کار نجاتشان از عاقبت شومی است که زیر نظر نازیها در انتظارشان است و نهایتاً بهخاطر همین کار بیشتر سرمایهی خود را از دست میدهد. هدف او از ثروتمند شدن از طریق سوءاستفاده از کارگران به گریه کردن بهخاطر اینکه چرا جان یک انسان بیشتر را نجات نداده ارتقاء پیدا میکند. این بسط شخصیت شیندلر است.
به نظر شما بسط شخصیت کاراکتر نینا در فیلم Black Swan در چه بخشی قرار میگیرد؟
لازمهی توسعه دادن یک شخصیت مدور بودن آن است. شخصیت مدور عمق و پیچیدگی کامل دارد و به احتمال زیاد جزو یکی از شخصیتهای اصلی داستان است. اما در مقابل شخصیت مدور، شخصیت مسطح قرار دارد. شخصیت مسطح (مثل متصدی هتل یا گارسون رستوران) به شخصیتی گفته میشود که فقط دو یا سه ویژگی و مشخصه دارد؛ ویژگیهایی که در حدی او را جالب جلوه دهند تا بتواند نقش خود را در داستان ایفا کند. مسطح بودن لزوماً چیز بدی نیست. عمق دادن به شخصیتی که در داستان نقشی ندارد، فقط وقت خواننده را تلف میکند. برای همین اطلاعات دادن راجع به یک شخصیت راهی برای اشاره به این است که او نقش مهمی در داستان ایفا خواهد کرد. البته موارد معدودی نیز پیش میآید که مسطح بودن یک شخصیت نه بهخاطر کمعمق بودن و کماهمیت بودن او، بلکه صرفاً بهخاطر ثبات درونی شخصیت موردنظر است. بهعنوان مثال، شرلوک هلمز، یکی از محبوبترین و نمادینترین شخصیتهای داستانی، عملاً یک شخصیت مسطح و ساکن محسوب میشود، چون علاوه بر اینکه ویژگیهای شخصیتی انگشتشماری دارد و پا را از آنها فراتر نمیگذارد، در طول ماجراهای خود کمترین میزان تغییر و بسط شخصیت را در او مشاهده میکنیم، ولی اینها برای او نه یک نقطهضعف، بلکه نقطهی قوت است، چون ثبات و عدم تزلزل او در موقعیتهای مختلف و همچنین قابلپیشبینی بودن او بهعنوان یک کارآگاه بیاحساس، بامرام، طعنهزن، درونگرا و خبره، عامل اصلی محبوبیت و نمادین بودن او محسوب میشود.
[۱] The Coming of Age Story
[۲] The Beast
منبع: Character Development
برای دیدن بقیه عناصر به صفحه معرفی عناصر داستان بروید.
سلام. خسته نباشید و سپاس از ترجمهی این مطالب محشر.
کامنتم فیلم قوی سیاه رو اسپویل میکنه.
به نظر من نینا سقوط اخلاقی نکرده. کل فیلم دربارهی اینه که خودش رو کامل «بپذیره» و قبول کنه هم نیمهی خوب داره هم بد، مثل انسانهای واقعی. نینا باید قوی سیاه درونش رو کشف کنه. فکر میکرد «بینقص» بودن توی اینه که دست از پا خطا نکنه. فکر کنم توی قالبهای مختلفِ نامبرده، «ماهیت پنهان» باشه.
آره این یهجورایی پیام فیلم هست، ولی از لحاظ قوس شخصیتپردازی فیلم اساساً دربارهی یه جور سقوط اخلاقیه که داره توی ذهن نینا اتفاق میافته. مثلاً اینکه به مادرش آسیب میزنه و یا رقیبش رو میکشه. توی یکی از کامنتهای پایینی دربارهش توضیح داده بودم:
با این تعریفی که از بسط شخصیت فهرست شیندلر کردی واجب شد این فیلم رو ببینم.
فقط یه سوال،روایت فیلم که جانبدارانه نیست ؟
یعنی مثلا سعی نکنه همه ی یهودی ها رو خوب نشون بده ؟
روایت فیلم جانبدارانه که هست، ولی نه طوری که توی ذوق بزنه. جانبداری فیلم اینجوریه که اسپیلبرگ رفته دربارهی شخصیتها و وقایعی فیلم ساخته که مرز بین خوبی و بدی بینشون تا حد زیادی مشخصه.
اگه دنبال اثری هستی که توش یهودیهای خوب و بد رو در کنار هم نشون بده و کلاً دیدگاهی واقعگرایانه و غیرپروپاگاندا به هولوکاست داشته باشه، کمیک ماوس رو پیشنهاد میکنم که ترجمهش توی سایت موجود هست.
ممنون جناب فربد، این مطلب برای بنده بسیار راهگشا بود.
مدیونید اگه فک کنید اون سوال زیر عکس black swan رو چون خودمم جوابش رو نمیدونستم پرسیدم. 😀
فکر کنم بسط شخصیت نینا دگرگونی خلاقانهای از سقوط اخلاقی ضد قهرمانه.
من فک کنم نشه تو این دسته بندی ها جاش داد.
اول فیلم نینا یه دختر معصوم و سربهزیره، ولی بهتدریج تحتتاثیر قوی سیاه قرار میگیره و کارای ناشایست میکنه، مثل خودارضایی، خوابیدن با لیلی، سرکشی در برابر مادرش (و حتی خرد کردن انگشتاش لای در) و حتی کشتن رقیبش. اینا همهش حاکی از سقوط اخلاقیه. دلیل اینکه دگرگونی خلاقانه واسهی ترکیب شدن رویا و واقعیت بود. یعنی این سقوط اخلاقی یه جورایی توی ذهن نینا اتفاق میافته. تازه اونم نه ذهن خودآگاهش.