مشخصات کتاب
برج (High-Rise)
نویسنده: جی.جی بالارد
سال انتشار: ۱۹۷۵
سبک: دیستوپیایی، تریلر ، علمی-تخیلی
ترجمه فارسی اثر: برج – نشر چشمه – علیاصغر بهرامی – ۲۰۸ صفحه – لینک صفحه گودریدز این نسخه
خلاصهی داستان
در ابتدا به نظر میرسد برج تمام امکاناتی را که یک ساختمان مدرن و پیشرفته میتواند به ساکانش بدهد، فراهم کردهاست؛ چیزهایی از قبیل استخر شنا، مدرسه، فروشگاه مواد غذایی، آسانسورهای پرسرعت و مانند آن. البته باید دقت کرد که ساختمانی مسکونی با چنین امکاناتی در سال ۱۹۷۵ تصویر و نوشته شدهاست. با این حال، برج چنان طراحی شدهاست که با رفع تمام نیازهای ساکنان، ارتباط آنان را با دنیای خارج قطع کند.
اولین حادثه کوچک و کماهمیت، مثل قطع بسیار کوتاهمدت برق یا مزاحمتهای قابل اغماض همسایگان، به آغاز و تشدید سریع خشونت ساکنان نسبت به هم و نسبت به برج میانجامد و چرخه تخریب برج آغاز میشود. در این چرخه، ساکنان برج به سه بخش کلاسیک دنیای مدرن، یعنی طبقه پایین، متوسط و بالا، تقسیم میشوند و هر یک بر اساس ساختهوپرداختههای ذهنی خود از طبقه دیگر، آنان را دشمن میپندارند و به تخریب و محدود کردن امکانات برج برای طبقات دیگر میپردازند. گروههای حمله یا دفاع و حتی شبیخون و غارت به دیگر طبقات تشکیل میشود و وضعیت برج روزبهروز به وخامت میگذارد…
نقد من از کتاب برج
«این محیط نه برای انسان، بلکه برای غیبت انسان ساخته شده بود.»
برج، جی.جی بالارد
تا به حال شده به ساختمانهای بتنی نگاه کنید و پیش خود فکر کنید چرا سکنهی این ساختمانها خودشان و همسایههایشان را در اسرع وقت نمیکشند؟ هیچ بعید نیست جی.جی بالارد به هنگام تماشای بلوکهای آپارتمانی بروتالیستی (Brutalist) لندن به فکر نوشتن رمانی با این ایده افتاده باشد.
در جنگ جهانی دوم بخش زیادی از لندن به خاطر بمبارانهای متعدد خراب شد و در دههی ۵۰ و ۶۰ دولت درصدد بازسازی شهر برآمد. در آن دوره مردم (یا بهتر است بگویم معماران سرشناس) حس خوبی نسبت به ساختمانهایی که ظاهری بیرونیشان زیادی پیچیده و پرزرقوبرق بود نداشتند، چون این ساختمانها را میراث نژادپرستی، بردهداری و سوءاستفاده از زحمت کارگران میدیدند. از طرف دیگر ساختمانهای شیشهای شیک را نشانهی فخرفروشی طبقهی بورژوا میدیدند. برای همین ساختن ساختمانهای بتنی در مقیاسی انبوه به راهکاری عملگرایانه، ارزان و بیدردسر برای سکونت دادن به مردم و خدمترسانی به آنها (در قالب ساختمانهای اداری، کتابخانهی عمومی و…) تبدیل شد.
برج بالفرون (Balfron Tower) در لندن، یکی از منابع الهام بالارد برای نوشتن برج
لو کوربوزیه (Le Corbusier)، معمار فرانسوی-سوئیسی بهعنوان یکی از موثرترین اشخاص در ترویج بروتالیسم شناخته میشود. تئودور دالریمپل (Theodore Dalrymple) در مقالهای تحت عنوان The Architect as Totalitarian (معمار بهمثابهی دیکتاتور تمامیتخواه) لو کوربوزیه را بدجوری کوبانده است و او را به پلپات (Pol Pot) عرصهی معماری تشبیه کرده است. یکی از نقلقولهای معروف لو کوربوزیه که در سال ۱۹۲۴ در کتاب به سوی معماری جدید (Towards a New Architecture) منتشر شده بود، این تشبیه را قابلدرکتر جلوه میدهد:
ما باید ذهنیتی مختص تولید انبوه ایجاد کنیم
ذهنیتی مختص ساختن خانههای تولید انبوه
ذهنیتی مختص زندگی کردن در خانههای تولید انبوه
ذهنیتی مختص باور داشتن به خانههای تولید انبوه
این بیانیه شبیه به سخن قصار از یک دیکتاتور کمونیست به نظر میرسد، چون این «ما»یی که لو کوربوزیه از آن حرف میزند، در واقع اشاره به خودش و همپالکیهایش دارد و مسلماً نمایندهی نظر همه نیست. عدهای اعتقاد دارند هدف لو کوربوزیه از تولید انبوه ساختمانهای بروتالیست در حاشیهی شهرها جداسازی طبقهی کارگر از ثروتمندان تکنوکرات بود، چون در همهپرسیهایی که بعضیهایشان به دههی ۴۰ برمیگردند، ۸۰٪ مردم گفتند که دوست دارند در خانه زندگی کنند و فقط بین ۲ تا ۳٪ به بلوکهای آپارتمانی رای دادند. اما شهرسازان و سیاستمداران به این موضوع توجهی نشان ندادند و بلوکهای آپارتمانی زشت و افسردهکننده – بلوکهایی که بعضیهایشان از شدت زشتی پس از مدتی متروکه میشوند – اکنون سرتاسر دنیا را فرا گرفتهاند.
رمان برج دربارهی یک مجتمع ساختمانی همهچیز تمام است که جا برای زندگی ۲۰۰۰ نفر دارد. هر تشکیلات و امکاناتی که انسان مدرن به آن احتیاج داشته باشد در این ساختمان موجود است: از سوپرمارکت و مدرسه گرفته تا استخر و سالن زیبایی. اما به مرور زمان ساکنین ساختمان سر چیزهای الکی، مثل پرت کردن بطری نوشیدنی و آتوآشغالهای دیگر از طبقات بالا به طبقات پایین، از هم کینه به دل میگیرند و تنش بین طبقات بالاتر و پایینتر شدت میگیرد.
پیام کلی کتاب با سالار مگسها (Lord of the Flies) ویلیام گلدینگ شباهت زیادی دارد. در برج ما یک سری آدم را میبینیم که در یک محیط بسته و به دور از جامعه دور هم جمع میشوند و بهتدریج تمدن و انسانیت یادشان میرود و مثل سگ و گربه به جان هم میافتند. قصد هر دو رمان هشدار دادن است: هشدار دربارهی اینکه نقاب تمدنی که به چهرهی انسانهاست، چقدر شکننده و نازک است. همچنین هر دو رمان کار تحسینبرانگیزی در زمینهی نمایش تدریجی از بین رفتن تمدن انجام میدهند؛ و اینکه این پروسه چقدر غیرمنطقی و تصادفیست. بربریت انسانها و سوق داده شدنشان به سمت شنیعترین کارها و رفتارها خیلی سادهتر از آنچه که فکرش را میکنیم اتفاق میافتد.
نمایی از اقتباس سینمایی بن ویتلی از رمان. این فیلم پس از فراز و نشیبهای بسیار سال ۲۰۱۵ روی پرده رفت.
یکی از جنبههای قابلبحث رمان هم همین بیدلیل بودن آشوب و خشونتی است که بهتدریج در برج اتفاق میافتد. اگر این رمان اپیزود اول یک سریال تلویزیونی آمریکایی بود، احتمالاً پیرنگ (رابطهی علی و معلولی بین وقایع و شخصیتها) نقش مهمی در آن میداشت. ولی در حالت فعلیاش انگار بالارد میخواهد بگوید قتل و تجاوز در ذات انسانهاست و از این امیال شنیع هیچ راه فراری نیست.
سوال اینجاست که آیا حق با بالارد است؟
بهشخصه تجربهی قابلمقایسه در محیط آپارتماننشینی را داشتهام؛ مشاهدهی تنشهای الکی و مضحکی که به مرور زمان، به شکل غیرقابلتوضیحی به دعوایی ترسناک تبدیل میشوند. آن هم سر چه؟ سر پرداخت قبض، سر جای پارک. مسلماً این کتاب برای کسانی که در محیط شهری زندگی میکنند و شاهد دعواهای ترسناک و کینههای خانمانسوز سر چیزهای الکی بودهاند قابلدرک است. اما مسئله اینجاست که بالارد در نشان دادن ذات پلید و آشوبناک انسان بزرگنمایی میکند. در انتهای کتاب محیط آپارتمان عملاً تبدیل به میدان جنگ شده (به معنای واقعی کلمه) و بوی گند قتل و تجاوز از همهجا به مشام میخورد. ساکنین آپارتمان همه تن به قانون جنگل دادهاند. اگر قرار باشد برج را مصداقی از ذات بشریت در نظر بگیریم، به نظرم این شدت از وحشیگری در این مقیاس وسیع و بدون هیچ دلیل موجهی منطقی نیست. شاید اگر بالارد دربارهی زوال عقل یک یا چند انسان در محیط برج مینوشت، یا آشوب و تنشی که به تصویر میکشید ظرافت (Subtlety) بیشتری داشت، با پیام منطقیتری طرف بودیم. ولی بالارد در زمینهی بدبین بودن کمی بیحوصله است و دلش میخواهد بدترین حالت ممکن را در نظر بگیرد. پشت تمام اعمال وحشیانهی انسان همیشه نوعی منطق سرد نهفته است. مثلاً اگر قشر کارگر علیه قشر ثروتمند شورش کنند و بخواهند از وسط جرشان بدهند، به خاطر این است که امیدوارند با نابودی آنها دنیای جدیدی ساخته شود که در آن فقرا بتوانند به نان و نوایی برسند. پشت اعمال وحشیانه همیشه عامل «نفع» مطرح است، و انسانها موقعی به اعمال شنیع دست میزنند که سیستم موجود واقعاً هیچ راهی برای کسب منفعت برایشان به جا نگذاشته باشد. این منطق سرد منفعتطلبانه حتی در بدترین فجایع تاریخی رقمخورده به دست انسان هم قابلمشاهده است (مثل حملهی مغولها یا جنگ جهانی دوم) و نادیده گرفتنش باعث ایجاد پیشفرضها و رقم خوردن تفاسیری میشود که به تکرار این فجایع کمک میکند.
از این لحاظ انسانهای ساکن در برج با انسانهای ساکن در دنیای واقعی متفاوتاند. انگار چیزی کم دارند. من نمیتوانستم رفتارشان را نمایندهی رفتاری که ممکن است از اطرافیانم سر بزند ببینم و بگویم: «آره، ما هم از فلان لحاظ مثل شخصیتهای برج هستیم.»
البته این رمان با توجه به سابقهی نویسندهاش یک هجو اجتماعی به حساب میآید و بزرگنمایی هم یکی از ویژگیهای هجو است. ولی مشکل اینجاست که برج از لحاظ کیفی نمیتواند یک هجو خوب باشد، چون بهشدت خشک و عاری از طنازی در هر شکل و فرمی است. به طور کلی بزرگترین مشکل من با رمان نثر مردهاش بود. خشک بودن نثر و روایت داستان به قدری شدید است که عمدی به نظر میرسد؛ انگار بالارد میخواهد تکتک جملات داستان، تکتک اشارات متعددش به بتون، زباله، تلویزیونها و شیشههای شکسته، آسفالت، دیوارهای خراشیده و… یکصدا فریاد بزنند: «این برج و ساکنینش دلمردهاند و باید باشند. راه فراری نیست!» از این لحاظ بالارد موفق شده این حس را منتقل کند. برج رمانی نیست که بخواهید با آن «لذت خواندن» را تجربه کنید. نثر و روایت رمان در بهترین حالت باعث معذب شدن شما میشود (به شکلی خوب) و در بدترین حالت حوصلهیتان را سر میبرد.
برج بالارد رمانی است که سه درونمایهی کلی دارد:
- انحطاط انسان مدرن و عدم تواناییاش برای رسیدن به خوشبختی از طریق تکنولوژی و امکانات مدرن
- اختلاف طبقاتی و جدایی فیزیکی و معنوی قشر فقیر و ثروتمند
- بیروح بودن معماری مدرن که باعث بیروح بودن انسانهای ساکن در آنها میشود (این درونمایه در آثار بالارد بهوفور یافت میشود و با کلیدواژهی فضای بالاردی یا Ballardian Space به آن پرداخته شده است)
بالارد در انتقال این سه درونمایه موفق بوده و تمثیلی خوب به دنیای ادبیات معرفی کرده که در بحثهای مربوطه میتوان از آن استفاده کرد. ولی به نظرم رمان بیش از حد تحت تاثیر جهانبینی بالارد است و فضای کافی در اختیارش قرار داده نشده تا مستقل از نویسندهاش پرورش کند. بهعبارت دیگر نهایت پتانسیل رمان و زمینهی بکرش شکوفا نشده. ولی هروقت نیاز پیدا کردید که رمانی بخوانید که در آن محیط داستان از شخصیتهای داستان زندهتر به نظر میرسد، برج نیازتان را رفع میکند. به نقل از خود بالارد: «او طوری از برج حرف میزد که انگار موجود زندهی عظیمالجثهای بود که با دیدگانی خودکامه به حوادث مینگریست و دربارهیشان فکر میکرد.»
انتشار یافته در:
من کتابو نخوندم به خاطر همین این سوال برام پیش اومد که وضعیت کار مردم چطوره؟ کسی برای کار کردن بیرون نمیره؟ یا کسی نمیخواد از اون موقعیت فرار کنه و به دنیای بیرون بره.
مقایسه ای که با سالار مگس ها کردی برام جو کتابو مشخص کرد، فقط اینکه گفتی دولپمونت کاراکترا به سمت خشونت خوب به تصویر کشیده نشده از خوندن رمان دلسردم کرد چون من دقیقا به خاطر این ویژگی از سالار مگس ها خوشم میاد. فیلمش چطوره؟ دیدی؟
شخصیتها کار دارن، ولی همهی کارها توی خود ساختمون انجام میشه. مثلاً ساختمون مدرسه داره و طبعاً مدرسه نیاز به معلم داره، و خود ساکنین معلم هستن.
شخصیتها (طبعاً تا قبل از اینکه همهچی به فنا بره) میلی به بیرون رفتن نشون نمیدن، چون هر چیزی لازم داشته باشن تو ساختمون وجود داره.
میدونی، نمیدونم این رو بشه یه نقطهضعف در نظر گرفت یا نه. چون شاید هدف بالارد این بوده که بگه تمایل انسان به خشونت چیزی نیست که سیر منطقی و زمینهسازی دقیق داشته باشه و ممکنه یهو همینجوری بزنه بالا، خصوصاً وقتی همهی نیازهات تامین باشه. ولی خب پیامی نیست که من باهاش موافق باشم. هروقت انسانها درگیر جنون جمعی شدن، زمینهسازی قویای براش وجود داشته و شاید فردیتها یهو بزنه به سرشون و به خشونت رو بیارن، ولی وقتی زمینههه فراهم نباشه، بقیه بهشون ملحق نمیشن.
پس هیچ اپیزودی تو دنیای بیرون نمی بینیم؟ و اینکه فقط یه ساختمون هست که این شرایط رو داره یا کلا همه ی ساختمونا اینجورن؟
(شاید هدف بالارد این بوده که بگه تمایل انسان به خشونت چیزی نیست که سیر منطقی و زمینهسازی دقیق داشته باشه و ممکنه یهو همینجوری بزنه بالا…هروقت انسانها درگیر جنون جمعی شدن، زمینهسازی قویای براش وجود داشته )
می دونی صاحب خونه ات اگه یکی مثل خاقانی باشه نیازی به دلیل منطقی برای جنون نداری:)) یهو می بینی که توام روانی شدی بدون اینکه علتشو بدونی پس بالارد شاید هم خیلی بی راه نمی گفته :))
توی دنیاسازی داستان این ساختمونها بخشی از دنیای کلی داستانن و بعضی از شخصیتها به میل خودشون تصمیم میگیرن برن توشون زندگی کنن. شخصیت اصلی هم کسیه که تصمیم گرفته از دنیای بیرون وارد چنین ساختمونی بشه.
نکته همینه. یکی مثل خاقانی Seems like the odd one out. وقتی درگیر جنون میشه بقیه میخوان ازش خلاص بشن، نه اینکه بهش بپیوندن. آدمهای اینجوری تنها و تکافتادهن. ولی پیام رمان انگار اینه که همه مثل اونن.
راستی تو نظر قبلی پرسیده بودی فیلمش رو دیدی یا نه. مثل اینکه جواب ندادم. فیلمش رو دیدم. به نظرم بد نبود و حق مطلب رو دربارهی رمان ادا میکرد. ولی خب مثل رمان یکم خشک و بیروحه.
این یکی از بدترین ترجمههایی است که به آن برخوردهام، و همیشه از آن بهعنوان یکی از نمونههای اعلای بیمبالاتی در ترجمه یاد کردهام. در همان نخستین سطر کتاب، شخصیت روی بالکن خود درحال خوردن سگ است و مترجم گرامی خوردن “سگ” را به خوردن “غذای سگ” تغییر داده است. همین نمونه در ب بسمالله خود گویای کیفیت ترجمه است.
و در مورد نظرات شما و دوستان در مورد اختلافات طبقاتی و نقد از منظرگاه مارکسیستی باید بگویم چندان با آن همسو نیستم. در آثار بالارد، از جمله تصادف و نمایشگاه قساوت، کلیت انسان ماشینزده و دستاوردهای تکنولوژیک، سیاسی، و اجتماعی او هستند که مورد حملات شدید نویسنده قرار میگیرد. این تنازع بقا در دل معماری مدرن آسمانخراش و ازهمگسیختگی اخلاقی ساکنان آن نیز نقدی به انسان سودازده جامعه پیشرفته است و به نظر من خوانش متن از منظر اختلاف طبقاتی طبقات متعدد آسمانخراش، خوانشی سطحی و سست است.
درسته. البته منم نگفتم کتاب درونمایهی دیگهای نداره و فقط دربارهی اختلاف طبقاتیه. حرفم این بود که اختلاف طبقاتی واضحترین و تویچشمترین درونمایهشه. طراحی برجی که توش ثروتمندا طبقات بالا میشینن و فقرا پایین و این دو گروه دائماً همدیگه رو اذیت میکنن، واضحترین تمثیلیه که میشه از اختلاف طبقاتی تصور کرد.ولی قبول دارم که بالارد نویسندهی سطحیای نیست و کتاب سعی داره نکات عمیقتری دربارهی ذات انسانیت و مدرنیته رو گوشزد کنه و نه صرفاً بد بودن اختلاف طبقاتی.
به گمان من مسئله اساسی رمان انحطاط مدرنیته و نابودی مظاهر آن است. برج، این چشمانداز عمودی، در سالهای آخر دهه ۶۰ مورد هجوم و نقد بسیار قرار گرفت و از غیرانسانی بودن شرایط زیستی آن بسیار گفته شد.
باز هم سپاس از زنده نگاه داشتن شعلههای روبهخاموشی ادب
کتاب رو تموم کردم . کتاب در مورد یه آسمانخراش است که به طور مدرنی طراحی شده و مثل یک شهر کوچک همه نیازهای ساکنانشو
برطرف کرده و رفاه توام با تکنولوژی رو به اون ها آرمان میکند
با به وجود آمدن مشکلاتی در برج زندگی مردم مختل شده و با سقوط تکنولوژی مردم به خشونت و بی بند باری روی می آورند
فضای کلی کتاب یک فضای پادآرمانشهری است . برج در واقع نماد یک جامعه مدرن و ساکنان آن مردم آن جامعه هستند
برج ارتباط ساکنانش را از دنیای بیرون قطع می کند و آنها را به درون خود میکشد
برجی که برای رفاه مردم ساخته شده است بعد از مدتی به سیستمی قدرتمند بدل میشود که ساکنانش را به خدمت به خود وا میدارد
تقریبا تمام داستان در برج اتفاق می افتد
برج نماد جامعه و تضاد طبقاتی آن است
انسان مدرن به بحران هویت دچار شده است
بی بند و باری و رذایل اخلاقی تبدیل به آرمان انسان خودخواه مدرن شده است
ساکنان برج وقتی تکنولوژی و رفاه رو از دست رفته میبینند شروه به وحشی گری و آشوب طلبی میکنند و از زنجیر های مدرنیته خود رها می شوند
تم کلی کتاب سرد و تاریکه
شخصیت ها سردن و کوچکترین نظری در مورد کلیت ماجرا ندارند
بعضی جاهای کتاب واقعا عالی کار شده و شاید کتاب در اینده نه چندان دور ملموس تر باشه تا الان
کتاب به طور قطع داستانی نداره که بخواید با هیجان و بی صبرانه بخونینش و منتظر پایانش باشید
بلکه تنها چیزی که در مورد پایانش بهش شاید فکر کنید نحوه به پایان بردن تکنیکی نویسنده اس نه خود داستان
نحوه به تصویر کشیدن چرخه بازگشت انسان به خودش خیلی خوب تصویر شده اما داستان میتونست یکم جذاب تر و گیرا تر روایت بشه
در کل من خوشم اومد از کتاب اما کتابی نیست به همه توصیه بشه
https://www.goodreads.com/book/show/12331767-high-rise
مرسی مهرداد.
با اینکه پیام کلی کتاب که به قول تو دربارهی تضاد طبقاتیه خیلی گلدرشته و پیرنگ این وسط اهمیت چندانی نداره، ولی رمان توی نشون دادن جزئیات اینکه این اختلاف طبقاتی دقیقاً چطور به فاجعه منجر میشه خوب ظاهر شده.
راه حلش چیه ؟
سوسیالیست بازی ؟؟؟
راهحلش اجرای طرحهای سوسیالیستی و مالیاتگیری سفتوسخت از اشخاصیه که ثروتشون از یه حدی بیشتره. ولی خب این طرح باید دقیق اجرا بشه و آمار و ارقام توش لحاظ بشه. من طرفدار روشهای رادیکال مارکسیستی برای برانداز کردن بورژواها نیستم.
مخالفم .
خب فدات شم، چرا مخالفی؟
البته این مالیات ها نباید به حدی باشه که افراد طبقات بالای جامعه به فکر فرار های مالیاتی بیوفتن. کشور های خیلی زیادی هستند که از پول های زیاد استقبال میکنن و خیلی ها از این استقبال برای فرار مالیاتی مثل پرونده پاناما استفاده می کنن.
درسته. واسه همین گفتم: «این طرح باید دقیق اجرا بشه و آمار و ارقام توش لحاظ بشه.»
مثلاً من با حرف برنی سندرز که میگه «میلیاردرها نباید وجود داشته باشن.» مشکل دارم. تو اگه بخوای میلیاردرها رو به میلیونر تبدیل کنی، یا باید بکشیشون، یا مالیات سنگین بگیری که هیچکس زیر بارش نمیره. تازه پایین آوردن سقف پیشرفت فردی انگیزهی انجام کارهای بزرگ رو میگیره.
تو خودت خوندی کتاب رو راستی؟
آره.
از اکانت گروهی میخونید؟
نه. هرکی خواست نظر بده اینجا نظر بده.
دارم میگم از اکانت گروهی فیدیبو میخونید کتاب رو؟
آهان.
آره دیگه. از بچههای خودمون هرکی بخواد بخونه از همونجا میخونه. مگه جای دیگهای هم هست؟