متنی که در پیش رو دارید، مصاحبهای هست که با وبگاه شهرستان ادب انجام دادم. مصاحبه برای پروندهی رمان فانتزیه که وبسایت تدارک دیده. این لینک قسمت اول مصاحبهست که توی وبسایت منتشر شده و دربرگیرندهی ۱۶ سوال اوله. این هم لینک قسمت دومه که دربرگیرندهی سوال ۱۷ تا ۲۸ هست.
جا داره از دوست خوبم پویا برای طرح سوالات تشکر کنم.
به نام ایزد منان
فربد آذسن را بیشتر کسانى مى شناسند که در زمرهى علاقهمندان به ادبیات گمانهزن هستند.
فربد آذسن متولد ۶ آبان ۱۳۷۲ و دانشجوى ارشد ادبیات انگلیسى دانشگاه تهران است.
از آثار ترجمه شده توسط وى مى توان به کمیک وى مثل وندتا اثر آلن مور، پرتقال کوکى اثر آنتونى برجس، سهگانهی مترو اثر دمیترى گلوخوفسکى، مجموعهى زام-بى اثر دارن شان و… اشاره کرد.
طی گفتوگویى کوتاه با او و آثارش بیشتر آشنا مىشویم.
سلام آقاى آذسن؛ پیشاپیش از شما ممنونم که قبول زحمت کردید و در این گفت و گو شرکت کردید.
۱) چرا ادبیات گمانه زن را براى ترجمه انتخاب کرده اید؟
با توجه به اینکه ترجمهی آثار داستانی کار آنچنان پول درآوری نیست (حداقل به نسبت زحمتی که میکشید)، اولین انگیزهی هرکس برای ترجمهی یک اثر داستانی باید علاقهی شخصی باشد. شما هرچقدر هم به امر ترجمه دیدگاه مالی/شغلی/سودجویانه داشته باشید، در صورت عدم علاقه و آشنایی با سبک یا ژانری خاص نباید سراغ ترجمهی آثار آن بروید، چون برایتان به تجربهای به شدت طاقتفرسا تبدیل میشود. اگر هم به هر زحمتی شده، ترجمه را به پایان برسانید، به احتمال زیاد کار خوبی از آب درنمیآید، چون دانش و ذوقی پشت آن نبوده است. آخر کار هم این احساس بهتان دست میدهد که برای کسب پول و شهرتی ناچیز، ساعات زیادی از عمرتان را هدر دادید و کاری مثلاً فرهنگی انجام دادهاید که از هیچ لحاظ فرهنگساز نبوده و نمیتوانید به آن افتخار کنید.
به عنوان مثال، کتاب «من پیش از تو» اثرجوجو مویز، در نشر آموت با تیراژ ۲۲۰۰ جلد به چاپ سی و نهم رسیده است. این ارقام برای وضعیت فعلی بازار کتاب در ایران سرسامآور است، ولی اصلاً من را وسوسه نمیکند که بروم کتاب عاشقانه ترجمه کنم، چون از اولش علاقهای به این ژانر نداشتهام و سررشتهای در آن ندارم. بدین ترتیب، دلیل اول و آخر من هم برای ترجمهی آثار گمانهزن و فعالیت در این و زمینه علاقهی شخصیای بود که از دوران کودکی در من وجود داشته است.
۲) چگونه کتابی را برای ترجمه انتخاب می کنید؟ صرفا با سفارشِ ناشر؟
تا به حال از ناشر سفارش ترجمه قبول نکردهام و غیر از «شیرهای بغداد» که یکی از دوستان پیشنهاد ترجمهاش را داد، بقیهی کارها را با میل خودم انتخاب کردم.
و اما راجعبه اینکه چگونه کتابی را برای ترجمه انتخاب میکنم:
به استثنای کمیک وسترن «جانگوی رها شده از بند»، تاکنون تمام آثار داستانیای که ترجمه کردهام، در زیرگونهی پساآخرالزمانی و پادآرمانشهری (دیستوپیایی) طبقهبندی میشوند. حتی کمیک «شیرهای بغداد» هم که راجعبه حملهی آمریکا به عراق است، با نگرشی ساختارشکنانه، این حمله را به شکل واقعهای آخرالزمانی از دید حیوانات باغوحش بغداد به تصویر میکشد.
دلیل علاقهی من به این دو زیرگونه، نقش هشداردهندهیشان است. ما انسانها گاهی اینقدر درگیر زندگی روزمره میشویم که فراموش میکنیم امنیت زندگی در یک کشور متمدن مدرن چقدر شکننده است. ابزار اعمال قدرت و سلاحهای کشتار جمعی اینقدر پیشرفته شدهاند که یک تصمیم غلط، یک اشتباه کوچک میتواند کشوری آرام و مرفه را در عرض چند روز به دیستوپیایی اورولی یا تلفزاری آخرالزمانی تبدیل کند. آثار دیستوپیایی و پساآخرالزمانی راجعبه تمام سناریوهای ممکنی که میتوانند این فرجام ناخوشایند را برای بشر رقم بزنند، گمانهزنی میکنند تا شاید ما درس عبرت بگیریم و از برداشتن قدمهای اشتباهی که در واقعیت به این سناریوها منتهی میشوند، پرهیز کنیم.
در واقع، چنین تاثیراتی بیسابقه نبودهاند. به عنوان مثال، در اواخر دههی هفتاد و اوایل دههی هشتاد که جنگ سرد و خطر جنگ اتمی بین آمریکا و شوروی جهان را تهدید به نابودی میکرد، تعداد زیادی فیلم با محوریت نبرد اتمی و دنیایی که پس از آن به جا میماند، ساخته شد. شاید موثرترین و هولناکترین اثر ساختهشده در این موج سینمایی، یک فیلم تلویزیونی بریتانیایی به نام «رشتهها» (Threads) باشد که در سال ۱۹۸۴ پخش شد. این فیلم سناریوی نبرد اتمی و نتیجهی آن یعنی زمستان اتمی را در بستر شهرکی انگلیسی به نام شفیلد، به واقعگرایانهترین شکل ممکن نشان میدهد.
در آن سالها فیلم تاثیر عمیقی روی تماشاچیانش گذاشت و به همهیشان ثابت کرد که جنگ اتمی واقعاً گزینهای نیست که بتوان حتی روی آن فکر کرد. از کارگردان فیلم میک جکسون (Mick Jackson) نقل است که نیل کیناک، رهبر حزب کارگر بریتانیا بین سالهای ۱۹۸۳ تا ۱۹۹۲ در نامهای از او تقدیر به عمل آورد و او از منبعی موثق شنیده بود که رونالد ریگان فیلم را به هنگام پخش شدنش در آمریکا تماشا کرده است. پیشنهاد میکنم اگر شما هم دیدگاهی بیطرفانه یا احیاناً رمانتیک به مقولهی جنگ اتمی دارید، حتماً فیلم را تماشا کنید.
ادعای بزرگی نیست اگر بگوییم آثار پساآخرالزمانی و دیستوپیایی به خاطر همین ذات هشداردهندهیشان جلوی بیراهه رفتن جوامع بشری را میگیرند. مثلاً دو رمان دیستوپیایی دنیای قشنگ نوی هاکسلی و ۱۹۸۴ اورول را در نظر بگیرید. این دو رمان هریک به نماد دو قطب تاریک آیندهی بشریت تبدیل شدهاند: ۱. آیندهای که در آن همه آنقدر درگیر مصرفگرایی و خوشیهای سطحی و شخصیشان هستند که هیچ رابطهی معنادار، تجربهی عمیق و حرکت جمعیای ممکن نیست. ۲. آیندهای که در آن فردیت و حریم شخصی از بین رفته و انسانها همه بردهی مطیع دیکتاتوری شدهاند که خیر و شادی هیچکس، حتی خودش را نمیخواهد.
تا وقتی که این دو اثر خوانده شوند و پیامشان در ذهن مردم باقی بماند، کسانی که در رأس قدرت هستند، نمیتوانند بشریت را به راحتی به این سمت و سوها سوق دهند. من هم با ترجمهی چنین آثاری قصد دارم در این هشداردهی نقشی کوچک داشته باشم.
۳) شما به صورت تماموقت ترجمه میکنید یا در کنار شغل دیگری دست به ترجمه میزنید؟
در حال حاضر کارم ترجمه و نوشتن مقالات بازی برای دیجیکالاست. البته از هیچکدام درآمد ثابت ندارم و نمیدانم تا چه حد میتوان «شغل» محسوبشان کرد، ولی سعی میکنم با صرفهجویی و سادهزیستی کمبود درآمد را جبران کنم.
۴) به هنگام ترجمه کردن یا نوشتن چه عادتهایی دارید و روزانه چقدر زمان برایش صرف میکنید؟
عادت خاصی ندارم، چون همیشه در یک مود هستم و نیازی ندارم برای انجام کاری خودم را از لحاظ ذهنی آماده کنم، ولی احساس میکنم پس از غروب آفتاب بازدهیام بیشتر میشود.
نوشتن مقالات بازی برای دیجیکالا حداقل دو روز کامل وقت میبرد، طوری که در این دو روز حتی یک اپیزود سریال بیستدقیقهای هم تماشا نمیکنم و کل زمان مشغول نوشتن و تحقیق کردن هستم.
ترجمهی روزانه هم واقعاً بستگی دارد. مثلاً در این تابستان حداقل روزی سه ساعت وقت گذاشتم و دو صفحهی PDF (بین ۱۵۰۰ تا ۲۰۰۰ کلمه) را ترجمه کردم. ولی میدانم با باز شدن دانشگاهها وقتی که میتوانم روی ترجمه بگذارم محدود میشود و شاید حتی یک ماه بگذرد و چیزی ترجمه نکنم.
۵) یکى از مهمترین آثارى که شما ترجمه کردهاید کمیک وى مثل وندتاست. در مورد این اثر و این که چرا ترجمهاش کردهاید توضیح دهید.
سر واگذاری ترجمهی زام-بی به وبگاه افسانهها، در انجمن وبگاه به جدول عناوینی برخورد کردم که در آن برای ترجمهیشان درخواست همکاری داده شده بود. یکی از این عناوین وی مثل وندتا بود و من هم با وجود اینکه سرم با ترجمهی پرتقال کوکی شلوغ بود، پیشنهاد همکاری را با اشتیاق قبول کردم، چون وی مثل وندتا علاوه بر اینکه یک اثر دیستوپیایی عالی است، جزو اولین کمیکهایی بود که پیروی انتشار «معاملهای با خدا»ی ویل آیزنر (Will Eisner) در سال ۱۹۷۸ و محبوبیت یافتن مفهوم و عبارت «رمان تصویری» یا «رمان گرافیکی» (Graphic Novel)، سعی کرد مرزهای قصهگویی را در عرصهی کمیک گسترش دهد. مسلماً ترجمه شدن این عنوان به زبان فارسی میتوانست برای کمیکخوانهای ایرانی اتفاق دلپذیری باشد. بدین ترتیب با همکاری آقای عبدالله زارعی، که کار انداختن متن ترجمه روی کمیک را انجام داد، کار ترجمهی ده شمارهی آن در مدت زمانی نسبتاً کوتاه به پایان رسید و اکنون در قالب یک فایل cbr سیصد و شصت صفحهای قابل دانلود است.
۶) به نظر شما کمیکهاى آلن مور چه ویژگىهایى دارد که از باقى نویسندگان کمیک متمایزش مىکند؟
برای درک کردن تفاوت آلن مور با بقیهی نویسندگان کمیک فقط کافیست کمیکنامه یا اسکریپت یکی از کمیکهای او را با اسکریپ کمیکنویسهای دیگر مقایسه کنید. میزان توجه مور به جزئیات دیوانهوار است. گاهی او برای یک پنل خشک و خالی چند صفحه توضیح مینویسد. این کار او باعث شده میزان جزئیات هدفمند در کارهایش بسیار زیاد باشد و همه چیز، از حالت صورت شخصیتها گرفته تا نحوهی قرارگیری یک آیتم خاص، به نحوی اهمیت داشته باشند. بدین ترتیب، مور از جنبهی بصری مدیومی که در آن کار میکند، نهایت استفاده را میبرد، در حالی که بیشتر نویسندگان کمیک از جنبهی بصری آن به عنوان ابزاری برای «خفن» جلوه دادن یک صحنه یا شخصیت خاص یا اضافه کردن جزئیات بصری الکی استفاده میکنند.
مورد دیگر سادگی فریبندهی شخصیتپردازی و قصهگویی مور است (البته این سادگی فریبنده فقط در مورد کمیکهای او صادق است؛ رمانهای او مثل «صدای آتش» و «اورشلیم» برعکس هستند؛ پیچیدگی فریبنده دارند). شما وقتی شروع به خواندن وی مثل وندتا یا واچمن میکنید، میبینید که دیالوگها و نحوهی پیشروی داستان به راحتی قابل دنبال کردن هستند و از دیالوگهای مرموز و عجیب و تکنیکهای داستانگویی و پنلبندی گیجکننده (مثل سری سندمن) خبری نیست. اما در دل این سادگی پیچیدگیها و جزئیاتی نهفته است که در صورت پی بردن به آنها لب به تحسین مور میگشایید.
اجازه دهید از واچمن یک مثال بزنم. شما به شخصیت رورشارک، اوزیمندیاس و نایتاول ۲ نگاه میکنید و در این نگاه اول سه ابرقهرمان باحال را میبینید؛ اولی یک ویجیلانتی عصبی و کلهخراب که میخواهد به هر قیمتی شده، عدالت را برقرار کند، دومی یک عقل کل باهوش که خود را بالاتر از انسانهای دیگر میبیند و حاضر است برای اهداف والایی که برای بشریت در نظر دارد، میلیونها نفر را بکشد و خم به ابرو نیاورد، و سومی مردی ساده و بیغل و غش که همیشه سعی دارد کار درست را انجام دهد.
اما چیزی که در نگاه اول مشخص نمیشود، این است که هریک از این سه ابرقهرمان قرار است نمایندهی سه مکتب اخلاقی در فلسفه باشند: رورشارک نمایندهی اخلاق وظیفهگرای (Deontological Ethics) کانت است، اوزیمندیاس نمایندهی فایدهباوری (Utilitarianism) جرمی بنتام و جان استوارت میل و نایتاول ۲ هم نمایندهی اخلاق فضیلتگرای (Virtue Ethics) ارسطو (حتی یازده فضیلت اخلاقی که ارسطو تعیین کرده، در رفتار و کردار او در طول کمیک قابل تشخیص هستند). شما اگر از قبل با این مکاتب به خوبی آشنایی نداشته باشید یا کسی قبلاً شما را نسبت به وجودشان آگاه نکرده باشد، بعید است که بتوانید به تاثیرشان در کمیک پی ببرید، چون مور به هیچ عنوان لایههای معنایی نهفته در کمیکهایش را به رخ نمیکشد و از آنها پتک اخلاقی/ایدئولوژیکی نمیسازد. تمام این لایههای معنایی با دقت لای ملحفهی داستان و شخصیتپردازی و دیالوگ پیچیده شدهاند تا فقط کسانی که واقعاً علاقه به درگیر شدن با این مباحث فلسفی را دارند آن را باز کنند. به نظرم خواندن کتاب Watchmen and Philosophy مدرک خوبی برای پی بردن به عمق فلسفی کمیکهای مور است.
۷) از پرتقال کوکى برایمان بگویید. گویا خیلى مورد توجه خود برجس نبوده، اما نزد خوانندگان با استقبال خیلى خوبى مواجه شده است. چرا؟
بله، برجس اعتقاد داشت رمانهایی که پس از پرتقال کوکی تالیف کرد، از این کتاب بسیار بهتر بودند و او از اینکه مردم او را با پرتقال کوکی خواهند شناخت ناراحت بود. همچنین در فیلم اقتباسی کوبریک از رمان، فصل آخر کتاب حذف شده و برجس از این شاکی بود که محبوبیت فیلم باعث شده برداشت کاملاً غلطی از پیام رمان در ذهن مردم ثبت شود، چون پایان فیلم و کتاب در نقطهی مقابل هم قرار دارند.
برجس اشاره میکند که پرتقال کوکی زیادی موعظهوار است و به همین دلیل از هنر واقعی فاصله میگیرد. البته در این زمینه حق با اوست، ولی موعظهوار بودن کتاب برای خود من آزاردهنده نبود، چون تمام این موعظهها از زبان الکس، پروتاگونیست داستان بیان میشوند و الکس هم در طول داستان بارها ثابت کرده چه موجود موذی، آبزیرکاه و بیثباتی است. از طرف دیگر، پیام اصلی داستان (اینکه نباید خوبی را به زور به کسی تحمیل کرد) با توجه به کارهایی که الکس و رفقایش در طول داستان انجام میدهند، شاید پیامی باشد که تمام خوانندگان با آن موافق نباشند. در هر صورت کتاب، آنقدرها هم که به نظر میرسد، تکوجهی نیست و مسلماً میتوان سر محتوای آن بحث کرد.
۸) از آثار مهم چند سال اخیر در حوزه ى ادبیات علمى و تخیلى که در سطح جهان مورد استقبال قرار گرفت مجموعه ى متروى دمیترى گلوخوفسکى است. شما مخاطبان فارسى زبان را با این مجموعه آشنا کردید. این اثر چه ویژگى هایى داشت که توجه شما را جلب کرد؟
من هم مثل بیشتر خوانندگان غیر روسی مترو از طریق بازی اکشن اولشخص مترو ۲۰۳۳ با رمان آشنا شدم. مترو ۲۰۳۳ اقتباسی از رمان در قالب ویدئوگیم است و به طور غافلگیرکنندهای به پیرنگ و حال و هوای آن وفادار است.
یکی از جنبههای جالب مترو ۲۰۳۳ برای من اسطورهسازی از یک فضای واقعی (متروی مسکو) بود. در دنیای پساآخرالزمانی مترو هریک از ایستگاههای متروی مسکو به شهرکی مستقل تبدیل شدهاند که فرهنگ و روش امرار معاش مخصوص به خود را دارند، ولی در عین حال بعضی از ویژگیهایشان با ایستگاههای دیگر مشترک است (تقریباً چیزی شبیه به سیستم دولتشهرهای مستقل یونان باستان). برخی از ایستگاهها هم با هم متحد شدهاند و گروهکهایی تشکیل دادهاند (مثلاً کمونیستها، فاشیستها و…) که روابط، ضوابط و درگیریهای بینشان بخش بزرگی از دنیاسازی رمان و بازی را تشکیل میدهد. دنیای مترو در حدی گسترده و غنی است و احتمالات پیش روی مخاطب قرار میدهد که دهها نویسنده در اروپای شرقی و مرکزی را ترغیب کرده تا در این بستر داستانهای خودشان را بنویسند و بعضاً به چاپ برسانند. مترو اکنون به یک دنیای اشتراکی رسمی تبدیل شده است؛ از این لحاظ میتوان آن را «جنگ ستارگان» اروپای شرقی حساب کرد.
جوسازی رمان هم قوی است. حس غم و فقدان از تکتک وقایع کتاب میبارد و گلوخوفسکی بهخوبی نشان میدهد زندگی کردن در یک دنیای پساآخرالزمانی چقدر میتواند دردناک و مایوسکننده باشد.
اما همهی اینها به کنار، مهمترین دلیلی که برای ترجمهی کتاب داشتم، روسی بودن زمینهی (Setting) آن بود. بیشتر کتابهای گمانهزن در دنیای انگلیسیزبانها واقع شده یا از دید آنها بیان شدهاند. به نظرم آمد که خواندن یک رمان گمانهزن روسی میتواند تجربهی ژانری بدیعی برای خوانندگان فارسیزبان فراهم آورد.
۹) با گلوخوفسکی گفتوگویی داشتید؟ برای اینکه تنها مترجم رسمی او در ایران باشید اقدامی کردهاید؟
بله، گفتگو داشتهام. او ترجمههای من از کتاب را به رسمیت میشناسد و در وبگاه آژانس ادبیای که با آن قرارداد دارد (http://www.wiedling-litag.com/( ترجمههای فارسی در کنار ترجمههای دیگر، با ذکر انتشارات و نام مترجم فهرست شدهاند. البته دمیتری گلوخوفسکی معرفت به خرج داد و برای این به رسمیت شناختن پولی درخواست نکرد، ولی من هم قول دادم تا اگر روزی استطاعت مالیاش را پیدا کنم، حقوق ترجمه را از جیب خودم پرداخت کنم و با وجود اینکه بعید میدانم قولم جدی گرفته شده باشد، اگر روزی پول دستم بیاید، به آن عمل خواهم کرد.
۱۰) مجموعهى دیگرى که شما ترجمهاش کردید و بسیار مورد توجه قرار گرفت، مجموعهى زام-بى دارن شان است. در مورد ژانر این اثر، ویژگىهایش و علل ترجمهاش توضیح دهید.
زام-بی یک مجموعهی دوازدهجلدی است و همانطور که از اسم آن برمیآید، راجعبه حملهی زامبیهاست. در این مجموعه دارن شان طبق سنت قبلیای که با از نو تعریف کردن خونآشامها و شیاطین بنا نهاده بود، زامبیها را از نو تعریف کرده است. زام-بی از دید نوجوان سرکش و نژادپرستی به نام بی تعریف میشود که آخرالزمان ایجادشده بر اثر حملهی زامبیها قرار است او را حسابی متحول کند.
زام-بی نسبت به آثار قبلی دارن شان (خصوصاً حماسهی دارن شان و نبرد با شیاطین) با واقعیت ارتباط بیشتری دارد. مثلاً یکی از درونمایههای اصلی کتاب نژادپرستی است و این نژادپرستی در قالب گونهپرستی انسان ضد زامبی/زامبی ضد انسان نیز نمود پیدا میکند. همچنین فساد اخلاقی و جنسی سیاستمداران و ثروتمندان انگلیسی که در چند سال اخیر اخبارشان جسته و گریخته به گوش میرسید، در قالب چندتا از شروران داستان (که احتمالاً شرورترینشان شخصیت دندن است) به تصویر کشیده میشود.
بد نیست به استفادهی موثر دارن شان از شهر لندن به عنوان یک زمینهی داستانی نیز اشاره کرد. در داستان به طور مداوم اشاره میشود که لوکیشن در کدام قسمت لندن قرار دارد و چندتا از ستپیسهای داستان هم در نقاط دیدنی شهر اتفاق میافتند، مثل میدان ترافالگار، چشم لندن و موزهی HMS-Belfast.
راجعبه علل ترجمه:
موقعی که از انتشار جلد اول زام-بی باخبر شدم، تازه ترجمهی مترو ۲۰۳۳ را شروع کرده بودم. در آن زمان دلم میخواست وارد حوزهی ترجمهی اینترنتی نیز بشوم و به عنوان راه ارتباطی و برخورداری از پلتفرمی برای اعلامیههای مربوط به کار ترجمهام یک وبلاگ داشته باشم، ولی نه از آن وبلاگهایی که درش پرنده پر نمیزند. میدانستم برای اینکه وبلاگم بازدید داشته باشد، باید آن را در جایی تبلیغ کنم و خب چه جایی بهتر از PDF کتابی که افراد زیادی قرار است آن را بخوانند؟
من دنبال کتاب مناسبی برای این منظور میگشتم تا اینکه از چاپ جلد اول زام-بی باخبر شدم. این خبر باعث شد به چند چیز فکر کنم:
– دارن شان، یکی از نویسندههای مورد علاقهام در دوران نوجوانی، یک مجموعهی جدید منتشر کرده است که قرار است دوازده جلد داشته باشد.
– جلدها نسبتاً کوتاه هستند و قرار است با فاصلهی زمانی چهار پنج ماهه منتشر شوند، برای همین وسطش میشود به ترجمهی مترو هم رسید.
– زیرگونهی آن علمیتخیلی/وحشت پساآخرالزمانی است، یعنی زیرگونهی موردعلاقهی خودم.
– دارن شان خوانندهی تضمینشده خواهد داشت.
پس از اینکه PDF کتاب به دستم رسید و اولش را خواندم، فهمیدم که کتابی را که دنبالش بودم، پیدا کردم.
۱۱) به نظر شما چرا آثار دارن شان مورد اقبال مخاطبان ایرانى قرار گرفته است؟
دارن شان هم مثل یکی از نویسندههای محبوبش یعنی استیون کینگ بلد است چطور داستان درگیرکننده و در عین حال آسانخوان بنویسد، یعنی داستانی که کمتر کسی بتواند در مقابل آهنگ روایی اعتیادآورش مقاومت کند. منتها دارن شان، در مقایسه با کینگ یک مزیت (یا شاید هم کمبود؟) دارد و آن این است که داستانهای شان، برخلاف کینگ، در زمینهی فرهنگی غرق نشدهاند. داستانهای کینگ طوری هستند که برای لذت بردن ازشان، لازم است با آمریکا و فرهنگ و روحیهی آمریکایی آشنا باشید و با آن حال کنید. شاید به همین خاطر باشد که استیون کینگ آنطور که باید و شاید، در ایران خوانده نمیشود. ولی داستانهای شان به نوعی جهانشمول هستند. یعنی انگار شان موفق شده مرزهای فرهنگی را پشت سر بگذارد و برای شخصیتهایش رابطههایی تعیین کند که هرجای دنیا ممکن است اتفاق بیفتند. مثلاً رابطهی بین دارن و آقای کرپسلی در عین اینکه طبیعی و توسعهیافته است، ولی به طور خاصی ایرلندی یا انگلیسی به نظر نمیرسد. به عبارت دیگر انگار شان موفق شده قلب رابطهی یک استاد با یک شاگرد، یا دو دوست با یکدیگر، یا مثلاً حس بیزاری از مدرسه، یا اذیت و آزارهای خواهر و برادری را به تصویر بکشد، بدون اینکه هنجارهای فرهنگی این روابط یا احساسات را به نفع خود تحریف کرده باشند. برای همین برای خوانندهی ایرانی خیلی ساده است که خود را جای شخصیتهای داستان قرار دهد و با احساسات و تجربیاتشان به طور کامل همذاتپنداری کند.
۱۲) از این آثار کدام یک بیشتر مورد علاقه ى فربد آذسن هستند؟
نهتنها پرتقال کوکی یکی از رمانهای موردعلاقهام است، بلکه به نظرم بهترین ترجمهای هست که انجام دادهام.
۱۳) کدام یک بازخوردهای مثبت بیشتر و کدام فروش بهتری داشته اند؟
از میان آثار ذکرشده، فقط مجموعهی مترو به فروش گذاشته است. بقیهیشان به صورت رایگان در نت به اشتراک گذاشته شدهاند. فروش مترو هم طبق گفتهی آقای میرباقری، مدیر کتابسرای تندیس، نسبت به آثار همتراز خود خوب بوده و کتاب اول مجموعه به چاپ دوم رسیده است.
بازخورد مثبت (و در عین حال منفی) پرتقال کوکی نسبت به کارهای دیگر بیشتر بوده است. پرتقال کوکی با گویشی مندرآوردی به نام ندست نوشته شده است (ترکیبی از انگلیسی کاکنی + واژههای روسی) و من تمام تلاشم را کردم تا ندست را با همان حال و هوای انگلیسیاش به فارسی برگردانم. در ترجمهی فارسی از زبانی عامیانه و پراصطلاح استفاده شده و واژههای روسی نیز عمدتاً با واژههای کُردی و عربی جایگزین شدهاند.
کسانی که بازخورد مثبت نشان دادند، توانستند با ندست فارسی ارتباط برقرار کنند و کسانی که بازخورد منفی نشان دادند، طبیعتاً نتوانستند. البته چند نفر به من گفتند بهتر بود لغتنامهای برای واژههای ندست میگذاشتم، ولی نگذاشتن آن دلیل داشت. برجس اکیداً مخالف با گذاشتن لغتنامه برای نسخهی انگلیسی بود، چون سر و کله زدن با زبان ندست و حدس زدن معنی واژهها قرار است بخشی از تجربهی خواندن پرتقال کوکی باشد، ولی ناشران او را مجبور به گذاشتن لغتنامه کردند. با توجه به اینکه ترجمهی من ناشری نداشت، تصمیم گرفتم به خواسته و نیت اصلی برجس راجعبه خوانش کتاب احترام بگذارم و برای آن لغتنامه نگذارم. با توجه به اینکه کسانی بودهاند که توانستهاند کتاب را تا آخر بخوانند و بفهمند، به نظرم این تصمیم درستی بوده است.
۱۴) در مجموعه مقالاتى از شما در سایت دیجىکالا منتشر میشود، بسیار به مقولهى داستان در بازىهاى رایانهاى پرداختهاید. چرا داستان بازىها براى شما اهمیت دارد؟
به خاطر اینکه برخلاف تصور رایج، بازیهای رایانهای بچهبازی نیستند و جنبهی سرگرمی صرف ندارند. در واقع از دههی نود به اینور یک سری از جالبترین داستانها و روشهای داستانگویی در بازیهای رایانهای استفاده شدهاند. به عنوان مثال، یکی از مقالاتی که نوشتهام، راجعبه بازی ماجرایی سانیتاریوم (Sanitarium) است. در این مقاله توضیح دادهام که چطور بازی از ایدههای فروید راجعبه رویا و مفاهیم آن به طور مستقیم در گیم-پلی خود بهره میگیرد، طوی که با استفاده از روشی که فروید در کتاب «تعبیر خواب» معرفی کرده، میتوان بسیاری از دکورها، معماها و دیالوگهای بازی را تعبیر کرد و اطلاعات بیشتری راجعبه داستان به دست آورد. اگر ما در دنیایی زندگی میکردیم که بازیهای رایانهای در مقیاس وسیع جدی گرفته میشدند، سانیتاریوم هم به اندازهی آثار دی.اچ لاورنس لایق این بود که مورد نقد و تجزیهوتحلیل فرویدی/روانکاوانه قرار بگیرد، ولی به دلیل اینکه بیشتر گیمرها آکادمیک نیستند و بیشتر افراد آکادمیک هم گیمر نیستند، از دنیای یکدیگر خبر ندارند و برای همین از موهبت و منفعتهایی که میتوانند برای یکدیگر به ارمغان بیاورند، بیبهره ماندهاند.
با پرداختن به داستان بازیها و جنبههای زیباشناسانه و احیاناً فلسفیشان، قصد دارم به خوانندهی مقالات یادآوری کنم که بازی کردن میتواند تجربهای بسیار جدی و تعالیبخش باشند. بازیها حتی این پتانسیل را دارند تا به اندازهی بهترین آثار ادبی و هنری تاریخ مخاطبشان را متحول کنند، روح و روانشان را جلا دهند، بهشان اطلاعات اضافه کنند و نظرشان را راجعبه مسائل بزرگی که روزانه ذهن همه درگیرشان است، پختهتر کنند؛ فقط کافیست به این پتانسیل و کسانی که سعی دارند آن را به مرحلهی اجرا برسانند، ایمان آورد و به بقیه معرفیشان کرد. من تا حد توان خودم سعی دارم این کار را انجام دهم.
۱۵) در یک نگاه کلى بیشترین خوانندگان ادبیات گمانهزن را چه گروه سنىاى تشکیل مىدهند؟
جواب پرطرفدار به این سؤال این است که کودکان و نوجوانان بیشترین خوانندگان ادبیات گمانهزن را تشکیل میدهند و وقتی به آمار فروش کتابهای جی.کی. رولینگ، ریک ریوردان و آر.ال. استاین نگاه میکنیم، متوجه میشویم که این جواب حداقل از این لحاظ (آمار فروش) درست است. ولی باید این نکته را در نظر داشت که ادبیات گمانهزن از صدها زیرگونهی مختلف تشکیل شده و نویسندگان پرفروش و آثارشان فقط تعداد انگشتشماری از این زیرگونهها را پوشش میدهند. اگر از حوزهی آثار پرطرفدار نوجوانپسند (یا همان Young Adult) فراتر رویم، به نویسندگانی چون ویلیام گیبسون (سایبرپانک)، نیل استیفنسون (پُست سایبرپانک)، مروین پیک (فانتزی رفتار)، توماس لیگوتی (وحشت فلسفی)، چاینا میهویل (فانتزی غریب نو) و… برخورد میکنیم که همهیشان به نوبهی خود نویسندگانی خواندهشده و پرطرفدار هستند و شاید حتی نماد بهتر و دقیقتری از ادبیات گمانهزن و گونههای اصلی آن (فانتزی، علمیتخیلی، وحشت) به حساب بیایند، ولی بعید میدانم خواندن آثارشان برای خوانندگان کودک و نوجوان معمولی کوچکترین لطفی داشته باشد (یا در بعضی موارد، حتی قابلدرک باشد).
در کل به نظرم بهتر است گروه سنی خوانندگان ادبیات گمانهزن را چندان ملاک قرار نداد. دیدگاهی گمراهکننده است، خصوصاً از این لحاظ که بسیاری از مجموعههایی که برای کودکان نوشته شدهاند (مثل هری پاتر یا وقایعنگاری نارنیا) خوانندهی بزرگسال کم ندارند.
۱۶) این علاقهى روز افزون، عجیب و البته فراگیر به نظر شما از کجا نشأت مى گیرد؟
تقریباً دو سال پیش در انجمن هزارتو (که یک محفل اینترنتی برای هواداران ادبیات گمانهزن است)، تاپیکی زده شد با این عنوان: چرا دنیاهای تخیلی اهمیت دارند؟ من در آن تاپیک پستی دادم که فکر کنم این سوال را هم جواب دهد. اگر اجازه دهید، آن را نقلقول میکنم:
یه پروفسور یونان شناس به نام الیزابت وندیور یه حرف جالبی زد که از موقعی که شنیدمش، فکرمو به خودش مشغول کرده. ایشون گفتش که انسانشناسها تا حالا جامعهی انسانیای رو پیدا نکردن که به نوعی داستانهای اساطیری مخصوص به خودشون رو نداشته باشن و این از یک انگیزش اسطوره ساز (Myth-Making Impulse) قوی در ذهن آدمیزاد خبر میده که هنوز هم به قوت خودش باقیه. گذشتگان ما از این انگیزش اسطورهساز برای معنا بخشیدن به چیزایی که نسبت بهشون آگاهی نداشتن، مثل گذشتهی دور یا جغرافیای مناطق دوردست روی زمین، استفاده میکردن، ولی با توجه به این که ما توی قرن بیستم تقریباً یه ایدهی کلی راجع به جعرافیای زمین و تاریخچهی زمین به دست آوردیم، به یه بستر ناشناختهی دیگه یعنی «فضا» و «آینده» رو آوردیم تا این انگیزش اسطوره سازمون رو ارضا کنیم. به عبارتی نتیجهگیریای که ایشون کرد، این بود که آثار علمیتخیلی ای مثل پیشتازان فضا (Star Trek) اسطورهی مدرن محسوب میشن و احتمالاً هزار سال دیگه به عنوان اساطیر ایالات متحدهی آمریکا مورد بررسی آکادمیک قرار میگیرن. این حرف یه جورایی منطقی به نظر میرسه. آثار علمیتخیلی پرطرفدار شاید الان به عنوان یه سری محصولات کمارزش عامه پسند شناخته بشن، ولی در آیندهی دور به عنوان چیزهایی که نمایانگر mindset و گرایشات فعلی درصد زیادی از مردم کرهی زمین هستن، مقامشون خیلی میره بالاتر. همونطور که ایدهی «عصر قهرمانان» توی اساطیر یونان از دید احترامآمیز یونانیا نسبت به اجدادشون شون خبر میداد، ایدهی استعمار کهکشانها از دید امیدوارانهی ما نسبت به نوادگانمون خبر میده. همونطور که یونانیا میگفتن هرچی از مرکز زمین (همون یونان) دورتر بشی، دنیا اکزوتیکتر می شه، ما هم داریم میگیم هرچی از زمین دورتر بشی، دنیا اکزوتیکتر میشه (یاد جملهی آغازین نمادین جنگ ستارگان بیفتید: روزی روزگاری در کهکشانی دوردست…).
به نظرم این استدلال رو میشه به دنیای خیالی آثار فانتزی هم تعمیم داد، چون توی آثار فانتزی که دنیای مخصوص به خودشونو دارن، صرفاً این قضیهی گذشته/آینده و زمین/فضای دنیای فعلی تبدیل میشه به گذشته/آینده و زمین/فضای دنیایی دیگه.
حالا در جواب به سوال عنوان که میپرسه اهمیت دنیاهای خیالی چیه، میشه گفت درگیر شدن با این دنیاهای خیالی همون قسمت از ذهن ما رو قلقلک میده که داستانهای مربوط به آمازونها و رگناراگ و ضحاک و… ذهن گذشتگان ما رو قلقلک میداد. به عبارتی با غرق شدن توی دنیاهای خیالی یه جورایی داریم از نزدیک اسطوره رو لمس میکنیم و انگیزش اسطوره سازمون رو ارضا میکنیم. جالبیش اینجاست که همونطور که اسطورهی هر ملت برای اون ملت مذهب محسوب میشد و نه اسطوره و احتمالاً برای حفاظت ازش حاضر بودن جونشون رو هم بدن، برای خیلی از نردهای فعلی هم این اسطورههای مدرن مثل ارباب حلقهها و دکتر هو جنبهی مذهبگونه پیدا میکنن.
۱۷) آیا ما آثار داخلى قابل مقایسه در این گونهی ادبی داریم؟
بستگی دارد اساس این مقایسه چه عاملی باشد.
۱) اگر بخواهیم از دید بازار مقایسه کنیم، به نظرم کشورهای انگلیسیزبان بازار ادبیات گمانهزن را قبضه کردهاند و در این زمینه هیچ کشوری نیست که بتواند از لحاظ کمی یا کیفی با ایالات متحده و بریتانیا رقابت کند یا حتی با آنها مقایسه شود، خصوصاً اگر از حوزهی ادبیات نوشتاری فراتر رویم و کل محصولات گمانهزن (اعم از سریال، گیم، فیلم و…) را نیز حساب کنیم. ولی خب در بعضی کشورها تکوتوک نویسندههایی پیدا میشود که کارهایشان در سطح بینالمللی مورد استقبال قرار گرفته و در تالار مشاهیر ادبیات گمانهزن به جایگاهی دست پیدا کرده باشد. ژول ورن فرانسوی، آرکادی و بوریس استروگاتسکی روسی، آندره ساپکوفسکی و استانیسلاو لم لهستانی و لیو تسوشین (Liu Cixin) چینی نمونهای از این نویسندهها هستند.
از بعد بازار، فکر کنم آرمان آرین موفقترین نویسندهی گمانهزن ایرانی باشد. نهتنها فروش کتابهایش در ایران بسیار خوب بوده، بلکه با توجه به اینکه ترجمهی کتاب گوشوارهی تلخ او در ترکیه منتشر شده و همچنین بازی گرشاسپ که داستانش را نوشته، در شبکهی استیم قرار گرفته، میتوان گفت نزدیکترین کاندیدایی است که ما برای یک نویسندهی گمانهزن بینالمللی داریم. بهشخصه در سن چهارده-پونزده سالگی و از طریق سهگانهی پارسیان و من با ایشان آشنا شدم. نمیدانم اگر در این سن آن را میخواندم، چه نظری نسبت به آن پیدا میکردم، ولی به عنوان خوانندهی نوجوان پارسیان و من برایم بسیار لذتبخش بود.
۲) اگر بخواهیم از دید تاثیرگذاری مقایسه کنیم که خب از این لحاظ اثری قابل مقایسه به ذهنم نمیرسد. تقریباً تمام زیرگونهها و جنبشهای ایجادشده در ادبیات گمانهزن را هم انگلیسیزبانها به وجود آوردهاند. شاید تنها نویسندهی ایرانیای که موفق شده اثری تاثیرگذار بنوسید، رضا نگارستانی است که با انتشار سایکلونوپدیا (Cyclonopedia) در سال ۲۰۰۹ زیرگونهی ادبیات نظری (Theory Fiction) را به وجود آورد. در توصیف سایکلونوپدیا میتوان گفت: فرض کنید یک نفر با گفتمان سختخوانترین مقالات فلسفی سعی کند داستان ترسناک لاوکرفتی بنویسد.
البته با توجه به اینکه سایکلونوپدیا به زبان انگلیسی نوشته شده، با سنت ادبی فارسی هیچ سنخیتی ندارد و خود نگارستانی هم ساکن ایران نیست، نمیدانم استفاده از آن به عنوان یک مثال در این بستر تا چه حد میتواند درست باشد.
۳) اگر بخواهیم از دید کیفی مقایسه کنیم، به نظرم آثاری داخلی نوشته شده که واقعاً بتوان به اندازهی آثار غیرایرانی ازشان لذت برد.
گروه ادبیات گمانهزن (با نام آکادمی فانتزی نیز شناخته میشود)، طی سالهای فعالیتش، در زمینهی پرورش نویسندههای گمانهزن موفقیت خوبی کسب کرد. برگزاری شش دوره مسابقهی داستاننویسی علمیتخیلی و فانتزی بین سالهای ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۰ باعث شد نویسندگان ایرانی به تکاپو بیفتند و در فضای رقابتی داستان بنویسند. بسیاری از داستانهایی که به مراحل نهایی راه پیدا کردند، ارزش خواندن دارند و امیدوارم روزی مثل داستانهای برتر مسابقهی داستاننویسی افسانهها (در قالب کتاب افسوننامه) جمعآوری و منتشر شوند.
از میان کسانی که در این گروه فعالیت داشتهاند و نوشتهاند، به نظرم آرمان سلاحورزی قویترین و آگاهترینشان است و انتشار رمان طولانیاش «پرندگان شر» (یک علمیتخیلی تاریخ بدیل با نثر و روایت پستمدرن) میتواند اتفاق مهمی برای ادبیات گمانهزن ایران به حساب بیاید.
داستان کوتاه «تمثالی از کابوس عمارت سوخته» نوشتهی ارس یزدانپناه، نمونهای درجهیک از ادبیات غریب (Weird Fiction) لاوکرفتی به زبان فارسی است و به نظرم با بهترین نمونههای ادبیات غریب غربی قابل مقایسه است. این داستان راجعبه دو تودهای (راوی و شخصی به نام شاهو) است که مامور شدهاند تا از مرز کردستان به عراق بروند و مدارکی مهم را به دست شخصی به نام ع. قاسملو برسانند. در راه آنها با امر شگرف داستان روبرو میشوند: تصویر زیگوراتی در حال سوختن و ربالنوع کابوس. در شروع داستان به این اشاره میشود که گاهی وقتی یک نفر در حال خواب دیدن است، یک نفر دیگر در واقعیت در حال تجربهی خوابش است و این ایده قرار است اشانتیونی برای امر شگرف داستان باشد.
رمان «ماورا» اثر محمدرضا ایدرم هم تلاشی ستودنیست برای تألیف یک اپرای فضایی (یا به طور دقیقتر رومنس سیارهای) با جو ایرانی/شرقی که روایتی چند لایه و هزار و یکشبی دارد و طبق آخرین اطلاعاتم نشر پیدایش قرار است آن را منتشر کند.
یکی دیگر از نویسندههای باسواد و دغدغهمند آکادمی هم بهزاد قدیمی است که به گفتهی خودش بیشتر به سبک «مشاعری» مینویسد، یعنی سبکی که در آن یک عاقل دیوانهنما، در نقش راوی به بیان داستان و گاهی هم افکار و احساسات خودش میپردازد و حرفهای ضد و نقیض میزند. از مهمترین ویژگیهای سبک مشاعری، روایت شُل و بیچفت و بستی است که در عین حال اولویتش قصهگویی است و هیچوقت به طور کامل به دنیای انتزاعات وارد نمیشود و به پیچیدهگویی صرف روی نمیآورد، تقریباً چیزی شبیه به روایات اول شخص ادگار آلن پو.
۱۸) مهم ترین و بهترین آثار تالیفى در این گونهی ادبی را نام ببرید.
خب، این سوال سختی است. من سعی میکنم به بیطرفانهترین شکل ممکن به تعدادی از آثار مهم، تاثیرگذار و جریانساز سبک فانتزی، علمیتخیلی و وحشت (تا آخر دههی هشتاد) اشاره کنم:
فانتزی:
– قصههای شاه پریان شارل پرو، برادران گریم و هانس کریستین اندرسن
– مجموعه داستانهای ای.تی.ای. هوفمان (E.T.A Hoffmann)
– آلیس در سرزمین عجایب
– آثار ویلیام موریس (موریس به عنوان اولین فانتزینویس مدرن شناخته میشود)
– آثار لرد دانسنی، خصوصاً دختر شاه پریان (The King of Elfland’s Daughter)
– مجموعه داستانهای کونان بربر
– آثار ای.آر. ادیسون (E.R. Eddison)، خصوصاً خزندهی اوروبوروس (The Worm Ouroboros)
– مجموعه داستان کوتاه زمین فانی (Dying Earth) اثر جک ونس (زمین فانی با اینکه اثری فانتزی شناخته میشود، ولی بیشتر در حوزهی علمیتخیلی تاثیرگذار بوده است)
– ارباب حلقهها
– وقایعنگاری نارنیا
– مجموعهی گورمنگاست (Gormenghast)
– مجموعهی دریازمین (Earthsea)
– مجموعهی جهانصفحه (Discworld)
– وقایعنگاری امبر (The Chronicles of Amber)
– شمشیر شانارا (The Sword of Shannara): فروش بالای این کتاب در دههی ۷۰ عملاً به بازار بیات کتابهای فانتزی رونق بخشید.
– مجموعهی گروهان سیاه
علمیتخیلی:
– فرانکشتاین (عموماْ به عنوان اولین رمان علمیتخیلی شناخته میشود)
– مجموعه آثار ژول ورن
– جنگ دنیاها و ماشین زمان اچ.جی. ولز
– پنج اثر دیستوپیایی بزرگ: ۱. ما، اثر یوگنی زامیاتین ۲. دنیای قشنگ نو، اثر آلدوس هاکسلی ۳. ۱۹۸۴، اثر جورج اورول ۴. فارنهایت ۴۵۱، اثر ری برادربری ۵. آیا آدم مصنوعیها خواب گوسفند برقی میبینند؟، اثر فیلیپ کی. دیک
– آثار مهمترین نویسندههای عصر طلایی علمیتخیلی، یعنی آیزاک آسیموف، آرتور سی. کلارک و رابرت ای. هاینلاین
– مجموعه آثار فیلیپ کی. دیک
– مجموعه آثار هارلان الیسون
– مجموعهی تلماسه (Dune) اثر فرانک هربرت
– گلچین ادبی «خیالات خطرناک» (Dangerous Visions)؛ کل ایدههای موج نوی علمیتخیلی (دههی شصت و هفتاد) در این گلچین جمعآوری شده است.
– دالگرن (Dhalgren)
– راهنمای مسافران مجانی کهکشان (The Hitchhiker’s Guide to the Galaxy)
– کتاب خورشید نو (The Book of the New Sun)
– نورومنسر (Neuromancer)
وحشت:
– قلعهی اوترانتو (The Castle of Otranto) اثر هوراس والپول. قلعهی اوترانتو که در سال ۱۷۶۴ منتشر شد، به عنوان اولین رمان گوتیک شناخته میشود. تاثیر عمیق گوتیک روی سبک وحشت را نمیتوان نادیده گرفت.
– مجموعه داستانهای ادگار آلن پو
– دراکولای برام استوکر
– مجموعه داستانهای وحشت امبروز بیرس (Ambrose Bierce)
– مجموعه داستانهای اچ. پی. لاوکرفت
– مجموعه آثار شرلی جکسون
– من افسانهام (I Am Legend) اثر ریچارد ماتسون
– روانی (Psycho) اثر رابرت بلاک
– مجموعه آثار استیون کینگ، خصوصاً درخشش، کری (Carrie)، ایستادگی (در ایران تحت عنوان «ابلیس» منتشر شده)، فلاکت (Misery) و آن (It)
– مجموعه رمانهای هانیبال لکتر، اثر توماس هریس
– مجموعه آثار کلایو بارکر
۱۹) موفقترین ترجمهها از نظر شما متعلق به کدام اثر یا آثار است؟
نمیدانم چند نفر از کسانی که این متن را میخوانند دوران محبوبیت هری پاتر را به خاطر دارند. در آن زمان انتشار هر جلد جدید هری پاتر اتفاقی بزرگ محسوب میشد. راجعبه جزئیترین مسائل هر قسمت جدید (از عنوان آن گرفته تا مردن یک شخصیت و تشکیل رابطه بین دوتای دیگر) انواع و اقسام شایعه و اطلاعات درست و غلط پخش میشد و طرفداران هری هم با حرص و ولع دنبال شایعات و اطلاعات درست و غلط بیشتر بودند. واقعاً جوی تکرارنشدنی بود.
در آن دوران ترجمهی کتابهای هری پاتر هم به اتفاقی به شدت رقابتی تبدیل شده بود و انتشاراتیها و گروههای ترجمهی اینترنتی سر ترجمهی هر جلد جدیدی که منتشر میشد، عملاً با هم مسابقه میگذاشتند، اما بیشتر طرفداران منتظر ترجمهی یک نفر میماندند: ویدا اسلامیه. به نظرم فارغ از کیفیت ترجمهی هری پاتر، همین که یک مترجم بتواند در چنین جو رقابتیای طرفداران یک کتاب را، حتی شده، تا ماهها، منتظر ترجمهی خود نگه دارد، به موفقیتی بزرگ دست پیدا کرده است.
اما اگر بخواهیم موفقیت را کاملاً از لحاظ کیفی بسنجیم، به نظرم در حال حاضر موفقترین مترجم گمانهزن در ایران حسین شهرابی است، چون هم سرعت ترجمهاش زیاد است (با توجه به تعداد کتابهایی که سالانه از او چاپ میشود)، هم زبان فارسی را خوب بلد است و هم دانش بالایی راجعبه ادبیات گمانهزن دارد.
فرزاد فربد و رضا علیزاده نیز جزو مترجمان موفق، دغدغهمند و متعهد عرصهی گمانهزن هستند و پیش از حسین شهرابی، در دوران اوج فعالیت ترجمهایشان (ده پانزده سال پیش) موفقترینهای عرصه بودند.
۲۰) هیچوقت دوست داشتهای آثار فاخر و کلاسیک را ترجمه کنی؟
بله، در واقع چندتایشان را در برنامهی کارم دارم. از میانشان، پروژهای که بیشتر علاقه و اطمینان را به انجام آن دارم، ترجمهی منظوم بیوولف، حماسهی ملی آنگلوساکسونهاست، طوری که حتی موضوع پایاننامهام را هم با محوریت بیوولف انتخاب کردم تا به این بهانه ترغیب شوم مطالعهی عمیقتری نسبت به آن داشته باشم، اتفاقی که در بهبود ترجمهی آتی بیتاثیر نخواهد بود.
۲۱) دربارهى نوشتن چطور؟ هیچوقت به طور جدى به نوشتن فکر کردهاید یا نه فقط دغدغهى اصلیتان ترجمههاى عالى و بدون نقص بوده است؟
هدف من از ابتدا نویسنده شدن بود و ترجمه را به چشم فعالیتی دیدم که میتواند راهم را به سوی نویسنده شدن هموار کند. در واقع اغراق نیست اگر بگویم در حال حاضر تقریباً تمام فعالیتهایم را در راستای آمادگی برای نویسنده شدن و ایده گرفتن انجام میدهم و هیچ کاری برایم جنبهی تفریح و سرگرم شدن ندارد، حتی بازی کردن.
اکنون سه طرح پیرنگ متفاوت در ذهن دارم (یکی وحشت، یکی علمیتخیلی و دیگری هم موسیقیمحور) و به تدریج در حال شاخ و برگ دادن و نوشتن پیشنویس اولشان هستم. تصمیم دارم پس از فارغالتحصیل شدن و به پایان رساندن پروژههای فعلی به طور جدی کار نوشتنشان را شروع کنم.
البته با اینکه آدم ذاتاً رویاپردازی هستم، ولی منطقی سرد و عملگرایانه بر رویاهایم سایه انداخته (در واقع اسم وبلاگم Frozen Fireball به همین قضیه اشاره دارد) و اگر روزی بهم ثابت شود که استعداد نویسندگی ندارم، آن را کنار میگذارم و راه ترجمه را ادامه خواهم داد.
۲۲) چه آثارى را در دست چاپ دارید؟ مشغول ترجمه ی کتاب تازهای هستید؟
در حال حاضر دو کتاب در دست چاپ دارم:
۱) یک کتاب هفتصد الی هشتصد صحفهای راجعبه ادبیات گمانهزن که هنوز عنوانی برای آن انتخاب نشده است.
نیمهی اول کتاب به معرفی زیرگونههای ادبیات گمانهزن و مثالهایشان اختصاص دارد. یعنی همان زیرگونههایی که بالاتر جلوی اسم نویسندههای گمانهزن قرار دادم (سایبرپانک، فانتزی رفتار، وحشت فلسفی و…).
نیمهی دوم کتاب به معرفی شصت عنصر داستانی اعم از تعلیق فرجام (Cliffhanger)، فلشبک، موتیف و… اختصاص داده شده است. مطالب این قسمت از وبگاه Tvtropes.org ترجمه شدهاند.
تیوی تروپز بازگشتی است به نگرش ساختارگرایانه به ادبیات، نگرشی که در اواسط قرن بیستم در اوج محبوبیت قرار داشت، ولی در دههی شصت و هفتاد و تحت تاثیر نظریات فیلسوفان فرانسوی (علیالخصوص دریدا، دلوز و فوکو) جای خود را به پساساختارگرایی داد. یکی از مهمترین انتقادات واردشده به نگرش ساختارگرایانه این بود که یک انسان، هرچقدر هم که عالم و دانا باشد، نمیتواند نظامی قانونمند به وجود بیاورد که قادر باشد تمام عناصر موجود در آن نظام را در دستهبندیهایی مشخص و خدشهناپذیر قرار دهد. مثلاً طبق نظریات پساساختارگرایانه همین دستهبندی فانتزی، علمیتخیلی و وحشت که ما برای ادبیات گمانهزن به کار میبریم، دستهبندیای ناقص و سوالبرانگیز است، چون آثار زیادی میتوان پیدا کرد که با وجود برخورداری از عناصر ماوراءالطبیعه/خیالی به طور مطلق فانتزی، علمیتخیلی یا وحشت نیستند.
اما تیوی تروپز یک مزیت بزرگ نسبت به نظریهپردازان ساختارگرا دارد: تیویتروپز یک شخص نیست، یک ضمیر جمعی است که شاید از صدها یا حتی هزاران مشارکتکنندهی دائم تشکیل شده باشد. برای همین دستهبندیهایی که در این وبگاه به وجود میآید، به قدری گسترده هستند و باید تا حدی مورد تایید افراد مختلف قرار گرفته باشند که تا حد زیادی محدودیتهای ساختارگرایی را که ناشی از محدودیتهای فردیتی نظریهپردازان آن بود، برطرف میکند.
در ضمن یکی از ویژگیهای تیویتروپز که در کتاب هم وجود دارد و را از آثار مشابه متمایز میکند، تنوع مثالهای آن است. معمولاً عناوینی که به معرفی ساختار، کلیشهها و عناصر آثار داستانی میپردازند، تمرکزشان را به یکی دوتا از مدیومهای آن (اغلب ادبیات و سینما) محدود میکنند، ولی در تیویتروپز و متعاقباً در کتاب از تمام مدیومهای اصلی مثال آورده شده است. برای همین شما دیدی وسیعتر به مفهوم داستان و کاربرد آن به اشکال مختلف پیدا میکنید.
این کتاب اکنون پروسهی صفحهآرایی را طی میکند و قرار است انتشارات پریان آن را چاپ کند.
۲) کتاب دوم «پیکنیک کنار جاده» اثر برادران استروگاتسکی است که قرار است انتشارات تندیس آن را چاپ کند. فکر کنم توضیح پشت جلد آن تمام اطلاعات لازم راجعبه آن را بیان کند:
«پیکنیک کنار جاده» روایتگر داستان مشهور بازدید بیگانگان از زمین است، با این تفاوت که این بار بین انسانها و بیگانگان دیداری صورت نمیگیرد. نه تنها انسانها بیگانگان مذکور را ندیدهاند، بلکه طبق شواهد موجود، بیگانگان نیز متوجه حضور انسانها نشده یا اصلاً به حضورشان اهمیت ندادهاند. تنها ماحصل این بازدید، به وجود آمدن شش ناحیهی بازدید روی اقصینقاط کرهی زمین است.
نواحی بازدید پر از پدیدهها، اشیاء و فناوریهای بیگانهای هستند که حتی خبرهترین دانشمندان نیز قادر به توضیح دادنشان نیستند، ولی برای بسیاری از آنها کاربرد عملی پیدا کردهاند و اذعان دارند که آنچه بیگانگان از خود به روی زمین به جا گذاشتهاند، میتواند مسیر پیشرفت تاریخ بشریت را برای همیشه عوض کند. این وسط فقط یک مشکل وجود دارد: نواحی بازدید بسیار هولناک و مرگبار هستند و زنده بیرون آمدن از آنها کار هرکسی نیست. به مردان جسور یا شاید هم احمقی که رفتن به ناحیه و بیرون آوردن غنیمت از داخل آن را به حرفهی خود تبدیل کردهاند، «استاکر» میگویند.
شخصیت اصلی داستان جوانی به نام «ردریک شوهارت» است که بدبینی، بدخلقی و شکاک بودن ذاتیاش، او را به استاکری ایدهآل تبدیل کرده است. او در شهری کوچک به نام «هارمونت» زندگی میکند، شهری خیالی واقع در کانادا که یکی از شش نواحی بازدید بوده است و دانشمندان، نظامیان و تاجران زیادی به آن دل خوش کردهاند. ردریک تصمیم میگیرد برای یک بار هم که شده، کاری برای خوشحال کردن انسانی دیگر انجام دهد و به دوست و همکار روسش «کیریل پانوف» کمک کند غنیمتی کمیاب را از ناحیهی بازدید هارمونت بیرون بیاورد. ولی استفاده از نواحی بازدید به عنوان ابزاری برای لطف کردن به دوستان و رفقا اصلاً کار عاقلانهای به نظر نمیرسد و ردریک به خاطر تصور اشتباه خود تاوان بزرگی پس خواهد داد…
«پیکنیک کنار جاده» یکی از تحسینشدهترین آثار گمانهزن روسی است و دستمایهی ساخت فیلم «استاکر» به کارگردانی آندری تارکوفسکی و مجموعه بازیهای ویدئویی «S.T.A.L.K.E.R.» بوده است.
اکنون در حال ترجمهی مترو ۲۰۳۵، سومین و آخرین قسمت مجموعهی مترو هستم. با توجه به حجم زیاد کتاب، فکر کنم حالا حالاها من را به خود مشغول نگه دارد.
۲۳) مىخواهم دربارهى لاوکرافت و علل اهمیت آثارش صحبت کنیم و اینکه چه شد که دست به ترجمهى مجموعه مقالات اساطیر کثلهو زدید؟
لاوکرفت عموماً به عنوان پدر وحشت مدرن شناخته میشود و دلیلش هم ساده است: تقریباً تمام نویسندگان وحشت پس از لاوکرفت، به صورت مستقیم و غیرمستقیم از او تاثیر پذیرفتهاند. حتی رابرت بلاک، نویسندهی کتاب روانی، که فیلم اقتباسشده از آن به نوعی نماد آثار وحشت غیرگمانهزن به حساب میآید، جزو کسانی بود که با لاوکرفت مکاتبه داشت. بسیاری از نویسندگان سبک فانتزی و علمیتخیلی نیز بسیاری از ایدهها و تصویرسازیهای خود را به او مدیون هستند. شاید تاثیر لاوکرفت بیش از هر چیزی در عرصهی کمیک و ویدئوگیم احساس شود، خصوصاً در طراحی هیولاها و محیطهای عجیبوغریب و فرادنیوی.
با توجه به این تاثیر فراگیر به نظرم آمد لازم است خوانندگان فارسیزبان با لاوکرفت و میراث او یعنی اساطیر کثلهو آشنایی پیدا کنند. وقتی دیدم یکی از کانالهای یوتوب به نام The Exploring Series اساطیر کثلهو را به شکلی سازمانیافته معرفی میکند، فرصت را غنیمت شمردم و دست به ترجمهی محتوای گفتاری ویدئوها زدم.
۲۴) به نظر شما یک ترجمهى خوب چه ویژگىهایى دارد؟
مهمترین و پایهایترین ویژگی ترجمهی خوب عدم وجود گرتهبرداریهای مشخص داخل آن است. وقتی شما جملهای را در ترجمهای انگلیسی به فارسی میخوانید و میتوانید ساختار جملهی انگلیسی را در ترجمه تشخیص دهید، این یعنی با یک ترجمهی ناشیانه طرف هستید. یکی از انواع جملاتی که به شدت در خطر گرتهبرداری است، جملات پایه و پیرو است. به عنوان مثالی ساده این جمله را در نظر بگیرید:
“I will take care of the problem, if you allow it.”
اگر این جمله بدین شکل ترجمه شود:
من به مشکل رسیدگی خواهم کرد، اگر شما اجازه دهید.
یعنی مترجم در دام گرتهبرداری افتاده است. چون هیچ فارسیزبانی اینگونه حرف نمیزند. این جمله را میتوان بدین شکل ترجمه کرد:
اگر اجازه دهید، به مشکل رسیدگی خواهم کرد.
یا مثلاً:
با اجازهی شما، مشکل را رفع میکنم.
همانطور که میبینید، این جملات، در مقایسه با جملهی اول، به مراتب روانتر و طبیعیتر به نظر میرسند. ترجمه به طور کلی فرایندی مکانیکی است: شما جمله را به زبان مبدأ میبینید، در ذهنتتان کلمات را به زبان مقصد برمیگردانید و آن را روی کاعذ/صفحهی ورد پیاده میکنید. چیزی که فرق بین ترجمهی خوب و بد را معلوم میکند، درک تشخیص دادن گرتهبرداریهای انجامشده در این پروسه و تصحیح آنهاست.
دومین ویژگی وفاداری به سبک نویسنده است. شما هرچقدر هم زبان فارسیتان قوی باشد، اگر نتوانید سبک نوشتاری نویسندههای مختلف را به فارسی انتقال دهید، یعنی هنوز با ایدهآلهای ترجمه فاصله دارید. به عبارت دیگر، اگر شما از دو نویسندهی مختلف دو کتاب ترجمه کنید و خواننده بتواند تشخیص دهد مترجم هردو کتاب شما هستید، این یعنی شما سبک و سیاق نوشتاری نویسنده را فدای سبک و سیاق نوشتاری خودتان کردهاید.
سومین ویژگی عدم وجود عبارات و کلمات زورچپانیشده و مندرآوردی است. شما به عنوان یک مترجم، گاهی به کلمات، عبارات یا اشاراتی برخورد میکنید که درست معنیشان را متوجه نمیشوید. و چون حوصله ندارید به دنبال معنی آن بگردید، محتملترین معنایی را که به ذهنتان میرسید مینویسید یا حتی معنای تحتاللفظی عبارت و کلمهی نامفهوم را مینویسید، به امید اینکه خواننده خودش معنای آن را متوجه شود؛ یا گاهی هم یک کلمه یا عبارت اختراع میکنید، تازه به خیال اینکه روزی به طور گسترده استفاده خواهد شد و افتخار اختراع آن به نام شما ثبت میشود! ولی اینها همه خیال باطل هستند. بدون شک تا وقتی خودتان معنای درست کلمه، عبارت یا جملهای را متوجه نشدهاید، هر ترجمهای که از آن بنویسید، برای خواننده هم نامفهوم خواهد بود و به قول معروف او پی خواهد برد که یک جای کار میلنگد. نمیدانم مترجمها تا قبل از اختراع اینترنت چگونه با این مشکل دستوپنجه نرم میکردند، ولی اکنون به لطف گوگل میتوان به معنای نامتعارفترین و کمکاربردترین اصطلاحات نیز پی برد. بنابراین بهانهای وجود ندارد. در نتیجه، یکی دیگر از لازمههای ترجمهی خوب، این است که مترجم کل جملات کتاب را به طور کامل فهمیده باشد.
۲۵) مترجمهاى ایرانى مورد علاقهیتان چه کسانى هستند؟
برای عبداللطیف تسوجی احترام زیادی قائلم، چون علاوه بر اینکه یکی از آثار ادبی مورد علاقهام یعنی قصههای هزار و یک شب را به نحو احسن ترجمه کرده، این کار را در دورهی قاجار انجام داده، دورهای که زبان فارسی وضعیت مطلوبی نداشت. اینکه ترجمهی او همچنان قابل خواندن است و حتی شاید بتوان آن را به ترجمههای دیگر ترجیح داد، نشان از توانایی و درک فوقالعادهی او از امر ترجمه دارد.
شجاعالدین شفا را هم به خاطر ترجمهی کمدی الهی تحسین میکنم، چون ترجمهای ساده و در عین حال وزین است و پاورقیهای آن نیز دقیق و کارآمد هستند.
به داریوش آشوری و میرجلالالدین کزازی حسی دوگانه دارم. از یک طرف به نظرم زبان فارسی را چون موم در دست دارند، شاید بیشتر از هر مترجم دیگری؛ از طرف دیگر سبک نوشتاری خودشان اینقدر برجسته است که سبک نوشتاری نویسندهای را که ترجمه میکنند، تحتالشعاع قرار میدهد. مثلاً در ترجمههای کزازی از آثار کلاسیک یونانی و رومی شما اثری از سبک هومر و ویرجیل مشاهده نمیکنید، این میرجلالالدین کزازی است که دارد داستان جنگ تروا و تاسیس روم را بازگو میکند. ولی خب پارسی سرهای که به کار میبرد، آنقدر خاص و تو دل برو است که به شخصه نمیتوانم این عدم وفاداری به سبک نویسنده را یک ضعف حساب کنم. نسبت به زبان ترجمهایای که داریوش آشوری در مکبث و چنین گفت زرتشت به کار برده نیز چنین نظری دارم.
دستاورد تکنیکی امید مجد در ترجمهی قرآن و نهجالبلاغه به نظم فارسی برایم بسیار قابلتوجه است. البته به نظرم نظم فارسی او زیادی ساده و بیآلایش از آب درآمده است، ولی با این وجود، قصد دارم وقتی درگیر ترجمهی منظوم بیوولف شدم، ترجمههای او را عمیقاً بررسی کنم.
به نظرم سه مترجم برتر در ایران معاصر نجف دریابندری، محمد قاضی و سروش حبیبی هستند. این سه با ترجمههای متعدد و باکیفیت خود از کتابهای کلاسیک و مهم به بالا رفتن مقام و منزلت مترجم در ایران کمک زیادی کردند. البته شاید عدهای ذبیحالله منصوری را نیز به این سه نفر اضافه کنند، ولی به شخصه با تحریف متن اصلی در ترجمه اکیداً مخالفم، مهم نیست با چه هدف و منظوری انجام شود یا تا چه حد کیفیت متن اصلی را ارتقا دهد و به همین دلیل نمیتوانم کار او را تأیید کنم.
۲۶) خیلى از آثارى که در زمرهى ادبیات گمانهزن هستند ترجمهى اینترنتى مىشوند. نظرتان دربارهى ترجمههاى اینترنتى چیست؟
یادم میآید ترجمهی اینترنتی سحر مشیری از دو جلد اول سری نغمهی یخ و آتش برایم بسیار شگفتانگیز بود. یعنی باورش برایم سخت بود که یک نفر بدون چشمداشت مالی و بدون اعمال سانسور نزدیک به ششصد هزار کلمه کتاب فانتزی را ترجمه و منتشر کرده باشد. وقتی ترجمهها را خواندم، احساس کردم باید لطفی را که در حقم شده، به نحوی جبران کنم. با توجه به اینکه در آن زمان وقت آزاد زیاد داشتم، آرمان نویسنده شدن دور از دسترس به نظر میرسید و نسبت به چاپ شدن ترجمههای آتیام بدبین بودم، تصمیم گرفتم من هم به ترجمهی اینترنتی روی بیاورم و همان حسی را که در من ایجاد شده، در بقیه ایجاد کنم. همین که یک ترجمهی اینترنتی بود که الهامبخش ورود من به این مسیر شد، به تنهایی کافیست تا در من نظر مثبتی نسبت به این پدیده ایجاد کند.
همچنین تعدد ترجمههای اینترنتی منجر به ایجاد انجمنهایی شد که بسیاری از آنها نقش مهمی در به اشتراک گذاشتن و دیده شدن کارهای مترجمانی چون خود من داشتند. مثلاً اولین جایی که در آن خبر ترجمهی زام-بی را اعلام کردم، سایت گودلایف بود (که اکنون به دریمرایز تغییر اسم داده) و بازخورد خوبی که دریافت کردم، من را به ادامهی کار تشویق کرد.
اما ترجمهی اینترنتی یک مشکل بزرگ دارد و آن هم عدم نظارت کیفی روی آن است. البته با توجه به تعدد ترجمههای بد و متوسط در بازار این اشکال مشخصاً در صنعت نشر هم وجود دارد، ولی در مبحث ترجمههای اینترنتی دو چندان میشود، به خاطر اینکه بسیاری از ترجمههای اینترنتی، ترجمهی گروهی هستند. در ترجمههای گروهی هم ترجمهی اعضای گروه به درستی همگون نمیشود (واقعاً چه کسی حوصلهی چنین کاری را دارد؟) و کسی هم کار مترجمان را با حوصله ویرایش نمیکند، به همین ترتیب نتیجهی کار آش شلهقلمکاری میشود که واقعاً هیچ ارزش فرهنگی/هنریای ندارد و تنها دلیل خوانده شدن آن عدم وجود جایگزین بهتر است.
در کل باید این نکته را در نظر داشت که حوزهی فعالیت ترجمهی اینترنتی، با وجود تمام ارزشهایی که دارد، به خاطر عدم وجود قانون کپیرایت و ممیزی خوردن کتابهای چاپشده به وجود آمده است، دو عاملی که به شدت به صنعت نشر کتاب در ایران آسیب میزنند. ما به جای فکر آباد کردن حوزهی ترجمهی اینترنتی، باید سعی کنیم قانون کپیرایت را در صنعت نشر اعمال کنیم (کاری که در میان ناشران گمانهزن، نشر بهداد و پریان در راستای تحقق آن تلاش میکنند و از این بابت باید ازشان تشکر کرد) و همچنین مسئولین را متقاعد کنیم که سانسور کتاب واقعاً هیچ کمکی به بالا بردن ارزشهای اخلاقی در جامعه نمیکند و صرفاً خواننده را نسبت به کتابهای ترجمهشده بیاعتماد میکند. اکنون با وجود رسانههای بصری پرطرفدار غربی چون سریال، گیم و فیلم که در مقیاس وسیع و در میان تمام اقشار سنی مصرف میشوند، دیگر کسی با خواندن صحنهی بوسیدن دو شخصیت در کتاب یا برخورد به اسم مشروبات الکلی از راه به در نمیشود.
۲۷) فربد آذسن از چه سنى یک کتابخوان حرفهاى و سپس یک مترجم حرفهاى شد؟
من از سن هشت سالگی که سواد خواندن پیدا کرده بودم، به طور مداوم هفتهنامههای دوست کودکان، بچهها گلآقا و کیهان بچهها را میخریدم و میخواندم. اما مثل بسیاری از همنسلهای خودم اولین تجربهی کتابخوانی جدیام هری پاتر بود (فکر کنم در سن نه یا ده سالگی). اتفاقاً اولین کتابی که از مجموعه خواندم، زندانی آزکابان بود، چون در آن زمان فکر میکردم تماشا کردن فیلمهای سنگ جادو و تالار اسرار میتواند جایگزین خواندن کتابهایشان شود!
وقتی نوزده سالم بود وارد وادی ترجمه شدم؛ با انتشار جلد اول زام-بی در نیمهی دوم سال ۱۳۹۱.
از شما سپاسگزارم که با روى باز این گفتوگو را قبول کردید. بىشک براى بنده باعث افتخار بود. و در آخر اگر حرف ناگفتهاى باقى مانده بفرمایید.
ممنون از شما که با وجود افراد شایستهتر، من را برای مصاحبه انتخاب کردید.
با آرزوى موفقیت براى شما. مستدام و پیروز باشید.
بنده دو تا سوال دارم:
1. ترجمه بیوولف هنوز تو برنامه تون هست یا نه ؟
2.اون کتاب هشتصد صفحه ای درباره ادبیات گمانه زن هنوز هم اسمی نداره ؟
۱. پس ذهنم آره، ولی با این همه کاری که ریخته سرم بعید میدونم بتونم بهش برسم.
۲. آره با عنوان «راهنمای خورههای ادبیات ژانری» منتشر شده. فکر میکردم دیدیش.
https://azsan.ir/a-guide-for-genre-fiction-geeks/
سلام. فربد خان تو این مقاله صحبت از یه کتاب راجع به ادبیات گمانهزن میشه که قرار بوده انتشارات پریان چاپ کنه. ولی من چیزی پیدا نکردم به سرانجام نرسید؟
سلام.
چیزی تا انتشار کتاب نمونده. همهی کارهاش (منجمله عکس روی جلد) انجام شده. قرار بود این ماه (اسفند) منتشر بشه، ولی فکر کنم میافته به فروردین.
«در حال حاضر کارم ترجمه و نوشتن مقالات بازی برای دیجیکالاست. البته از هیچکدام درآمد ثابت ندارم و نمیدانم تا چه حد میتوان «شغل» محسوبشان کرد، ولی سعی میکنم با صرفهجویی و سادهزیستی کمبود درآمد را جبران کنم.»
هممم… تا حالا روی تبلیغ از طریق سایتت فکر کردی؟
خوشبختانه الان بهخاطر ترجمهی کمیکها مشکل مالی ندارم (البته نمیدونم تا کی ادامه داره). ولی خب نه، نمیخوام سایت شخصیم تبدیل به یه سایت تبلیغاتی بشه. کلاً از اینکه خودم رو به ابزار تبلیغاتی تبدیل کنم حس خوبی ندارم.
منظورت از پرندگان شر همون موناعه؟ http://www.fantasy.ir/news/story/%D9%85%D9%88%D9%86%D8%A71
من چند روزه دارم شگفتزار رو می جوم و نتایج جالبی به دست آوردم مثل آثار بهزاد قدیمی (سیل پشه در حبشه). این سیل پشه در حبشه (که نامش تمایل بهزاد قدیمی به خلق نام های قافیه دار (الحق احمق، شرح شرحه شرحه کردن و مهم تر و بامزه تر از همه: از آتش شکفته تر/ ای آتش شکفته ی تر) رو نشون میده) نمونه عالی از راوی غیرقابل اطمینانه.
مونا بخشی از پرندگان شره.
خب خوبه. خوشحالم واسطهی آشناییت با داستانهای بومی شدم.
«اگر بخواهیم از دید کیفی مقایسه کنیم، به نظرم آثاری داخلی نوشته شده که واقعاً بتوان به اندازهی آثار غیرایرانی ازشان لذت برد.»
چند تا مثال به جز تمثال کابوس عمارت سوخته بزن (اینو به زودی میخونم)، چون من آثاری که بتونه اندازه داستان کوتاه های خارجی خوب باشه رو ندیدم به خصوص وقتی با همون داستانهای خارجی منتشر شده داخل شگفتزار مقایسه میکنیم. آثار خوب خیلی دیدم، اما یه داستان کوتاه شاهکار نه.
همین «دستگاه هیولاساز دمشقی» از بهزاد قدیمی یک نمونهش.
یک سری داستان کوتاه هم از دوران شگفتزار بودن که به نظرم آثار تمیزی بودن. ولی متاسفانه لینک دانلودشون مرده.
یه کانال تو یوتوب هست به اسم Unfinished Dark Stories که از ظاهر کلیش معلوم نیست، ولی یه کانال ایرانیه که داستان کوتاههای گمانهزن ایرانی رو به ویدئوهای کوتاه تبدیل میکنه. این کانال و داستاناش هم به نظرم کاملاً در سطح استاندارد جهانی (حداقل تو این سبک داستانای غافلگیرکننده) ظاهر میشن. (ویدئوها زیرنویس فارسی هم دارن)
https://www.youtube.com/channel/UCS1SdpXIUoA_vp4B6JgFmZw
مرسی که این تمثالی از عمارت سوخته رو به من معرفی کردی. عجب شاهکاری بود؛ قبلا بخاطر شروع بدش (درگیر کننده شروع نمیشه) سراغش نرفتم، ولی چقدر خفن بود. به سبک داستان های لاوکرفتی پلات درست حسابی نداشت، اما فضاسازیش (خصوصا اگر نصف شب بخونیش) عالی بود و در کنار کتاب خونین کلایو بارکر بهترین فضاسازی رو برای شخص من داشت.
آره، خیلی داستان خوبی بود. حیف که نویسندهش (ارس) مدتیه ازش خبری نیست. تا جایی که میدونم کلاً از نوشتن دلسرد شده، چون کمتر کسی کاراش رو میفهمید.
یعنی بچه های آکادمی فانتزی گفتن «تمثال و کابوس و عمارت و…» خیلی مزخرفه؟ اگه بحثی در موردش شکل گرفته بوده باشه خیلی دوست دارم بدونم نتیجه ش چی شده.
نه اتفاقاً بچههای آکادمی از داستانهاش استقبال میکردن. ولی خب خارج از اون جمع داستانها نفوذ پیدا نکردن. مثلاً وقتی گریخته (مجموعه داستان کوتاه) منتشر شد، داستان ارس جزو داستانهایی بود که ملت بیشتر از داستانهای دیگه بهش توپیدن. مثلاً اینجا نقدها رو بخون:
https://www.goodreads.com/book/show/42618254
«دارن شان، در مقایسه با کینگ یک مزیت (یا شاید هم کمبود؟) دارد و…»
کمبود آقاجان، کمبود!!!!!!! چون فک کنم خودت میفهمی، توضیح بیشتری نمی دم.
اون پیرنگ علمی تخیلی و وحشت چیه؟ پولاریس رو نمیخوای ادامه بدی؟
سایکلونوپدیا (Cyclonopedia) رو اولین باره اسمش رو می شنوم؛ سیاسیه؟ خلاصه داستانش چقدر باحاله! (خلاصه ش رو اینجا خوندم:http://re-press.org/books/cyclonopedia-complicity-with-anonymous-materials/)
پولاریس رو میخوام ادامه بدم، ولی وقت اضافه برای نوشتن چیزهای دلبهخواه گیرم نمیاد.
آره، کلاً هر اثری که دربارهی خاورمیانه باشه، خواه ناخواه سیاسی از آب درمیاد.
داشتم همینطوری نگاه می کردم تا رسیدم به این جا… چه زود گذشت… چه قدر خوبه آدم چند وقت یه بار برگرده و مواجه شه با کارایی که کرده…دوباره از جوابات لذت بردم فربد و در مواردی به خام دستانه بودن بعضی از سوالام بر خوردم….
اون پرونده به معنای حقیقی کلمه افتضاح بود و نگاه مرتجعانه توش موج می زد… واقعا یکی از بزرگترین اشتباهام بود همکاری باهاشون… مطلب تو اما می درخشید توی اون پرونده و هنوزم می درخشه…شاید یه نفر یه روزی توی جای اشتباه دنبال ادبیات گمانه زن باشه و با خوندن این مطلب توی مسیر حرکتش یه تغییری ایجاد بشه…
الان می گی آخر شبی این چی زده:)
این مورد رو هم حال داشتی اصلاح کن:
*پاسخ سوال ۲۵، خط دوم: نحو احسن
مرسی پویا.
نه، چیزی نزدی. درست میگی. همونطور که قبلاً گفتم، پروندههه طوری بود که من تعجب کردم این مصاحبه توش منتشر شده. ولی با این حال ازت ممنونم که شرایطشو فراهم کردی.
اصلاحش کردم.
قربونت.
کار خاصی نبود. مرسی از تو که برای چند لحظه چند جرعه از درون مرموزت رو به ما خوروندی:))
درون مرموزو خوب اومدی.
شاید یه روز وقتی چیزی برای از دست دادن نداشته باشم، درون مرموز رو هم کامل بریزم بیرون.
بریز بیرون آقا:)))
فربد میتونی یه مقاله در باره ذبیح الله منصوری بنویسی یه مقاله انتقادی. ذبیح الله منصوری هنوزم که هنوزه یه مترجمی هست که موافقان و مخالفان زیادی داره. من خودم نزدیک ۱۲ کتاب اگه اشتباه نکنم با ترجمه ایشون رو خوندم که هر کدومشون واقا عالی بودن با اینکه ترجمه نبودن و تالیف حساب میشدن مخصوصا که سینوهه حتی لحظه ای شک نکردم که ممکنه ترجمه نباشه و این کتاب احساسی درگیرم کرد و یکی از بهترین کتابایی هست که تا الان خوندم و یادم مونده. چه کتابایی از ایشون رو خوندی فربد? به نظرت یکی از قهار ترین نویسنده های ایرانی نمیشد حتی جهانی اگه شجاعتش رو داد کتاب با اسم خودش بنویسه با همچین مهارت نویسندگی که کتاب سینوهه رو که در اصل ۶۰ صفحه هست رو هزار صفحه مینویسه.
اشتباه کردم تو ویکی پدا نوشته بود ۶۰ صفحست تو امازون نگاه کردم کتاب چاپ شدش اینجا ۱۱۰۰ صفحست
من دارم روی یه پروژهی مشارکتی کار میکنم که تا الان هیجدههزار کلمهش تکمیل شده و راجعبه ترجمهست. توش راجعبه ذبیجالله منصوری هم نوشته خواهد شد. بذار تکمیل بشه یا اینجا یا در قالب کتاب (به احتمال زیاد هردو) منتشرش میکنم و جواب سوالت رو میگیری.
این هم قسمت دوم مصاحبه
عالی بود مصاحبه تون ، کلی ازش استفاده بردم
ممنون. نظر لطفته.
شرمنده کامنت دیر تایید شد. سیستم امنیتی سایت به اشتباه به پوشهی اسپم منتقلش کرده بود.
قسمت اول مصاحبه (که دربرگیرندهی ۱۶ سوال اوله) توی سایت شهرستان ادب منتشر شد.
لینک مصاحبه
منتها اسمم رو به جای «فربد» نوشتن «فرید». پویا، اگه میتونی بگو این اشتباه رو تصحیح کنن.
چقدر این مقاله های پرونده فانتزی بد بودند.یا سطحی و بی مایه بودند یا با خصومت و دشمنی نوشته شده بودند.اما در عوض مصاحبه ی شما خیلی خوب بود.
من بعد از اینکه مقالههای پروندهی فانتزی رو دیدم، فکر کردم مصاحبهی من رو منتشر نمیکنن.
سلام فربد
تلگرام درست شه مى گم بهشون
این پرونده افتضاح بود و تنها کار خوب همین مصاحبه با تو بود فربد…
اگه مى دونستم این جوریه هیچ وقت همکارى نمى کردم.
متاسفانه عادت کردن سیاست هاشون رو توو هر زمینه اى تحمیل کنن و این کار از نظر من نابود کننده ى ادبیاته…
سلام رفیق. ممنون.
ایکاش قبلش میگفتن میخوان توی این پرونده ادبیات گمانهزنو خراب کنن. من خودم این کارو خیلی ماهرانه و تر و تمیز انجام میدادم. :))) اینجوری آحه تاثیری نداره.
مگه چیا نوشتن؟
حوصله خوندن ندارم.
تخریب ادبیات فانتزی. همین حرفای کلیشهای راجعبه اینکه فانتزی ذهن جوونا رو خراب میکنه و ضدمذهبیه و از این صحبتا.
همین الان تمومش کردم . واقعا پرونده شون مزخرف بود . اَه اَه اَه
خیلی ناراحت و عصبانی شدم وقتی اون قسمتی رو که راجع به درآمدت بود رو خوندم):
امیدوارم یه شغل یا منبع درآمد در خور خودت (لفظ قلم:) پیدا کنی که لیاقتت بیشتر از ایناست.
موفق باشی استاد …
ممنون آقا.
البته من دنبال پیدا کردن شغل جدید نیستم. امیدم اینه که از طریق همین ترجمه و نوشتن پول کافی دربیارم. چون ورود به شغل جدید منو ملزوم میکنه تمام فعالیتایی که به صورت آنلاین انجام میدم بذارم کنار.
درود
دمت گرم آقا:)
هیچ وقت نگو هیچ وقت
در زمانى زندگی مى کنیم که ترجمه ى کتاب هاى ریچارد داوکینز چاپ مى شن:)
ممون که فرصتی فراهم کردی تا من از خودم مانیفست بنویسم. 🙂
البته این خیلی چیز عجیبی نیست. از سال ۸۸ تا حالا ۸ تا کتاب ازش منتشر شده.
امیدوارم روزی برسه که رمانت رو از کتاب فروشی تهیه کنیم 🙂
اونور داشتم به اندلاین میگفتم. رمانایی که میخوام بنویسم، خیلی قابل چاپ نیستن و به احتمال زیاد همینجا منتشرشون میکنم. ولی خب به قول معروف: هیچوقت نگو هیچوقت.
ظاهرا آذسن هم عین نویسنده ی مورد علاقه اش (نیل گیمن) و نویسنده مورد علاقه من (عمو جورج)، دوست داره تیکه های جنسی بی ربط بچپونه وسط داستان!!!!!!!!!
من اگه بخوام تیکهی جنسی بچپونم، بیربط نخواهد بود. :))
ولی به نظر من (حالا کی نظر من رو خواست؟) منتشرشون کن؛ درسته که اسم آذسن خیلی خفنه (بین گیک ها و نرد هایی مثل من، که البته کم هم نیستیم!) ولی افراد کمی این وبلاگت (وبلاگ حساب میشه دیگه؟) رو میشناسن.
یه چندتا ایده دارم که قابلچاپ هستن. باید ببینم چی میشه. ولی اول باید بنویسمشون.
بابت هندونهای هم که زیر بغلم گذاشتی ممنونم. :))
آره دیگه😁
تازه من زیاد ازت تعریف نکردم که چشمت نزنن…🤓
بسیار عالی😁
پویا که عالی سوالات رو انتخاب کرده و فربد که عالی تر جواب داده.
ممنون آرتین.
نظر مثبت تو همیشه باعث دلگرمی بوده. 🙂
قربان تو آرتین جان