چند سالی می‌شود که کانال یوتیوب جعبه‌ابزار بازی‌سازان (Game Maker’s Toolkit) در ویدئوهایی کوتاه و آموزنده به بررسی و توصیف جنبه‌های مختلف بازی‌های ویدئویی و مفاهیم مربوط به این حوزه می‌پردازد.  من تصمیم گرفتم محتوای این ویدئوها را با کمی تصرف و منطبق کردن آن با مدیوم نوشتار، به فارسی برگردانم. این سری مقالات برای کسانی که آرزوی بازی‌ساز شدن را در سر می‌پرورانند، یا صرفاً می‌خواهند بازی‌های ویدئویی را بهتر و عمیق‌تر درک کنند، بسیار مفید خواهد بود. با مجموعه مقالات «جعبه ابزار بازی‌سازان» همراه باشید.

هشدار: در این مقاله پایان متروید ۲ و بازسازی‌هایش اسپویل خواهد شد.

در سپتامبر ۲۰۱۷، نینتندو و مرکوری استیم (MercurySteam) متروید: بازگشت ساموس (Metroid: Samus Returns) را برای ۳DS منتشر کردند. این بازی بازسازی کاملی از متروید ۲ است که برای گیم‌بوی منتشر شده بود.

حدوداً یک سال قبل بازسازی دیگری از متروید ۲ تحت عنوان Another Metroid 2 Remake که تحت‌عنوان AM2R نیز شناخته می‌شود منتشر شده بود. این بازی را طرفداران مجموعه ساخته بودند و نینتندو از طریق پیگرد قانونی سعی کرد ساخت و انتشار آن را متوقف کند.

ساخته شدن بازسازی‌های متعدد از متروید ۲ دور از انتظار نیست. این بازی بخش مهمی از خط داستانی سری متروید است، چون در آن هدف ساموس منقرض کردن کل مترویدهاست و اثرات تصمیمش در پیرنگ سوپر متروید (Super Metroid)، متروید فیوژن (Metroid Fusion) و حتی متروید ام دیگر (Metroid Other M) مشاهده می‌شود.

اما متاسفانه در این دوره و زمانه بازی کردن متروید ۲ کار آسانی نیست.

یک دلیلش تفاوت زیاد بازی با تمامی بازی‌های دیگر متروید است.

مثلاً در این بازی داخل یک نقشه‌ی هزارتومانند که بخش‌های مختلف آن به یکدیگر متصل‌اند پرسه نمی‌زنید. بلکه بازی روند خطی‌تری را دنبال می‌کند و بخش‌های جدید به‌مرور و در مقیاسی نسبتاً بزرگ باز می‌شوند. در هر مرحله (Area) باید یک سری متروید را بکشید. پس از کشتن تعداد کافی از آن‌ها مواد مذاب پایین می‌رود و می‌توانید به مرحله‌ی بعدی بروید. دلیل موجهی برای بازگشت به مراحل قبلی وجود ندارد.

احتمالاً ساختار بازی به خاطر طراحی آن برای کنسول دستی به این شکل درآمده. اصلاً نیازی نیست مثل متروید ۱ برای خودتان نقشه‌ی محیط بازی را بکشید و می‌توانید با خیال راحت هر مرحله را اکتشاف کنید و بدون نگرانی از این‌که مبادا پس از شروع دوباره‌ی بازی،‌ حس سردرگم بودن پیدا کنید، گیم‌بوی را خاموش کنید.

ولی اساساً محدودیت‌های گیم‌بوی روی متروید ۲ تاثیر منفی گذاشته است. صفحه‌ی کوچک کنسول دیدتان را محدود می‌کند، صفحه‌ی سیاه‌وسفید بی‌حال و گیج‌کننده است و کنترل بازی نیز محدود است (هرچند تعداد حرکات ساموس در این بازی از بازی اول بیشتر است).

Mark Brown Metroid 2 Remakes 00002 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷) Mark Brown Metroid 2 Remakes 00001 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷)

برای همین متروید ۲ پتانسیل زیادی برای یک بازسازی جانانه دارد، چون عناصر زیادی از آن نیاز به مدرن‌سازی دارند. بنابراین بررسی شباهت‌ها و تفاوت‌های راهکارهای Samus Returns و AM2R برای رفع کمبودهای متروید ۲ می‌تواند آموزنده باشد.

برای شروع اجازه دهید حرکات ساموس را بررسی کنیم. در هر دو بازی چابکی او به طور چشمگیری افزایش پیدا کرده است. یکی از قابلیت‌های جدید ساموس گرفتن لبه‌ی پرتگاه است. این قابلیت برای اولین بار در متروید فیوژن معرفی شده بود و در هر دو بازسازی نیز وجود دارد. همچنین در هر دو بازسازی دکمه‌ای برای تبدیل کردن ساموس به توپ غلتان در نظر گرفته شده است.

Mark Brown Metroid 2 Remakes 00003 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷) Mark Brown Metroid 2 Remakes 00004 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷)

اما در Samus Returns قابلیت مبارزه‌ی ساموس بهبود یافته است. قابلیت ضد حمله‌ی نزدیک (Melee Counter) به بازی اضافه شده و تیراندازی اُریب که در متروید کلاسیک وجود داشت، با تیراندازی ۳۶۰ درجه جایگزین شده است.

باس‌های بازی نیز در هر دو بازسازی دستخوش تغییرات بسیار شده‌اند. در متروید ۲ باید به طور دائم با باس‌هایی ساده و مشابه به یکدیگر مبارزه کنید و تنها چیزی که تغییر می‌کند، پس‌زمینه‌ی مکان مبارزه است. در AM2R به‌لطف اضافه شدن الگوهای حرکتی/تهاجمی جدید، کوچک‌تر شدن نقاط ضعف باس و اضافه شدن حملات جدید به مترویدها در طول بازی بخش مبارزه جالب‌تر شده است. Samus Returns هم عملاً همین کارها را انجام داده است. اما در این بازسازی مبارزات از AM2R پیچیده‌تر هستند و الگوهای شکست باس نیز سنتی‌تر است و باید یادشان گرفت.

Mark Brown Metroid 2 Remakes 00005 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷)

اگر از تکرار زود خسته می‌شوید، خوشبختانه در هر دو بازسازی باس‌های جدیدی اضافه شده‌اند: مثل یک توریزو (Torizo) از سوپر متروید، یک دربان (Door Guardian)، یک Bullet Hell Weapons Trainer در AM2R و یک ربات معدنچی بسیار سخت در Samus Returns.

Mark Brown Metroid 2 Remakes 00006 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷) Mark Brown Metroid 2 Remakes 00007 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷) Mark Brown Metroid 2 Remakes 00008 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷) Mark Brown Metroid 2 Remakes 00009 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷)

از اضافات دیگر می‌توان به پاورآپ‌های جدید اشاره کرد. در متروید ۲ ساموس به تعداد زیادی تجهیزات مجهز بود، اما در این دو بازسازی گلوله‌ی شارژشده (Charge Shot)، سوپر بمب (Super Bomb)، سوپر موشک (Super Missiles) و لباس جاذبه (Gravity Suit) به فهرست تجهیزات قبلی اضافه شده‌اند. در AM2R اسپیدبوست (Speedboost) و در Samus Returns پرتوی چنگال (Grapple Beam) از تجهیزات انحصاری هر بازسازی هستند.

همچنین لازم به ذکر است در Samus Returns چهار قدرت ایون (Aeion Power) جدید نیز اضافه شده است که هرکدام معیارسنج انرژی مخصوص به خود را دارند. این حرکات قدرت حمله و دفاع‌تان را افزایش می‌دهند. یکی از قابلیت‌ها گذر زمان را کند می‌کند و یکی دیگر از قابلیت‌ها نقشه‌ی اطراف مکان فعلی‌تان را نشان می‌دهد. به لطف این قابلیت پیدا کردن مکان‌ها و اتاق‌های مخفی کار آسان‌تری می‌شود.

به طور کلی Samus Returns دلش نمی‌خواهد راهتان را گم کنید. وقتی به باس‌ّها نزدیک شوید، نشانگر متروید قرمز می‌شود، صفحه‌ی نقشه پرجزئیات است و تله‌پورترها برای‌تان امکانی فراهم می‌کند تا بین مراحل جابجا شوید.

Mark Brown Metroid 2 Remakes 00010 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷) Mark Brown Metroid 2 Remakes 00011 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷) Mark Brown Metroid 2 Remakes 00012 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷)

از لحاظ طراحی مرحله، این دو بازسازی به کلیت نقشه‌ی مترو ۲ پایبند هستند، ولی به جزئیات آن نه. یعنی کلیت یک مرحله در هر دو بازسازی یکسان است، اما با جزئیات متفاوتی پر شده است.

فلسفه‌ی سازندگان AM2R این بوده که همه چیز را تا حد امکان سر جایش نگه دارند، حتی ساختار بیشتر اتاق‌ها و آیتم‌هایی که از روی زمین برمی‌دارید.

Mark Brown Metroid 2 Remakes 00013 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷) Mark Brown Metroid 2 Remakes 00014 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷)

اما با وجود حفظ عناصر بازی اصلی، یک سری عنصر جدید به بازی اضافه شده است. مثلاً‌ در یکی از قسمت‌های جدید بازی کنترل یک ربات به شما سپرده می‌شود و در قسمتی دیگر، که تنش زیادی دارد، باید از یک اسلحه‌خانه فرار کنید.

در Samus Returns عناصر جدید زیادی به بازی اضافه نشده است، ولی ساختار مراحل دگرگون شده‌اند و تراکم راه‌ها و موانع پیش رو آنقدر بیشتر شده است که برخی از مکان‌ها دیگر قابل‌شناسایی نیستند.

در هر دو بازسازی موانع و قفل‌های جدیدی اضافه شده است و فقط موقعی می‌توانید بازشان کنید که قابلیتی جدید را در همان نزدیکی‌ها پیدا کنید. از این لحاظ بازسازی‌ها سعی کرده‌اند متروید ۲ را به باقی عناوین سری شبیه‌تر کنند. البته این شباهت در Samus Returns مشهودتر است، چون مثل بازی‌های دیگر سری، برای پشت سر گذاشتن موانع عجیب آن باید آیتم‌ها و حتی پرتوهای انرژی خاص پیدا کنید. از طرف دیگر، در AM2R اگر یک سری آیتم را از دست بدهید یا از مسیر اصلی منحرف شوید، مشکل خاصی پیش نمی‌آید.

لازم به ذکر است که ساختار کلی بازی در این دو بازسازی دستخوش تغییر نشده است. همچنان هدف اصلی کشتن یک سری متروید برای باز کردن مکان‌های جدید است. اما این دو بازسازی برای بازگشت به مکان‌هایی که قبلاً بهشان سر زده بودید روشی پیش رویتان قرار می‌دهد و دلیلی برایتان فراهم می‌کند.

در Samus Returns ایستگاه‌های تله‌پورتی قرار داده شده که با استفاده از آن‌ها می‌توانید بین نقاط مختلف سیاره جابجا شوید. در نیمه‌ی دوم AM2R مکانی به نام «مرکز پخش» (Distirbution Centre) به بازی معرفی می‌شود که می‌توانید با استفاده از لوله‌های آن به مکان‌های قبلی سر بزنید. وقتی به مکان موردنظر رسیدید، می‌توانید با استفاده از قدرت‌ها و قابلیت‌های جدیدتان به غنیمت‌هایی دست پیدا کنید که پیش از آن دسترسی بهشان ممکن نبود.

مورد دیگری که می‌شود بررسی کرد، تفسیر سازندگان این دو بازسازی از عناصر قابل‌تفسیر متروید ۲ است. مثلاً مایع بی‌نام و بی‌رنگی که اتاق‌های متروید ۲ را پوشانده بود، در AM2R به مواد مذاب تبدیل شده و در Samus Returns به اسید بنفش.

Mark Brown Metroid 2 Remakes 00016 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷) Mark Brown Metroid 2 Remakes 00017 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷) Mark Brown Metroid 2 Remakes 00015 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷)

تصاویر پیش‌زمینه نیز به همین شکل بنا بر تفسیر سازندگان تغییر کرده‌اند. در AM2R کاشی‌های جالب بازی اصلی توسعه داده شده‌اند و در ناحیه‌ی دوم، این لوله‌ها:

Mark Brown Metroid 2 Remakes 00018 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷)

الهام‌بخش سازندگان بودند تا این ناحیه را به شکل تصفیه‌خانه‌ی آب بازسازی کنند.

Mark Brown Metroid 2 Remakes 00019 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷)

همچنین ناحیه‌ای که پر از آیتم‌های مخصوص اسلحه بود، به شکل تشکیلاتی برای آزمایش اسلحه بازسازی شده است.

سازندگان Samus Returns از این لحاظ کم‌کاری کرده‌اند. همه‌ی اجزای تصویر صرفاً ترکیبی از ویرانه‌هایی‌اند که رنگ و شکل‌شان عوض می‌شود. سازندگان AM2R دغدغه‌ی عمیق‌تری داشتند تا داستان چوزوها (Chozo) را تعریف کنند. چوزوها گونه‌ای باستانی هستند که هر آنچه را که در SR388 وجود دارد ساخته‌اند.

از تغییرات اساسی دیگر می‌توان به تغییر نوار سلامتی، مهمات و سیستم ذخیره‌ی بازی اشاره کرد.

در متروید ۲ ایستگاه‌هایی در محیط بازی پراکنده شده که از طریق آن‌ها می‌توانید نوار سلامتی و مهمات‌تان را پر کنید. مکان‌های مخصوص ذخیره‌سازی بازی هم نکته‌ی خاصی ندارند.

در AM2R از چنین ایستگاه‌هایی خبری نیست و نوار سلامتی و مهمات در مکان‌های مخصوص ذخیره‌سازی بازی پر می‌شود. همچنین در این بازسازی مترویدها پس از کشته شدن غنیمت زیادی از خود به جا می‌گذارند. در Samus Returns این ایستگاه‌ها وجود دارند، اما مترویدها نیز از خود غنیمت به جا می‌گذارند و قبل و بعد از هر باس‌فایت چک‌پوینتی نامرئی تعیین شده است.

حالا به‌لطف مقدمه‌چینی‌هایی که کردیم،‌ می‌توانیم با خیال راحت از اثرات این تغییرات روی تجربه‌ی متروید ۲ حرف بزنیم. هدف هر دو بازسازی این بود که متروید ۲ را به دیگر بازی‌های متروید شبیه‌تر کنند. در هر دو بازسازی کیفیت و میزان درگیرکننده بودن باس‌فایت‌ها افزایش پیدا کرده و دنیای سیاه‌وسفید و محدود نسخه‌ی اصلی با جزئیات متعدد پر شده است. اما ضروری‌ست از یک موضوع مهم صحبت کنیم: این تغییرات چه تاثیری روی «حس» بازی کردن متروید ۲ گذاشته‌اند؟‌

مثلاً مورد نوار سلامتی، مهمات و سیستم ذخیره‌سازی را که بالاتر اشاره شد در نظر بگیرید. در متروید ۲ هربار که با مترویدها بجنگید، احتمال زیادی دارد که حسابی درب‌وداغان شوید و مجبور شوید با نوار سلامتی رو به اتمام به آخرین نقطه‌ی ذخیره‌سازی برگردید تا مبادا مجبور شوید آن مبارزه را دوباره پشت سر بگذارید. چنین موقعیت‌هایی تنش زیادی به بازی اضافه می‌کنند.

در AM2R هم به لطف آیتم‌های به جا مانده پس از پایان مبارزه و ترکیب ایستگاه شارژ غلت زدن و ایستگاه ذخیره‌سازی با یکدیگر بازی سرراست‌تر شده است، اما آن حس تنش همچنان به قوت خودش باقی‌ست. اما در Samus Returns پس از پایان هر مبارزه چک‌پوینت قرار دارد،‌ بنابراین این حس تنش تا حد زیادی قوتش را از دست داده است. دیگر نیازی به عقبگرد اضطراب‌امیز برای بازگشت به نقطه‌ی ذخیره‌سازی حس نمی‌شود.

برای قضاوت کردن این بازسازی‌ها در نظر داشتن تجربه‌ی بازی کردن خود متروید ۲ ضروری‌ست. منظورم صرفاً مکانیزم‌های مختلف گیم‌‌پلی و تصمیمات حوزه‌ی گیم‌دیزاین نیست، بلکه این تجربه شامل حسی که بازی در بازیکن ایجاد می‌کند نیز می‌شود. برای شخص من این حس وحشت و ناراحتی‌ست. متروید ۲ از بیشتر مترویدهای دیگر تاریک‌تر و ترسناک‌تر است. موقع بازی کردن آن حسم این بود که دارم به حریم شخصی یک نفر تجاوز می‌کنم. بیشتر مترویدها شبیه پازلی هستند که بازیکن باید حل کند، اما جو متروید ۲ عجیب و خفقان‌آور است.

به وجودآمدن چنین جوی دلیل دارد. مثلاً در این بازی دیگر نیازی به عقبگرد نیست،‌ برای همین به هنگام پیشروی حس می‌کنید دارید هرچه بیشتر در عمق مخفی‌گاه مترویدها فرو می‌روید. همچنین برخلاف سوپر متروید، در انتهای بازی به سفینه‌یتان دسترسی پیدا می‌کنید، نه در میانه‌ی بازی. صفحه‌ی بازی نیز کوچک است و فقط می‌توانید چند متر جلویتان را ببینید، طوری که انگار چراغ‌قوه‌ای را در اتاقی تاریک روشن کرده باشید.

درک محیط بزرگ و تودرتوی بازی از زاویه‌ی دید میکروسکوپیکی که گیم‌بوی برایتان فراهم می‌کند کار راحتی نیست، برای همین حس کوچک و بی‌اهمیت بودن بهتان دست می‌دهد. مسیرهای باریک و پیچ‌درپیچ بازی نیز باعث می‌شوند باقی قسمت‌های بازی تنگ و کلاستروفوبیک به نظر برسند.

با تمام این تفاسیر متروید ۲ عملاً بازی‌ای در سبک وحشت است؛ سوژه‌ی این بازی سفری ترسناک به اعماق سیاره‌ای ناشناخته و شیرجه‌ای پرتنش به لانه‌ی موجودات بیگانه است. به نظر من هیچ‌کدام از بازسازی‌ّها این حس را منتقل نمی‌کنند، چون در نظر سازندگان‌شان، تمام عناصر متروید ۲ که در شکل‌گیری این حس دخیل بودند، ایرادهایی بودند که باید رفع می‌کردند.

برای همین در این بازسازی‌ها می‌توانید صفحه‌ی کلاستروفوبیک بازی را به سمت بیرون زوم کنید تا دید وسیع‌تری به محیط داشته باشید.

Mark Brown Metroid 2 Remakes 00020 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷)

پس‌زمینه‌های رنگارنگ و ماشین‌های پرسروصدا باعث شده‌اند سیاره زنده‌تر و خوشایندتر به نظر برسد.

Mark Brown Metroid 2 Remakes 00021 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷)

اضافه شدن عنصر عقبگرد بازیکن را ترغیب می‌کند تا دائماً بین قسمت‌های مختلف سیاره در رفت‌وآمد باشد و طراحی مرحله‌ی بازسازی‌ها، که اسلوبی سنتی‌تر دارد، مصنوعی به نظر می‌رسد و حس‌وحال یک دنیای بیگانه در فضا را منتقل نمی‌کند. مثلاً در Samus Returns برای پایین ریختن اسید مایع باید دی‌ان‌ای مترویدها را وارد یک جسم قفل‌مانند عظیم‌الجثه کنید، کاری که این مصنوعی بودن را واضح‌تر جلوه می‌دهد.

Mark Brown Metroid 2 Remakes 00022 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷) Mark Brown Metroid 2 Remakes 00023 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷)

شاید فکر کنید که دارم متروید ۲ را عمیق‌تر از آنچه هست جلوه می‌دهم و این حال‌وهوایی که از آن حرف می‌زنم، صرفاً یکی از اثرات جانبی محدودیت‌های گیم‌بوی است. ولی به نظر من این حال‌وهوا و عناصری که آن را ایجاد کرده‌اند احتمالاً عمدی بوده‌اند. استودیوی سازنده‌ی بازی Nintendo R&D1 بود، همان استودیو و اعضایی که در ساخت متروید ۱، سوپر متروید و متروید فیوژن دخیل بودند، بنابراین این بازی یک اسپین‌آف عجیب‌وغریب در مجموعه نیست.

گونپی یوکوی (Gunpei Yokoi)، تهیه‌کننده‌ی فقید بازی،‌ مخترع گیم‌بوی بود و بنابراین به محدودیت‌های آن آگاهی داشت. به نظر من اعضای سازنده‌ی بازی این محدودیت‌ها را به فال نیک گرفتند و بازی‌شان را بر اساس این محدودیت‌ها ساختند، بازی‌ای که حس نزدیکی، شوم بودن و کلاستروفوبیا را در آدم ایجاد کند. فکر کنم خودتان هم هنگام بازی کردن متوجه شوید قصد سازندگان این بوده که شما را وحشت‌زده کنند.

مثلاً هرگاه به پوسته‌ی مترویدها برخورد کنید:

Mark Brown Metroid 2 Remakes 00024 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷)

می‌دانید که به‌زودی باید با یک باس مبارزه کنید. این پوسته علاوه بر این‌که راهنمای مکان‌یابی‌ست، نوعی هشدار نیز به حساب می‌آید. هرگاه که به این پوسته‌ها برخورد کنید، حس اضطراب‌تان تشدید می‌شود، چون می‌دانید که به‌زودی باید با یک متروید دست‌وپنجه نرم کنید. نینتندو با استفاده از این پوسته‌ها می‌خواست بازیکنان را غافلگیر کند. شما همیشه پیش از پیدا کردن پوسته‌ها با مترویدها مبارزه می‌کنید، اما ناگهان وسط یکی از راهروهای بازی سروکله‌ی مترویدی پیدا می‌شود و تازه در اتاق بعدی پوسته را پیدا می‌کنید.

Mark Brown Metroid 2 Remakes 00025 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷) Mark Brown Metroid 2 Remakes 00026 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷)

بازی از زیرپا گذاشتن الگوهایی که خودش تعیین کرده هیچ ابایی ندارد. مثلاً الگوی تکراری کشتن مترویدها برای کاهش سطح مواد مذاب در انتهای بازی زیرپا گذاشته می‌شود. در این قسمت سطح مواد مذاب به جای این‌که پایین برود، بالا می‌آید و ساموس مجبور می‌شود به دنبال گونه‌ی جدیدی از مترویدها بگردد.

موسیقی بازی نیز بیان‌گر چیزهای زیادی‌ست. موسیقی پس‌زمینه، در غارهایی که شما را به سفینه‌یتان می‌رساند، امیدوارکننده و هیجان‌انگیز است.  اما وقتی به غارهای دیگری نقل مکان کنید، به موسیقی آرام، مورمورکننده و ناموزونی تغییر پیدا می‌کند.

موسیقی بیشتر بازی‌های رترو باحال و پرانرژی‌ست، طوری که بتوانید آن را زیرلب زمزمه کنید. بسیاری از بازی‌های گیم‌بوی که سازنده‌یشان R&D1 بوده نیز از این قاعده مستثنی نیستند. متروید ۲ گاهی از سکوت مطلق، افکت‌های صوتی عجیب و صدای پاهای ساموس استفاده می‌کند تا اعصاب‌تان را تحریک کند.

Samus Returns در این زمینه عملکرد خوبی دارد و در آن موسیقی بازی اصلی با وفاداری غافلگیرکننده‌ای بازسازی شده است (البته در مواقعی که در حال پخش موسیقی دیگر بازی‌های متروید نباشد!). AM2R هم در این زمینه عملکردی متوسط دارد. بسیاری از ترک‌های بازی با موسیقی شبه‌جاز و پرانرژی جایگزین شده است.

شیوه‌ی قصه‌گویی متروید ۲ بی‌سروصدا، ولی تاثیرگذار است و جو شوم بازی را تقویت می‌کند. مثلاً نزدیک انتهای بازی، متوجه می‌شوید که تعداد دشمن‌های عادی کاهش یافته است. اما در اوایل بازی، وقتی نزدیک به سطح هستید، موجودات بیگانه از در و دیوار بالا می‌روند. این یعنی بخش‌های عمیق‌تر سیاره خالی‌تر می‌شوند و پیش از این‌که به ملکه‌ی متروید برسید،‌ حتی یک دشمن عادی نیز دیده نمی‌شود. در این قسمت فقط باید در سکوت و در جوی خوفناک به سمت باس نهایی پیاده‌روی کنید.

از این مشاهدات اینطور برمی‌آید که شما اولین موجود غیرمترویدی هستید که به ژرفای سیاره راه پیدا کرده است، یا مترویدها موفق شده‌اند همه‌ی موجودات غیرمتروید را از بین ببرند و بدین ترتیب، جاپای‌شان را در راس هرم غذایی سیاره محکم‌تر کنند.

در نهایت به این اتاق می‌رسید:

Mark Brown Metroid 2 Remakes 00028 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷)

در متروید مجسمه‌های چوزو پشت درهای فشاری محکم نگه‌داری شده‌اند تا از دسترس مترویدها دور بمانند. اما مجسمه‌ی چوزوی بالا که در اعماق مخفی‌گاه مترویدها واقع شده است، خرد و خاکشیر شده است. سرش روی زمین اتفاده و تنه‌اش روی سکویی بالاتر قرار دارد. پرتوی یخی، آیتم این مجسمه، تنها سلاحی که می‌توان با آن جلوی مترویدها را گرفت، به کناری انداخته شده است. این تصویرسازی بسیار نگران‌کننده است.

Mark Brown Metroid 2 Remakes 00029 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷)

در AM2R این قسمت از بازی به نحو احسن بازسازی شده است. در این بازسازی از پرتوی یخی خبری نیست، چون زودتر به آن دست پیدا می‌کنید، اما مجسمه هنوز سرجایش است و در مراحل عمیق‌تر تعداد دشمنان کاهش می‌یابد.

اما سازندگان Samus Returns این بخش از بازی را درک نکرده‌اند. فکر نکنم آخرین مسجمه‌ی چوزو حتی در بازی وجود داشته باشد. من که نتوانستم پیدایش کنم. تراکم دشمنان نیز هیچ‌گاه کم نمی‌شود. در مسیری که به مخفی‌گاه مترویدها منتهی می‌شود، باید با ده‌ها دشمن عادی سروکله بزنید و در مبارزه‌ای پرسروصدا و شلوغ شکست‌شان دهید.

برگردیم به نسخه‌ی گیم‌بوی متروید ۲. پس از پشت سر گذاشتن مرحله‌ی مذکور و شکست دادن باس نهایی –

(راستی می‌دانستید هنگام مواجهه با باس نهایی قابلیت متوقف کردن بازی (Pause) غیرفعال می‌شود؟ این بازی هم کم از دارک سولز ندارد!).

داشتم می‌گفتم؛ پس از شکست دادن باس نهایی پایانی نمایش داده می‌شود که شاید جزو غافلگیرکننده‌ترین و نافذترین پایان‌بندی‌های بازی‌های عصر خودش باشد.

پس از شکست باس، ساموس به بچه مترویدی برخورد می‌کند و بچه متروید هم به اشتباه فکر می‌کند ساموس مادرش است. ساموس به جای این‌که بچه را بکشد و ماموریت را به پایان برساند، تصمیم می‌گیرد او را زنده نگه دارد و این دو در کنار هم سیاره را ترک می‌کنند. به‌عبارتی در بازی‌ای که حس تنهایی و انزوا یکی از شاخصه‌های آن است، آخر بازی بی‌مقدمه یک همراه پیدا می‌کنید!

Mark Brown Metroid 2 Remakes 00030 - بازسازی‌ها چگونه به بازی اصلی خیانت می‌کنند | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۵۷)

همچنان که در حال ترک مکان هستید و متروید همراه‌تان دیوارهای پیش‌رو را از سر راه برمی‌دارد، موسیقی انگیزه‌بخش و روحانی‌ای پخش می‌شود. در چند دقیقه‌ی آخر بازی، از دشمن یا پازل خبری نیست. در این چند دقیقه فرصت دارید تا به تمام پیشامدها فکر کنید؛ مثلاً رحم و مروتی که ساموس در آخرین لحظه به یک متروید نشان داد (در سوپر متروید به تبعات این تصمیم پرداخته می‌شود) یا مثلاً تبعات اخلاقی نسل‌کشی گونه‌ای بیگانه که به تکنولوژی سفر در فضا دست پیدا نکرده و تنها گناه‌‌ش این است که یک سری دزد فضایی ازشان به‌عنوان اسلحه‌ی بیولوژیکی استفاده کرده‌اند.

(در متروید فیوژن، معلوم می‌شود که ساموس، با کشتن تقریباً همه‌ی مترویدها، به زیست‌بوم آسیب زد و شرایط را برای رشد و گسترش گونه‌ای به‌مراتب خطرناک‌تر فراهم کرد.)

شاید به کمک این تعمقات بتوان حس ناخوشایندی را که بر فضای بازی حاکم است بهتر درک کرد. متروید ۲ بازی‌ای تاریک است و وقایع آن نیز نقطه‌ای تاریک در زندگی ساموس به حساب می‌آیند.

اس. آر. هولی‌ول (Holiwell) در مقاله‌ای به نام A Maze of Murderscapes دفاعیه‌ای جانانه از متروید ۲ ارائه داده است. از او نقل است: «بازی‌هایی که حول محور کشتن می‌چرخند، باید شما را ناراحت کنند. نباید این بازی‌ها را به هر زور و ضربی شده خوشایند طراحی کرد. متروید ۲ درباره‌ی کشتن است. من واژه‌ی دقیقی برای توصیف حسم سراغ ندارم، ولی این ایده ناراحتم می‌کند.»

اما Samus Returns با ایده‌ی کشتن بسیار راحت است. این بازسازی حول محور مبارزه می‌چرخد و از اضافه شدن ویژگی‌هایی چون هدف‌گیری ۳۶۰ درجه، باس‌فایت‌های پیچیده‌تر، قدرت‌های مضحک آیون و میان‌پرده‌هایی که در‌ آن‌ها ساموس روی کله‌ی باس‌ها حرکات نینجاطور انجام می‌دهد، تاکید سازندگان روی بهبود مبارزه واضح و مبرهن است.

نینتندو سعی دارد ساموس را به بایونتا تبدیل کند و این تصمیم اصلاً برایم قابل‌درک نیست. برای همین است که در قسمت نهایی بازی،‌ هنگامی که دارید با بچه متروید فرار می‌کنید، بخش مبارزه اضافه و البته یک باس دیگر – که حضورش کاملاً غیرضروری‌ست – اضافه شده است.

مبارزات بخش نهایی Samus Returns آنقدر زیاد است که به‌زحمت می‌توان متوجه شد که موسیقی بازی اصلی با موسیقی الکترونیک سریع و عجیبی جایگزین شده است. لازم به ذکر است که در AM2R بخش نهایی بازی به شکلی وفادارانه بازسازی و موسیقی آن نیز با اندکی تغییرات به‌روز شده است.

اگر هنوز شک دارید که سازندگان Samus Returns از ماهیت متروید ۲ درک درستی نداشته‌اند، در نظر داشته باشید که سوژه‌ی بازی، سفر به سیاره‌ی گونه‌ای بیگانه برای قلع‌وقمع کردنشان است، اما یکی از مکانیزم‌های اصلی گیم‌پلی، ضدحمله‌ از نزدیک (Melee Counter) است، قابلیتی که هدف آن دفاع شخصی است و فقط موقعی که دشمن دعوا را شروع کند، باید از آن استفاده کنید.

البته قصد من مزاح است (تقریباً)، اما بخش پایانی Samus Returns آنقدر از مرحله پرت است که دیگر نمی‌توان استدلال کرد سازندگان بازسازی به خاطر به‌روز کردن جنبه‌های مختلف آن به حال‌وهوای بازی اصلی لطمه زدند. این بازی به شکلی سماجت‌وار و زمخت خط بطلانی بر بازی اصلی و فلسفه‌ی پشت خلق آن می‌کشد.

البته امیدوارم سوءتفاهمی پیش نیاید. من نمی‌خواهم متروید ۲ را بازی‌ای بی‌نقص جلوه دهم. به نظر من بسیاری از ظرافت‌های آن از چشم منتقدان پنهان مانده، اما ضعف‌ها و کمبودهایی هم دارد و هرکس که قصد بازسازی بازی را داشته باشد، باید در صدد رفع‌شان بربیاید.

سازندگان این بازسازی‌ها فرصت داشته‌اند تا با استفاده از گیم‌دیزاین مدرن، تجربه‌ای مثل متروید ۲، ولی در قالبی متفاوت به بازیکن عرضه کنند، اما کاری که کرده‌اند، استفاده از قالب متروید ۲ در راستای خلق تجربه‌ای متفاوت است و این موضوع برای من ناامیدکننده است.

وقتی طراحی مراحل بازسازی‌ها شبیه به بازی اصلی است، ولی حس اکتشاف این مراحل زمین تا آسمان با بازی اصلی فرق می‌کند، چه فایده؟ وقتی مترویدها مثل بازی اصلی هستند، ولی دیگر از برخورد بهشان در راهرویی تنگ هراس ندارید، چه فایده؟

هردو بازسازی سعی دارند متروید ۲ را تحریف کنند و تا حد امکان آن را به طراحی رایج متروید شبیه کنند. هدف سازندگان AM2R این بوده که بازی را بر اساس استانداردهای ماموریت صفر (Zero Mission) و سوپر متروید بازسازی کنند و Samus Returns هم شبیه ترکیبی از بازی‌های کلاسیک متروید با Other M به نظر می‌رسد. اما شاید دلیل غایب بودن ویژگی‌های رایج دیگر بازی‌های مجموعه این بوده که این ویژگی‌ها با ساختار کلی متروید ۲ جور نبوده‌اند. شاید برای توسعه‌ی درون‌مایه‌ی بازی و خلق تجربه‌ی موردنظر سازندگان مکانیزم‌های متفاوتی لازم بوده است.

تنها مثال مربوطی که به ذهنم می‌رسد، تبدیل کردن بازی نسبتاً سخت فارکرای ۲ به فارکرای ۳ و فارکرای ۴ است، بازی‌هایی که در مقایسه با فارکرای ۲ شبیه به شهربازی برای تفریح به نظر می‌رسند.

با تمام این تفاسیر، این بازسازی‌ها بازی‌های بدی به حساب نمی‌آیند و من هردویشان را به خاطر نقات قوت‌شان دوست دارم. AM2R به دست هواداران مجموعه ساخته شده و از این لحاظ قابل‌تقدیر است و دستاوردی بزرگ به حساب می‌آید. در نهایت AM2R و Samus Returns هردو بازی‌هایی لذت‌بخش هستند. اما خودتان می‌دانید بازسازی‌ها چه سرنوشتی برای بازی اصلی رقم می‌زنند. دیر یا زود یکی از این ریمیک‌ها نسخه‌ی «واقعی» متروید ۲ در نظر گرفته می‌شود و بازی اصلی – که همین حالایش هم بازی‌ای بدنام و درک‌نشده است – بیشتر از قبل به دست فراموشی سپرده خواهد شد.

منبع: مارک براون – یوتیوب

انتشاریافته در:

مجله‌ی اینترنتی دیجی‌کالا

تعریف: مغلطه تئوری توطئه موقعی پیش می‌آید که شخصی ادعا کند که نمی‌تواند ادعا/استدلالش را ثابت کند، چون گروهی متشکل از دو نفر یا بیشتر مدرک موردنیاز برای اثبات ادعا/استدلالش را نابود یا پنهان کرده‌اند. وقتی کسی درستی یا دقت ادعای گوینده را به چالش بکشد، گوینده در جواب می‌گوید که آن شخص نیز در تلاش است تا حقیقت را لاپوشانی کند و حرف او را مدرک محکم‌تری برای درستی ادعا/استدلال اولیه‌ی خودش در نظر می‌گیرد. 

معادل انگلیسی: Conspiracy Theory

معادل‌های جایگزین: فرضیه‌ی الغا، نهان‌سازی، پنهان‌کاری دولت

الگوی منطقی: 

حقیقت A است

دلیل این‌که نمی‌شود حقیقت را ثابت کرد B است. 

بنابراین A حقیقت است. 

مثال ۱: 

 دولت روسیه کشتی نوح را مدت‌ها پیش پیدا کرد، ولی به خاطر نفرت از مذهب درباره‌ی این موضوع چیزی به مردم نگفت. 

مثال ۲: 

سرتاسر جهان، زمین‌شناسان و دانشمندان مدارک قوی‌ای کشف کرده‌اند که ۶۰۰۰ ساله بودن زمین را ثابت می‌کند، ولی چون می‌ترسند اعتبارشان زیر سوال رود، این مدارک را رو نمی‌کنند. 

توضیح: تئوری توطئه یا توهم توطئه از لحاظ روان‌شناسی مبحث پیچیده‌ای است و سوگیری‌های شناختی و مغلطه‌های بسیاری که در این سری مقالات معرفی شدند در شکل‌گیری چنین طرز فکری دخیل‌اند. عموماً مردم این نکته را در نظر نمی‌گیرند که اجرای توطئه‌ای در مقیاس جهانی چقدر غیرمحتمل است و لاپوشانی چنین توطئه‌ای چقدر کار دشواری است. در مثال بالا، کسانی که تفسیر تحت‌اللفظی از کتاب مقدس دارند، دچار ناهماهنگی شناختی (Cognitive Dissonance) می‌شوند. ناهماهنگی شناختی به تقلای ذهنی‌ای اشاره دارد که در صورت تناقض باورهای شخصی با حقایقی بیرونی پیش می‌آید. این تناقض‌های ذهنی باعث می‌شوند مردم به تئوری توطئه‌هایی چون موارد اشاره‌شده روی بیاورند و به جای تطبیق دادن باورهایشان با حقایق دنیا، حقایق را تغییر دهند تا مهر تاییدی بر باورهایشان باشد. 

استثنا: توطئه و لاپوشانی اتفاقاتی غیرممکن نیستند. البته لازم است برای اثبات وجودشان مدرک ارائه کرد، ولی باید به یاد داشته باشیم امکان وقوع یک اتفاق با محتمل بودن وقوع آن دو مقوله‌ی جدا هستند. 

منابع: 

Barkun, M. (2006). A Culture of Conspiracy: Apocalyptic Visions in Contemporary America. University of California Press.

ترجمه‌ای از:

Logically Fallacious

تعریف: مغلطه پیوستگی موقعی پیش می‌آید که شخصی فرض کند شرایط خاص از شرایط کلی محتمل‌تر هستند. این مغلطه ناشی از طرز تفکری‌ست که گزینه‌های پیش‌رویش را جایگزین یکدیگر در نظر می‌گیرد،‌ نه زیرمجموعه‌هایی از مجموعه‌ای کلی‌تر. این مغلطه موقعی شدت می‌گیرد که با ارائه‌ی اطلاعاتی گزینش‌شده به مخاطب،‌ او را ترغیب کرد زیرمجموعه را گزینه‌ای محتمل‌تر در نظر بگیرد. 

معادل انگلیسی: Conjunction Fallacy

معادل‌های جایگزین: اثر پیوستگی

الگوی منطقی: 

X زیرمجموعه‌ی Y است. 

بنابراین X از Y محتمل‌تر است. 

مثال ۱: 

وقتی در خیابان در حال دویدن هستید، احتمال پاچه‌گیری هاپوی خانگی یکی از رهگذران از پاچه‌گیری عضوی از گونه‌ی سگ‌سانان بیشتر است. 

توضیح: 

این بیانیه مغلطه‌آمیز است، چون «هاپوی خانگی یکی از رهگذران» (البته با فرض این‌که این هاپو یک سگ واقعی باشد، نه یک سگ ربات) نیز عضوی از گونه‌ی سگ‌سانان است. گونه‌ی سگ‌سانان شامل گرگ‌ها، گرگ‌های صحرایی آمریکا (Coyote) و همچنین شیتزوی همسایه (که احتمالاً از حرص کوچک بودنش پاچه‌گیری می‌کند!) می‌شود. 

مثال ۲: آقای پیپ بسیار خوش‌تیپ و خوش‌قیافه است، شغلش دکوراسیون داخلی است و عاشق تمام آهنگ‌های باربارا استرایسند (Barbra Streisand) است. آیا به آقای پیپ می‌خورد مرد باشد یا مرد همجنس‌گرا؟ 

توضیح: اگر ادعا کنیم آقای پیپ مردی هم‌جنس‌گراست مرتکب مغلطه شده‌ایم، حتی اگر ایشان شب‌ها در شوی مردان زن‌پوش (Drag Queen) رقاصی کند. آقای پیپ ۱۰۰٪ یک مرد است و با درصد اطمینان کمتری ممکن است مردی هم‌جنس‌گرا باشد، چون گروه «مردان» کلیت زیرگروه «مردان هم‌جنس‌گرا» را نیز دربرمی‌گیرد. 

استثنا: وقتی شرایط متناقض به صورت تلویحی مورد اشاره قرار بگیرند، ولی به اشتباه بیان شوند، مغلطه‌ای اتفاق نمی‌افتد. 

در مثال بالا، سوال طوری مطرح شده که ما ۱۰۰٪ مطمئنیم آقای پیپ مرد است، ولی هم‌جنس‌گرا بودن او ۱۰۰٪ معلوم نیست. ولی اگر شخصی که سوال را پرسیده، به صورت تلویحی اشاره کند «مرد دگرجنس‌گرا» و «مرد هم‌جنس‌گرا» گزینه‌های موجود هستند، مرتکب مغلطه‌ای نشده است، بلکه صرفاً سوالش را بد بیان کرده است. 

منابع: 

Kahneman, D. (2013). Thinking, Fast and Slow (1st edition). New York: Farrar, Straus and Giroux.

ترجمه‌ای از:

Logically Fallacious

تعریف: مغلطه اشتباه گرفتن مساله‌ی توضیح‌داده نشده با مساله‌ی توضیح‌ناپذیر موقعی پیش می‌آید که شخصی فرض را بر این بگیرد مساله‌ای که در حال حاضر نمی‌توان توضیح داد، توضیح‌ناپذیر است (یعنی توضیح آن غیرممکن است). این طرز تفکر مشکل‌ساز است، چون ما نمی‌دانیم در آینده چه شرایطی پیش می‌آید. شاید این شرایط جدید توضیح مساله‌ی مذکور را ممکن سازد. همچنین نمی‌توان فرض را بر این گرفت که آنچه در حال حاضر توضیح داده نشده قابل‌توضیح است. 

معادل انگلیسی: Confusing Currently Unexplained with Unexplainable

الگوی منطقی: 

ادعای X در حال حاضر توضیح داده نشده. 

بنابراین ادعای X توضیح‌ناپذیر است. 

مثال ۱:‌

تری:‌ نمی‌دونم چرا امروز صبح عروسکم از بالای کمد افتاد زمین. فکر کنم بعضی معماها هیچ‌وقت قرار نیست حل بشن! 

توضیح: ناتوانی تری در توضیح این اتفاق بدین معنا نیست که توضیحی برای آن وجود ندارد. شاید بعداً معلوم شود یکی از اعضای خانواده برای سر کار گذاشتن تری نخی نامرئی را به عروسک وصل کرده و آن را کشیده. شاید بعداً اخبار اعلام کند در لحظه‌ای که عروسک افتاد، زلزله‌ای خفیف شهر را تکان داد. شاید بعداً معلوم شود موش‌ها به خانه‌ی تری نفوذ کرده‌اند و یکی از این موش‌ها داخل عروسک او لانه کرده است. خلاصه چیزی که را که در لحظه نمی‌شود توضیح داد، لزوماً برای همیشه غیرقابل‌توضیح نمی‌ماند. 

مثال ۲: 

شاید روزی پی ببریم که انسان‌ها چطور به وجود آمدند، ولی هیچ‌وقت پی نخواهیم برد که چرا. 

توضیح: قبل از هر چیزی، باید اشاره کرد که گوینده مرتکب مغلطه‌ی مصادره به مطلوب (Begging the Question) شده است (یعنی فرض را این گرفته که «چرا»یی این وسط وجود دارد). این مورد به کنار، ما نمی‌توانیم با اطمینان بگوییم که هیچ‌وقت نمی‌توانیم پی ببریم چرا وجود داریم. ممکن است آدم‌فضایی‌ها ما را خلق کرده باشند تا رویمان آزمایش اجتماعی انجام دهند. ممکن است سه و نیم میلیارد سال قبل در زمین حیات را آفریدند تا ببینند آیا یکی از اعضای گونه‌ی انسان به نام آلفردو در ساعت ۱۵:۴۶ در تاریخ ۱۲ دسامبر ۲۰۲۳ گوش چپش را می‌خاراند یا نه و وقتی به جواب سوالشان رسیدند، دکمه‌ی ریست را بزنند و آزمایش دیگری انجام دهند. 

استثنا: مثل ادعاهای دیگر، در نظر گرفتن احتمالات دیگر راهی برای پرهیز از ارتکاب این مغلطه است. 

مثال: 

شاید روزی پی ببریم که انسان‌ها چطور به وجود آمدند، ولی شاید هیچ‌وقت پی نبریم که چرا (البته با فرض این‌که چرایی وجود دارد). 

راهنمایی:‌ واژه‌هایی چون «غیرممکن» و «ممکن» را با احتیاط به کار ببرید. این واژه‌ها در شکل عامیانه‌یشان اغلب به اشتباه به کار برده می‌شوند. 

منابع: 

مغلطه‌ای رایج در اینترنت. منبع آکادمیک برای آن یافت نشد. 

ترجمه‌ای از:

Logically Fallacious

تعریف: مغلطه اشتباه گرفتن توضیح با توجیه موقعی پیش می‌آید که شخصی وانمود کند توضیح یک موضوع تلاش برای توجیه آن، دلیل‌تراشی برای وقوع آن یا مدرکی برای تایید صحت آن است. 

معادل انگلیسی: Confusing an Explanation with an Excuse

الگوی منطقی:‌

شخص ۱ درخواست می‌کند ادعای X توجیه شود. 

شخص ۲ ادعای X را با جزئیات زیاد توضیح می‌دهد. 

بنابراین ادعای X توجیه‌شده/صحیح است.

مثال ۱: 

خانم کرب‌تری: خانم مارتین، فرزند شما به من بی‌احترامی می‌کنه و احترام نمی‌ذاره. 

خانم مارتین: به خاطر اینه که بچه‌م فکر می‌کنه شما «یه خانم بوگندوی فقیر هستید که از بچه‌ها متنفره.»‌

خانم کرب‌تری: چیزی که گفتید رفتارشو توجیه نمی‌کنه! 

خانم مارتین: نه، حقیقت محضه. 

توضیح:‌ در این مثال خانم کرب‌تری مرتکب مغلطه شد، چون به اشتباه تصور کرد چیزی که خانم مارتین گفته قرار است توجیه رفتار فرزندش باشد، در حالی که اینطور نبود. 

مثال ۲: 

ویرجیل:‌ ادعا شده که پاگنده (Bigfoot) حلقه‌ی مفقود (Missing Link) بین کپی‌های بزرگ (Great Apes) و انسان‌های امروزیه. این ادعا رو چطور توجیه می‌کنید؟ 

مارشال: خب، «حلقه‌ی مفقود» گونه‌ی جاندار بین دو گونه‌ی دیگه‌ست که در مسیر تکامل قرار دارن. 

توضیح: مارشال صرفاً معنی «حلقه‌ی مفقود» را توضیح داد، در حالی که برای ارائه‌ی پاسخ صحیح به سوال ویرجیل باید توضیح می‌داد که چرا در نظرش پاگنده حلقه‌ی مفقود است. 

استثنا: وقتی هر دو طرف بحث مطمئن باشند که کسی تلاش نمی‌کند چیزی را توجیه کند و صرفاً حقیقتی بیان شده، مغلطه‌ای اتفاق نمی‌افتد. 

راهنمایی: اگر مطمئن نیستید طرف صحبت‌تان در حال بهانه‌تراشی یا بیان حقیقت است، رک‌وراست منظورش را بپرسید. پیش‌فرض‌هایتان را به حداقل برسانید. 

منابع: 

مغلطه‌ای رایج در اینترنت. منبع آکادمیک برای آن یافت نشد. 

ترجمه‌ای از:

Logically Fallacious

تعریف: مغلطه نقض خود موقعی پیش می‌آید که استدلال خودش را نقض کند و به همین دلیل صحیح بودن آن غیرممکن باشد. 

معادل انگلیسی: Conflicting Conditions

معادل لاتین: contradictio in adjecto

معادل‌های جایگزین: حرف خود را نقض کردن، ایده‌ای که خودش را نقض کند

مثال ۱: 

تنها چیزی که قطعی‌ست عدم قطعیت است. 

توضیح: طبق تعریفی که از عبارت «عدم قطعیت»‌ در ذهن داریم،‌ امکان ندارد خودش قطعی باشد. این عبارت خودش را نقض می‌کند. 

مثال ۲: برام مهم نیست به چی باور داری،‌ به شرط این‌که باورهات به دیگران آسیب نزنن. 

توضیح:‌ این جمله متناقض است. در نگاه اول به نظر می‌رسد «به شرط این‌که» شرطی برای بیانیه‌ی «برام مهم نیست به چی باور داری» باشد، ولی اینطور نیست. این بیانیه باید در همه‌ی شرایط غلط باشد. چون استدلال‌کننده باید همیشه این موضوع را مدنظر قرار دهد که آیا باور طرف مقابلش به دیگران آسیب می‌زند یا نه. 

استثنا: اگر عبارتی که خودش را نقض کند، در قالب بیانیه‌ای آیرونیک بیان شود (مثلاً به قصد انتقال حقیقت یا معنایی عمیق‌تر) و نه یک استدلال عادی و لزوماً نباید به معنای تحت‌اللفظی آن توجه کرد، مغلطه‌ای اتفاق نمی‌افتد. 

منابع:‌

Cicero: Academic Skepticism | Internet Encyclopedia of Philosophy. (n.d.). Retrieved from http://www.iep.utm.edu/cicero-a/

ترجمه‌ای از:

Logically Fallacious

انتشاریافته در:

مجله‌ی اینترنتی دیجی‌کالا

تعریف: مغلطه سوال پیچیده به سوالی اشاره دارد که پیش‌فرضی در آن نهفته است و در این پیش‌فرض نیز معنایی ضمنی نهفته است. این معنا از شخص سوال‌کننده در برابر تهمت ادعای بی‌پایه‌واساس محافظت می‌کند. این مغلطه گفتمانی‌ست که هدف از آن گمراه کردن طرف مقابل است و موقعی به مغلطه تبدیل می‌شود که مخاطب نتواند پیش‌فرض و معنای پشت آن را در سوال تشخیص دهد و صرفاً آن را به‌عنوان حقیقت بپذیرد.

معادل انگلیسی: Complex Question Fallacy

معادل لاتین: plurium interrogatinum

معادل‌های جایگزین: مغلطه‌ی سوالات بسیار، مغلطه‌ی پیش‌انگاری، سوال دوپهلو، سوال انحرافی، سوال غلط

مثال ۱:

هر روز چند بار زنتو کتک می‌زنی؟‌

توضیح: حتی اگر شخص مقابل با تاکید پاسخ دهد: «هیچ بار!»، کار از کار گذشته است. اگر کسی این سوال را بشنود، احتمالش هست که باور کند شخصی که این سوال از او پرسیده شده زنش را کتک می زند. این طرز فکر مغلطه‌آمیز، ولی رایج است.

مثال ۲:

چند بار دیگه باید توی مدارسمون تیراندازی اتفاق بیفته تا قانون مالکیت اسلحه رو عوض کنیم؟

توضیح: پیش‌فرض این سوال این است که عوض کردن قانون مالکیت اسلحه تعداد تیراندازی‌هایی را که در مدارس اتفاق می‌افتند کاهش خواهد داد. شاید واقعاً اینطور باشد، ولی این ادعا در خود بیانیه پنهان و لابلای سوالی پیچیده‌تر پنهان شده است. آدم وقتی چنین سوالی را می‌شنود، به طور ناخودآگاه سعی می‌کند برای آن جوابی پیدا کند و حین این‌که سرش گرم پیدا کردن جواب است، به این فکر نمی‌کند که آیا ادعای ضمنی‌ای که در سوال مطرح شده درست است یا خیر. این حقه بسیار هوشمندانه است، ولی این چیزی از مغلطه‌آمیز بودنش کم نمی‌کند.

استثنا: اگر اطلاعات ضمنی نهفته در سوال حقیقی رایج و شناخته‌شده باشد، مغلطه‌ای صورت نمی‌پذیرد.

توضیح: انسان تا چه مدت می‌تواند بدون آب زنده بماند؟

پیش‌فرض نهفته در این سوال این است که انسان برای زنده ماندن به آب احتیاج دارد. بعید می‌دانم کسی این حقیقت را کتمان کند.

منابع:

Menssen, S., & Sullivan, T. D. (2007). The Agnostic Inquirer: Revelation from a Philosophical Standpoint. Wm. B. Eerdmans Publishing.

ترجمه‌ای از:

Logically Fallacious

انتشاریافته در:

مجله‌ی اینترنتی دیجی‌کالا

تعریف: مغلطه جایگزین کردن جملات شرطی یعنی جابجا کردن گزاره‌ی مقدم و تالی با یکدیگر در یک بحث منطقی.

معادل انگلیسی: Commutation of Conditionals

معادل‌های جایگزین: مغلطه‌ی گزاره‌ی تالی، تبدیل کردن جمله‌ی شرطی

‌الگوی منطقی:

اگر P پس Q.

بنابراین اگر Q پس P.

مثال ۱:

اگر مدرک دکترا داشته باشم، پس باهوشم.

بنابراین، اگر باهوش باشم، یعنی مدرک دکترا دارم.

توضیح: خیلی‌ها هستند که با پیش‌فرض اول موافق نیستند، ولی حتی اگر این پیش‌فرض حقیقی بود، درست بودن نتیجه را تضمین نمی‌کرد. افراد باهوش زیادی هستند که دکترا ندارند.

مثال ۲:

اگر تبخال بزنم، روی پوستم خارشی عجیب ایجاد می‌شود.

بنابراین اگر خارشی عجیب روی پوستم ایجاد شود، یعنی تبخال زده‌ام.

توضیح: به‌شخصه خوشحالم که این مثال مغلطه‌آمیز است! همه‌ی خارش‌ها از تبخال ناشی نمی‌شوند.

استثنا: اگر p=q، بنابراین q=p نیز حتماً صحیح است.

منابع:

Pickard, W. A., & Aristotle. (2006). On Sophistical Refutations. ReadHowYouWant.com, Limited.

ترجمه‌ای از:

Logically Fallacious

انتشاریافته در:

مجله‌ی اینترنتی دیجی‌کالا

تعریف: مغلطه استدلال دایره‌وار، نوعی استدلال است که در آن پیش‌فرض‌ها گزاره را تایید می‌کنند، اما خود پیش‌فرض‌ها هم توسط گزاره تایید می‌شوند. در چنین شرایطی، دور باطلی ایجاد می‌شود که در آن هیچ اطلاعات مفیدی به اشتراک گذاشته نمی‌شود. این مغلطه اغلب درون‌مایه‌ی طنزآمیز دارد.

معادل انگلیسی: Circular Reasoning

معادل لاتین: circulus in demonstrando

معادل‌های جایگزین: تفکر متناقض، بحث دایره‌وار، رابطه‌ی علی و معلولی دایره‌وار، استدلال در یک دایره

‌الگوی منطقی:

X به خاطر Y صحیح است.

Y به خاطر X صحیح است.

مثال ۱:

سرباز جو باوزرز: این الکترولایت‌ها (Electrotytes) چین؟‌ شما می‌دونید؟

وزیر امور خارجه: ازشون… ازشون برای ساخت براندو (Brawndo) استفاده می‌شه.

سرباز جو باوزرز: ولی چرا ازشون برای ساخت براندو استفاده می‌شه؟

وزیر امور خارجه: [پس از مکثی کوتاه دستش را بالا می‌آورد] چون براندو الکترولایت داره.

توضیح: این مثال از یکی از فیلم‌های موردعلاقه‌ی من به نام احمقَّکراسی (Idiocracy) برگرفته شده است. در این فیلم سرباز جو باوزرز (با بازی لوک ویلسون) با یک سری آدم نه‌چندان باهوش از آینده سر و کله می‌زند. او هرچقدر زور می‌زند، نمی‌تواند به اطلاعات مفید درباره‌ی الکترولایت دست پیدا کند.

مثال ۲:

کتاب مقدس از طرف خدا الهام شده چون خدا خودش اینو گفته… توی کتاب مقدس.

توضیح‌: مثال بالا یکی از جدی‌ترین استدلال‌های دایره‌وار است و بسیاری از انسان‌ها کل زندگی‌شان را بر پایه‌ی آن طرح‌ریزی کرده‌اند. این مثال مثل این می‌ماند که ایمیلی از شاهزاده‌ی نیجریه‌ای دریافت کنید که در آن ذکر شده او حاضر است ثروت میلیون‌دلاری‌اش را به شما هدیه دهد، ولی به شرط این‌که قبلش با ریختن پنجاه‌هزار دلار در حسابش «حسن نیت» خود را به او نشان دهید؛ طبیعی‌ست که نسبت به محتوای ایمیل مشکوک باشید، ولی با خواندن خط آخر آن «من، شاهزاده نوبادولا، به شما اطمینان می‌دهم که این پیغام از طرف من ارسال شده و معتبر است. می‌توانید به این ایمیل، و هر ایمیل دیگری که از طرف من ارسال شده باشد، اعتماد کنید.» به معتبر بودن ایمیل ایمان بیاورید. چرا؟ چون در خود ایمیل ذکر شده است.

استثنا: برخی فیلسوفان اعتقاد دارند که ما هیچ‌گاه نمی‌توانیم از استدلال دایره‌وار فرار کنیم، چون همه‌ی بحث‌ها تهش به چند بیانیه‌ی ساده ختم می‌شوند. با این حال، حتی اگر چنین وضعی پیش بیاید، دایره آنقدر بزرگ است که در پروسه‌ی بحث اطلاعات مفیدی در راستای تایید یا رد صحت گزاره رد و بدل خواهد شد.

راهنمایی: تمام تلاش‌تان را بکنید تا درگیر استدلال دایره‌وار نشوید، چون تلاش برای پرهیز از آن قابلیت شما را در استدلال کردن تقویت خواهد کرد. قدرت بالای استدلال اغلب نتیجه‌ی پرهیز از استدلال دایره‌وار است.

منابع:

Fallacies | Internet Encyclopedia of Philosophy. (n.d.). Retrieved from http://www.iep.utm.edu/fallacy

ترجمه‌ای از:

Logically Fallacious

انتشاریافته در:

مجله‌ی اینترنتی دیجی‌کالا

در سپتامبر ۲۰۱۹، چندتا عکس از جاستین ترودو نخست‌وزیر وقت کانادا منتشر شد که جنجال زیادی به پا کرد و نظر عمومی و خصوصاً طرفداران لیبرالش را نسبت به او خدشه‌دار و خوراک تبلیغاتی به‌موقع و موثری برای مخالفانش فراهم کرد.

دوتا از این عکس‌ها در مهمانی آموزشگاهی گرفته شده که ترودو در ۲۹ سالگی در آن تدریس می‌کرد. تم این مهمانی «هزار و یک شب»‌ بود و در این دو عکس ترودو صورت، گردن و دست‌هایش را مثل زغال سیاه کرده است تا مثلاً شکل یک شاهزاده‌ی خاورمیانه‌ای دربیاید:

justin trudeau brownface - ارتباط بین رسوایی اخیر ترودو و ماجرای موسیو نوز بلژیکی چیست؟‌ بررسی مفهوم «مصادره‌ی فرهنگی»

west point grey academy - ارتباط بین رسوایی اخیر ترودو و ماجرای موسیو نوز بلژیکی چیست؟‌ بررسی مفهوم «مصادره‌ی فرهنگی»

در عکس دیگر، جاستین ترودو برای اجرای آهنگ جامائیکایی Day-O در مسابقه‌ی استعدادیابی دبیرستانش، با سیاه کردن صورت و کلاه‌گیس افرو خود را شکل یک سیاه‌پوست درآورده بود:

justin trudeau blackface - ارتباط بین رسوایی اخیر ترودو و ماجرای موسیو نوز بلژیکی چیست؟‌ بررسی مفهوم «مصادره‌ی فرهنگی»

عکس سوم به ویدئویی تعلق دارد که زمان و مکان دقیق آن معلوم نیست و تنها می‌دانیم که به اوایل دهه‌ی ۹۰ تعلق دارد، اما ترودو در آن باز هم با صورت سیاه‌شده دست‌هایش را بالا برده و می‌خندد.

Blackface surface - ارتباط بین رسوایی اخیر ترودو و ماجرای موسیو نوز بلژیکی چیست؟‌ بررسی مفهوم «مصادره‌ی فرهنگی»

این عکس‌ها چند روز پس از شروع کارزار سیاسی ترودو برای انتخابات ۲۰۱۹ کانادا منتشر شدند و مسلماً به شانس او برای پیروزی در انتخابات آسیب می‌زنند، اما با این حال ترودو بابت آن‌ها عذرخواهی کرد. او پنج‌شنبه در وینیپگ بود و در صحبت‌هایش خطاب به گزارشگرها  گفت: «سیاه کردن صورت همیشه و در همه حال غیرقابل‌قبول است و استثنایی وجود ندارد، چون پشت سیاه کردن صورت تاریخچه‌ای نژادپرستانه وجود دارد. من باید این را درک می‌کردم و این کار را انجام نمی‌دادم.»‌

وقتی خبرنگاران مصرانه از او پرسیدند چند بار با آرایش نژادپرستانه در محافل عمومی حاضر شده، ترودو اذعان کرد که باید در ارائه‌ی جواب قاطعانه به چنین سوالاتی احتیاط کرد. او گفت:‌ «فکر می‌کنم سوالی که باید پرسیده شود این است که چطور ممکن است چنین چیزی را به یاد نداشت؟ حقیقت این است که من درک نکردم انجام چنین کاری چقدر برای کسانی که هر روز باید با تبعیض مواجه شوند دردناک است. من همیشه به این مسئله واقف بودم که از امتیازات اجتماعی زیادی برخوردار بوده‌ام، اما وقتش رسیده درک کنم که این امتیاز باعث شده نسبت به خیلی مسائل ناآگاه بمانم.» همچنین ترودو گفت هیچ‌گاه به اعضای حزبش نگفته بود که صورتش را سیاه کرده، چون «خجالت» می‌کشید.

در آخر ترودو در مقام عذرخواهی گفت: «من نباید این کار را می‌کردم. باید آگاه‌تر می‌بودم، ولی نبودم و از این بابت عذر می‌خواهم.»

چرا کار ترودو نژادپرستانه است؟

ترودو بالاتر اشاره کرد که از تاریچه‌ی نژادپرستانه‌ی سیاه کردن صورت خبر نداشته است. منظور او از این تاریخچه شخصیت جیم کرو (Jim Crow) است. رگ و ریشه‌ی جیم کرو به ترانه و روتین رقص بپر جیم کرو (Jump Jim Crow) برمی‌گردد. این ترانه را یک کمدین سفیدپوست به نام توماس دی رایس (Thomas D. Rice) در سال ۱۸۲۸ خلق کرد.  به هنگام اجرای آن، این کمدین صورت خود را سیاه و لبانش را قرمز می‌کرد و به شکلی اغراق‌آمیز با لهجه و گویش سیاه‌پوست‌ها حرف می‌زد و بدین ترتیب برده‌های سیاه‌پوست را دست می‌انداخت. اجرای رایس (که با نام ددی رایس هم شناخته می‌شود) موفقیت‌آمیز بود و سرتاسر بریتانیا و‌ آمریکا آن را اجرا کرد. بعدها لفظ جیم کرو به عبارتی نژادپرستانه علیه سیاه‌پوست‌ها تبدیل شد و قوانین نژادپرستانه علیه سیاه‌پوست‌ها در جنوب آمریکا نیز قوانین جیم کرو (Jim Crow Laws) نامیده شد.

Jim Crow - ارتباط بین رسوایی اخیر ترودو و ماجرای موسیو نوز بلژیکی چیست؟‌ بررسی مفهوم «مصادره‌ی فرهنگی»

به خاطر قضیه‌ی جیم کرو، عمل سیاه کردن صورت (یا Blackface) پس از جنبش حقوق مدنی دهه‌ی ۶۰ به‌تدریج محبوبیتش را از دست داد و این روزها در جهان غرب کاری ناپسند به شمار می‌آید. در واقع در سال ۲۰۰۱ که ترودو صورت خود را در مهمانی آموزشگاهش سیاه کرد، این کار سوال‌برانگیز بود، چه برسد به الان. می‌گویم در جهان غرب، چون سنت سیاه کردن صورت همچنان در بعضی کشورها (مثل حاجی فیروز در ایران و رپرهای بلک‌فیس در ژاپن) رواج دارد، احتمالاً به خاطر این‌که این کشورها به اندازه‌ی بعضی از کشورهای انگلیسی‌زبان رابطه‌ی پیچیده و تاریکی با سیاه‌پوست‌ها نداشته‌اند.

چرا این قضیه اینقدر جنجال‌آفرین شده؟‌

جاستین ترودو واقعاً بدشانس است که چنین عکس‌هایی از گذشته‌اش به جا مانده، چون او به‌نوعی نماد فضیلت‌فروشی (Virtue-Signalling) و بیداری اجتماعی (Wokeness) بین رهبران جهان غرب به حساب می‌آید و با توجه به شرایط زمانه، رهبری لیبرال‌تر از او نمی‌توان تصور کرد. بیداری اجتماعی‌اش او را بسیار آسیب‌پذیر کرده است، چون کوچک‌ترین لغزشی تبدیل به خوراک تبلیغاتی علیه او می‌شود. چند وقت پیش ویدئویی از او منتشر شد که در آن حرف یک زن را قطع می‌کند و به او می‌گوید به جای واژه‌ی Mankind از واژه‌ی Peoplekind استفاده کند، چون افراد بیشتری را در برمی‌گیرد (اصطلاحاً Inclusiveتر است). البته بعداً ترودو ادعا کرد که این بیانیه یک جوک بی‌مزه بوده و رسانه‌ها آن را بدون در نظر گرفتن موقعیتی که در آن بیان شده نمایش داده‌اند و این کارشان باعث ایجاد سوءتفاهم شده، اما با این حال این ویدئو برای راست‌گرایان و محافظه‌کاران به خوراک تبلیغاتی موثری تبدیل شد تا با استفاده از آن ترودو، چپ‌گرایان، لیبرالیسم و کانادا را به سخره بگیرند و وانمود کنند که لیبرال‌های مدرن چقدر از مرحله پرت هستند و سطح دغدغه‌یشان چقدر پایین است.

تفسیر شخصی من از شخص ترودو و کاری که کرده این است که او آدم بدجنس یا نژادپرستی نیست (حداقل نه از نوع آسیب‌زنش)، ولی سبک عدالت‌خواهی او مصنوعی و بی‌مایه است، اندیشه‌ی محکمی پشت آن نیست و صرفاً پیروی از جو حاکم فعلی است. در واقع ترودو مثال بارز لیبرالی‌ست که جوردن پیل در فیلم برو بیرون (Get Out) به باد انتقاد گرفته بود؛ لیبرالی که آنقدر تلاش می‌کند نژادپرست و سکسیست به نظر نرسد که تلاشش جنبه‌ای کاریکاتورگونه و حتی معذب‌کننده پیدا می‌کند و گاهی هم تلاش برای لاپوشانی نژادپرستی/سکسیم نهادینه‌شده است که شخص به خاطر عذاب‌وجدان ناشی از آن به تلاش‌های افراطی در جهت مخالف روی می‌آورد، مثل رییس مافیایی که شش روز هفته کارش آدم‌کشی و قاچاق است، ولی یک‌شنبه کلیسا رفتن و آمرزش طلبیدنش فراموش نمی‌شود.

نمونه‌ی بارز اداگونه بودن بیداری اجتماعی ترودو، آواتار فعلی او در توییتر است که در آن ترودو دارد با یک شخص سیاه‌پوست خوش‌وبش می‌کند؛ احتمالاً‌ با هدف انتقال این پیام:‌ «من با سیاه‌پوست‌ها جفتم خیلی جوره!»

Justin Truedeau - ارتباط بین رسوایی اخیر ترودو و ماجرای موسیو نوز بلژیکی چیست؟‌ بررسی مفهوم «مصادره‌ی فرهنگی»

ترودو از این‌که صورت خود را سیاه کرده ابراز پشیمانی کرده و ادعا کرده آن موقع آگاهی کافی نداشته، اما اگر رهبر یک کشور که هویت خود را بر پایه‌ی دفاع از اقلیت‌های مستضعف بنا کرده،‌ در سن ۲۹ سالگی، در سال ۲۰۰۱، نمی‌دانسته سیاه کردن صورتش و انداختن دستش دور یک زن به آن شکل کار جالبی نیست، از بقیه چه انتظاری می‌رود؟ غیر از او هیچ‌کس در مهمانی صورتش را سیاه نکرده بود. ژست ترودو در عکس و دست او دور گردن زن نیز بحث‌برانگیز است، خصوصاً با توجه به این‌که پارسال گزارشگری مونث ادعا کرد ترودو در سال ۲۰۰۰ رفتار زننده از خود نشان داده و ترودو هم بابت کارش عذرخواهی کرد و حرفی زد که به ضررش تمام شد: «اگر می‌دانستم گزارشگر روزنامه‌ای ملی هستید، اینقدر بی‌پروا رفتار نمی‌کردم.» چون در چنین شرایطی عذرخواهی به هر شکلی یعنی تایید اتهامات واردشده و اشاره به این‌که اگر می‌دانست شغل طرف چیست‌، رفتارش را عوض می‌کرد، مهر تاییدی‌ست بر نسبی بودن ارزش‌های اخلاقی‌اش.

ترودو کسی است که دوست دارد همه را راضی نگه دارد و یک وقت حرفی نزند که به کسی بربخورد و اگر کسی از او انتقاد کرد، اولین واکنشی که به ذهنش می‌رسد عذرخواهی است. این ویژگی‌ها فاجعه‌بار نیستند و از فردی چون ترودو شر زیادی به دنیا نمی‌رسد. اما به قول معروف دفاع ضعیف از یک ایده از حمله‌ی قوی به آن موثرتر است. ترودو با فضیلت‌فروشی ناآگاهانه و ریاکارانه‌اش و دغدغه‌های سطح پایینش (مثل همان قضیه‌ی Peoplekind) باعث می‌شود لیبرالیسم معاصر جلوه‌ی بدی پیدا کند. به خاطر ترودو و امثالهم جوی در دنیای غرب به راه افتاده که اشخاص معروف به خاطر مسخره‌ترین و سطحی‌ترین چیزها به اصطلاح «کنسل» می‌شوند (هجمه‌ی مجازی یا Cancel Culture و مضرات آن هم موضوعی‌ست که باید در مقاله‌ای جداگانه به آن پرداخت) و حالا کسانی که این جو را راه انداخته‌اند، خودشان دارند قربانی آن می‌شوند. چند روز پیش سارا سیلورمن (Sarah Silverman) به انتقاد از مراسم امی پرداخت و گفت به خاطر حساسیت زیاد هیچ کمدینی – حتی خودش – حاضر نیست وظیفه‌ی میزبانی را تقبل کند و مراسم بدون میزبان کسل‌کننده شده. جیمی کیمل (Jimmy Kimmel) و استیون کولبرت (Stephen Colbert) نیز در مراسم حاضر شدند و به شوخی گفتند که قربانیان اصلی چنین جوی آن‌ها هستند، چون میزبانی تنها کاری‌ست که اجازه دارند انجام دهند. مساله اینجاست که سیلورمن، کیمل و کولبرت خودشان جزو کسانی بودند که به این حساسیت‌ها دامن زدند و باعث شدند چنین جو خفقان‌آور و کسل‌کننده‌ای ایجاد شود که در آن هیچ‌کس جرات ندارد با چیزی شوخی کند.

به طور کلی رسوایی‌ای که برای ترودو پیش آمده نشان‌دهنده‌ی مشکل فضیلت‌فروشی افراطی است: اگر خودتان نتوانید مثالی بی‌نقص از استانداردهای اخلاقی‌ای باشید که سعی دارید در جامعه پیاده کنید، در‌ آخر این استانداردهای اخلاقی گریبان‌گیر خودتان خواهند شد. این بیانیه به طور خاص در مورد مسائل اخلاقی صدق می‌کند، چون بسیاری از الگوهای اخلاقی بر پایه‌ی منطق و استدلال بنا نشده‌اند و صرفاً یک جور میم فرهنگی هستند که یک سری خط قرمز سفت‌وسخت و دست‌وپاگیر ایجاد می‌کنند، طوری که انگار هدف از به وجود آوردنشان صرفاً وارد کردن فشار روانی به مردم و القای حس تقصیر و عذاب وجدان در آن‌ها به قصد سهولت کنترل کردنشان است.

جنجالی که این قضیه آفریده نه صرفاً به خاطر سیاه کردن صورت، بلکه به خاطر سابقه‌ی ترودو به‌عنوان قهرمان بیداری اجتماعی است و وقتی کسی می‌خواهد خودش را به‌عنوان قهرمان اجتماعی قالب کند، باید با انتظارات بالای مردم و محدودیت‌های ناشی از آن نیز دست‌وپنجه نرم کند.

مصادره‌ی فرهنگی (Cultural Appropriation) و ماجرای نوز بلژیکی

بحث ترودو به کنار، اجازه دهید به طور عمیق‌تر به بحث فرهنگی‌ای بپردازیم که این جنجال را آفریده: بحث مصادره‌ی فرهنگی (یا استیلای فرهنگی).

مصادره‌ی فرهنگی از پایه و اساس بحث پیچیده‌ای است، چون به‌شدت به تفسیر از مفهومی ذهنی (Subjective) چون قدرت وابسته است و برای همین تعیین حد و مرز برای آن دشوار است. اصلاً سر این‌که آیا مصادره‌ی فرهنگی اصلاً چیز بدی‌ست یا نه اختلاف نظر وجود دارد.

قبل از پرداختن به این بحث،‌ اجازه دهید توصیف خلاصه و مفیدی را که در سایت مداد از مصادره‌ی فرهنگی آمده در اینجا نقل‌قول کنم:

مصادره‌ی فرهنگی cultural appropriation در دوران معاصر خود را به گونه‌های مختلف درلایه‌های مختلف جامعه نشان می‌دهد. این که یک فرهنگ غالب از عناصری از فرهنگ اقلیت گرته‌برداری کند و با دستکاری یا به اصطلاح دزدی هنری و تاریخی بخواهد آن را به نام خودش ثبت کند، اتفاق تازه‌ای نیست. نمونه‌های مختلف آن را می‌توان در طراحی‌ها، صنعت مد و بیش از همه در دنیای هنر دید.

مثلا خواننده سفیدپوست آمریکایی که موهایش را به شیوه آفریقایی‌ها می‌بافد و لباس‌ها و زیورآلات آن‌ها را به تن می‌کند در حالی که آفریقایی-آمریکایی‌ها همچنان درجامعه با مسئله تبعیض دست و پنچه نرم می‌کنند و عناصر فرهنگی و تاریخی‌شان به این شکل و بدون احترام به حق و حقوق تاریخی به تاراج می رود. سلبریتی‌هایی که رنگ‌آمیزی چهره و لباس‌هایشان را به شیوه بومیان آمریکا انتخاب می‌کنند، در حالی که نمی‌دانند پشت هر کدام از آن طراحی‌ها دنیایی از تاریخ و فرهنگ و رمز و راز بومیان نهفته است و خواسته یا ناخواسته موجب بی‌احترامی به سنت‌هایی می‌شوند که طراحی‌ها و لباس‌ها و نقاشی‌های برگرفته از آنان هستند.

این برداشت‌ها از سنت و فرهنگ اقلیت، منجر به بروز سطحی‌نگری نسبت به معانی عمیق و تاریخ نهفته در پشت سنت‌ها می‌شود. این در حالی است که افراد برخاسته از همان فرهنگ اقلیت در تلاشند تا آن را با همه متعلقاتش یعنی ظاهر و باطن و تاریخ و سنت به دیگران بشناسانند.

برای عده‌ای از غربی‌ها مفهوم مصادره‌ی فرهنگی غیرمنطقی به نظر می‌رسد و آن را نشانه‌ی دیگری از حساسیت‌های بی‌مورد چپ‌گرایان معاصر می‌بینند. این نگرش طبیعی‌ست، چون مصادره‌ی فرهنگی یکی از مفاهیمی‌ست که از گفتمان پسااستعماری (Post-Colonialism) به ارث رسیده و گفتمان پسااستعماری هم به طور کلی درباره‌ی رابطه‌ی فرادستان و فرودستان و به طور جزئی درباره‌ی رابطه‌ی ملت استمعارگر و مردم استعمارشده است. از دوره‌ی رنسانس تاکنون قدرت فرهنگی در دنیا از آن جهان غرب بوده است و برای همین غربی‌ها همان فرادستان و استعمارگرانی هستند که بسیاری از نظریه‌پردازان پسااستعماری ازشان انتقاد می‌کنند و فرودستان و استعمارشدگان نیز شرقی‌ها و اقلیت‌های غیرسفید به حساب می‌آیند. همان‌طور که ترودو اشاره کرد، امتیازات اجتماعی او باعث شده بود به بسیاری از مسائل ناآگاه بماند.  دقیقاً به همین دلیل است که بسیاری از غربی‌ها مصادره‌ی فرهنگی را نشانه‌ی حساسیت بی‌مورد می‌بینند، چون آن‌ها از دید کسانی که قدرت دستشان بوده به قضیه نگاه می‌کنند و این قدرت باعث شده نسبت به بعضی مسائل ناآگاه بمانند، ولی مصادره‌ی فرهنگی مفهومی‌ست که برای حفاظت از ستم‌دیدگان و فرودستان به وجود آمده و در گفتمان پسااستعماری ایران نیز یکی از این کشورها به حساب می‌آید، برای همین درک این موضوع شاید برای ما آسان‌تر باشد، خصوصاً با توجه به این‌که در تاریخ کشورمان حادثه‌ای اتفاق افتاد که نمونه‌ی بارز مصادره‌ی فرهنگی و پسامد آن است؛ این حادثه ماجرای نوز بلژیکی است.

ژوزف نوز مردی بلژیکی بود که در دوران مظفرالدین‌شاه وزیر کل گمرک ایران بود. نوز برای اولین بار گمرک ایران را به شیوه‌ی اروپا گرداند و تحولی در این زمینه ایجاد کرد، طوری که در عرض ۷ سال درآمد گمرک از ۲۰۰۰۰۰ پوند به ۶۰۰۰۰۰ پوند رسید. با وجود رونق یافتن گمرک،‌ مردم عادی، ارباب‌ها و زمین‌داران با او مشکل داشتند.

احمد کسروی در کتاب تاریخ مشروطه‌ی ایران می‌نویسد: «از آنجا که مردم و روحانیون،  وجود یک خارجی را بر مصدر امور نمی‎‏پذیرفتند، ناخشنود بودند. بلژیکی‌‏‏ها در قبال به سخت‌گیری و بدرفتاری با ایرانیان (به ویژه مسلمانان) می‌پرداختند و میان یک ایرانی و یک خارجی؛ و حتی یک ایرانی مسیحی و یک ایرانی مسلمان تبعیض می‌گذاشتند. این مسائل باعث منفوریت وی شد. بازاری‌ها و بازرگانان که با نوز مشکل داشتند، به بهانه تعارف مشروب در جلوی درب یک مشروب‎‏فروشی به یک روحانی؛ دو روز بازار را بستند و غوغا به‌پا کردند.»‌

در محرم ۱۲۸۴ ه.ش. عکسی از نوز منتشر شد که در مهمانی بالماسکه عبا به تن کرده و عمامه روی سرش گذاشته است.

Nozh Picture - ارتباط بین رسوایی اخیر ترودو و ماجرای موسیو نوز بلژیکی چیست؟‌ بررسی مفهوم «مصادره‌ی فرهنگی»

این عکس به‌قدری احساسات مردم را تحریک کرد که حتی به دست ساکنین نجف هم رسید. عبدالله بهبهانی بالای منبر رفت و این کار را «توهین به مذهب» خطاب کرد و خواستار برکناری عین‌الدوله و نوز شد. به نقل از عصر ایران:

بهبهانی در ششمین جلسهٔ انجمن مخفی به تاریخ ۱۲ محرم در خانهٔ خویش به منبر رفت و از وضع گمرک و قوانینی که نوز برای دریافت عوارضی مقرر داشته، آزار مسلمانان در مرزها و استخدام یهودیان به جای مسلمانان در گمرک انتقاد کرد. او همچنین در سخنرانی به عکس اشاره کرد و گفت که نوز «مسلمانان را به استهزاء گرفته» و «کمر اسلام را شکسته». وی در پایان از شاه خواست که نوز را به دلیل خیانت اخراج کند. عین‌الدوله بدین گفته‏‏ ها بی‌اعتنایی کرد و پاسخ داشت «چون ملاها خواهان عزل او هستند او را نگه‌می‌دارد» و بر اعتبارش افزود. بازرگان‏‏ها در اعتراض به بست‌نشینی در شاه‌عبدالعظیم پرداختند و محمدعلی میرزای ولیعهد، آیت‌الله بهبهانی را موقتاً قانع کرد که نوز برکنار خواهدشد.

در این میان، این واقعه و چند رویداد دیگر آیت‌الله سید محمد طباطبایی را به بهبهانی نزدیک‌تر کرد.این اتحاد، از دید احمد کسروی و ناظم‌الاسلام کرمانی ریشه انقلاب مشروطه بود.

نوز در پایان، با فشار مشروطه‌خواهان و مقامات پادشاهی متحد بریتانیا از پا درآمد و با وقوع انقلاب مشروطه و روی کار آمدن مجلس شورای ملی از ایران اخراج شد.

از این واقعه اینطور برمی‌آید که دلیل شاکی بودن مردم از نوز پوشیدن لباس روحانیون و توهین به مذهب است، اما اگر کمی دقیق‌تر شویم، می‌بینیم که این ماجرا ریشه‌ای عمیق‌تر دارد و آن هم رفتارهای استعمارگرایانه‌ی نوز نسبت به مردم است. او بین ایرانیان و غیرایرانیان و حتی بین ایرانیان مسیحی و مسلمان تبعیض قائل شد و مردم هم چون نمی‌توانستند علیه تبعیض‌های موردی شکایت سازمان‌شده انجام دهند، از این اتفاق به‌عنوان بهانه‌ای برای یکجا انتقام گرفتن از نوز استفاده کردند.

ماجرای نوز بلژیکی نکته‌ی مهمی را درباره‌ی مصادره‌ی فرهنگی یادآوری می‌کند:‌ مصادره‌ی فرهنگی موقعی لایق انتقاد است که صرفاً‌ به خود عمل مصادره محدود نشود و نشانه‌ی ستم و تبعیضی عمیق‌تر باشد یا از ذهنیتی نشات گرفته باشد که نسبت به این ستم و تبعیض بی‌تفاوت/ناآگاه است. در دنیایی بدیل، اگر نوز بلژیکی برای مردم ایران و عقایدشان احترام قائل بود، کارهای گمرکی‌شان را بدون هیچ‌گونه تبعیض یا تحقیری انجام می‌داد و منصفانه با مردم تا می‌کرد، آیا پوشیدن لباس روحانیون باز هم این واکنش منفی را برمی‌انگیخت؟ من جواب این سوال را نمی‌دانم، شاید واقعاً برمی‌انگیخت؛ به هر حال تفکر دنباله‌رو (Mob Mentality) غیرقابل‌پیش‌بینی است. ولی حتی اگر این اتفاق می‌افتاد، نمی‌شد به‌راحتی تقصیر را گردن نوز انداخت. در چنین سناریویی، مردم وجهه‌ی بد و غیرمنطقی‌ای پیدا می‌کردند.

یکی از ایده‌هایی که قبل از انقلاب در کشور رواج داشت، این بود که اسلام سپری در برابر استعمار و امپریالیسم غرب است و بدون آن نمی‌شود به طور موثر با اقتدارطلبی غرب مقایسه کرد. از ماجرای نوز بلژیکی می‌توان این طرز تفکر را بهتر درک کرد. اصولاً وقتی گروهی قدرتمند در حال موش دواندن در امورات گروهی ضعیف‌تر و کوچک‌تر است، راه ساده‌ای برای اعتراض همگانی وجود ندارد، خصوصاً وقتی که تبعیض و ستم سیستماتیک باشد، ولی آن اقلیت به خاطر اتحاد نداشتن و عدم برخورداری از پوشش رسانه‌ای فقط به صورت موردی و در قالب تجربیات فردی از آن باخبر می‌شود. اما اگر المان فرهنگی‌ای وجود داشته باشد که اقلیت ستم‌دیده به آن اعتقاد دارد و اکثریت قدرتمند به هر شکلی به آن بی‌احترامی کند، می‌توان آن را علم کرد و با توسل به ایده‌ی «توهین به مقدسات مذهبی/فرهنگی/ملی» یا دگرگونی‌های آن تلافی تبعیض و ستم سیستماتیکی که نمی‌شد به صورت موردی رفع کرد درآورد. شاید به خاطر همین تعصب یک‌پارچه بین مردم ایران بود که این کشور، با وجود ضعف‌های بسیارش، جزو معدود کشورهای آسیایی‌ست که هیچ‌گاه به طور رسمی مستعمره‌ی قدرت‌های اروپایی نشد. اما باید این نکته را در نظر داشت که ما در عصری زندگی می‌کنیم که کارکرد استعمار و امپریالیسم عوض شده و روش‌های مقاومتی که در اوج درخشش استعمار و امپریالیسم جواب می‌دادند، دیگر جوابگو نیستند. البته باید در مقاله‌ای دیگر به این موضوع پرداخت، چون از حوصله‌ی این یکی خارج است.

در رسوایی ترودو هم «مصادره‌ی فرهنگی به‌عنوان نمادی از دردی عمیق‌تر» قابل‌مشاهده است. عده‌ای می‌خواستند ترودو را از مسند قدرت پایین بکشند و کیش شخصیتی‌اش را باطل کنند و برای همین چند روز پس از شروع کارزار انتخاباتی‌اش یک سری عکس از او منتشر کردند که در آن او مرتکب مصادره‌ی فرهنگی شده است. مصادره‌ی فرهنگی هیچ‌وقت درباره‌ی یک المان فرهنگی به عاریت گرفته‌شده نیست،‌ بلکه صرفاً بهانه‌ای است برای سلب قدرت و امتیاز از شخص یا تشکیلاتی که دارد از این قدرت و امتیاز به‌نحوی سوءاستفاده می‌کند و باید سرجایش نشانده شود. متاسفانه مشکل موقعی ایجاد می‌شود که مصادره‌ی فرهنگی خودش به ابزاری برای اعمال قدرت روی افرادی تبدیل شود که از قدرتی برخوردار نیستند.

آیا مصادره‌ی فرهنگی واقعاً مضر است؟

پیش از پرداختن به بد یا خوب بودن «مصادره‌ی فرهنگی»، لازم است که تفاوت آن را با دو مفهوم دیگر مشخص کرد: تبادل فرهنگی (Cultural Exchange) و همگون‌سازی فرهنگی (Cultural Assimilation).

در تبادل فرهنگی دو فرهنگ قدرت یکسان دارند یا اگر قدرت یکسان نداشته باشند، فرهنگ غالب این قدرت را به کار نمی‌گیرد. مثلاً اگر یک توریست آمریکایی به ایران بیاید، در ایران قرمه‌سبزی بخورد و دستور پخت آن را با خود به خارج ببرد و برای خودش قرمه‌سبزی درست کند،‌ یک تبادل فرهنگی سالم اتفاق افتاده است، چون در این سناریو هیچ‌کس قدرتش را به رخ طرف مقابل نکشیده است.

در همگون‌سازی فرهنگی یک اقلیت به اجبار یا به خاطر منافع شخصی با فرهنگ غالب همگون می‌شود و تبادل یا مصادره‌ای در کار نیست. همگون‌سازی فرهنگی اصولاً یا در شرایط بحرانی پیش می‌آید یا برای پیدا کردن فرصت‌های بهتر برای زندگی در فرهنگی جدید؛ به‌عبارتی هدف آن پرهیز از تبعیض یا تداوم بقاست. برخلاف مصادره‌ی فرهنگی، که در آن قدرت عاملی مبهم و قابل‌تفسیر است، در همگون‌سازی فرهنگی قدرت عاملی هویدا و انکارناپذیر است و قدرت فرهنگ غالب به قدری زیاد است که فرهنگ مغلوب چاره‌ای جز «همرنگ جماعت شدن» ندارد.

مصادره‌ی فرهنگی سه ویژگی دارد که آن را از بقیه‌ی مبادلات فرهنگی متمایز می‌‌کند و فقط در صورت داشتن حداقل یکی از این سه ویژگی مشکل‌ساز می‌شود. این سه ویژگی در سایت Reachout به طور خلاصه و مفید آورده شده و من ترجمه‌ی مستقیم از آن را اینجا نقل‌قول می‌کنم:

۱. مصادره‌ی فرهنگی برای فرهنگ غالب فرصتی فراهم می‌کند تا به استثمار فرهنگ‌های دیگر ادامه دهد.

فرهنگی که در حال تجربه‌ی ستمدیدگی است، اغلب در گذشته استعمار را تجربه کرده است. یعنی فرهنگ فرادست خود را مالک آن سرزمین و مردمش دانسته است. اگر مردم فرادست به سرقت عناصری از فرهنگ مردم فرودست ادامه دهند، فشار اقتصادی و وضع نامساعد آن فرهنگ به قوت خود باقی خواهد ماند.

در استرالیا، گاهی پیش می‌آید که استرالیایی‌های سفیدپوست آثار هنری بومی‌های استرالیا و ساکنین جزایر تنگه‌ی تورس را روی تی‌شرت و سوغاتی منتشر کنند. این کار آن‌ها باعث می‌شود فرهنگ فرادست از دسترنج فرهنگ فرودست بهره‌ی مالی ببرد، بدون این‌که به هنرمندان اصلی سودی برسد.

۲. مصادره‌ی فرهنگی باعث می‌شود مردم بابت فرهنگ خودشان سود و اعتباری کسب نکنند.

یکی از عواقب نامطلوب مصادره‌ی فرهنگی این است که وقتی فرهنگ فرادست از فرهنگ فرودست عناصری وام می‌گیرد، این عناصر در آخر به اسم فرهنگ فرادست ثبت می‌شود و بدین ترتیب نابرابر بودن قدرت بین دو گروه شدت می‌یابد.

به‌عنوان مثال مد شدن یک مدل موی «خفن» جدید به نام کایلی جنر (Kylie Jenner) ثبت شد، در حالی که زندایا (Zendaya)، بازیگر سیاه‌پوست وقتی موهایش را به همین شکل درآورد به باد انتقاد گرفته شد. نکته‌ی جالب اینجاست که حالت طبیعی موهای زندایا یک نکته‌ی منفی در نظر گرفته شد، ولی کایلی جنر، شخصی که هیچ سنخیتی با فرهنگ سیاه‌پوستان ندارد، بنیان‌گذار مدل مویی شناخته شد که آن را از فرهنگ دیگری که زندایا به آن تعلق داشت گرفته بود.

۳. مصادره‌ی فرهنگی باعث ایجاد کلیشه‌های نژادی می‌شود/این کلیشه‌ها را تقویت می‌کند

مصادره‌ی فرهنگی اغلب کلیشه‌های نژادی‌ای که فرهنگ‌های فرودست باید روزانه باهاشان دست‌وپنجه نرم کنند تقویت می‌کند. رییس قبیله‌ی سرخپوست‌ها، گیشای ژاپنی و شیخ عرب نمونه‌ای از این کلیشه‌ها هستند که در مراسم هالووین زیاد به چشم می‌خورند. وقتی اشخاصی که متعلق به فرهنگ فرادست هستند لباس‌های سنتی فرهنگ فرودست را می‌پوشند، از اهمیت فرهنگی این لباس کاسته می‌شود و به ابزاری برای تفریح گروه فرادست تقلیل پیدا می‌کند. همچنین این رفتار باعث می‌شود این کلیشه‌ها به حیات خود ادامه دهد. وقتی فرهنگی مورد ستم قرار گرفته شده باشد، کلیشه‌های فرهنگی تجربه‌‌های منفی‌شان را تشدید می‌کنند.

طبق این تعریف، اگر تبادل فرهنگی منتقل‌کننده‌ی یکی از این سه عامل باشد، به مصادره‌ی فرهنگی تبدیل می‌شود. حالا اجازه دهید هر عامل را به طور موردی بررسی کنیم و ببینیم در چه مواقعی مصادره اتفاق می‌افتد.

در ویژگی اول، ذکر شده که  مصادره‌ی فرهنگی فرصتی برای فرهنگ فرادست فراهم می‌کند تا فرهنگ فرودست را هرچه بیشتر استثمار کند. این ویژگی بیشتر جنبه‌ی اقتصادی دارد. یعنی اگر فرهنگ فرادست عناصر فرهنگی‌ای را وام بگیرد، این عناصر را به تجارت تبدیل کند و از این تجارت مطلقاً هیچ سودی به کسانی که به آن فرهنگ تعلق دارند نرسد‌، این اتفاق سوال‌برانگیز است. مشکل اینجاست که عناصر فرهنگی حق کپی‌رایت ندارند و برای همین مرز بین دزدیدن این عناصر و الهام گرفتن ازشان مشخص نیست و باز هم برای درک آن باید به مفهوم مبهم و قابل‌تفسیر قدرت توسل جست.

مثلاً یکی از انتقاداتی که به شخص الویس پرسلی (Elvis Preseley) وارد می‌شود این است که او از سنت موسیقی سیاه‌پوستان – به طور دقیق‌تر ریتم اند بلوز (R&B) و موسیقی گاسپل – عناصری وام گرفته (یا به اعتقاد عده‌ای به سرقت برده) و به خاطر امتیازی که سفیدپوست‌ها داشتند به محبوبیت بسیار رسیده،‌ در حالی‌که سیاه‌پوست‌هایی چون چاک بری (Chuck Berry) با این‌که مولف سبک موسیقی الویس بودند، هیچ‌گاه به جایگاه او نرسیدند و هیچ شانسی هم برای رسیدن به جایگاه او نداشتند. در سال ۱۹۷۷، پس از مرگ پرسلی، در روزنامه‌ی شیکاگو دیفندر – روزنامه‌ای مخصوص سیاه‌پوستان – نوشته شده بود: «وقتی الویس پرسلی نفس آخرش را کشید، رسانه‌ها او را «پادشاه راک» خطاب کردند. نخیر! دوست من چاک بری پادشاه راک بود. پرسلی صرفاً شاهزاده‌ای بود که از استعداد شاهانه‌ی حاکمی خارجی با خلاقیتی بی‌انتها بهره‌برداری کرد. اگر بری سفیدپوست بود، می‌توانست به‌حق مسند پرسلی را تصاحب کند و تاج او را روی سر بگذارد.»

البته پرسلی خودش هم به این موضوع اذعان داشت و نمی‌توان به شخص او خرده گرفت. از او نقل است: «خیلی‌ها فکر می‌کنند من آغازگر این سبک بودم. ولی راک اند رول مدت‌ها قبل از این‌که سروکله‌ی من پیدا شود وجود داشت. هیچ‌کس نمی‌تواند مثل رنگین‌پوستان آهنگ راک اند رول بخواند. بیایید با هم روراست باشیم. من نمی‌توانم مثل فتس دومینو (Fats Domino) بخوانم. مطمئنم.»

با این‌که پرسلی خودش گفته فتس دومینو از او خواننده‌ی بهتری است، ولی او سالانه دو میلیون دلار پول درمی‌آورد و فتس دومینو سالانه هفتصد هزار دلار.

حالا سوالی که اینجا پیش می‌آید این است که آیا واقعاً انتقادی به پرسلی وارد است؟ آیا این تقصیر پرسلی است که مردم اینقدر با او حال کردند؟ آیا او حق نداشت از پتانسیلی که در موسیقی سیاه‌پوست‌ها دید بهره‌برداری کند؟ آیا درآمد بیشتر پرسلی در مقایسه با فتس دومینو تقصیر پرسلی یا حتی تقصیر نژادپرستی است؟ اصلاً اگر نژادپرستی سیستماتیک علیه سیاه‌ها اینقدر سنگین بود، فتس دومینو چطور می‌توانست همان درآمد سالانه هفتصد هزار دلار را کسب کند؟ آیا اصلاً برای الهام گرفتن از عناصر فرهنگی (که تحت حفاظت قانون کپی‌رایت نیستند) می‌شود کسی را مواخذه کرد؟ جواب به این سوال‌ها کار راحتی نیست، خصوصاً از این لحاظ که هیچ‌کدام از این کارها جرم یا حتی در نظر عموم کار غیراخلاقی محسوب نمی‌شوند و همه چیز بستگی به تفسیر شخصی افراد دارد. اگر من نوعی ادعا کنم پرسلی بااستعدادترین خواننده‌ی کره‌ی زمین است و موفقیتش ربطی به سفید بودنش نداشت، چطور می‌توان این ادعا را رد کرد؟ این پیچیدگی‌ها باعث می‌شوند این قضیه در نهایت به یک مساله‌ی مرامی تبدیل شود. پرسلی خودش اذعان داشت که تحت تاثیر موسیقی سیاه‌پوست‌هاست و به نظرم همین بیانیه او را از انتقادهای این‌چنینی مبرا می‌کند. اگر هنرمندی از فرهنگی ناشناخته عناصری وام بگیرد و سعی کند این الهام‌گیری را مخفی نگه دارد یا وانمود کند که نبوغ شخصی خودش عامل اصلی موفقیت‌اش است، آن موقع می‌توان از او به خاطر روراست نبودن انتقاد کرد. به نظرم هنرمند، اگر بامرام باشد، می‌تواند بخشی از اندوخته‌های خود را به یک جامعه‌ی فرودست و هنرمند ناشناخته که الهام‌بخش او بوده اهدا کند (البته اگر خودشان بخواهند) یا به دیده/شنیده شدن آن‌ها کمک کند تا دین خود را هرچه بیشتر به فرهنگی که الهام‌بخش او بوده ادا کند، ولی همان‌طور که اشاره کردم این کارها مرامی است و نمی‌توان کسی را مجبور به انجام‌شان کرد. شاید از این لحاظ، ایده‌ی مصادره‌ی فرهنگی هنرمندان و بیزنس‌ها و امثالهم را ترغیب کند که کمی بیشتر هوای فرهنگ‌های فرودستی را که ازشان الهام می‌گیرند یا بهره‌برداری می‌کنند داشته باشند، ولی تبدیل کردن آن به قانون یا کد اخلاقی سفت‌وسخت مانعی برای خلاقیت است و جلوی رشد اقتصادی را می‌گیرد. در ضمن مشکل صرفاً غیراخلاقی بودن چنین کاری نیست؛ مساله اینجاست که به انحصار درآوردن عناصر فرهنگی که به شخص خاصی تعلق ندارند، فقط در یک نظام تمامیت‌خواه و به‌شدت کنترل‌گر ممکن است.

ویژگی دوم هم مثل ویژگی اول است، با این تفاوت که به جای جنبه‌ی اقتصادی، بیشتر روی جنبه‌ی معنوی بهره‌برداری فرهنگی تاکید دارد. یعنی اگر شخصی از یک فرهنگ فرودست عناصری الهام گرفت، خوب است که تا حد امکان به شناخته شدن و دیده شدن منابع الهامش کمک کند و طوری وانمود نکند که انگار همه‌ی کارها را خودش انجام داده است.

مثلاً محسن نامجو همراه با انتشار آخرین آلبومش «بر چله‌ی کمان اشک» (On the String of the Tear’s Bow) کتابچه‌ای منتشر کرد که در آن تمامی فرهنگ‌های موسیقیایی نسبتاً ناشناخته‌ای را که برای ساخت آلبوم ازشان استفاده کرده معرفی کرده است. این کتابچه را می‌توانید از این لینک دانلود کنید، ولی محض نمونه چند صفحه از آن را در ادامه می‌آورم تا بهتر متوجه منظورم شوید:

Mohsen Namjoo 1 - ارتباط بین رسوایی اخیر ترودو و ماجرای موسیو نوز بلژیکی چیست؟‌ بررسی مفهوم «مصادره‌ی فرهنگی»

Mohsen Namjoo 2 - ارتباط بین رسوایی اخیر ترودو و ماجرای موسیو نوز بلژیکی چیست؟‌ بررسی مفهوم «مصادره‌ی فرهنگی» Mohsen Namjoo 3 - ارتباط بین رسوایی اخیر ترودو و ماجرای موسیو نوز بلژیکی چیست؟‌ بررسی مفهوم «مصادره‌ی فرهنگی» Mohsen Namjoo 4 - ارتباط بین رسوایی اخیر ترودو و ماجرای موسیو نوز بلژیکی چیست؟‌ بررسی مفهوم «مصادره‌ی فرهنگی»

این کتابچه نمونه‌ی خوبی از اتفاقی‌ست که ایده‌ی «مصادره‌ی فرهنگی»، در ایدئال‌ترین حالتش، سعی دارد به وقوع آن کمک کند. به لطف این کتابچه، نامجو نه‌تنها دین خود را به فرهنگ‌هایی که ازشان الهام گرفته (موسیقی بلوچستان، موسیقی مغول، رقص شمشیر و…) ادا کرده، بلکه در شناسانده شدن این فرهنگ‌ها به طرفدارانش، در قالبی رسمی و با ذکر منابع معتبر نقشی اساسی ایفا کرده است. بسیاری از هنرمندان سعی دارند منابع الهام‌شان را تا حد امکان مخفی نگه دارند و به قولی رو نکنند نبوغی که مخاطب در اثرشان می‌بیند ریشه در کجا دارد. این مخفی‌کاری ممکن است موذی‌گرانه باشد یا صرفاً ناشی از سهل‌انگاری و بی‌حوصلگی هنرمند. در چنین شرایطی، کسی هم نمی‌تواند به هنرمند خرده بگیرد، چون در نهایت او می‌تواند بگوید: «خودتان باید می‌رفتید دنبالش» یا «هنرمند وظیفه ندارد کارش را به کسی توضیح دهد.» و… برای همین است که کار نامجو ارزشمند است و می‌تواند الگوی خوبی برای کسانی باشد که می‌خواهند به فرهنگ‌های ناشناخته‌ای که ازشان الهام می‌گیرند ادای دین کنند.

لازم است باز هم تاکید کنم که عنصر «قدرت» را نباید نادیده گرفت. در مثال نامجو دلیل ارزشمند بودن کارش این است که او هنرمندی محبوب و معروف است و فرهنگ‌هایی که معرفی کرده نسبتاً فرهنگ‌هایی ناشناخته برای مخاطبان کارش به حساب می‌آیند. به‌عنوان مثال چندتا از اطرافیانتان را می‌شناسید که اطلاعاتی جامع درباره‌ی چیزهایی که نامجو در کتابچه ازشان حرف زده داشته باشند؟ اگر نامجو هنرمندی ناشناخته بود، یا منابع الهامش عناصر فرهنگی شناخته‌شده‌ای بودند که به قدر کافی بهشان توجه نشان داده شده (مثلاً موتزارت و بتهوون)، بحث انحصار فرهنگی پیش نمی‌آمد. اجازه دهید با مثالی وارونه منظورم را بهتر مشخص کنم.

در انیمه‌ی نئون جنسیس اونگلیون (Neon Genesis Evangelion) شمایل مسیحی زیاد استفاده شده:

503px Cross Examples - ارتباط بین رسوایی اخیر ترودو و ماجرای موسیو نوز بلژیکی چیست؟‌ بررسی مفهوم «مصادره‌ی فرهنگی»

شاید این شمایل مسیحی این تصور را ایجاد کند که سازندگان انیمه قصد داشته‌اند انیمه‌ای با درون‌مایه‌ی مسیحی بسازند، اما این تصور اشتباه است. از کازویا تسوروماکی (Kazuya Tsumuraki)، یکی از عوامل اصلی انیمه، نقل است:

در ژاپن آثار زیادی حول محور ربات‌های غول‌پیکر ساخته می‌شود و ما می‌خواستیم با استفاده از درون‌مایه‌های مذهبی کار خود را از بقیه متمایز جلوه دهیم. مسیحیت در ژاپن مذهبی ناشناخته است و به نظرمان سمبل‌های آن رازآلود بودند. هیچ‌یک از کسانی که در ساخت انیمه دخیل بودند مسیحی نبودند. این انیمه فاقد زیرلایه‌ی معنایی مسیحی است. ما فقط که فکر کردیم که سمبل‌های مسیحی از لحاظ بصری باحال هستند. اگر می‌دانستیم که روزی انیمه در آمریکا و اروپا نمایش داده می‌شود، شاید از این سمبل‌ها استفاده نمی‌کردیم.

مثال نئون جنسیس اونگلیون برای درک مصادره‌ی فرهنگی بسیار آگاهی‌بخش است، چون کاری که سازندگان انیمه کردند، مصداق بارز «مصادره‌ی فرهنگی» در شدیدترین حالتش است، اما کسی به آن شکل به این قضیه اهمیت نمی‌دهد، چون قدرت مسیحیت اینقدر زیاد است و ژاپن و انیمه هم ‌آنقدر در محدوده‌ی دوری از حوزه‌ی نفوذش قرار دارند که کسی نمی‌آید به چندتا انیمه‌ساز ژاپنی به خاطر استفاده از شمایل مسیحیت صرفاً‌ به خاطر باحال بودنشان خرده بگیرد، در حالی که اگر این وسط عدم توازن قدرت قرار داشت، با یک مثال بارز از مصادره‌ی فرهنگی طرف بودیم.چون یکی از بدترین جنبه‌های مصادره‌ی فرهنگی این است که سمبلی را که برای مردم قداست/اهمیت دارد، با بی‌خیالی و بی‌مبالاتی و صرفاً برای باحال بودنش استفاده کنی، دقیقاً همان کاری که نوز بلژیکی کرده بود و لوگان پال (Logan Paul)، یوتوبر معروف در سفر خود به ژاپن و ایتالیا زیاد انجام می‌‌داد.

اما وقتی یک عده‌ای رپ‌خوانی خواننده‌های سفیدپوست را مصادره‌ی فرهنگی طلقی می‌کنند، به این دقت نمی‌کنند که در دنیای هیپ‌هاپ قدرت همچنان دست سیاه‌پوست‌هاست و اگر خواننده‌ای سفیدپوست مثل امینم در این دنیا به موفقیت می‌رسد، عدم توازن قدرت در کار نیست و به‌قولی امینم چیزی را «مصادره» نکرده است و نمی‌تواند مصادره کند.

ویژگی سوم، یعنی ترویج کلیشه‌های نژادی، ساده‌ترین و سطحی‌ترین جنبه‌ی مصادره‌ی فرهنگی است و همان جنبه‌ای است که ترودو به خاطر سیاه کردن صورتش مورد انتقاد قرار گرفت. کیتی پری (Katy Perry) هم جزو کسانی است که به خاطر ترویج کلیشه‌های نژادی مورد انتقاد قرار گرفته است.

Katy Perry - ارتباط بین رسوایی اخیر ترودو و ماجرای موسیو نوز بلژیکی چیست؟‌ بررسی مفهوم «مصادره‌ی فرهنگی»

شاید برایتان این سوال پیش بیاید که دقیقاً مشکل این کار چیست؟‌ مثلاً‌ این‌که پری خود را شکل ملکه‌ی مصری و گیشای ژاپنی درآورده (صرفاً به خاطر باحال به نظر رسیدن و بدون داشتن هیچ‌گونه دانش تاریخی) به چه کسی آسیب می‌زند؟

به زبان ساده، ترویج کلیشه‌های نژادی باعث می‌شود مردم فرهنگی فرودست و ناشناخته در جعبه‌ای قرار بگیرند که بیرون آمدن از آن مشکل است. مثلاً لوگان پال که بالاتر به آن اشاره کردم، در وی‌لاگی (Vlog) که از سفرش به ایتالیا ضبط کرده بود، بعضی مواقع سعی می‌کرد به شکلی اغراق‌آمیز ادای ایتالیایی حرف زدن دربیاورد و به طور کلی سفر او درباره‌ی خودش بود و ایتالیا و فرهنگش صرفاً‌ نقش پس‌زمینه را ایفا می‌کرد. این کار او این تصور را ایجاد می‌کند که درک پال از ایتالیا صرفاً‌ به همین کلیشه محدود می‌شود و او نه فرهنگ ایتالیا را می‌شناسد،‌ نه علاقه‌ای به شناخت آن دارد، چون همین کلیشه‌ها او را راضی نگه می‌دارند و فضیلت «تجربه‌ی فرهنگ‌های دیگر» به بازتولید چندتا کلیشه محدود می‌شود.

همچنین کلیشه‌های نژادی باعث ایجاد یک سری تعصبات در ذهن افراد می‌شود که آدم به طور غریزی تمایل به تایید شدنشان دارد. مثلاً یکی از کلیشه‌های قومیتی در کشور ما این است که شیرازی‌ها تنبل‌اند. این کلیشه نسبت به کلیشه‌ی قومیت‌های دیگر بی‌آزارتر به نظر می‌رسد و تا جایی که دیده‌ام، خود شیرازی‌ها هم آن را به شوخی به کار می‌گیرند و حساسیت زیادی ایجاد نمی‌کند. حالا فرض کنید در یک سناریوی فرضی ایده‌ی تنبل بودن شیرازی‌ها در ذهن آقای الف رخنه کرده و از قضا در پروژه‌ای یک همکار شیرازی به پست او خورده. ذهنیت درگیر کلیشه‌ی آقای الف او را به سمت «تنبل» دیدن همکار شیرازی‌اش سوق می‌دهد، طوری که هرگاه از او کم‌کاری سر بزند، پیش خودش می‌گوید: «شیرازیه دیگه. شیرازیا تنبلن!» در حالی‌که شاید اگر این پیش‌فرض در ذهن او وجود نداشت، اصلاً روی کم‌کاری همکارش حساس نمی‌شد و درک می‌کرد که شاید او مشکلی دارد،‌ یا شاید قصد دارد کار را بعداً انجام دهد، یا اصلاً کم‌کاری نمی‌کند و صرفاً او به خاطر پیش‌داوری‌اش روی این موضوع حساس شده. در واقع اگر همکارش شیرازی نبود، شاید رفتار او را یک رفتار طبیعی انسانی می‌دید. به‌عبارتی کلیشه‌ی نژادی (یا هر کلیشه‌ی دیگری)، اگر در ذهن تثبیت شود، قابلیت تفکر نقادانه را از آدم سلب می‌کند و باعث می‌شود پیچیدگی‌های انسان‌های دیگر را نادیده بگیرد و با قضاوت پیش‌داورانه‌ی خود آن‌ها را تعریف کند.

این تصور وجود دارد که کلیشه‌ها به این دلیل به کلیشه تبدیل می‌شوند که عده‌ی کثیری رفتار یا ویژگی خاصی را در گروهی از مردم مشاهده می‌کنند و ماحصل این مشاهدات مشابه به کلیشه تبدیل می‌شود. مثلاً در جامعه‌ی ما این تصور وجود دارد که مردها دنبال رابطه‌ی جنسی هستند و برای این‌که جامعه فاسد نشود، زن‌ها باید تا حد امکان خود را از نگاه مردان محفوظ نگه دارند، وگرنه به طعمه‌ی آنان تبدیل می‌شوند. برای کسی که در جامعه زندگی می‌کند، نگاه جنسیت‌زده‌ی مردان به زنان و فرهنگ مخ‌زنی امری مشهود است و شاید پیش خودش بگوید این کلیشه درست است، اما در این میان باید مساله‌ای را مطرح کرد: گاهی همین کلیشه‌ها نگاه جنسی مردان را تقویت می‌کند و باعث می‌شود فکر کنند که اشکالی ندارد چنین رفتاری از خود به خرج دهند. مثلاً اگر من نوعی به دور و برم نگاه کنم و ببینم زن‌ها خود به خود من را به چشم یک شکارچی جنسی می‌بینند و هرگونه تلاشی برای تعامل را نخ دادن در نظر می‌گیرند و گارد دفاعی می‌گیرند، و مردان دیگر هم من را به خاطر تلاش برای تعامل دوستانه/عاطفی با جنس مخالف مسخره می‌کنند، پیش خودم می‌گویم: «خیله خب، اگه بدون این‌که کاری انجام بدم، جامعه منو در چنین قالبی قرار داده و هیچ راه فراری هم ازش نیست، پس بهتره به همون موجودی تبدیل بشم که ازم انتظار می‌ره. اینجوری کار منم راحت‌تر می‌شه. اگه قراره قضاوت بشم، لااقل بهتره کاری انجام بدم که این قضاوت رو توجیه کنه.»‌ حالا که این کلیشه تثبیت شده، جامعه آن را به‌عنوان مدرکی برای حقیقی بودنش در نظر می‌گیرد و مردم می‌گویند: «دیدید گفتیم مردها همه‌شون سروته یک‌کرباسن!» در حالی‌که همین دیدگاه کلیشه‌ای مردها را به سمت چنین رفتارهایی سوق می‌دهد، چون آنقدر بی‌اعتمادی زیاد است که تلاش مرد برای برقراری رابطه‌ای فراجنسی با سوءظن یا بی‌تفاوتی مواجه می‌شود. به‌عبارتی رابطه‌ی کلیشه با رفتار کلیشه‌ای رابطه‌ای دوطرفه است. همان‌قدر که پیش‌فرض‌های جامعه از گروهی خاص بر پایه‌ی مشاهدات حقیقی بنا شده، این پیش‌فرض‌ها در شکل‌گیری مشاهدات مذکور نقش دارند.

گاهی حتی کلیشه‌های مثبت نیز مضر هستند. مثلاً در آمریکا کلیشه‌ای جا افتاده مبنی بر این‌که سیاه‌پوست‌ها رقاص‌های خوبی هستند. اگر سیاه‌پوستی پیدا شود که به رقص علاقه‌ای نداشته باشد یا در رقصیدن افتضاح باشد،‌ نوعی حس بیگانگی نسبت به خودش پیدا می‌کند، انگار که واقعاً به فرهنگ سیاه‌ها تعلق ندارد و یک چیزی سر جایش نیست. مضعل گسترده‌ی حس تزلزل (Insecurity) که بین مردم راه افتاده ناشی از ترویج همین کلیشه‌های در ظاهر بی‌آزار و حتی مهربانانه است. این کلیشه‌ها دید ما را مخدوش می‌کنند و اجازه نمی‌دهند با هر انسان در سطحی فردی درگیر شویم و سعی کنیم خود واقعی‌اش را بشناسیم، برای همین عده‌ی زیادی که از اعتماد به نفس پایین رنج می‌برند، برای پذیرفته شدن در جامعه به پذیرش کلیشه‌ها روی می‌آورند تا شاید با تایید تعصبات مردم (یا گاهی تلاش افراطی برای رد این تعصبات) نظر آن‌ها را جلب کنند. این راه برای جلب توجه بسیار تحقیرآمیز است. شاید بگویید: «اوو، کی می‌ره اون همه راهو. همه رو که نمی‌شه از نزدیک شناخت. بالاخره باید با یک سری پیش‌فرض شروع کرد.» در جواب باید بگویم که بله، این بیانیه درست است، اما اگر حاضر نیستید یا نمی‌توانید با کسی در سطحی عمیق درگیر شوید و خود واقعی‌اش را بشناسید، مسلماً‌ او به قضاوت و پیش‌داوری شما بر اساس یک سری کلیشه‌ی جا افتاده نیازی نخواهد داشت. اگر نمی‌خواهید با کسی از نزدیک آشنا شوید، اصلاً چه نیازی هست چیزی درباره‌ی او بگویید که غلط بودنش باعث سوءتفاهم می‌شود و درست بودنش باعث محدود کردن و نفی فردیتش؟ اگر شما یک سیاه‌پوست پیدا کنید که از قضا واقعاً رقاص خوبی‌ست و این موضوع را به شوخی به رخ او بکشید، چه ارتباط معناداری اتفاق می‌افتد؟‌

در مثال ترودو نیز مشکل این است که صورت سیاه‌شده هویت گروهی از مردم را در رنگ پوستشان خلاصه می‌کند، تازه آن هم به شکلی غلط، چون مطمئناً علاءالدین، یا هر شخصیت هزار‌ویک‌شبی که ترودو می‌خواسته خود را جایش جا بزند، سیاه‌پوست نبود. این دیدگاه از ذهنیتی خبر می‌دهد که با بی‌حوصلگی مطلق یک انسان و فرهنگش را می‌نگرد و آن را ابزاری برای حال کردن و خودنمایی خودش می‌بیند. طبعاً کسی دوست ندارد فرهنگش،‌ چیزی که گاهی اوقات کل زندگی‌اش به شکلی تلخ و تراژیک تحت‌تاثیر آن است، با دیدی سطحی مورد بررسی لحظه‌ای قرار بگیرد و سپس با بی‌تفاوتی نادیده گرفته شود. برای ما ایرانی‌ها، که فرهنگ‌مان در سطح دنیا نسبتاً ناشناخته و درک‌نشده است و حتی وجهه‌ای منفی دارد، این موضوع باید به‌مراتب ملموس‌تر باشد. به اشتباه گرفته شدن ایرانی‌ها با اعراب، که اشتباهی رایج و شناخته‌شده است، یکی از پسامدهای ترویج کلیشه‌های نژادی/فرهنگی است. سوالات تحقیرآمیزی از قبیل «واو، نمی‌دونستم تو ایران فلان چیزو دارید!»که گاهی اوقات خارجی‌ها می‌پرسند و معمولاً فلان‌چیز هم جزو عادی‌ترین امکانات است، نمونه‌ی دیگری از تاثیرات مخرب کلیشه‌سازی است.

البته به این قضیه واقفم که شاید چیزهایی که می‌گویم، در نظر بعضی‌هایتان مشکلی حاد به نظر نرسند و تا جایی که می‌دانم، مصادره‌ی فرهنگی به مشکلی بحرانی و اضطرای منجر نشده است. من نمی‌خواهم ادعا کنم همه‌ی کلیشه‌ها غلط هستند یا مثلاً هرکسی که لباس محلی یکی از اقوام ایرانی را پوشید و با آن عکس اینستاگرامی برای خودنمایی گرفت، دارد به آن فرهنگ آسیب می‌زند. در واقع همه‌ی این صحبت‌ها به این بستگی دارد که شما تا چه حد قصد ملاحظه‌گر بودن دارید و تا چه حد قصد دارید احترام بقیه را نگه دارید. به‌شخصه با کارکرد فعلی مصادره‌ی فرهنگی در جامعه‌ی غرب چندان موافق نیستم. شماتت کردن یک سری آدم معمولی و بی‌آزار به خاطر پوشیدن لباس فرهنگی خاص در هالووین کار جالبی نیست و فقط باعث می‌شود چنین دغدغه‌هایی از دید عموم مسخره و ناخوشایند جلوه کند.

وقتی صحبت مصادره‌ی فرهنگی در میان است، مفهوم قدرت را نباید فراموش کرد. من از قصد مثال نوز بلژیکی را به‌عنوان نمونه‌ی بارزی از مصادره‌ی فرهنگی در شکل بدش به کار بردم، چون نوز بلژیکی یک مستشار قدرتمند بود که بین مردم ایران تبعیض قائل شده بود،‌ آن هم در دورانی که نامتوازن بودن قدرت بین شرق و غرب در اوج خودش قرار داشت. اگر نوز بلژیکی یک آدم معمولی بود یا ضد مردم ایران اقداماتی قدرت‌طلبانه انجام نداده بود، نمی‌شد او را به‌عنوان نمونه‌ای مضر از مصادره‌ی فرهنگی در نظر گرفت. برای این‌که دغدغه‌ی مصادره‌ی فرهنگی به حساسیت بی‌مورد تبدیل نشود، باید هویت شخصی که آن را انجام می‌دهد، و نیت پشت انجام آن را در نظر داشت. فقط با تحلیل شرایط می‌توان درباره‌ی مضر بودن یا نبودن مصادره‌ی فرهنگی به نتیجه‌ای قطعی و سازنده رسید.

نتیجه‌گیری

در این مطلب تلاش من این بود که مفهوم پیچیده‌ی مصادره‌ی فرهنگی را به شکلی قابل‌درک و تا حد امکان در بستر فرهنگ ایران توضیح دهم، چون با توجه به ویدئوهایی که در یوتوب دیده‌ام، سوءتفاهم درباره‌ی آن زیاد اتفاق می‌افتد، حتی بین کسانی که سعی دارند آن را در قالبی مثبت ترویج دهند. با تمام این تفاسیر، لازم است اشاره کنم که سیاه کردن صورت کاری ناخوشایند است، اما انتشار هدفمند اطلاعاتی از گذشته‌ی افراد به منظور خراب کردن زندگی و شغل‌شان نیز به همان اندازه ناخوشایند است، حتی اگر آن شخص در مقام قدرت باشد. انسان‌ها به مرور زمان تغییر می‌کنند و هرکس در هر دوره‌ای از زندگی‌اش کاری انجام داده که ممکن است بیست، سی یا چهل سال بعد، به خاطر تغییرات فرهنگی کاری به‌شدت ناشایست محسوب شود، ولی در آن دوره که کار انجام شده برای کسی مهم نبوده. عطش مردم برای گرفتن مچ افراد و سپس کنسل کردنشان فقط جوی مسموم ایجاد می‌کند و حتی کاری عدالت‌جویانه نیز نیست، چون در بسیاری از موارد مشابه، پس از این‌که متهم ماجرا را زاویه‌ی دید خودش تعریف کرد، قضاوت‌گران پی بردند که چقدر قضاوت‌شان اشتباه بوده است.

به نظر من باید جامعه را به سمتی پیش برد که در آن انسان‌ها تشویق شوند همدیگر را درک کنند و اگر کسی کار اشتباهی انجام داد (البته کار اشتباهی که غیرقانونی نباشد)، او را ببخشند یا حداقل تا روشن شدن اوضاع و شنیدن قصه از زاویه‌ی دید متهم واکنشی نشان ندهند. فقط در چنین محیطی است که ایده‌های متکی به همذات‌پنداری، مثل همین مصادره‌ی فرهنگی، جا می‌افتد. تلاش برای شرمنده کردن افراد و بی‌رحمانه قضاوت کردنشان نتیجه‌ی معکوس دارد.

به قول یکی از کاربران یوتوب: «Cancel culture is fun, until you’re the one who’s getting cancelled.»

انتشاریافته در:

مجله‌ی اینترنتی سفید