تعریف:مغلطه یک بام و دو هوا موقعی پیش میآید که شخصی دو موقعیت متفاوت را با معیارهای متفاوت بسنجد، در حالیکه معیار سنجشش باید یکسان باشد. این مغلطه در استدلالهایی پیش میآید که هدفشان تایید یا رد استدلالی دیگر به شکلی غیرمنصفانه است.
معادل انگلیسی: Double Standard
الگوی منطقی:
شخص ۱ ادعای X را مطرح و دلیل Y را برای وقوع آن ارائه میکند.
شخص ۲ ادعای Z را مطرح و دلیل Y را برای وقوع آن ارائه میکند.
شخص ۱ به شکلی غیرمنصفانه دلیل Y را رد میکند، ولی فقط برای ادعای z، نه ادعای X.
مثال ۱:
شوهر: حق نداری بری رقصیدن مردها رو تماشا کنی! از زن آدم انتظار نمیره چنین کاری انجام بده!
زن:مگه پارسال خودت نرفتی رقصیدن زنا رو تماشا کنی؟
شوهر: اون کار تفریحی بود. تازه اون قضیهش فرق داشت.
توضیح: معیار اخلاقی شوهر برای همسرش با معیار اخلاقیای که برای خودش تعیین کرده متفاوت است.
مثال ۲:
کاتولیک: من میدونم پتر قدیس به دعاهای ما گوش میده، چون وقتی به درگاهش دعا میکنم، بعضیوقتا دعام اجابت میشه. اگه دعام اجابت نشه، به خاطر اینه که پتر قدیس صلاح رو توی این دیده.
پروتستان: متوجه غیرمنطقی بودن حرفت هستی؟ میتونی همین حرفو دربارهی دعا کردن به درگاه تیر چراغبرق هم بزنی.
کاتولیک: از کجا میدونی خدا به دعاهای تو گوش میده؟
پروتستان: خب… من… این قضیهش فرق داره.
توضیح: در بحثهای مذهبی زیادی پیش میآید که معیارهایی که برای انتقاد از مذاهب و فرقههای مذهبی دیگر به کار برده میشوند، برای زیر سوال بردن مذهب خود گوینده به کار برده نمیشوند. در این مثال، شخص پروتستان خواستار «مدرک» محکمهپسندی برای اثبات ادعای شخص کاتولیک است، ولی خودش حاضر نیست توضیح دهد که از کجا میداند خدا به دعاهای او گوش میدهد.
استثنا: این مغلطه بیانگر این است که معیارهای ما باید در همهی شرایط و در قبال همهی افراد یکسان باشند، ولی گاهی تفاوتهای قابلتوجه وجود دارد. مثلاً حرف یک رییسجمهور با حرف یک کمدین تفاوت دارد و این دو نباید به یک چوب رانده شوند.
منابع:
مغلطهای رایج در اینترنت. منبعی آکادمیک برای آن یافت نشد.
https://azsan.ir/wp-content/uploads/2019/10/98-Double-Standard.jpg522822فربد آذسنhttps://azsan.ir/wp-content/uploads/2017/09/Logo-last-e1509967541666.pngفربد آذسن2019-10-28 14:00:562019-10-04 04:06:20مغلطهی یک بام و دو هوا (Double Standard) | مغلطه به زبان آدمیزاد (۹۸)
تعریف:مغلطه تمایز بدون تفاوت موقعی پیش میآید که شخصی با استناد به زبان ادعا کند که فلان موضع از موضع دیگر متفاوت است، در حالیکه هر دو موضع یکسان باشند – حداقل در عمل.
معادل انگلیسی: Distinction Without a Difference
الگوی منطقی:
حرف A با اولین حرف الفبا تفاوت دارد.
مثال ۱:
سرجیو: امکان نداره من هیچوقت به گذروندن دورهی آموزش رقاصی فکر کنم.
کیتی: نظرت چیه از یکی از همکارام درخواست کنم بهت آموزش بده؟
سرجیو: اگه کسیو میشناسی که حاضره به منم رقصیدن یاد بده، آره، چرا که نه.
توضیح: شاید سرجیو به خاطر نگرش منفی نسبت به «آموزش رقاصی» چنین حرفی زده، ولی مساله اینجاست که اگر کسی به او رقصیدن یاد دهد، این یعنی آموزش رقاصی. سرجیو دارد با ظرافتهای زبانی خودش را گول میزند.
مثال ۲: ما باید این مساله را با توجه به آنچه در کتاب مقدس نوشته شده قضاوت کنیم، نه آنچه فکر میکنیم در کتاب مقدس نوشته شده یا تفسیری که پژوهشگران و خداشناسان از آن ارائه کردهاند.
توضیح: پیش از اینکه بگویید: «آمین!»، توجه داشته باشید که این مثال نمونهی بارزی از تمایز بدون تفاوت است. اساساً تنها راه برای خواندن کتاب مقدس تفسیر کردن آن است، یعنی آنچه فکر میکنیم در آن نوشته شده. پیشفرض آگاهانه یا ناآگاهانهی گوینده این است که تفسیر شخصی یک نفر خاص (احتمالاً خودش) از کتاب مقدس (یعنی چیزی که فکر میکند در کتاب مقدس بیان شده) بیانگر معنای واقعی آن است و تفاسیر دیگر اشتباهاند.
استثنا: گاهی اوقات تفاوتهای جزئی نظری بین بعضی از مفاهیم وجود دارد یا به منظور تاکید بین دو عنصر مشابه تمایز ایجاد میشود. در چنین شرایطی میتوان سر مغلطه بودن یا نبودن بیانیه بحث کرد.
مثال:
مربی: من نمیخوام توپ رو بگیری؛ میخوام توپ رو تصاحب کنی!
Coach: I don’t want you to try to get the ball; I want you to GET the ball!
اساساً معنی هر دو بیانیه یکسان است، اما در عمل ممکن است اثر انگیزهبخش داشته باشد، خصوصاً در بطنی غیرمجادلهای.
منابع:
Smart, B. H. (1829). Practical Logic,: Or Hints to Theme-writers: to which are Now Added Some Prefatory Remarks on Aristotelian Logic, with Particular Reference to a Late Work of Dr. Whatley’s. Whittaker, Treacher, & Company.
https://azsan.ir/wp-content/uploads/2019/10/97-Distinction-Without-Difference.jpg522822فربد آذسنhttps://azsan.ir/wp-content/uploads/2017/09/Logo-last-e1509967541666.pngفربد آذسن2019-10-26 14:00:152019-10-04 04:03:41مغلطهی تمایز بدون تفاوت (Distinction Without a Difference) | مغلطه به زبان آدمیزاد (۹۷)
این مقاله ترجمهی محتوای ویدئوی ۴ قسمتی کانال Alternate History Pub دربارهی این موضوع است.
جنگ جهانی دوم سرنوشت بشر را دگرگون کرد.
در خونینترین نبرد تاریخ بشریت، ایدئولوژیها و گروههایی که از چند قرن پیش در حال پرورش یافتن بودند، به شدیدترین شکل ممکن با هم درگیر شدند. در خط زمانیای که ما در آن زندگی میکنیم، رایش سوم پس از چند سال نبرد فرسایشی نابود شد؛ هیتلر خودکشی کرد و این ایدئولوژی خونبار هم همراه با مرگ او قدرتش را از دست داد.
پس از پایان جنگ، متفقین، جناح پیروز، سعی کردند دنیا را طوری بازسازی کنند که در آن دیگر وقوع اتفاقی چون جنگ جهانی دوم ممکن نباشد. آنها با تکیه بر عقاید خود آیندهی جدیدی برای بشریت ترسیم کردند. امروزه ما در دنیایی گلوبالیستی زندگی میکنیم و کشورها از لحاظ اجتماعی و اقتصادی به هم متصل هستند. اینترنت به شکل امروزیاش و نفوذ آمریکا در سرتاسر دنیا هردو از اثرات تصمیمات جناح پیروز جنگ هستند.
دلیل اینکه این حرفها را میزنم این است که بیشتر مردم فکر میکنند بشر به صورت تصاعدی در حال پیشرفت است و بهعبارتی «پیشرفت» سیر عادی تاریخ بشر است، اما چنین دیدگاهی حقیقت ندارد. اگر نتیجهی جنگ چیز دیگری میشد، تمام جنبههای زندگی در تمدن غرب دگرگون میشد.
سوالی که میخواهم در این مقاله به آن پاسخ دهم این است: اگر متفقین آلمان نازی را شکست نمیدادند، چه میشد؟ اگر در دنیایی موازی رایش سوم موفق میشد با قدرت نظامی و کشورگشایی اروپا را فتح کند و فاتح جنگ جهانی دوم شود، چه اتفاقی میافتاد؟ قصد دارم تاثیرات پیروزی نازیها را در مقیاسی انسانی و جهانی بررسی کنم و به این سوال پاسخ دهم: این پیروزی انسان قرن بیستم و بیستویکم را به چه شکل تغییر میداد؟
در مدارس آمریکایی، عقاید نازیها و سمبلهایشان به اختصار و با توسل به کلیگویی توضیح داده میشود. همه میدانیم سیاستهای نازیها یهودستیزانه، نژادپرستانه و اقتدارگرایانه بودند، ولی بهندرت تحلیلی از ایدئولوژی نازیسم ارائه میشود. من در این مقاله قصد ندارم توضیح دهم آلمانیها باید برای پیروزی در جنگ چه کارهایی انجام میدادند و از چه اشتباهاتی پرهیز میکردند. تاریخدانان بسیاری به این موضوع پرداختهاند. تمرکز من در این مقاله دنیایی است که در صورت اجرای موفقیتآمیز نقشهها و طرحهای هیتلر در آن زندگی میکردیم.
تبعات پیروزی نازیها در جنگ
کلیت سناریویی که قصد دارم به آن بپردازم از این قرار است: در این دنیای موازی، آلمان نازی اروپا را تسخیر کرده است. بریتانیا، فرانسه، لهستان، شوروی و کشورهای متعدد دیگر همه تحت اشغال نیروهای آلمانی هستند. آلمان موفق شد به بریتانیا حمله کند و با وجود شانس کم برای پیروزی، با وجود اینکه چرچیل تعهد کرده بود بریتانیا هیچگاه تسلیم نخواهد شد، بریتانیاییها باید بین تسلیم شدن یا نابودی یک گزینه را انتخاب کنند. در این دنیای موازی رایش سوم کنترل خود را روی سرزمینهای جدیدی که در سرتاسر قاره تصاحب کرده تثبیت میکند و بدین ترتیب، جلوی هرگونه دخالت موثر از جانب آمریکا را میگیرد.
در ابتدا نیروهای مقاومت در برابر آلمانیها و دولتهای دستنشاندهی فاشیست مثل فرانسهی ویشی (Vichy France) و دولت دستنشاندهی بریتانیا ایستادگی میکنند، اما رایش سوم پس از چند سال تلاش برای تقویت کنترل روی راههای تجاری و منابع موجود، کاری میکند نیروهای مقاومت عملاً از گرسنگی بمیرند. در این دنیای موازی هرگاه شورشی علیه آلمانیها صورت بگیرد، آنها شهروندان بیگناه را سلاخی میکنند (البته این اتفاقی بود که در دنیای ما هم افتاد). به لطف این تاکتیک، و کمبود منابع، نیروهای مقاومت راهی از پیش نخواهند برد و همهیشان دیر یا زود قلعوقمع میشوند.
در شوروی، جنگ بین روسها و آلمانیها به جنگی فرسایشی تبدیل میشود و همچنان که روسها تا رشتهکوههای اورال عقب رانده میشوند، در نهایت به یک نهضت مقاومتی تقلیل پیدا میکند، . قصد ندارم پروسهی این اتفاق را به طور دقیق شرح دهم، ولی اگر نقشهی نازیها موفقیتآمیز باشد، دولت شوروی تا سیبری عقب رانده خواهد شد، اما بیشتر مردم روس تحت سلطهی آلمانها درخواهند آمد.
با تفکر سنتیای که امروزه نسبت به جناحهای سیاسی داریم نازیسم را نمیتوان درک کرد؛ نازیسم کلاً جنسش با ایدئولوژیهای دیگر فرق دارد، چون هم از جناح چپ و هم از جناح راست عناصری را وام میگیرد تا جامعه را از نو تعریف کند. هیتلر قصد داشت تمدنی بسازد که چیزی از آموختههای کهن غرب به ارث نبرده بود. در تمدن آرمانی هیتلر آرمانهای پشت انقلاب فرانسه، عصر روشنگری و مسیحیت همه اعتبار خود را از دست میدادند؛ پایه و اساس این تمدن یک چیز بود: گسترش و تسلط یک گروه خاص: نژاد آریایی.
طبقهبندی نژادی در نازیسم
برای درک دنیایی که در آن نازیها پیروز جنگ شدهاند، باید اول نازیسم را درک کنیم و به ایدههای وحشتناک آنها دربارهی برتری نژادی و طبقهبندی نژادی بپردازیم. اگر آلمان در جنگ پیروز میشد، آنها اروپا را بر اساس سلسلهمراتب نژادی طبقهبندی میکردند. در آن دوره بهنژادی (Eugenics) پرطرفدار بود، برای همین نازیها سیاستهایشان را بر اساس ژنتیک میچیدند و مردم را بر اساس مفاهیمی چون «ژن خوب» و «ژن بد» طبقهبندی میکردند.
در راس این هرم نژاد آریایی قرار داشت. در نظر نازیها آریاییها مردمی بودند که رگوریشهی ژرمانیک داشتند. در جامعهی نازیها کسانی که جد اندر جد آلمانی بودند از بالاترین جایگاه برخوردار بودند. جایگاه بعدی پس از آریاییها به مردم غرب اروپا تعلق داشت؛ یعنی بریتانیاییها، مردم شمال فرانسه، ایرلندیها و هلندیها. چینیها و ژاپنیها نیز به این دسته تعلق داشتند، چون هیتلر آنها را «آریاییهای افتخاری» خطاب کرده بود.
پس از مردم غرب اروپا و چین و ژاپن جایگاه بعدی به نژاد مدیترانهای تعلق دارد. مردم جنوب اروپا، که پوست برنزهای داشتند، مثل ایتالیاییها، مردم جنوب فرانسه، اسپانیاییها و یونانیها به این دسته تعلق داشتند. هیتلر معتقد بود مردم جنوب اروپا از مردم شمال ذاتاً تنبلترند. ایدهی مادون بودن ایتالیاییها نسبت به آلمانیها تنش زیادی بین موسولینی و هیتلر ایجاد کرد. در ادامه بیشتر به این موضوع خواهم پرداخت.
پس از سه طبقهبندی دیگر، در انتهای این فهرست، مادون انسانها (Untermensch) قرار داشتند. مادون انسانها گروهی از مردم بودند که در نظر نازیها پستتر یا خطرناکتر از آن بودند که بشود زندهیشان گذاشت. اسلاوها (لهستانیها، روسها، اوکراینیها، سربها و…)، یهودیها، کولیها، همجنسگرایان، کمونیستها و… مادون انسان حساب میشدند.
سرنوشت مردم شرق اروپا تحت سلطهی نازیها
در این دنیای موازی، اگر آلمان نازی موفق شود سیاست لبنسراوم (Lebensraum) را به مرحلهی اجرا برساند، پس از چند دهه لهستانیها، روسها و اسلاوهای شرقی منقرض خواهند شد. نسلکشی مردم اسلاو اروپای شرقی از هولوکاست دنیای ما ده برابر مرگبارتر خواهد بود. دهها میلیون اسلاو کشته خواهند شد. هیتلر ازطرفداران سیاستهای آمریکا نسبت به بومیان آمریکا بود و در نظرش تلاش موفقیتآمیز آنها در نسلکشی بومیان و عقب راندن آنها تحسینآمیز بود. برای همین میخواست این طرح را در قبال اسلاوها اجرا کند.
در این دنیای موازی، پس از پیروزی آلمانیها، مرز کشورها تغییر میکند و در کشورهایی که قبلاً لهستان، اوکراین و روسیه نام داشتند، دولتی جدید با رهبران آلمانی تشکیل میشود. اسلاوها بهتدریج حقوقشان را از دست میدهند، هرگونه مقاومت یا شورشی با قتل عام مردم بیگناه پاسخ داده میشود و یهودیها بلافاصله به اردوگاههای کار اجباری فرستاده میشوند تا در آنجا بهتدریج شرایط کشتنشان فراهم شود.
نازیها قصد داشتند اسلاوها را به بردگی بگیرند و به چرخدندههایی در ماشین جنگی نازیسم تبدیل کنند و اگر لازم شد، آنها را وادار به زراعت کنند، اما پیش از اجرای این نقشه لازم بود که اکثریت اسلاوها بمیرند. برای رسیدن به این مهم، در این دنیای موازی قوانینی مشابه به سیاستهای استالین وضع میشوند که باعث ایجاد قحطی در مقیاس وسیع میشوند و میلیونها نفر را به کشتن میدهند. در دنیای ما تصمیم هیتلر این بود که پیش از شروع استعمار اسلاوها حداقل پنجاه میلیون نفرشان کشته شوند.
پس از از بین رفتن هویت اسلاوها بهعنوان یک ملیت، استعمارگرهای نازی وارد سرزمین آنها میشوند و فرایند تصاحب آن را آغاز میکنند. اندازهی کشور آلمان چهار برابر میشود و مرز آن از فرانسه تا مرکز روسیه امتداد پیدا میکند.
از اسلاوهای باقیمانده، کسانی که لایق وارد شدن به جامعهی آلمان شناخته شوند، فقط حق تولید مثل با یک فرد آلمانی را خواهند داشت تا بدین طریق ژن اسلاو بهتدریج از بین برود. فرهنگ این کشورها به کل نابود میشود و به خاطر نسلکشی نازیها تاریخچهی مردم به دست فراموشی سپرده میشود. با توجه به قدرت صنعتی رایش سوم و شکست نیروهای مقاومتی، نسلکشی در چنین مقیاسی برای آنها مقدور است.
در مدارس آلمانی پست بودن اسلاوها به کودکان آموزش داده میشود و بدین طریق تفرقهی نژادی بین آریاییهای آلمانی و بردههای اسلاو رنگ و بوی رسمیتری پیدا میکند. این وضعیت مشابه با آپارتاید آفریقای جنوبی است.
در مستعمرههای اوکراین تفکیک نژادی بین اربابان استعمارگر آلمانی و اسلاوهای به استعمار گرفته شده اتفاق میافتد و نسلکشی نیز ادامه پیدا میکند. اسلاوها حق تولید مثل نخواهند داشت مگر به قصد به وجود آوردن بردههای جدید. در واقع در سرتاسر آلمان نازی سقط جنین برای نژادهای غیرآریایی نهتنها قانونی بلکه الزامیست. ولی سقط جنین برای مادرهای آریایی اکیداً قدغن است، چون از آنها انتظار میرود تا جایی که امکان دارد تولید مثل کنند. پدر یا مادرهایی که بچهی ناسالم، عقبافتاده یا مبتلا به بیماریهای ژنتیکی به دنیا بیاورند، عقیم میشوند.
آلمان نازی؛ ارباب جدید اروپا
استعمارگران آلمانی زمینهای حاصلخیز اوکراین را کشت میکنند و با غذای تولیدشده جمعیت رو به رشد آلمان را سیر میکند. اگر این نقشه عملی شود، آلمان نازی دموگرافی اروپا را دگرگون خواهد کرد و در عرض چند دهه، بیشتر جمعیت اروپای شرقی رگ و ریشهی آلمانی خواهند داشت. نظام جدید (The New Order) سعی دارد مفهوم اروپایی بودن و تمدن غرب را از نو تعریف کند.
آلمان نازی به قدرتمندترین کشور اروپا تبدیل میشود و دولتهای فاشیست دستنشانده در بریتانیا، فرانسه، ایتالیا و اسپانیا را هدایت میکند. با این وجود، نازیها در قالب پروپاگاندا برابری بین ملتهای اروپایی را ترویج می کند، اما در عمل بعضی کشورها – حتی کشورهای فاشیست – از بعضی دیگر پستتر خواهند بود.
طبقهبندی نژادی هیتلر تعیینکنندهی رابطهی کشورهای دیگر با آلمان نازی است. بنابراین کشورهای آریایی مثل فرانسه و بریتانیا از حق امتیاز بالاتری در مقایسه با کشورهای مدیترانهای مثل اسپانیا و ایتالیا برخوردار خواهند بود. در این دنیای موازی، پس از پایان جنگ، نازیها با سرعت هرچه تمامتر بریتانیا را بازسازی میکنند و بریتانیای فاشیست به دست راست رایش تبدیل خواهد شد.
موسولینی از دیدگاه تحقیرآمیز هیتلر نسبت به مردم جنوب اروپا آگاه بود و این مساله روی رابطهی این دو نفر اثر منفی گذاشته بود. در این دنیای موازی، درخواست موسولینی برای اتحاد بین مردم نوردیک و مدیترانهای مورد بیتوجهی قرار میگیرد، ولی هیتلر برای جلوگیری از آشوب و دردسرهای بیمورد به مردم جنوب اروپا کاری نخواهد داشت، ولی به مردم بریتانیا و شمال فرانسه امتیازاتی عطا خواهد کرد که مدیترانهایها از آن بیبهره خواهند بود. این تفرقه طی دهههای متمادی شدیدتر و به درگیری فرهنگی منجر خواهد شد.
در دنیای ما، هولوکاست قرار بود فاز اول نظام جدید باشد و هدف آن نسلکشی اقلیتهای ناخواستهای بود که داخل مرز آلمان زندگی میکردند. با این وجود، قربانیان هولوکاست تنها کسانی نبودند که آلمانیها قصد از بین بردنشان را داشتند. هدف غایی نازیسم خلق نژادی بود که عامل اتحادشان وفاداری بیقید و شرطشان به دولت باشد.
از شهروندان انتظار میرود به ارتش و نهادهای تولید فناوری خدمت کنند تا نژاد آریایی پیشرفت کند. در نظر هیتلر و رایش سوم هر ایدهای – تاکید میکنم، هر ایدهای – که قدرت دولت را به چالش بکشد خطرناک بود.
نازیسم؛ خبری بد برای واتیکان
حل کردن مسالهی یهودیت (The Jewish Question) اولین فاز نظام جدید بود. بعد نوبت اسلاوها بود و بعد از آن نوبت مذهب کاتولیک، یا مسالهی کلیسا (The Church Question). هیتلر فردی کاتولیک به دنیا آمد، اما به مرور زمان از مذهبش زده شد. بیعلاقگی او به مذهب با ایدئولوژی نازیسم همسو بود.
از دید نازیسم مذهب کاتولیک نهتنها یک مانع به شمار میآمد، بلکه تهدیدی برای پیشرفت دولت آلمان بود. آنها از اینکه نیرویی غیردولتی چنین نفوذ عمیقی روی مرد اروپا و آریاییها داشته باشد بیزار بودند.
پیش از آغاز جنگ، نازیها نهادهای کاتولیک را تعطیل کردند، از پخش پیامهای کاتولیک جلوگیری کردند و بسیاری از روحانیون مسیحی را دستگیر کردند. با این حال، با توجه به اینکه ایتالیا یکی از متحدین آلمان بود و حملهی مستقیم به کلیسای کاتولیک آشوب زیادی به پا میکرد، هیتلر با واتیکان به توافق رسید تا به نهادها و تشکیلات کاتولیک احترام بگذارد.
با این وجود، کلیسای کاتولیک همچنان یکی از بزرگترین تهدیدات برای آلمان نازی به شمار میآمد. در دنیای موازی، پس از پایان جنگ، نازیها بدون معطلی تمام توافقهایشان را با کلیسای کاتولیک زیر پا میگذارند و در سرتاسر قلمروی رایش تشکیلات کاتولیک تعطیل و روحانیون کاتولیک دستگیر میشوند.
در نظر هیتلر، مذهب اساساً مانعی سر راه پیشرفت اروپا بود و عنصری خطرناک به شمار میآمد. حتی یک بار او افراد مذهبی را «برده» خطاب کرد. پیش از آغاز جنگ، نازیها مجبور بودند برای حفظ ظاهر ادای مسیحیهای پروتستان را دربیاورند، اما در خفا نازیهای عالیرتبه مثل گوبلز از مذهب و علیالخصوص کلیسای کاتولیک متنفر بودند. با این حال، آنها تصمیم گرفتند تا جنگ تمام نشده، اقدامی علیه مذهبیون انجام ندهند.
در نظر نازیها مسیحیت عنصری بیگانه بود که یهودیت را تبلیغ میکرد و اروپاییها را ضعیف و بیش از حد بخشایشگر کرده بود. از هاینریش هیملر نقل است: «ما در دورهی درگیری نهایی با مسیحیت زندگی میکنیم. یکی از اهداف اساس این است که طی نیمقرن آینده ایدئولوژی غیرمسیحیای برای مردم آلمان بنا نهد که با توسل به آن زندگیشان را نو تعریف کنند. این هدف صرفاً به شکست دادن حریفی ایدئولوژیک محدود نمیشود، بلکه در هر قدم باید با انگیزهای مثبت همراه باشد: در این مورد خاص این انگیزه بازسازی هویت آلمانی به گستردهترین و عمیقترین شکل ممکن است.»
در این دنیای موازی، رایش سوم از تمام قوای خود استفاده میکند تا مسیحیت را بهتدریج داخل مرزهایش ریشهکن کند. نازیها از طریق پروپاگاندا کاتولیکها را دشمن آریاییها و آلمانیها به تصویر میکشند و حتی به شکل مخفیانه رهبران کاتولیک را ترور یا وادار به سکوت کردن میکنند. نازیها از همان تاکتیکهایی که علیه اسلاوها استفاده کردند علیه کلیسای کاتولیک نیز استفاده میکنند.
پس از چند دهه، ردپایی از کلیسای کاتولیک در آلمان نازی به جا نخواهد ماند. بیشتر لهستانیهای کاتولیک در قحطیهای برنامهریزیشده کشته میشوند و در نواحی کاتولیکنشین آلمان، نازیها سعی میکنند با استفاده از پروپاگاندا این مذهب را ریشهکن کنند. قوانینی در راستای قدغن کردن تعلیمات و انتشارات کاتولیک وضع و اعمال میشوند. پس از ریشهکن کردن مذهب کاتولیک، رایش سوم به ریشهکن کردن خود مسیحیت میپردازد. اگر چند دهه پروپاگاندا جواب دهد، آنها نسلی از آلمانیهای وفادار و غیرمسیحی پرورش خواهند داد.
چیزی که نازیها به مردم آلمان آموزش میدهند این است که مذهب نیرویی مخرب و یهودیست که مغز را شستشو میدهد و باعث ضعف اروپاییها شده است. بعضی از نازیها امیدوار بودند بتوانند مسیحیت را با نئو-پاگانیسم جایگزین کنند، اما در این دنیای موازی، مذهب با وفاداری به نظام نازی و نژاد آریایی جایگزین میشود. سرتاسر آلمان صلیب معمولی با صلیب شکسته (Swastika) جایگزین میشود.
همانطور که در ابتدای متن اشاره شد، جنگ جهانی دوم لحظهی سرنوشتساز در تاریخ بشریت بود و آیندهی تمدن غرب را دگرگون کرد. پس از پیروزی متفقین نازیسم نابود شد و دیگر هیچگاه به قدرت بازنگشت، ولی اگر آلمانیها به پیروزی میرسیدند، دنیای مدرن به شکلی بسیار متفاوت و تاریکتر شکل میگرفت.
آموزههای تحصیلی نازیها
اروپا تحت سلطهی آلمان درآمده است. متفقین شکست خوردهاند. سرزمینهایی که در گذشته به مردم اسلاو تعلق داشتند، اکنون به سکونتگاه نژاد آریایی تبدیل شدهاند.
پیشتر اشاره کردیم که اروپا نهتنها به اشغال نازیها درآمده، بلکه مغلوب فاشیسم نیز شده است. در دنیای ما جنبشی ضدفرهنگ (Counter-Culture) شکافی عمیق بین نسلها ایجاد کرد. در این دنیای موازی این شکاف عمیق بین نسلها وجود دارد، اما این شکاف فرهنگی بین والدین و کودکان متعصبشان وجود دارد. نسل قدیمی همچنان حامی دولتهای فاشیست است، اما نسل جدید وابستگی احساسیای نسبت به فاشیسم دارد که شاید در نظر قدیمیترها افراطی به نظر برسد.
حزب نازی نه تنها به کودکان دشمنشان را نشان میدهد، بلکه کودکان را تشویق میکند از خشونت علیه این دشمنان استفاده کنند. هر نسل که جلوتر میرویم، کودکان خشنتر و متعصبتر میشوند و وابستگیشان به ایدئولوژی نازیسم شدیدتر میشود.
دولت اعلام میکند همه ملزوم به تحصیل هستند، اما هدف از تحصیل صرفاً محکم کردن جای پای ایدئولوژی نازیسم در ذهن مردم است. همین و بس. تاریخ، علوم تخصصی و علوم انسانی با هدف تثبیت برتری نژاد آریایی و ترسیم سرنوشت آریایی تدریس میشوند.
نازیها خشونت علیه نژادها و اقلیتهای پست را جایز میشمارند و خدمت سربازی را کاری والا و مقدس جلوه میدهند.در آلمان نازی شاخصهی مرد واقعی به پایان رساندن خدمت سربازی و شاخصهی زن واقعی ازدواج کردن و بچهدار شدن است. بسیاری از کودکان آلمانی حس میکنند در جامعهای به دنیا آمدهاند که مردمش آنها را صرفاً به خاطر به دنیا آمدن روی سرشان حلوا حلوا میکنند. این کودکان شاهد فجایع و وحشیگری نخواهند بود، چون سرزمین پدریشان پیش از آنکه به دنیا بیایند از وجود اقلیتهای ناخواسته پاک شد. در پروپاگاندا این گذشتهی تاریک رنگوبویی افسانهای به خود میگیرد و از کسانی که در شکلگیری آن نقش داشتند قهرمانسازی میشود. اما شدت هولوکاست و شیوههای دردناک شکنجه که در آن به کار گرفته شد، یک راز باقی میماند و دولت تمام تلاش خود را میکند تا از برملا شدن آن جلوگیری کند.
خطر شورش و جنگ داخلی
شاید همچنان که دارید این مطلب را میخوانید این سوال برایتان ایجاد شود: آیا روزی مردم علیه فاشیستها قیام نخواهند کرد؟ آیا آنها متوجه این سیاستهای ظالمانه نخواهند شد و ضد دولتهای دستنشانده قیام نخواهند کرد؟ آیا خود مردم آلمان نازی علیه هیتلر قیام نخواهند کرد؟
اصلاً چطور میشود با پیروزی نظامی چنین واقعیتی را بنا نهاد؟
حتی اگر آلمان در جنگ جهانی دوم پیروز میشد، خطر آشوب و بلوا و جنگ داخلی، نازیها و دولتهای فاشیستی دستنشاندهیشان را تهدید میکرد. در دنیای ما نازیسم آزمایشی برقآسا بود. با سرعت زیادی سوخت و سریع خاموش شد. ما هیچوقت نخواهیم دانست اگر نازیها به پیروزی نظامی دست پیدا میکردند، چطور تصمیم داشتند امپراتوری بزرگشان را حفظ کنند. سناریویی که از آن صحبت کردم، بهترین سناریو برای نازیها بود، با این پیشفرض که همهچیز بر وفق مراد پیش رود.
اگر اوضاع بر وفق مراد نازیها پیش نمیرفت، کار هر روزشان این میشد که با شورش، انقلاب و جنگ داخلی در نواحی اشغالشده دستوپنجه نرم کنند. تازه درگیری حزبی بین نازیهای عالیرتبه را نیز باید به معادله اضافه کرد. این موارد همه تهدیدی برای ثبات رایش سوم به حساب میآیند. اگر قرار بر این بود که نازیسم به حیات خود ادامه دهد و قدرتی برتر در اروپا باقی بماند، ضروری بود که به قلب و ذهن مردم مغلوب نفوذ کند. پیروزیهای نظامی به حکومت اعتبار میبخشند، اما دو عامل دیگر نیز از اهمیتی حیاتی برخوردار هستند: ثبات اقتصادی و رهبر بااعتبار.
در دنیای موازی، اگر الگوی اقتصادی نازیها جواب دهد و باعث ایجاد اشتغال شود و در دههی اول پس از پایان جنگ کیفیت زندگی را بهبود ببخشد، مردم اروپا نهتنها سلطهی آلمانیها را خواهند پذیرفت، بلکه از حکومتهای فاشیستی دستنشانده حمایت خواهند کرد. موفقیت نازیها به فاشیسم اعتبار میبخشد و آن را همسطح ایدئولوژیهای دیگری چون پادشاهی، دموکراسی و سوسیالیسم بالا میکشد.
نازیسم اساساً فرقهای است که در آن حرف هیتلر، پیشوای رژیم، قانون است. اگر در سالهای اولیهی حکومت رایش هیتلر اعتبارش را از دست دهد، کل سیستم ضعیف خواهد شد. طی گذر چند دهه این مشکل ریسک کمتری خواهد داشت، چون نازیسم با کمک اسطورهسازی و افسانهسازی جا پای خود را محکم کرده است. بهترین مثال مقایسهای برای درک این موضوع پدران بنیانگذار ایالات متحده (The Founding Fathers of the United States) و اسطورهسازی از آنها است.
در اروپای تحت سلطهی فاشیسم خشونت روشی رایج و پرطرفدار برای رقیبان سیاسی و منتقدان رژیم است. هرکس که کوچکترین حرفی بزند، با مرگ یا تبعید وادار به سکوت کردن میشود. همچنان که مخالفان سیاسی ماهرانه و بهسرعت کشته میشوند، خطر شورش و انقلاب کاهش پیدا میکند.
وضعیت اقتصادی یک شهروند عادی در رایش سوم چگونه خواهد بود؟
در دنیای ما سبک زندگی دنیای غرب کاپیتالیستی و مصرفگرایانه است.
در کرهی شمالی دولت بر همه چیز احاطه دارد.
در استرالیا دردسرسازهای اصلی نه انسانها و ایدئولوژیهایشان، بلکه ایموها و دینگوها هستند!
در این دنیای موازی از جامعهی آلمان نازی چه انتظاراتی میتوان داشت؟
ایالات موتلفهی آمریکا (The Confederate States) عمر کوتاهی داشتند و نمیشود به راحتی تصور کرد این ایالات با حذف شدن ایالات شمالی از معادله چگونه به حیات خود ادامه میدادند. وقتی پای دولتهایی با عمر کوتاه در میان باشد، گمانهزنی دشوار است و به همین دلیل صحبت کردن از سیاستهای اقتصادی رایش سوم یک یا دو دهه پس از پایان جنگ کار آسانی نیست. همانطور که اشاره کردم، نازیسم با سرعت زیاد سوخت و سریع خاموش شد. در دنیای ما نازیسم به بهانهی جنگیدن با دشمن به وجود آمد و حیات آن نیز به دشمنتراشی وابسته بود. البته منظورم این نیست که نازیسم بدون دشمن از هم فرو میپاشد، ولی برای حکمرانی بر قارهای که در آن دشمنی وجود ندارد، باید سیاستهایش را دگرگون کند.
در نازیسم اقتصاد از اهمیتی حیاتی برخوردار نیست. در نظر هیتلر اقتصاد صرفاً راهی بود برای فراهم کردن امکانات برای شروع جنگ و ادامه دادن آن. اولویت اول برای او پرورش ارتشی قوی و اجرای طرح لبنستراوم بود. نمیتوان بهراحتی پیشبینی کرد پس از پایان جنگ و نابودی روسها رایش سوم قصد داشت چه برنامهی اقتصادیای پیاده کند. نازیسم در بستر زمانی مشخصی به وجود آمد و تلاش برای پیشبینی برنامههای اقتصادیاش مثل این میماند که یک نفر در آن دوره بخواهد سیاستهای داخلی امروزی آمریکا را با استناد بر اقتصاد در دههی ۱۹۲۰ پیشبینی کند. در این پیشبینیها جزئیات مهمی که در طول زمان پدیدار میشوند و مسیر تاریخ را عوض میکنند نادیده گرفته میشوند. برای همین هرگونه پیشبینیای دربارهی سیاستهای هیتلر در مواجهه با افول اقتصادی یا بحران نفت دقیق نخواهد بود. من نمیتوانم به طور دقیق وضعیت اقتصادی رایش سوم را پس از پایان جنگ پیشبینی کنم، اما میتوانم به طور خلاصه و مفید نظرات کلی نسبت به آن بیان کنم.
به نظرم در این دنیای موازی رایش سیاستهای اقتصادیاش را بر پایهی طرح لبنسراوم میچیند. جامعهی آلمان از بالا تا پایینش – یعنی بخشهای اقتصادی، دولتی و مردمی – با یک هدف برنامهریزی شده بودند: منقرض کردن دشمنان رایش. پس از اجرای موفقیتآمیز طرح لبنسراوم، حزب نازی اقتصاد را از خدمت انحصاری سیاستهای جنگطلبانه بیرون میآورد و با هدف حفظ سرزمینهای فتحشده سیاستهای جدیدی طرحریزی میکند. ممکن است در این راستا استاندارد زندگی پایین بیاید، تولید محصولات کاهش پیدا کند و قحطی اتفاق بیفتد، اما نازیها به هیچ عنوان اجازه نمیدهند یک سانتیمتر مربع از قلمرویشان دست دشمن بیفتد.
رایش حاضر نیست با کشورهایی خارج از دامنهی نفوذش مبادله کند. البته این سیاست مشکل چندانی ایجاد نمیکند، چون منابع بریتانیا، فرانسه و ایتالیا جوابگوی نیازهای رایش خواهند بود. بردههای فعال در مستعمرههای روسی نیز منابع خام مورد نیاز رایش را فراهم میکنند.
در این دنیای موازی آلمان یا به ثروت بسیار دست پیدا میکند یا در فقر و قحطی به سر میبرد. اما سرنوشت مردم آلمان هرچه که باشد، همه چیز به ماجراجوییهای نظامی رایش بستگی خواهد داشت. همهی مردم به مرور زمان خواهند پذیرفت که کشورگشایی و حفظ قلمروی موجود از رضایت فردی مهمتر است.
نظامیگری نازیها پس از پایان جنگ
در دنیای ما، یکی از ویژگیهای برجستهی آلمان نازی (به جز مهارت بالا در کشورگشایی و نسلکشی)، پیشرفتهای چشمگیر در زمینهی فناوری نظامی بود. اگر رایش سوم فرو نمیپاشید، فناوری نظامی تا کجا پیشرفت میکرد؟
در آن روزها بهنژادی، داروینیسم اجتماعی و تعریف هویت نژادی بر پایهی ژنهای مرغوب و نامرغوب همه ایدههایی پرطرفدار بودند، اما آلمان نازی از این ایدهها برای رسمیت بخشیدن به اهداف خود برای نژاد آریایی استفاده کرد. این ایدهها ساخته و پرداختهی ذهن هیتلر نبودند، بلکه حوزههایی در دنیای آکادمی بودند که نازیها برای ایدئولوژی خودشان ازشان استفاده کردند. در دنیای ما، نازیها کاری کردند بهنژادی و داروینیسم اجتماعی به ایدههایی منفور تبدیل شوند، اما اگر در جنگ پیروز میشدند، این ایدهها و پژوهش دربارهی آنها در سطح اروپا و دنیا بهمراتب پرطرفدارتر میشد. در این دنیای موازی، با حمایت دولت، آزمایشهای انسانی (یا بهتر است بگویم غیرانسانی) روی اقلیتهای مادون انسان ادامه پیدا میکند. سیاست روی پیشرفت علمی تاثیرگذار است.
در دنیای ما نیمی از آلمانیها در دانشگاه در حوزهی دارو و پزشکی مشغول به تحصیل بودند. دولت توجه ویژهای به مطالعات پزشکی نشان میداد، چون در نظرش پیشرفت علم پزشکی برای پرورش نسلی سالم و قدرتمند از نژاد آریایی ضروری بود. به زنها توصیه میشد از تحصیل در رشتههایی که به مادر شدنشان کمکی نمیکند پرهیز کنند.
دولت فقط از پیشرفت تکنولوژیای که برایش مفید باشد حمایت میکند. اگر پیشرفت فناوریای برای رایش کوچکترین ضرری داشته باشد، از پیشرفت آن جلوگیری میشود. ابزار ارتباطی مثل گوشی همراه، اینترنت و هر ابزار دیگری که ارتباط بین انسانها و به اشتراک گذاشتن ایده را تسهیل کند، توقیف میشود و هیچگاه در دسترس عموم قرار داده نمیشود.
نسل اندر نسل وکیل، پژوهشگر، دانشمند و مهندس تحت تاثیر پروپاگاندای رژیم پرورش مییابند. اگر پروپاگاندای نازیسم با موفقیت اجرا شود، روشنفکران آلمان نازی قلباً به ایدئولوژیهای خشونتباری که بهشان آموزش داده میشود ایمان خواهند آورد. اگر ابزار ارتباطی پیشرفت کنند، تحت کنترل دولت باقی میمانند. هر فناوریای که به اشتراکگذاری ایده را آسان کند، بهشدت تحت کنترل و محدودیت دولت قرار خواهد گرفت. تلویزیون و رادیو نیز مثل گذشته تحت کنترل دولت باقی میمانند.
آلمان نازی تمرکز ویژهای روی نظامیگری دارد، بنابراین در صورت پیروزی رایش سوم فناوری نظامی در دنیای موازی بهمراتب سریعتر از دنیای ما پیشرفت میکند. فرض کنید کل فکر و ذکر امپراتوریای به بزرگی یک قاره برتری داشتن نسبت به دشمنانش باشد؛ مسلماً چنین امپراتوریای همهی منابع موجودش را صرف این هدف میکند.
انشعابات فاشیسم و نازیسم
در این دنیای موازی فاشیسم یک ایدئولوژی واحد و منسجم نیست. هر کشور فاشیسم را با هویت ملی خود منطبق میکند. بهعنوان مثال، فرانسه، ایتالیا و اسپانیا مذهب کاتولیک را بهعنوان مذهب ملی خود به دنیا معرفی میکنند.
برای افزایش مقبولیت فاشیسم نزد مردم، باید آن را به ایدههایی که از گذشته به ارث رسیده متصل کرد. در دنیای ما فرانسهی ویشی قوانینی وضع کرد که هدفشان خنثی کردن تاثیرات انقلاب فرانسه (که به گسترش لیبرالیسم کمک کرد) بود. در این دنیای موازی، این اتفاقی رایج در اروپای تحت نفوذ نازیسم خواهد بود و باورهای لیبرالیسم و عصر روشنگری بهمرور از ذهن مردم پاک خواهد شد.
دولت فرانسه کشور را به سمت محافظهکاری، اقتدارگرایی و مذهب کاتولیک سوق میدهد. این مسیر با مسیری که آلمان طی میکند متفاوت است، چون هدف هیتلر ارائهی تعریفی نو از جامعهی آلمان بود. فرانسهی ویشی صرفاً از عناصر محافظهکارانهی موجود در جامعهی فرانسه استفاده میکند.
با توجه به اینکه نازیها با کاتولیکها و قلمروهای تحت نفوذشان در شرق اروپا میانهی خوبی ندارند، بین آلمانیها و فرانسویها تنش ایجاد میشود. اما با توجه به قدرت بالای آلمانیها فرانسهی ویشی اعتراض خود را علناً اعلام نخواهد کرد و اقدامی مهم علیه آلمان نازی انجام نخواهد داد.
در دنیای ما، زندانیهای جنگی فرانسوی عملاً گروگانهای نازیها در اردوگاههای کار اجباری بودند. به نظرم در این دنیای موازی نازیها از همین تاکتیک استفاده خواهند کرد تا مطمئن شوند تودهی مردم و دولتهایشان اقدامی علیه آلمانیها انجام نمیدهند.
بریتانیا؛ بزرگترین رفیق آلمان نازی
بریتانیا به سوگلی آلمانیها تبدیل میشود. در این دنیای موازی بریتانیا در نبرد هوایی با لوفتوافه (نیروی هوایی آلمان نازی) شکست میخورد و نیروهای آلمانی نیز با موفقیت به جزیرهی بریتانیا نفوذ میکنند و آنجا را تحت اشغال خود درمیآورند. خانوادهی سلطنتی به کانادا فرار میکنند، اما دولت فعلی بریتانیا منحل و با حکومت نظامی موقت جایگزین میشود.
پس از اشغال بریتانیا، نیروهای آلمانی با مردم بریتانیا با مهربانی رفتار میکنند و حتی اجناس و خدمات رایگان در اختیارشان قرار میدهند. هدف از این کار آمادهسازی مردم بریتانیا برای پذیرفتن حکومت جدید است. همچنین آلمانیها قصد دارند به مردم بریتانیا نشان دهند آن داستانهایی که از جنایاتشان در لهستان و روسیه شنیدهاند، در بریتانیا تکرار نمیشود. اشغال بریتانیا اشغالی محبتآمیز خواهد بود.
با این وجود، پس از چند ماه مهربانی نشان دادن، آلمانیها مخفیانه هر گروه سیاسی یا اجتماعیای را که در نظرشان تهدیدی برای حیات رایش به حساب بیاید، پاکسازی میکنند.
پس از اشغال بریتانیا برای مدتی نامعلوم، نازیها به دولت دستنشاندهی بریتانیا اجازه میدهند فعالیت خود را از سر بگیرد. تحت نفوذ نگه داشتن بریتانیا از اهمیتی حیاتی برخوردار است، چون به آلمان اجازه میدهد به مستعمرههای آنها را در آفریقا و آسیا نیز دسترسی داشته باشد.
در این دنیای موازی سوییس دیر یا زود سقوط خواهد کرد. هیتلر از سوییس متنفر بود و اگر جنگ با روسیه خوب پیش میرفت، به آنجا حمله میکرد و در صورت پیروزی در جبههی شرق و غرب سوییس را تجزیه میکرد.
موسولینی: دشمن جدید هیتلر؟
به نظر من در این دنیای موازی رابطه بین آلمان و ایتالیا بهمراتب بدتر میشود. پیشتر اشاره کردم که نظر هیتلر دربارهی فرومایگی نژادی ایتالیاییها نسبت به آلمانیها باعث ایجاد تنش بین او و موسولینی شده بود. ولی مشکلات بین این دو فقط به این مساله ختم نمیشد. در دنیای ما شالودهی رابطهی بین ایتالیا و آلمان راحتی و اطمینان خاطر طرفین و ارائهی حمایت نظامی بود. پیمان بین این دو کشور فقط برای ۱۰ سال بسته شده بود.
با اینکه موسولینی دیکتاتور پرمدعایی بود، ولی ایتالیا از منابع و زیرساختهای صنعتی لازم برای احیای امپراتوری رم برخوردار نبود. حتی موسولینی به هیتلر گفته بود که حداقل تا سال ۱۹۴۲ برای جنگ آماده نخواهد بود. اما هیتلر به حرف او توجهی نشان نداد و در سال ۱۹۳۹ به لهستان حمله کرد و ایتالیا را نیز خواه ناخواه درگیر جنگ کرد. ایتالیای دههی ۱۹۳۰ برای جنگی به مقیاس جنگ جهانی دوم آماده نبود. ارتش ایتالیا موفق نشد شمال آفریقا و شبهجزیرهی بالکان را تصرف کند و برای همین رابطه بین ایتالیا و آلمان شکرآب شد.
پیشبینی من این است که این رابطه ممکن بود دو مسیر مختلف را طی کند:
۱. پس از شکست روسها و حذف شدن آخرین دشمن واقعی از معادله، آلمان نازی به متحد پیشین خود حمله میکند، چون ایتالیا دیگر فایدهای آلمان ندارد. شمال ایتالیا به قلمروی رایش ضمیمه میشود و جنوب ایتالیا به کشوری جداگانه و بندری تقلیل مییابد. ایتالیاییها قادر نخواهند بود در برابر ماشین جنگی عظیم و قدرتمند آلمان مقاومت کنند.
۲. اگر رابطهی بین دو کشور حفظ شود و آلمان به ایتالیا حمله نکند، سایهی نازیها به مدت چند دهه روی ایتالیا باقی میماند و امپراتوری ایتالیایی موسولینی صرفاً یکی از دستنشاندههای رایش سوم خواهد بود. البته قلمروی ایتالیا تا بالکان، دریای مدیترانه و شمال آفریقا امتداد پیدا میکند، ولی برای حفظ کردن و کنترل این قلمروها به آلمان وابسته خواهد بود. پس از پایان جنگ، هزاران نفر بر اثر بیتوجهی دولت، تجاوز و انتقامجویی سر شورش علیه اشغالگران کشته میشوند. حتی در کشور یونان، یوگوسلاوی و مناطق دیگری که مثل روسیه قرار نیست جمعیت بومیشان پاکسازی شود، مرزها طوری تغییر مییابند که فقط شامل رژیمهای وفادار به متفقین باشند. یونان به جمهوری هلنی (Hellenic Republic) تغییر نام میدهد، یوگوسلاوی تجزیه میشود و بین کشورهای مستقل کرواسی، آلبانی و ایتالیا تقسیم میشود.
در این دنیای موازی، اروپا وارد عصری جدید میشود. در این عصر جدید، خشونت و وفاداری بیچون و چرا مورد تشویق قرار میگیرند و فردگرایی یک ضدارزش به شمار میآید. متفکران عصر روشنگری و انقلاب فرانسه به اشخاصی منفور تبدیل میشوند و نوشتههای متفکران لیبرال نابود میشود.
هرچقدر تعداد کودکان زادهشده در این دنیا بیشتر میشود، ترویج و رسمیت بخشیدن به اسطورهی آدولف هیتلر آسانتر میشود. هرگونه نظر سیاسی صرفاً انشعابی از نازیسم خواهد بود و دغدغهی اصلی متفکران سیاسی جریان اصلی پیشرفت نژاد آریایی خواهد بود.
همچنین دشمن جدیدی به اروپاییها معرفی خواهد شد؛ دشمنی که آن سوی اقیانوس اطلس حضور دارد و به اندازهی یهودیها و کمونیستها بد است: ایالات متحدهی آمریکا.
ایالات متحده در برابر آلمان نازی
رایش سوم اروپا را تسخیر کرده است و اکنون نفوذ عمیقی بین مردم اروپا و دولتهای دستنشاندهیشان دارد. معنی واژهی «اروپایی» بهسرعت در حال تغییر است و به قیمت از بین رفتن فردیت و حقوق فردی، اتحادی سفتوسخت بین مردم ملل مختلف برقرار شده است.
برای نسل جدید آریایی، و متعاقباً اروپاییهای دیگر، برنامهی تحصیلی جدیدی تنظیم شده است و مهمترین آموزهی این برنامه این است که اروپا دشمنی جدید دارد؛ این دشمن شوروی نیست، چون حکومت شوروی تا توندراهای سیبری عقب رانده شده است؛ این دشمن جدید آن سوی اقیانوس است و تاکنون از دسترس سربازهای نازی دور بوده است. این دشمن ایالات متحده است.
کمی قبل به بررسی تبعات پیروزی نازیها برای مردم اروپا پرداختم. اکنون نوبتی هم باشد، نوبت ایالات متحده است. شاید اروپا سقوط کرده باشد، ولی ایالات متحده و اقتصاد قویاش در آن سوی اقیانوس اطلس به قوت خود باقیست. ایالات متحده از چه لحاظ این دنیای موازی را تحتتاثیر قرار میدهد؟
سناریوی اول از این قرار است:
آمریکا وارد میدان میشود، مشتی قوی به چانهی هیتلر میزند، اروپا را بمباران اتمی میکند و به داخل اقیانوس شیرجه میزند و به کشور خودش برمیگردد. پایان!
البته مزاح میکنم. فتح اروپا توسط نازیها مسلماً روی سیاستهای جهانی تاثیر میگذارد، اما کرهی زمین را به طور خودکار تحت سلطهی نازیها قرار نمیدهد. کشورهایی که تحت سلطهی نازیها درنیامدهاند، اکنون باید به شیوهی خودشان با رایش سوم تعامل برقرار کنند. برخی از این کشورها ممکن است رابطهی دوستی برقرار کنند، برخی به دشمن درجهیک نازیها تبدیل شوند و برخی نیز به قربانیهای بالقوه. در این ادامه قصد دارم به طور خاص روی دو کشور تمرکز کنم: ایالات متحده و آلمان نازی.
در این دنیای موازی، آلمان نازی موفق شده است اروپا را در برابر دخالت ایالت متحده محفوظ نگه دارد. ارتش و قدرت نظامی ایالات متحده معقول است، ولی حملهی مستقیم به خاک اروپا با عملیات انتحاری تفاوتی ندارد، خصوصاً با توجه به اینکه فاشیستها نقاطی را که تسخیر کردهاند تقویت و بازسازی کردهاند.
سناریوییها که پیشتر مطرح کردم، مقیاس زمانی بررسیشده تا چند دهه پس از پایان جنگ را نیز پوشش میداد، اما در قسمتی که به آمریکا اختصاص دارد، به گمانهزنی دربارهی چند سال پس از شکست بریتانیا و عقب رانده شدن روسها بسنده میکنم.
امپراتوری ژاپن
در دنیای ما، جبههی اقیانوس آرام (Pacific Theater) و جبههی اروپا (European Theater) جدا از یکدیگر اتفاق افتادند. ژاپن و آلمان هدفی مشترک داشتند: افزایش فضای زندگی برای مردمشان، اما اتحادشان به خاطر نیاز متقابل و مقطعی اتفاق افتاد، نه شباهت ایدئولوژیک. زمانی که هیتلر به لهستان حمله کرد، ژاپن حملهی وحشیانهاش به چین و ایندوچاینای تحت سلطهی فرانسه را آغاز کرده بود. آمریکاییها ژاپنیها را تحریم کردند تا جلوی تاختوتازشان را بگیرند.
تحریم نفت فشار زیادی به ژاپن وارد کرد، چون دستشان از حدود ۹۰٪ ذخایر نفتیشان کوتاه شد و بحرانی شدید برایشان ایجاد کرد. آنها میتوانستند از جنگیدن دست بردارند، اما به جایش تصمیم گرفتند رویکردی تهاجمی اتخاذ کنند. ژاپنیها تصمیم گرفتند منابع طبیعی جنوب شرقی آسیا را تصاحب کنند و به قصد حفظ سرزمینهای تسخیرشده با آمریکا وارد مذاکره شوند. ژاپنیها میدانستند نمیتوانند در جنگ تمامعیار با قدرت اقتصادی عظیمی چون آمریکا به پیروزی برسند، ولی اگر میتوانستند ناوگان آمریکا را فلج و نیروهای تهاجمیشان را سرگردان کنند، مذاکره با ژاپن گزینهای قابلقبول به نظر میرسید.
در این دنیای موازی، هیتلر چه موفق بشود اروپا را تسخیر کند، چه نشود، ژاپنیها برای دستیابی به مقاصد امپریالیستی خودشان پرل هاربر را بمباران میکنند. در این دنیای موازی آمریکا باز هم با ژاپن وارد جنگ میشود.
آلمانیها جا پایشان در اروپا محکم است و طبیعیست که آمریکا نخواهد با آنها وارد جنگ شود، اما این بدین معنا نیست که آلمانیها نیز تمایل به صلح داشته باشند. در دنیای ما آلمان فرمان جنگ علیه آمریکا را صادر کرد. هیتلر بر اساس آرمانهای خودش این تصمیم را گرفت و هیچ تعهدی نسبت به ژاپن نداشت.
هیتلر درک اشتباهی از قدرت ژاپن و ضعف آمریکا داشت. در دنیای ما مشاوران هیتلر به او هشدار دادند که جنگ با آمریکا به رایش آسیب خواهد زد. ولی هیتلر (طبق معمول) به هشدارشان توجهی نشان نداد.
در این دنیای موازی دو سناریوی متفاوت محتمل است و هر دوی این سناریوها از یک تصمیم انشعاب مییابند: آیا آلمان نازی با آمریکا وارد جنگ میشود یا نه؟
سناریوی اول: هیتلر تصمیم میگیرد با آمریکا وارد جنگ شود
اگر آلمان نازی موفق شود دشمنهایش را در اروپا ریشهکن کند، در این دنیای موازی جنگ با آمریکا به تهدیدی بهمراتب خطرناکتر تبدیل خواهد شد. وقتی در دنیای ما هیتلر اعلان جنگ کرد، تصمیمش فرصتی برای آمریکاییها بود تا درگیر جنگ شوند. با اینکه اوضاع در سال ۱۹۴۱ قمر در عقرب بود، ولی همچنان میشد به پیروزی امید داشت. آلمان در دو جبههی غرب و شرق درگیر جنگ بود و اعلان جنگ علیه آمریکا مهرهی جدیدی را وارد جبههی اروپا کرد.
رهبران آلمان میدانستند آلمان نمیتواند به طور مستقیم به آمریکا حمله کند. در این دنیای موازی، آلمانیها برای حمله به آمریکا باید روی بمبهای دوربرد سرمایهگذاری کنند. این ایده در دنیای ما به به طرح ناموفق آمریکا بمبر (AmerikaBomber) معروف است.
در دنیای ما، هیتلر مایل بود ساحل شرقی آمریکا را با بمب اتمی یا بمبهای معمولی بمباران کند. با این حال تمرکزش را روی سلاحهایی گذاشت که به دنیای علمیتخیلی تعلق داشتند، نه سلاحهایی چون هواپیماهای بمبافکن دوربرد که با فناوری معاصر مدیریتشان راحتتر بود. در این سناریو، حتی اگر آمریکا بمبر اختراع میشد، هیچ هواپیمایی نمیتوانست آن را تا آمریکا ببرد و برگردد. بنابراین باید در قلمروی دشمن فدا میشد. یک بمباران ارزشش را نداشت تا به خاطرش یک هواپیما را نابود کرد، بنابراین آسیب واردشده باید خیلی بیشتر میبود.چ
اگر در این دنیای موازی جنگی بین آلمان و آمریکا درگیرد، بعید است که هیچیک از این دو کشور تمایلی داشته باشد وارد خاک دشمن شود و حملهی زمینی انجام دهد، چون هزینهی آن بسیار زیاد است. جنگ بین آمریکا و آلمان در هوا و دریا انجام میشود و این دو کشور سر رسیدن به سلاح اتمی با یکدیگر رقابت میکنند.
در این دنیای موازی سلاح اتمی سلاحی نخواهد بود که با پرتاب آن در هیروشیما و ناگازاکی جنگ خاتمه یابد؛ این سلاح صرفاً پرواز هواپیمای بمبافکن بر فراز اقیانوس آرام را بهصرفه خواهد کرد. در این دنیای موازی جناحی که زودتر به بمب اتم دست پیدا کند و آن را در خاک دشمنش بیندازد، به دشمن برتری سیاسی و نظامی خواهد داشت. بنابراین این رقابت بسیار مهم و حیاتی خواهد بود.
نبردهای دریایی چندان تعیینکننده نیستند و هدف از انجامشان صرفاً دفاع از شهرهای ساحلی در برابر دشمن است. با اینکه ژاپن ابتدا به آمریکا حمله کرد، اما آلمان تهدیدی بهمراتب بزرگتر و اضطراریتر به حساب میآید.
آمریکاییها منابعشان را در حوزهی فناوری صرف برتری یافتن به آلمان، دفاع از سواحل و آمادگی برای هواپیماهای بمبافکن آلمان میکنند. با این حال، ژاپن به آمریکا حمله کرده و این خطایی نیست که بهراحتی بتوان از آن چشمپوشی کرد، بنابراین جنگ آمریکا با امپراتوری ژاپن در جبههی اقیانوس آرام به قوت خودش باقیست.
در هیچ سناریویی ژاپن قادر به شکست آمریکا نیست. ذخایر نفتی ژاپنیها تحت کنترل آمریکاییها بود و هر دو کشور میدانستند از لحاظ اقتصادی آمریکا فرسنگها از ژاپن جلوتر است. ژاپن نمیتوانست کشتیهای از دسترفتهاش را بازسازی کند، اما آمریکا میتوانست. ژاپن خود را وارد بازیای کرده بود که باختش در آن حتمی بود.
جنگ بین آمریکا و ژاپن در این دنیای موازی شباهت زیادی به جنگ معادل در دنیای ما دارد، البته با در نظر گرفتن اینکه آلمان نتواند آسیبی مهلک به آمریکا وارد کند. در دنیای ما، آمریکا به خاطر شرایط سیاسی آن دوره به خودش اجازه داد از بمب اتم استفاده کند؛ متحدین ژاپن شکست خورده بودند، ژاپن به کشوری منزوی تبدیل شده بود و آمریکا هم از جنگ خسته شده بود. کسی نبود تا آمریکا را به خاطر شدت عملش مواخذه کند.
در این دنیای موازی حتی اگر آمریکا به بمب اتم دست پیدا کند، آن را علیه ژاپن استفاده نمیکند و فقط اگر فرصتش پیش بیاید، با آن آلمان را بمباران میکند. در دنیای ما هم پیش از شکست هیتلر نقشه همین بود. اگر در این سناریوی موازی آمریکا موفق شود ژاپن را عقب براند، تصمیم آمریکا این است که به بمباران ژاپن ادامه دهد و کشور را تحت کنترلش نگه دارد. اما نکته اینجاست که قربانی بمبارانهای پشت سر هم از تعداد قربانیهای بمب اتم بیشتر است.
با توجه به اینکه در نظر آمریکا ژاپن بهقدری مهم نیست که بخواهد با بمباران اتمی فلجش کند، به جایش سعی میکند ارادهی ژاپنیها را ضعیف کند و قدرت اقتصادی آنها را برای جنگیدن مختل کند. بهعبارتی جنگ فرسایشی.
بدین ترتیب در این سناریوی موازی، آمریکا بسیاری از شهرهای ژاپن را نابود و اقتصاد کشور را فلج میکند. پس از ماهها بمباران شدن (به شیوهی بمباران درسدن)، ژاپنیها دیگر قادر به جنگیدن نخواهند بود. اگر ژاپن تسلیم شود، مثل دنیای ما مدتی تحت اشغال آمریکا درخواهد آمد. اگر ژاپن تسلیم نشود، آمریکا وارد کشور میشود و تا جایی که مقدور باشد، شهرها و دهکدههای ژاپنی را نابود خواهد کرد. ارادهی مردم هرچقدر هم قوی باشد، قادر نخواهند در برابر تهاجم آمریکا مقاومت کنند. این سناریو فقط در صورتی ممکن است که آمریکا پیش از آلمانیها به بمب اتم دست پیدا کند.
احتمال جنگ اتمی
حالا سوال اینجاست: آیا آلمان میتوانست پیش از آمریکا به بمب اتم دست پیدا کند؟ جواب: خیر. در دنیای ما، عوامل بسیاری در برتری آمریکا نسبت به آلمان در فیزیک اتمی دخیل بودند. یکی از این برتریها دسترسی آمریکا به دانشمندان بریتانیایی و آلمانیای بود که از نازیها میترسیدند. همچنین آلمان نمیتوانست به اندازهی آمریکا وقت و هزینه صرف پژوهش در حوزهی فیزیک اتمی کند، چون تمام این وقت و هزینه صرف مدیریت جنگ با شوروی شده بود.
با این حال، حتی با در نظر گرفتن تغییرات جزئی در دنیای موازی، بعید است که آلمانیها میتوانستند هم قلمروی جدیدشان را حفظ کنند، هم به بمب اتم دست پیدا کنند و هم جنگ (دریایی) با آمریکا را مدیریت کنند. آمریکا فشار داخلی کمتری نسبت به آلمان نازی حس میکند و از این لحاظ به دشمنش برتری دارد.
البته دستیابی سریعتر آمریکا به بمب اتم بدین معنا نیست که آلمان نمیتواند بمبی درست کند. در این دنیای موازی حتی با بمباران اتمی هم نمیتوان یک کشور را بهکل مختل کرد. شاید بتوان ضربهی اساسی به آن کشور وارد کرد یا داخل مرزهایش هرجومرج ایجاد کرد، ولی از دید واقعگرایانه، دنیا وارد مقطعی میشود که در آن جنگ اتمی عادیسازی میشود.
در این دنیای موازی، حملهی اتمی از طرف هریک از جناحها تبعاتی سنگین به دنبال دارد. این حمله نهتنها سهمگین است، بلکه بهانه دست جناح مقابل میدهد تا جواب های را با هوی بدهد و حملهی اتمی دیگری را از طرف خودش آغاز کند.
بنابراین نتیجهگیری من این است که در این دنیای موازی، اگر آلمان و آمریکا درگیر جنگ مستقیم شوند، جنگشان در نهایت به جنگ اتمی تبدیل خواهد شد. شده حتی جنگ اتمی در مقیاس محدود. در این صورت شهرهای ساحلی مثل نیویورک، بوستون و واشنگتن دیسی نابود خواهند شد. با افزایش آسیبهای واردشده، تظاهرات و راهپیماییهای ضد جنگ در اروپا و آمریکا از طرف مردمی که نگران جانشان هستند بیشتر خواهد شد.
هرچقدر که فناوریهای مربوط به موشک پیشرفت کند، جنگ اتمی مقیاسی قارهای پیدا خواهد کرد و تمام سناریوهای ترسناک مربوط به جنگ سرد به واقعیت خواهند پیوست. اثر جنگ اتمی در خود رایش سوم هم حس خواهد شد، چون مردم ساکت نخواهند نشست.
سناریوی دوم: هیتلر تصمیم میگیرد با آمریکا وارد جنگ نشود
پیشتر اشاره کردم که از یک تصمیم مهم دو سناریو منشعب میشود: سناریوی اول تصمیم هیتلر برای جنگ با آمریکا بود. سناریوی دوم تصمیم هیتلر مبنی بر پرهیز از جنگیدن است.
در سناریوی دوم هیتلر هشدار ژنرالهایش را جدی میگیرد و به این نتیجه میرسد که نفع آلمان در این نیست که به ژاپن کمک کند و با آمریکا وارد جنگ شود. بنابراین در این سناریوی موازی، آمریکا میتواند کل انرژیاش را صرف جنگیدن با ژاپن در جبههی اقیانوس آرام کند (همچنان مشابه با همین جنگ معادل در دنیای واقعی). با این وجود، آمریکاییها از یک موضوع نگراناند: نکند هیتلر نظرش را عوض کند و در اقیانوس اطلس به آمریکا حمله کند؟
در دنیای ما، پس از فجایع هولوکاست و کشته شدن میلیونها انسان در جنگ، نازیسم اعتبارش را از دست داد و تسلیم شدن آمریکا در برابر ایدههای فاشیستی دور از انتظار است. اما پیش از آغاز جنگ، در دورهی پرالتهاب رکود بزرگ (The Great Depression)، فاشیتهای مغرور و پرچمافشان برای عدهای از آمریکاییها جذاب به نظر میرسیدند، حتی بین کاپیتالیستهای برجسته.
در دنیای ما، پیش از آغاز جنگ، بسیاری از کارخانهدارها هیتلر را به خاطر سخنرانیهای پرانرژی و افتخاربرانگیزش میستودند. همچنین سیاستهای او در راستای کاهش دستمزد کار توجه بسیاری از تاجران آمریکایی را جلب کرده بود. دیدگاه هر دو گروه نسبت به کمونیسم و نیروی کار مشابه بود و هر دو گروه بهشدت از یهودیها متنفر بودند (البته این حس در آن دوران همگانی بود). برای همین ۱۹۳۰ در آلمان به بازاری مناسب برای سرمایهگذاری شرکتهای آمریکایی تبدیل شد. شرکتهای آمریکایی به حرف دولتشان کاری نداشتند و حتی وسط جنگ با شرکای آلمانیشان در ارتباط بودند.
در این دنیای موازی، در صورتی که جنگی اتفاق نیفتد، این رابطهی دوطرفه رونق بیشتری پیدا میکند. نازیها در جنگ پیروز شدهاند و مقاومت بیفایده است، برای همین شرکتها اولین نهادهایی هستند که نظام جدید را به چشم بازاری ارزشمند میپذیرند.
در دنیای ما نظر هیتلر نسبت به آمریکا پیچیده بود. او متوجه بود که تعداد آمریکاییهایی که رگوریشهی آلمانی دارند زیاد است و بیشتر موفقیتهای آمریکا را به آنها نسبت میداد. در عین حال، او از نفوذ بالای یهودیها و سیاهپوستها در آمریکا بیزار بود.
او از طرفداران سیاستهای جداسازی نژادی و بهنژادی آمریکا در قبال اقلیتها بود. به اعتقاد هیتلر، اکثریت آریایی در ایالات متحده تحت کنترل دولتی یهودی بود. او از رییسجمهور وقت روزولت (F.D. Roosevelt) بدش میآمد.
با توجه به اینکه عقاید نازیها بین مردم آن زمان رایج بود (جداسازی نژادی، برتری نژاد سفید، ضدیهود بودن)، نازیها به مرور زمان بین مردم مقبولیت بیشتری پیدا میکنند، خصوصاً با توجه به اینکه جنگی اتفاق نیفتاده تا باعث ایجاد کینه و نفرت شود. نازیها آلمانیاند، برای همین آمریکاییها بیشتر از ژاپنیها باهاشان همذاتپنداری میکنند.
آیا این صحبتها بدین معناست که مردم آمریکا حاضرند نازیسم را بپذیرند؟ با توجه به اینکه فاشیسم به اروپاییها تحمیل شد و از این طریق جا پایش را محکم کرد، آیا امکانش وجود دارد که جو سیاسی آمریکا را نیز تحتتاثیر قرار دهد؟
در دههی ۱۹۳۰ فاشیسم وارد گفتمان سیاسی جریان اصلی آمریکا نشد. سیاستمداران فاشیسم را عنصری ضدآمریکایی میدیدند. حتی گروههایی مثل کو کلاکس کلن (KKK) نیز که ایدهیشان برتری نژاد سفید بود، با اقتدارگرایی هیتلر مخالف بودند. بیشتر آمریکاییها به قانون اساسی کشورشان پایبند بودند.
در این دنیای موازی، موفقیت هیتلر در اروپا الهامبخش گروهکهایی مشابه در آمریکا خواهد شد، ولی فاشیسم سیاسی و اقتدارگرایانه هیچگاه در آمریکا محبوبیت پیدا نمیکند. با این حال، دیدگاهههای اجتماعی دربارهی جداسازی نژادی و ضدیهود بودن شدت پیدا میکنند و آمریکاییهای سفیدپوست از قانونیسازی چنین ایدههایی استقبال خواهند کرد.
در این دنیای موازی، اگر آمریکا و نازیها وارد جنگ نشوند، برخی از آمریکاییهای سفیدپوست از سیاستهای اجتماعی آنها تاثیر خواهند پذیرفت، ولی شدت عملشان از نازیها کمتر خواهد بود.
با محبوبیت پیدا کردن جنبش حقوق مدنی (Civil Rights Movement) در دههی ۶۰، بسیاری از سفیدپوستان به نازیها دل خوش میکنند. در این دنیای موازی، اگر نازیسم فرو نپاشد و رایش سوم اقتدارش را حفظ کند، نفوذ و تاثیر نازیسم از مرزهای رایش سوم فراتر خواهد رفت. ممکن است آمریکاییها نازیها را به چشم نابودگران کمونیسم ببینند و به همین خاطر به آنها روی خوش نشان دهند، چون در آن دوره شوروی محبوبیت پایینی بین مردم داشت.
اگر نازیسم موفقیت اقتصادی کسب کند، آمریکاییهای بیشتری به باورهای نازیسم جذب خواهند شد و پیشرفت جنبش حقوق مدنی چند دهه عقب خواهد افتاد، چون اروپاییها در سرتاسر زمین از نازیسم تاثیر میپذیرند.
این دو کشور رسماً دشمنان سرد یکدیگر باقی میمانند (مثل آمریکا و شوروی)، اما بسیاری از آمریکاییها قلباً طرفدار نازیها میشوند. این افراد رایدهنده هستند و برای همین در انتخابات هر سیاستی که در راستای عقاید نازیها باشد، رای بیشتری کسب میکند. محوریت بسیاری از سیاستهای خارجی آمریکا دوستی یا دشمنی با رایش سوم خواهد شد.
با توجه به اینکه در این سناریوی موازی هیتلر تصمیم گرفت با آمریکا وارد جنگ نشود، جنگ اتمی اتفاق نخواهد افتاد. سناریوی صلح شکننده بین آمریکا و رایش سوم پیشفرض باقی مقاله خواهد بود. در این شرایط آمریکا باید انتخابی مهم انجام دهد: پذیرش نظام جدید ایجادشده در اروپا یا حمایت از منافع و متحدانش، حتی امپراتوری سابق بریتانیا (که اکنون رهبری آن به دوش خاندان سلطنتیست که در مرزهای کانادا زندگی میکند)…
تا به اینجای کار، ماجرا از این قرار بود که در دنیایی موازی، آلمان متفقین را شکست داده، قلمرویش را گسترش داده، تعریف جدیدی از اروپا و هویت اروپایی ارائه کرده است و به قدرتمندترین نهاد قدرت در جهان غرب تبدیل شده است.
ارتش هیتلر بریتانیا و روسیه را تصرف کردند و نسلکشیای چند برابر مرگبارتر از هولوکاستی که در دنیای ما اتفاق افتاد راه انداختند. کولیها، همجنسگرایان، کمونیستها، معلولین، یهودیان و کلاً هر گروهی که در نظر نازیها مادونانسان به شمار میآمد، از اروپا پاکسازی شدند. میلیونها روس بر اثر قحطیهای مدیریتشده و انسانی تلف شدند، فرهنگ و ملیت روس نابود شد (تقریباً مشابه با سرنوشت بومیان آمریکا)، و استعمارگران آلمانی در این سرزمین جدید جایشان را گرفتند.
پیروزیهای نظامی و پیشرفت اقتصادی بر اعتبار نازیسم و انواع دیگر فاشیسم بهعنوان نوع حکومت افزود. در آلمان ملیت حول محور یک مفهوم میچرخد: نژاد آریایی و شکست دادن دشمنان فرضی و واقعی آن. کشورهای فاشیست دیگر نیز به تبعیت آلمان نازی مردمشان را تربیت کردند تا از دشمنان خارجی بترسند.
تاکنون به این پرداختیم که آلمان چگونه اروپای این دنیای موازی را از نو تعریف کرد، چگونه فرهنگ آن را شکل داد و چگونه با دیگر نواحی کرهی زمین مثل ایالات متحده تعامل برقرار کرد. خط زمانی به دو قسمت تقسیم شد: در خط زمانی اول آمریکا و آلمان با هم درگیر جنگ شدند و در خط زمانی دوم این اتفاق نیفتاد. یکی از این سناریوها به جنگ اتمی منتهی شد (حداقل طبق پیشبینی من). حالا وقتش است که به سناریوی دوم بپردازیم. توجه داشته باشید من ادعا نمیکنم پیشبینیهای من لزوماً در دنیای واقعی اتفاق میافتادند. من صرفاً با استناد بر حقایق و مدارکی که در دنیای خودمان به جا مانده، یک سری پیشبینی انجام دادهام.
همچنین هرچقدر از وقایع جنگ جهانی دوم دور میشویم (مثل دههی ۵۰ و ۶۰)، بیشتر به سناریویی که در قسمت پیش گمانهزنی کردم توسل میجویم و کمتر به اتفاقاتی که در دنیای خودمان افتاد توجه میکنم. ما هیچوقت نمیتوانیم با اطمینان بگوییم چه اتفاقی میافتاد و آیا رایش سوم میتوانست دوام بیاورد یا نه. سناریوی بیانشده صرفاً یک مورد از دهها مورد احتمالی دیگر است. در ادامه میخواهم بررسی کنم اگر آلمان نازی و آمریکا وارد جنگ تمامعیار نمیشدند، چگونه میتوانستند در کنار یکدیگر دوام بیاورند. پیشفرض این سناریو این است که آلمان نازی در مقیاسی عظیم به پیروزی دست پیدا کرده است و همهچیز بر وفق مراد هیتلر و نقشههایش پیش رفته است. این اتفاق برای قارههای دیگر چه تبعاتی در پی خواهد داشت؟
اثرات پیروزی آلمان نازی در دیگر نواحی دنیا
در ابتدا اجازه دهید دوباره به ایالات متحده بپردازیم. در این دنیای موازی رابطهی سیاسی بین دو کشور تا حد زیادی شبیه به چیزیست که در رمان سرزمین پدری (Fatherland) به تصویر کشیده شده است. آمریکا و آلمان نازی دو ابرقدرتاند که یک اقیانوس بینشان فاصله انداخته است. دولتهای این کشور از یکدیگر متنفرند و هیچکدامشان علاقهای به برقراری رابطهی دوستی ندارند. غیر از این، آمریکا در حال کمکرسانی به یکی از دشمنان نازیها یعنی خاندان سلطنتی بریتانیاست. اگر یادتان باشد، وقتی آلمان نازی بریتانیا را فتح کرد، خاندان سلطنتی بریتانیا به کانادا فرار کرد و دولت بریتانیا در آنجا به کار خود ادامه میدهد. شمال مرزهای آمریکا بقایای دولت بریتانیا همچنان به حیاتش ادامه میدهد.
اوضاع آمریکا و بریتانیا قمر در عقرب است، چون نازیها خانهی یک امپراتوری جهانی را تصرف کردهاند و حالا مستعمرههای این امپراتوری سه انتخاب پیش روی خود دارند: ۱. دولت دستنشاندهی جدید بریتانیا را بهعنوان رهبر خود بپذیرند. ۲. به خاندان سلطنتی در کانادا وفادار بمانند. ۳. از فرصت پیشآمده استفاده کنند و تا وقتی که اوضاع داخلی بریتانیا آشوبناک است، برای استقلال خود بجنگند.
بنابراین با تصرف بریتانیا، در سرتاسر دنیا مستعمرههای بریتانیا نیز در آشوب فرو میروند. در هندوستان، جنبش استقلالطلبی (که پیش از جنگ هم جرقههای آن زده شده بود) شدت بیشتری مییابد و رهبران آن اعلام میکنند که کشورشان دیگر تحت سلطهی اربابان استعمارگر پیشینشان نیست.
در دنیای ما، وقتی هندوستان استقلالش را از بریتانیا اعلام کرد، بلافاصله خطر جنگ داخلی پیش آمد، چون دو اکثریت مذهبی کشور یعنی هندوها و مسلمانها سر تقسیمبندی کشور (یا اصلاً تقسیمبندی شدن آن) با هم توافق نداشتند. هندوها میخواستند هندوستان متحد بماند، اما رهبران مسلمان میترسیدند زیر یوغ هندوها بروند، برای همین خواستار تشکیل یک کشور اسلامی مستقل بودند.
برای جلوگیری از وقوع جنگ داخلی و تطمیع رهبران مسلمان که در پی تشکیل کشور جدید بودند، بریتانیاییها هندوستان را به دو قسمت تقسیم کردند و دو گروه را به حال خودشان رها کردند تا با هم به توافق برسند. مهاجرتهایی که در پی این ماجرا اتفاق افتاد فاجعهآمیز بودند، اما از وقوع جنگ داخلی جلوگیری شد (حداقل برای مدتی).
در این دنیای موازی، با توجه به اینکه بریتانیا دیگر قدرتی ندارد، مردم هند باید خودشان قضیه را حلوفصل کنند. وضعیت خیلی زود از کنترل خارج میشود و در نواحی مختلف خشونت بین هندوها و مسلمانها شدت میگیرد. اتفاقی مشابه در آفریقای زیرصحرایی نیز میافتد، چون دیگر بریتانیایی وجود ندارد که بخواهد اعمال قدرت کند.
با توجه به اینکه تعداد عوامل دخیل بسیار زیاد است، من قصد ندارم سرنوشت هر مستعمره را به صورت جداگانه بررسی کنم. اما به طور کلی کشورهایی که جمعیت انگلیسی زیادی داشته باشند (مثل فالکند یا حتی کشور مستقلی مثل استرالیا، نیوزلند و آفریقای جنوبی)، به خاندان سلطنتی بریتانیا وفادار خواهند ماند.
حکومت بریتانیا سعی میکند بخشهایی از امپراتوری در حال فروپاشیاش را حفظ کند، ولی بیشتر مستعمرهها یا تحت کنترل نازیها درمیآیند (مثل مصر)، استقلال خود را اعلام میکنند یا با پیوستن به استرالیا و نیوزلند در صدد کمک به متفقین برمیآیند. تصرف بریتانیا به دست نازیها به معنای پایان جنگ برای بریتانیا نیست، صرفاً این جنگ به نبردهای جزئی در اقصینقاط کرهی زمین تقلیل پیدا خواهد کرد.
در این دنیای موازی آمریکا هرطور که بتواند به بریتانیا کمک میکند تا قدرتی را که برایش مانده حفظ کند، اما در عین حال باید به فکر برقراری رابطهی دیپلماتیک با آلمان نازی هم باشد. در بدترین حالت ممکن هیتلر مثل دنیای ما با آمریکا وارد جنگ میشود، اما اگر چنین اتفاقی نیفتد، بحث دربارهی رابطهی آمریکا با آلمان نازی به یکی از حیاتیترین لحظات تاریخ آمریکا تبدیل خواهد شد. این تصمیم روی سیاستهای داخلی آمریکا نیز تاثیر خواهد گذاشت و بسیاری از این سیاستها بر پایهی دیپلماسی شکلگرفته بین هیتلر و آمریکا طرحریزی خواهد شد. اگر قرار بر ماندگاری رایش سوم باشد، دشمنی با این کشور به نفع آمریکا نخواهد بود. اروپا همچنان یکی از بزرگترین بازارهای دنیاست و سودی که میتوان از آن کسب کرد روی سیاستمداران آمریکایی تاثیر خواهد گذاشت.
اساساً در چنین موقعیتی میتوان دو نگرش اتخاذ کرد: دیپلماسی و دشمنی با رایش سوم. در دنیای ما عدهای از چهرههای سرشناس اصرار داشتند آمریکا با آلمان نازی رابطهی حسنه برقرار کند (مثل هنری فورد)، ولی در بیشتر موارد اصرارشان به خاطر این بود که خودشان هم به آرمانهای نازیها اعتقاد داشتند. در آن دوره نژادپرستی و بهنژادی ایدههایی فراگیر بودند و آلمانیها و آمریکاییهای زیادی بهشان اعتقاد داشتند. علاوهبر آمریکاییهای که تحتتاثیر نازیهایند، سیاستمدارانی که از جنگ تمامعیار میهراسند، دولت را تشویق به برقرار رابطهی دیپلماتیک با رایش سوم و تاثیرپذیری از نازیها میکنند. البته اگر روزولت رییسجمهور باشد، به هیچیک از درخواستهای نازیهای جواب مثبت نخواهد داد و به حمایت از بریتانیاییها برای حفظ قلمروی در حال فروپاشیشان ادامه خواهد داد.
من نمیتوانم پیشبینی کنم سیاست آمریکا در این زمینه به کدام سمت پیش خواهد رفت، چون این موضوع از تاریخ دنیای ما دور است، اما اگر جنگی اتفاق نیفتد، گمانهزنیهای بالا محتملترین سناریوهای ممکن هستند.
رابطهی آلمان نازی با جهان اسلام
سرنوشت دیگر نواحی دنیا چه تغییری خواهد کرد؟ خصوصاً مردم غیراروپایی یا مردمی که در نزدیکی حوزهی نفوذ رایش سوم قرار ندارند. مثلاً رابطهی آلمان نازی با جهان اسلام چگونه خواهد بود؟
سیاست خارجی آلمان نازی به کل بر اساس باورها و عقاید هیتلر تعیین میشد. همانطور که پیشتر اشاره کردم، نازیها نژادها را از بهترین به بدترین طبقهبندی کرده بودند. یکی از سوءتفاهمهای رایج این است که اگر نازیها در جنگ پیروز میشدند، با مسلمانها رفیق گرمابه و گلستان میشدند. در این دنیای موازی نازیها به هیچ عنوان رابطهی دوستی با مسلمانها و عربها برقرار نمیکردند. سیاست خارجی هیتلر بهکل بر پایهی جنگ آریاییها با غیرآریاییها بنا شده بود. عربها یهودی نیستند، ولی مردم سامی (Semitic) به حساب میآیند و بنابراین در نظر نازیها مادون اروپاییها بودند. با این وجود، در دنیای ما رنجی که عربها از استعمارگری آلمان و فرانسه کشیده بودند به نفع نازیها تمام شد.
در دنیای ما آلمان نازی رابطهای کجدار و مریز با مسلمانها برقرار کرده بود. عربها و مسلمانها پس از سقوط عثمانی تحت سلطهی بریتانیا قرار گرفته بودند و برای همین نازیها و مسلمانها دشمن مشترک داشتند.
همانطور که همه میدانیم، نازیها استاد پروپاگاندا بودند و اطلاعات موجود را بر اساس نیازهای مقطعیشان تغییر میدادند. در سال ۱۹۴۱ هیتلر با محمد امین الحسینی مفتی اورشلیم ملاقات کرد. نازیها این ملاقات را در بوق و کرنا کردند تا حمایت عربها را جلب و زیر پای متفقین را خالی کنند. البته این بدین معنا نیست که نازیها بهکل از مسلمانان بدشان میآمد. هیتلر نظر مثبتی نسبت به اسلام داشت و آن را از مسیحیت جایگزین بهتری برای مردم اروپا میدید، چون در نظرش مسیحیت مروج ترحم و تسلیمپذیری بود. حتی از او نقل است که دلش میخواست اروپاییها در نبرد تور (Battle of Tours) شکست بخورند تا اسلام در اروپا گسترش پیدا کند.
به طور کلی، دیدگاه نازیها دربارهی دنیا و مردمش بسته به دشمن مقطعیشان تغییر میکرد. آنها بنا بر شرایط زمانه به بریتانیاییها دشمن شدند، با کشورهای اسکاندیناوی دشمن شدند و دیر یا زود دشمنی با مردم عرب و استعمارشده هم اتفاق میافتاد. اگر گروه یا اقلیتی اسباب زحمت نازیها میشد و برایشان مزاحمت ایجاد میکرد، به دشمن آنها تبدیل میشد. باید این نکته را در نظر داشت که بزرگترین ذخایر نفتی جهان در خاورمیانه است، بنابراین بعید است که نازیها مردم این ناحیه را به حال خود رها کنند.
در این دنیای موازی خاورمیانه به هدفی مهم برای نازیها تبدیل میشود. جنگ سر تصرف ذخایر نفتی بین نازیها و مسلمانها در میگیرد و طغیان و شورشی هم در کار نیست، چون نازیها با توسل به بمباران و کشتار جمعی کار هر جنبش مقاومتی را یکسره میکنند.
نازیها با کشورهایی که پستتر از خود میدیدند، تجارت نمیکردند. حتی با در نظر گرفتن چنین شرطی آنها نگرشی انحصارطلبانه داشتند. در نظر آنها، در صورت موفقیت جامعه و رشد جمعیت آلمان، مردم آلمان به زمین بیشتری برای زندگی احتیاج دارند. حتی در دنیای امروز نیز فرهنگ مصرفگرایی به غذا، نیروی کار و حملونقل عظیمی احتیاج دارد تا جوابگوی چنین جمعیت عظیمی باشد.
شاید نرخ مصرف آلمانیها به اندازهی آمریکاییها نباشد، اما اگر جامعهی آلمان پیشرفت کند و جمعیت افزایش پیدا کند، تنها راه پیشرفت آلمان گسترش یافتن است، وگرنه از هم فرو خواهد پاشید. میتوان باقی مقاله را صرف گمانهزنی دربارهی این کنم که اگر در باقی قرن بیستم آلمان نازی درگیر جنگ با فلان کشور شود، چه اتفاقی میافتد، اما در احتمالات پیشرو تفاوتی ایجاد نمیشود. سیاستگذاریهای دنیا در دههی ۱۹۶۰ ممکن است با دههی ۱۹۸۰ متفاوت باشد، حتی اگر آلمان نازی موفق به تصرف اروپا شود. پیشبینی مسائل جزئی مربوط به جنگ، اقتصاد و سیاست چند دهه پس از خط زمانیای که ما در آن زندگی میکنیم تلاشی بیفایده است.
جمعبندی
معمولاً در سناریوهای گمانهزنی دربارهی پیروزی نازیها در جنگ جهانی دوم، پیشفرض اصلی این است که نازیها کرهی زمین را تسخیر کردهاند و قرار است تا ابد ماندگار بمانند. اگر شرایط بر وفق مراد بود، شاید چنین سناریویی ممکن میشد. ولی همانطور که بارها در طول تاریخ مشاهده کردهایم، امپراتوریها و کشورها پس از مدتی افول میکنند و فرو میپاشند. حتی اگر فرو نپاشند، ایدئولوژیشان تغییر میکند. نظامهای سیاسی و اجتماعی در گذر نسلها تغییر و تکامل پیدا میکنند. حتی اگر آلمان نازی هم دوام میآورد، بدین معنا نیست که ایدئولوژی حاکم بر آن همان ایدئولوژیای باقی میماند که هیتلر تعیین کرده بود. آلمان نازیای که ما از دههی ۱۹۴۰ سراغ داریم مسلماً نمیتوانست تا ابد دوام بیاورد.
سوال اصلی اینجاست: بزرگترین تاثیر پیروزی نازیها در این دنیای موازی چیست؟ جواب: ایدئولوژی. ایدئولوژی افکار، باورها و اخلاقیات مردم را شکل میدهد و بهنوعی نگرش ما را نسبت به جایگاهمان در جهان تعیین میکند. خدایانی که مردم در گذشته عبادت میکردند یا نظامهای سیاسی دنیای امروز نمونهای از ایدئولوژی هستند و از طریق اثر پروانهای روی بخش زیادی از دنیا اثر میگذارند. نوشتههای کارل مارکس زندگی میلیونها نفر در سرتاسر دنیا را تحتتاثیر قرار داد، یا از طریق زور یا با الهامبخشی. هر ایدهای بر سر تقاطع دوام آوردن یا به دست فراموشی سپرده شدن ایستاده است. فاشیسم هم از این قاعده مستثنی نیست و در این دنیای موازی فاشیسم بهعنوان یک ایدئولوژی قدرتمند به مردم آن شناخته میشود.
وقتی آلمان نازی در دنیای ما شکست خورد، مهمترین پیامد آن مرگ ایدئولوژیاش بود. در دادگاه نورمبرگ مدارک زیادی پیرامون جنایات نازیها رو شد و نظر خیلیها را نسبت به آنها تغییر داد. نابودی و آسیبی که آلمان به خاطر ایدئولوژی هیتلر تحمل کرد باعث شد هیچ مقاومت جمعیای برای حفظ میراث هیتلر صورت نگیرد. در این دنیای موازی، چنین اتفاقی رخ نمیدهد. در این دنیا نازیها موفق میشوند تا مرگ هیتلر کشوری موفق را اداره کنند و بدین ترتیب ایدئولوژی او جاودانه خواهد شد.
در مقام مقایسه میتوان به پدران بنیانگذار ایالات متحده اشاره کرد. در آمریکا اختلاف سیاسی بسیار شدید است، اما هیچ سیاستمدار یا شخصیت برجستهای پیدا نمیشود که رسماً و علناً با ایدههای پدران بنیانگذار مخالفت کند. دلیلش این است که ایدئولوژی آنها به بخشی جدانشدنی از فرهنگ ایالات متحده تبدیل شده است. با درگذشت پدران، آنها به موجوداتی فراانسانی تبدیل شدند؛ آنها به بتهایی تبدیل شدند که هرکس احساس گمراهی کرد، کافیست به گذشته نگاه کند و از آنها الگو بگیرد. سیاستهای هر حزب بهنوعی تفسیر اعضای آن از قانون اساسی آمریکاست. البته قصد من مقایسه کردن پدران بنیانگذار با نازیها نیست، ولی منطقی که ذکر شد دربارهی هردویشان صدق میکند.
با فرض اینکه چند دهه پس از مرگ آدولف هیتلر همهچیز بر وفق مراد نازیها پیش برود، حتی اگر رایش سوم فرو بپاشد، ممکن است شکاف عمیقی بین احزاب فاشیست و نازی ایجاد شود، اما نزد تمامی این احزاب هیتلر مقام بالای خود را حفظ خواهد کرد و به مرور زمان ایدئولوژی نازیسم نزد نسلهایی که دوران پیش از حکمرانی نازیها را به خاطر ندارند عادیسازی خواهد شد. البته این ادعا بدین معنا نیست که کل دنیا به نازیسم گرایش پیدا میکند، ولی در مقایسه با دنیای ما، در شکلگیری آیندهی این دنیای موازی نازیسم نقش بهمراتب بزرگتری را ایفا خواهد کرد. مثلاً امروزه ایدههای مارکس بین کمونیستها به اشتراک و بحث گذاشته میشود، بنابراین در این دنیای موازی احتمالاً ایدهی مردم دربارهی فاشیسم تحت تاثیر شرایط زمانه شکل خواهد گرفت.
طی چند قرن آینده، دیدگاه مردم نسبت به جنگ جهانی دوم قابل پیشبینی نیست. در دنیای ما، تا چند قرن دیگر جنگ جهانی دوم همچنان بهعنوان یکی از مهمترین اتفاقات تاریخ بشر قلمداد خواهد شد. تغییرات اقتصادی، فرهنگی و سیاسی که شکلدهندهی دنیای مدرن بودند، همه از این اتفاق ریشه گرفتند. در قرنهای آتی تاثیر این اتفاق هرچه بیشتر معلوم خواهد شد، چون تصمیمات ما در دنیای حاضر دنیای آیندگانمان را شکل خواهد داد.
جنگ جهانی دوم میتوانست پایاندهندهی فرهنگهای بسیاری باشد و در حالت فعلیاش هم بخشهای زیادی از کرهی زمین را نابود کرد، ولی میتوانست نتیجهی بدتری داشته باشد. این جنگ ممکن است سرفصل جدیدی در تاریخ رقم بزند، سرفصلی که در آن نه نازیها، بلکه کسانی که تحت تاثیر هیلتر هستند، نفوذی عمیق در سیاست جهانی و شکلگیری افکار عمومی پیدا کنند.
سناریوهایی در این مقاله مطرح شدند، مشتی نمونهی خروار بودند و اگر آلمان در جنگ جهانی دوم پیروز میشد، خدا میداند در آینده چه پیش میآمد، اما فکر کردن دربارهی این مسائل بهنوبهی خود جالب است. امیدوارم این مقاله به شما کمک کرده باشد جنگ جهانی دوم و وقایع مربوط به آن را از زاویهای جدید نگاه کنید.
https://azsan.ir/wp-content/uploads/2019/10/Header-Image-2.jpg5801095فربد آذسنhttps://azsan.ir/wp-content/uploads/2017/09/Logo-last-e1509967541666.pngفربد آذسن2019-10-24 18:51:492021-09-28 18:45:58اگر آلمان نازی در جنگ جهانی دوم پیروز میشد، در چه دنیایی زندگی میکردیم؟
تعریف:مغلطه انفصال موقعی پیش میآید که شخصی استدلال کند یک عضو به احتمال زیاد بخشی از یک زیرمجموعه است، نه عضوی از مجموعه که شامل زیرمجموعه است. این مغلطه معمولاً از طرز تفکری ناشی میشود که گزینههای پیشرو را جدا از هم در نظر میگیرد، نه اعضایی از یک مجموعه. در صورت ارائهی اطلاعاتی به مخاطب برای آمادهسازی ذهن او برای پذیرش زیرمجموعه بهعنوان انتخاب محتملتر، این مغلطه شدت مییابد.
معادل انگلیسی: Disjunction Fallacy
الگوی منطقی:
واقعهی X از واقعهی X یا Y محتملتر است.
واقعهی Y از واقعهی X یا Y محتملتر است.
مثال ۱:
آقای پایوس هر یکشنبه به کلیسا میرود. بیشتر چیزهایی را که دربارهی مذهبش میداند از کلیسا یاد گرفته و زیاد کتاب مقدس نمیخواند. آقای پایوس مجسمهی مریم مقدس را در خانهاش دارد. پارسال، وقتی رفته بود رم، به واتیکان سر زد. از این اطلاعات، میتوان دریافت که آقای پایوس به احتمال زیاد کاتولیک است، نه کاتولیک یا مسلمان.
توضیح: این بیانیه اشتباه است. با توجه با اطلاعات دادهشده احتمال کاتولیک بودن آقای پایوس زیاد است، ولی احتمال «یا کاتولیک» یا «مسلمان بودن» او بیشتر است.
مثال ۲:
بیل ۲ متر قدشه، لاغره، ولی عضله داره. میدونیم که یا بسکتبالیست حرفهایه، یا اسبسوار. نتیجهگیری من اینه که به احتمال زیاد بسکتبالیست حرفهایه، نه بسکتبالیست حرفهای یا اسبسوار.
توضیح: این بیانیه اشتباه است. با اینکه احتمال بسکتبالیست بودن بیل بیشتر است (چون احتمالاً اسب بیچاره را له میکند)، از لحاظ آماری احتمال اینکه یا بسکتبالیست حرفهای باشد، یا اسبسوار بیشتر است، چون این گزینه شامل گزینهی بسکتبالیست حرفهای بودن او نیز میباشد. اجازه ندهید چیزی که در ظاهر عقل سلیم به نظر میرسد شما را به اشتباه بیندازد.
استثنا: ندارد.
منابع:
Gilovich, T., Griffin, D., & Kahneman, D. (2002). Heuristics and Biases: The Psychology of Intuitive Judgment. Cambridge University Press.
تعریف:مغلطه انکار رابط همبسته موقعی پیش میآید که شخصی انتخابهای جایگزین ارائه کند، ولی در عمل انتخاب جایگزینی در کار نباشد. این مغلطه ممکن است موقعی پیش آید که دو عبارت ناسازگار (Correlative Conjunction) بهعنوان گزینههایی مطرح شوند و به جای انتخاب یکی از این دو مورد، گزینهی سومی معرفی شود، معمولاً با هدف پرت کردن حواس طرف از انتخاب بین دو گزینهی ارائهشده.
معادل انگلیسی: Denying the Correlative
الگوی منطقی:
یا X یا غیر X.
بنابراین Y.
مثال ۱:
روکو: پنج هزار دلاری رو که به من بدهکاری داری بهم بدی؟
پال: میتونم تهیهش کنم.
روکو: یعنی نداری؟
پال: یه نفرو میشناسم که داره.
روکو: به سوال من جواب بده: پولی رو که ازت طلب دارم داری یا نه؟
پال: نه.
(صدای شکسته شدن زانو با چوب بیسبال)
توضیح: روکو سوالی ساده پرسید و پال، از ترس جانش، به مغلطهی انکار رابط همبسته روی آورد، یعنی سعی کرد به معادلهای که فقط دو گزینه داشت، گزینهی سومی هم اضافه کند. اگر پال باهوشتر بود، از این مغلطه استفاده نمیکرد و با صداقت و قدرت معامله زانوهایش را نجات میداد:
روکو: پنج هزار دلاری رو که به من بدهکاری داری بهم بدی؟
پال: نه. قبول دارم که به بدقولی کردم، برای همین میخوام جبران کنم.
روکو: منظورت چیه؟
پال: فردا همین ساعت ۵۰۰۰ دلارتو برات میارم همینجا، بهعلاوهی ۵۰۰ دلار اضافه بابت یک روز تاخیر.
روکو: قبوله. فردا همینساعت همینجا.
(صدای آبدهان قورت دادن)
مثال ۲:
قاضی: صاحبخونهت رو کشتی یا نه؟
کرک: باهاش دعوا کردم.
توضیح: در این مثال جواب موردانتظار «بله» یا «خیر» است و جز این دو مورد هیچ جواب قابلقبول دیگری وجود ندارد، ولی کرک با ارائهی گزینهی سوم از جواب دادن به سوال طفره میرود و سوال اصلی را بیجواب میگذارد.
استثنا: وقتی گزینههای سازگار با یکدیگر به شکل گزینههای ناسازگار عرضه شوند، کسی که این گزینهها را مطرح کرده مرتکب مغلطه میشود، نه کسی که پاسخ میدهد (مغلطهی دوگانگی جعلی (False Dilemma)
راهنمایی: از کسی به اسم روکو پول قرض نگیرید.
منابع:
مغلطهای رایج در اینترنت. منبع آکادمیک برای آن یافت نشد.
تعریف:مغلطه انکار گزارهی مقدم مغلطهای صوری است و موقعی پیش میآید که در فرضیهی استاندارد اگر/پس، گزارهی مقدم (جملهای که پس از «اگر» میآید) ناصحیح در نظر گرفته میشود و سپس نتیجهگیری میشود که گزارهی تالی (جملهای که پس از «پس» میآید) نیز ناصحیح است.
معادل انگلیسی: Denying the Antecedent
الگوی منطقی:
اگر P، پس Q.
P صحیح نیست.
بنابراین Q صحیح نیست.
مثال ۱:
اگر موجودی واقواق کند سگ است.
این موجود واقواق نمیکند.
بنابراین سگ نیست.
توضیح: در این مثال به طور دقیق مشخص نیست که مغلطهای اتفاق افتاده یا نه، ولی با توجه به اینکه با استدلالی صوری طرفیم که از الگویی دقیق و بیچونوچرا برخوردار است، حتی اگر نتیجه صحیح به نظر برسد، خود استدلال همچنان اشتباه است. برای همین است که مغلطهها گاهی فریبآمیز و غلطانداز هستند. اگر موجودی واقواق نکند، نمیتوانیم نتیجهگیری کنیم که سگ نیست. شاید این موجود سگی باشد که واقواق نمیکند.
شخص استدلالکننده مغلطهای صوری مرتکب شده است و استدلالش اشتباه است، چون حقیقتی که در فرضیهها بیان شده، لزوماً تضمینگر حقیقت بیانشده در نتیجه نیست.
مثال ۲:
اگه من دسترسی به شبکههای غیرمجاز داشته باشم، یعنی تصویر یه خانم عریان رو دیدم.
من دسترسی به شبکههای غیرمجاز ندارم.
بنابراین تا حالا تصویر یه خانم عریان رو ندیدم.
توضیح: این مغلطه در این مثال در مقایسه با مثال اول مشخصتر است. انکار فرضیهی مقدم (اشاره به دسترسی نداشتن به شبکههای غیرمجاز) بدین معنا نیست که باید فرضیهی تالی (یعنی دیدن یک خانم عریان) را هم انکار کنیم.
شخص استدلالکننده مغلطهای صوری مرتکب شده است و استدلالش اشتباه است، چون حقیقتی که در فرضیهها بیان شده، لزوماً تضمینگر حقیقت بیانشده در نتیجه نیست.
استثنا: ندارد.
راهنمایی: اگر در درک منطق صوری با مشکل مواجه شدید، کلمات را با حروف الفبا جایگزین کنید (همان کاری که در بخش «الگوی منطقی» انجام میدهم)؛ سپس حروف را با عبارات مختلف جایگزین کنید و ببینید منطقی به نظر میرسد یا نه.
منابع:
Kiersky, J. H., & Caste, N. J. (1995). Thinking Critically: Techniques for Logical Reasoning. West Publishing Company.
تعریف:مغلطه انکار عبارت بههمپیوسته مغلطهای صوری است که در فرضیهی نخستش بیان میکند که حداقل یکی از دو عبارات بههمپیوسته (گزارهی مقدم و تالی) اشتباه است و نتیجهگیری میکند که عبارت دیگر باید صحیح باشد.
معادل انگلیسی: Denying a Conjunct
الگوی منطقی:
هم P و هم Q نیست.
P نیست.
پس Q هست.
هم P و هم Q نیست.
Q نیست.
پس P هست.
مثال ۱:
من هم بیشعور و هم احمق نیستم.
من بیشعور نیستم.
بنابراین من احمقام.
توضیح: شاید من احمق باشم، ولی حقیقت بیانشده در هر دو فرضیه احمق بودن من را تضمین نمیکند. بنابراین این استدلال اشتباه است. الگوی این استدلال صوری اشتباه است. «هم بیشعور و هم احمق» نبودن فقط بدین معناست که اگر من یکی از این دو صفت را نداشته باشم، صرفاً یکی از این دو صفت را ندارم. نمیشود از این بیانیه نتیجهگیری کرد که حتماً صفت دیگر را دارا هستم.
مثال ۲:
من هم مسیحی و هم شیطانپرست نیستم.
من شیطانپرست نیستم.
پس مسیحی هستم.
توضیح: حقیقت بیانشده در هر دو فرضیه تضمینکنندهی مسیحی بودن من نیست. بنابراین این استدلال اشتباه است. الگوی این استدلال صوری اشتباه است. «هم شیطانپرست و هم مسیحی» نبودن فقط بدین معناست که اگر من یکی از این دو صفت را نداشته باشم، صرفاً یکی از این دو صفت را ندارم. نمیشود از این بیانیه نتیجهگیری کرد که حتماً صفت دیگر را دارا هستم.
استثنا: ندارد.
منابع:
Kiersky, J. H., & Caste, N. J. (1995). Thinking Critically: Techniques for Logical Reasoning. West Publishing Company.
«اگه غم سر دلت نشسته، گلیترستیم راست کارته. وقتی مصرفش میکنی، انگار هرچی دور و برته روح پیدا میکنه، فاز میگیره، زنده میشه؛ انگار کل بدنت داره از نو ساخته میشه و آیندهت هم پا به پاش تغییر میکنه.»
گرگلیک (Greglik)
درست مثل دنیای واقعی، دنیای خیالی باکیفیت نیز دارای موادی باشد – قانونی یا غیرقانونی – که کارکردشان درمان، آرام کردن یا تغییر دادن وضعیت ذهنی یا بدنی افراد است. کهکشان جنگ ستارگان نیز از این قاعده مستنثی نیست. مواد مخدر یا دراگهای دنیای جنگ ستارگان در فیلمها و سریالها نقش پررنگی نداشتند، ولی در جهان گسترده بهشان بیشتر پرداخته میشود. تعداد دراگهایی که به نامشان به طور گذرا اشاره شده بسیار زیاد است – مثلاً دراگ اسپایس (Spice) بیش از ۵۰ نوع دارد – اما در این مطلب فقط دراگهای شناختهشده معرفی میشوند.
اسپایس
برای شروع اجازه دهید به معروفترین دراگ کهکشان بپردازیم: اسپایس. البته اسپایس نام مستعار مادهای معدنیست که میتوان آن را به دراگهای زیادی تبدیل کرد. تعدادی از سیارهها معدن اسپایس به شمار میآیند، اما بدنامترینشان معدن اسپایس کسل (Kessel) است. این معدن در اعماق حاشیهی بیرونی واقع شده است و خوشهی خطرناکی از سیاهچالههای فضایی دورش را احاطه کرده است.
بیشتر کارکنان کسل برده و بیشتر این بردهها نیز ووکی (Wookie) هستند. امپراتوری اغلب زندانیهایی را که حکم اعدام برایشان صادر شده بود به کسل میفرستاد. اسپایسی که در کسل استخراج و بهرهبرداری میشود گلیترستیم (Glitterstim) نام دارد. گلیترستیم دراگی اعتیادآور است که مصرفکننده را نشئه میکند و برای مدتی کوتاه قابلیت تلهپاتیک بهشان اعطا میکند. در ابتدا جمهوری گلیترستیم را نوعی دارو در نظر گرفته بود، اما بعداً خرید و فروش آن غیرقانونی شد و فقط در بازار سیاه میشد آن را پیدا کرد.
تولیدکنندهی گلیترستم در کسل عنکبوتهای انرژیگیر بزرگی هستند که میتوانند انرژی را به بدن خود جذب کنند (انرژی از محیط بیرون یا انرژی از منابعی چون پرتوی شلیکشده از بلسترها) و سپس تارهایی از جنس این مادهی مخدر ببافند. البته این کار باید در تاریکی مطلق انجام شود، چون نور گلیترستم را خراب میکند. بنابراین معدنچیهایی که مشغول استخراج اسپایس هستند نیز باید در تاریکی مطلق کار کنند، چون نور عنکبوتها را جذب میکند.
قاچاقچیهایی که بخواهند از کسل اسپایس بیرون ببرند، باید مانور خطرناکی به نام گریز از کسل (Kessel Run) انجام دهند. کسی که گریز از کسل انجام میدهد، باید چند جهش در ابرفضا (Hyperspace) انجام دهد و در آن واحد در برابر سیاهچالههای فضایی و سفینههای امپریال جاخالی دهد. هان سولو در اپیزود ۴ ادعا کرده بود گریز از کسل را در دوازده پارسک (واحد مسافت) انجام داده است.
ریل (Ryll) یکی دیگر از انواع اسپایس است که میتوان آن را به عنکبوتهای انرژیگیر خوراند تا اندازهیشان چند برابر شود. این عنکبوتها میتوانند گلیترریل (Glitterryll) تولید کنند، دراگی که با آن میتوان حافظهی افراد را پاک کرد.
همانطور که اشاره شد، اسپایس انواعواقسام مختلف دارد. تعدادی از آنها به شرح زیر است:
بوستر بلو (Booster Blue) قادر است سرعت واکنشدهی مصرفکننده را افزایش دهد، اما آثار پسامصرف آن شدید است.
اندریس (Andris) اسپایسی رایج است که اغلب بهعنوان چاشنی غذا مورد استفاده قرار میگیرد تا طعم آن بهبود یابد یا از خراب شدن آن جلوگیری شود. اگر اندریس به قدر کافی تصفیه شود، حواس پنچگانهی مصرفکننده را تا حد زیادی ارتقا میدهد.
نوترون پیکسی (Neutron Pixie) سرعت واکنشدهی مصرفکننده را افزایش، مقاومت او نسبت به درد را کاهش و درک او از قدرت و استقامت خودش را تغییر میدهد. اما ترک کردن یا مصرف نکردن آن به مدت طولانی بسیار دشوار و دردناک است.
دلیوژ (Deluge) زمانی به جای غذا مصرف میشد، چون اشتهای مصرفکننده را کور میکند، اما در عوض او را ضعیف نگه میدارد.
کاراک (Karrak) داروییست که بیشتر آثار جانبی زخمی شدن و بیماری را سرکوب میکند و بهنوعی میتوان آن را مسکنی قوی به حساب آورد. اما در صورت استفادهی مداوم سمهای خطرناک به بدن مصرفکننده تزریق میکند. این دراگ همچنین ارتباط مصرفکننده با نیرو را تضعیف میکند.
الدراتز (Eldratz) اسپایسی خطرناک است که با تزریق آن به شخص میتوان او را بسیار مطیع و حواسپرت کرد. اگر تزریق از حدی فراتر رود، مصرفکننده به کما میرود.
و این فهرست همچنان ادامه دارد. میتوانید فهرست کامل دراگهای جنگ ستارگان را در ووکیپدیا بخوانید.
دراگهای دیگر
لسای (Lesai) کپکیست که پشت گونهای خاص از مارمولکهای منظومهی زباتروپ (Zebitrope) رشد میکند. این کپک اغلب با کاردکی از پشت مارمولک برداشته و به حلق مصرفکننده مالیده میشود. این کپک پس از مالیده شدن رد بنفش برجستهای از خود به جا میگذارد. مصرفکنندهی لسای دیگر نیازی به خوابیدن در خود حس نمیکند، ولی کسی از کارکرد آن و اینکه چگونه چنین تاثیری روی مصرفکننده میگذارد خبر ندارد. تنها مشکل لسای خاصیت اعتیادآور آن است. اما اساساً به مصرفکننده اجازه میدهد یک سوم از عمر خود را که با خوابیدن تلف میشود بازیابی کند.
گل میلا (Millaflower) نوعی گیاه است که در سیارهی نابو (Naboo) رشد میکند و خاصیت آرامبخش دارد و اغلب بهعنوان داروی آرامبخش مورد استفاده قرار میگیرد. بسته به دز مصرفی، گل میلا میتواند یک رانکور (Rancor) را به خواب ببرد یا یک انسان را بکشد.
بوتا (Bota) گیاه مخدر دیگریست که به قدری ارزشمند است که در جنگ کلونها سر تصاحب آن درگیری اتفاق میافتاد. بوتا ارزش دارویی بالایی دارد و همچنین ارتباط شخص نیروپذیر را با نیرو قویتر میکند.
دستهمرگ (Death Stick) مادهای هذیانآور است که طول عمر مصرفکننده را کاهش میدهد و در کوروسانت (Coruscant) بهوفور یافت میشود. دستهمرگ انواع مختلفی دارد؛ برخی از این انواع مخصوص تزریق کردن، برخی مخصوص دود کردن، برخی مخصوص بالا کشیدن از بینی و برخی هم مخصوص ریختن در نوشیدنیاند.
نوشیدنیهای دنیای جنگ ستارگان
حالا که بحث نوشیدنی شد، بد نیست اشارهای هم به نوشیدنیهای دنیای جنگ ستارگان کنیم. تعداد این نوشیدنیها آنقدر زیاد است که میشود یک ویدئوی جداگانه بهشان اختصاص داد، ولی من در این مطلب به اشاره به چندتایشان بسنده میکنم.
در دنیای جنگ ستارگان معادل نوشیدنیهای معروف دنیای ما مثل آبجو، شراب، ویسکی و شامپاین یافت میشود و نوشیدنی الکلی در کهکشان فراوان است.
کورلینها (Corellians) به دائمالخمر بودن معروفاند و آبجوی کورلین یکی از رایجترین نوشیدنیهای دنیای جنگ ستارگان است.
بسیاری از گونههای هوشمند نوشیدنی مخصوص به خود را دارند؛ مثل نوشیدنی ترکیبی رودین (Rodian Spice Liquor)، شیر شیرین آرکنین (Arkanian Sweet Milk)، زینفار کالاماری (Calamari Xinphar)، درفت رگلین (Regellian Draught)، توایلِک ایزیمولد (Twi’lek izzy-mold).
در دنیای جنگ ستارگان نوشیدنیهای ترکیبی (Cocktail) منحصربفردی نیز وجود دارد. مثلاً یکی از این نوشیدنیها آتشپاره (Flame-Out) است. هرکس که آن را بخورد، حس میکند زبانش با آبجوش سوزانده و گلویش منجمد شده است.
هستهی راکتور (Reactor Core) نوشیدنیای است که مقاومت شخص را نسبت به مواد سمی و گازهای مضر افزایش میدهد، اما از طرف دیگر باعث ایجاد توهم میشود.
جنبهی کاربردی مواد مخدر
در دنیای جنگ ستارگان کاربرد برخی از دراگها بهبود عملکرد سربازان و خلبانها در نبرد است. به این نوع دراگها داروی محرک (Stimulant) یا به اختصار محرک (Stim) گفته میشود. محرکها اغلب تزریقی هستند و چابکی، سرعت واکنشدهی و دقت بصری مصرفکننده را افزایش و خستگی عضلانی و ذهنی او را کاهش میدهند. بیشتر محرکها عمر کوتاهی دارد و در صورت مصرف بیش از حد کشندهاند.
دراگها در علم پزشکی نیز اهمیت زیادی دارند و از آنها بهعنوان داروی بیهوشی، آرامبخش، داروی مخصوص درمان بیماریها و التیام زخمها استفاده میشود. معروفترین داروی پزشکی باکتا (Bacta) نام دارد. باکتا مادهی شیمیایی ترکیبیای است که اغلب یک داروی معجزهآسا (Miracle Drug) در نظر گرفته میشود (داروی معجزهآسا دارویی است که قادر است بیماریای که تا به آن لحظه لاعلاج در نظر گرفته شده بود، درمان کند).
بافتهای بدن کسی که در معرض باکتا قرار گیرد، بهسرعت احیا میشوند و زخمهایش التیام مییابند. باکتا برای گونههای جاندار زیادی مفید است و اگر زمان کافی در اختیار باشد، میتوان با آن حتی زخمهای کاری را هم التیام بخشید. باکتا انواع مختلفی دارد؛ از این انواع میتوان به چسبزخم، سرنگ تزریقی، مرهم، مایع و مخزن باکتا (Bacta Tank) اشاره کرد.
مخزن باکتا یا مخزن احیا مخزنیست که شخص آسیبدیده باید مدتی در آن شناور بماند تا التیام یابد. این مخزنها گران و سنگین هستند و معمولاً فقط در بیمارستانها، سفینههای بزرگ و مقرهای نظامی یافت میشوند. خاصیت شفابخشی این مخزنها آنقدر قویست که حتی کسی را که یک قدم با مرگ فاصله ندارد نیز درمان میکند.
در دنیای جنگ ستارگان هم مثل دنیای واقعی تنوع داروهای مخدر زیاد است؛ برخی از این داروها مضر و غیرقانونی و برخی مفید و قانونیاند. بررسی شباهتها و تفاوتهای این مواد با مواد دنیای واقعی جالب است، ولی ذات بیگانه و تخیلی دنیای جنگ ستارگان الهامبخش خلق مواد مخدر عجیب و منحصربفردی شده است.
کم پیش میآید که در قصههای دنیای جنگ ستارگان مواد و نوشیدنیهایی که در این مطلب بهشان اشاره شد به عنصری مهم در داستان تبدیل شوند، اما وقتی یک موادفروش به یک جدای دستهمرگ تعارف میکند یا یک قاچاقچی آبجوی کورلین درخواست میکند، حس میکنید با یک دنیای زنده طرفاید. چنین جزئیاتی از آنچه به نظر میرسند مهمترند.
https://azsan.ir/wp-content/uploads/2019/10/Deathstick.jpg490729فربد آذسنhttps://azsan.ir/wp-content/uploads/2017/09/Logo-last-e1509967541666.pngفربد آذسن2019-10-17 18:15:492019-10-17 18:15:49مواد مخدر و نوشیدنیهای دنیای Star Wars | آشنایی با دنیای جنگ ستارگان (قسمت نهم)
بنابراین A را طوری تعریف میکنیم که معنیاش Y باشد.
مثال ۱:
پیش از صحبت دربارهی حقیقی بودن یا نبودن نظریهی ۶۰۰۰ ساله بودن زمین، اجازه دهید تعریفی جدید از این نظریه ارائه کنیم: «پذیرش مجموعه باورهایی که حتی از باورهای کسانی که به نظریهی صاف بودن زمین اعتقاد دارند مسخرهتر است.»
مثال ۲:
پیش از صحبت دربارهی حقیقی بودن یا نبودن نظریهی ۶۰۰۰ ساله بودن زمین، اجازه دهید تعریفی جدید از این نظریه ارائه کنیم: «ایمان داشتن به نظریهی مضحکی که اثبات آن غیرممکن است.»
توضیح: در دو مثال بالا موضع گوینده از حرفهایی که زده مشخص است. گوینده سعی دارد از فرصت پیشآمده برای تعریف یک مفهوم استفاده کند تا طرف مقابلش را بکوبد و تحقیر کند. گاهی اوقات کسانی که مفاهیم را اینگونه تعریف میکنند امیدوارند تعریفشان پذیرفته شود تا بتوانند راحتتر به آن حمله یا از آن دفاع کنند (بسته به موقعیت).
استثنا: در شرایطی که تعریف به کار بردهشده از منابع معتبر برگرفته شده باشد و تعریف دقیقی محسوب شود، مغلطهای اتفاق نمیافتد، حتی اگر این تعریف موضع یکی از طرفین بحث را تضعیف کند.
راهنمایی: تعاریفی را که طرف بحثتان ارائه کرده نپذیرید، مگر اینکه خودتان هم به به طور مستقل به آن تعریف رسیده باشید یا با آن موافق باشید.
منابع:
Bunnin, N., & Yu, J. (2008). The Blackwell Dictionary of Western Philosophy. John Wiley & Sons.
https://azsan.ir/wp-content/uploads/2019/10/92-Definist-Fallacy.jpg522822فربد آذسنhttps://azsan.ir/wp-content/uploads/2017/09/Logo-last-e1509967541666.pngفربد آذسن2019-10-16 14:00:392019-10-04 03:54:10مغلطهی تحریف معنی (Definist Fallacy) | مغلطه به زبان آدمیزاد (۹۲)
سم: رییسجمهور گفت: «کسایی که میگن «چاقها بازندهن» نه تنها بیرحمن، بلکه دارن رفتاری اشتباه و بیرحمانه از خودشون نشون میدن.»
توضیح: دیوید گول تیتر جنجالی برایتبرت نیوز را خورد. رسانهها با توسل به این حقه سعی میکنند مردم را وادار به کلیک کردن روی مقالاتشان کنند یا دربارهی محتوایشان بحث کنند. دیوید به بطن سخن رییسجمهور توجه نشان نداد و به این دروغ دامن زد.
مثال ۲:
تریشا: توی مصاحبهی کاری، نمایندهی شما اعتراف کرد که دزده!
درک: در اصل ایشون گفت وقتی سه سالش بود، از مغازه یه آبنبات دزدید و چنان حس عذاب وجدان شدیدی بهش دست داد که دیگه هیچوقت دزدی نکرد.
توضیح: تریشا داستان نماینده را طوری تحریف کرد که به جای اینکه نشانهی وجدان اخلاقی او باشد، در آن شبیه یک آدم خلافکار به نظر برسد. مشخصاً بطنی که سخنی در آن بیان میشود اهمیت زیادی دارد.
استثنا: مردم اغلب میگویند «فلان چیز را از بطنش خارج کردهای» (You’re taking that out of context) تا از سنگینی چیزی که هضمش سخت است بکاهند، ولی گاهی اوقات یک جمله در هر بطنی قرار داده شود قابلدفاع به نظر نمیرسد.
منابع:
McGlone, M. S. (2005). Contextomy: the art of quoting out of context. Media, Culture & Society, ۲۷(۴), ۵۱۱–۵۲۲. https://doi.org/10.1177/0163443705053974
https://azsan.ir/wp-content/uploads/2019/10/91-Contextomy.jpg522822فربد آذسنhttps://azsan.ir/wp-content/uploads/2017/09/Logo-last-e1509967541666.pngفربد آذسن2019-10-14 14:00:342019-10-04 03:52:17مغلطهی نقلقول خارج از بطن موضوع (Contextomy) | مغلطه به زبان آدمیزاد (۹۱)
آخرین دیدگاهها
(Ad Hominem – Abusive) | مغلطه به زبان آدمیزاد (۵)