خلاصهی داستان:
پس از آزاد شدن از زندان، شادو با آقای چهارشنبه، یک غریبهی مرموز که به نظر میرسد چیزهای زیادی راجع به او میداند، برخورد میکند و وقتی آقای چهارشنبه پیشنهاد کار به عنوان بادیگاردش را به شادو میدهد، او این پیشنهاد را قبول میکند و بدین ترتیب درگیر یک ماجرای تاریک و خطرناک میشود؛ ماجرای درگیری خدایان قدیمی و جدید آمریکا.
فرض کنید تمام خدایان و شخصیتها و نمادهای معروف ایرانی، از اهورامزدا و رستم و سهراب گرفته تا پوریای ولی و نکیسای چنگنواز، همین حالا زنده بودند و با هویت شهروندی عادی بین ما زندگی میکردند. اهورامزدا در دانشگاهی دور افتاده تاریخ ایران باستان را به کساتی درس میدهد که تاریخ ایران باستان برایشان اهمیتی ندارد و فقط آمدهاند مدرکی بگیرند و بروند. رستم و سهراب دوتا لوطی بامراماند که به دلیل بیپولی مجبورند غرورشان را زیر پا بگذارند و شرخری کنند. پوریای ولی زورخانهای را اداره میکند که پرنده در آن پر نمیزند و نکیسای چنگنواز هم یکی از همین آوازهخوانهای دورهگردی است که در بی.آر.تی شعر میخوانند و ساز میزنند تا شاید یکی دلش بسوزد و هزار تومن بهشان انعام دهد. همهیشان از اسب افتادهاند و در معرض از اصل افتادنند. دلیل این اتفاق این است که مردم دیگر به یادشان نیستند و اگر هم باشند، دیگر ارزش خاصی برایشان قائل نیستند. قدرت این خداها و نمادها و شخصیتها کاملاً به این بستگی دارد که مردم تا چه حد تکریمشان کنند (به همین دلیل وضع نکیسا نسبت به بقیه بدتر است، چون نسبت به بقیه ناشناختهتر است). اگر هم کلاً از یاد بروند، برای همیشه میمیرند. آنها خدایان جدید را مقصر میدانند؛ خداهایی مثل پول و خانه و ماشین که آنها هم به ترتیب به شکل یک تاجر، صاحب املاک و مدیر کارخانهی خودروسازی بسیار موفق ذهن مادیگرای مردم را تسخیر کردهاند. حالا این یادوارههای قدیمی و فرمانرواهای جدید میخواهند علیه یکدیگر با هم متحد شوند و قرار است جنگی بزرگ بینشان دربگیرد.
اگر این پیشزمینهی داستانی را به فضای آمریکا منتقل کنیم، میرسیم به رمان دلنشین، سرد و صد البته عجیب غریبی به اسم «خدایان آمریکایی».
اول از همه باید به این نکته اشاره کرد که نیل گیمن میتواند راجعبه قرص نانی که در حال کپک زدن استُ داستان بنویسد و کاری کند آدم از خواندنش لذت ببرد. گیمن قلم جادویی و منحصربفردی دارد که با وجود ساده و قابلفهم بودن شبیه نثر هیچ نویسندهی دیگری نیست و با وجود این که زیاد پیش میآید از مسیر پیرنگ منحرف شود، اصلاً نمیشود به این حرکت به چشم رودهدرازی نگاه کرد. البته این نثر جادویی هم از فرمول خاصی پیروی میکند، ولی فرمولی سخت که اگر بخواهی از آن تقلید کنی، به احتمال زیاد توی ذوق مخاطب میزنی و به خاطر همین است که همچنان خاص باقی مانده است. کاری که گیمن انجام میدهد ترکیب کردن پدیدهها و موقعیتهای عادی، پیش و پا افتاده، غمانگیز، شاد، ترسناک، عجیب، سحرآمیز، عاشقانه، شاعرانه و حتی مبتذل با یکدیگر است، طوریکه انگار همهیشان یک چیز هستند. به عبارتی لحن نوشته در هیچ موقعیتی تغییر نمیکند. برای همین است که از واژهی «سرد» برای توصیف رمان استفاده کردم، چون به خاطر همین لحن خنثی جو سرد و افسردهکنندهای روی کل داستان سایه انداخته و برفی و ابری بودن دائمی محیطی که داستان درش اتفاق میافتد این سردی را تشدید میکند. شخصیت اصلی رمان «شادو» هم فوقالعاده درونگراست و احساسی از خودش بروز نمیدهد، ولی وقتی گیمن به داخل ذهن او میرود و احساسات سرکوبشدهاش را توصیف میکند، دل آدم واقعاً برایش میسوزد. «خدایان آمریکایی» راست کار کسانیست که به جو و شخصیتهای خونسرد و بیاحساس از نوع دلشکسته علاقهمندند.
«خدایان آمریکایی»، همانطور که از اسمش پیداست، علاوه بر بررسی فرهنگ خدا و اسطوره یک جور کتاب آمریکاشناسی هم به حساب میآید. توی فصل پنجم داستان این دیالوگ بین شخصیتها رد و بدل میشود:
آقای چهارشنبه: آمریکا تنها کشور تو دنیاست که ماهیتش جزو مشغلههای فکریشه.
شادو: چی؟
آقای چهارشنبه: بقیشون میدونن چین. هیچکس نمیره دنبال قلب نروژ یا روح موزامبیک. اونا از ماهیتشون خبر دارن.
یکی از دلایل این اتفاق این است که فرهنگ کهن و باستانی تمدنهای بزرگ مسیر فکری و عقیدتی مردم آن تمدن را از چند صد یا حتی هزار سال پیش تعیین کردهاند، ولی آمریکا از این موهبت (یا شاید هم بلا؟) بینصیب مانده است. آمریکا سرزمینی بزرگ و بدون پیشینه بود و برای همین به مکانی مناسب تبدیل شد برای کساتی که میخواستند فارغ از تعصبها و قید و بندهای فرهنگ و سنت خودشان پیشرفت کنند. آمریکا به مجمعی برای فرهنگها و نژادهای مختلف تبدیل شد و تا به امروز هم این نقش را حفظ کرده است. به هر حال بیخود نیست لقبش شده “land of opportunity”. خود کتاب هم قسمتهایی دارد به اسم «آمدن به آمریکا» یا «جایی در آمریکا» که ربطی به داستان شادو و آقای چهارشنبه ندارند و میشود آنها را یک داستان کوتاه مجزا در نظر گرفت. از قبیلهای که چهاردههزار سال پیش از میلاد مسیح در حال مهاجرت به آمریکاست گرفته تا عربی عمانی به اسم سلیم که شوهرخواهرش او را مامور کرده در نیویورک قرن بیست و یکم معاملهای جوش دهد (به نظرم داستان سلیم بهترین بخش کل کتاب است)، ورود و تاثیر یک اقلیت به آمریکا و در نتیجه ورود و تاثیر فرهنگشان به آمریکا به تصویر کشیده میشود از خود گیمن نقل است هدفش از نوشتن کتاب این بوده که بگوید هیچکس اصالتاً آمریکایی نیست.
مسالهی اقلیتها به کنار، ویژگیهای آمریکایی رمان کم نیستند. نهتنها یک سری از لوکیشنهای آمریکایی داستان مثل «خانهی روی صخره» (The House on the Rock) دقیقاً مثل نمونهی واقعیشان در آمریکا توصیف شدهاند، بلکه شخصیت تمام خداهای موجود در داستان هم با تصویری که در آمریکا دارند مطابقت دارد. این مساله از آنجا معلوم میشود که یکجا از داستان میبینیم یکی از خداها در کشوری دیگر ظاهر متفاوتی نسبت به معادل آمریکاییش دارد.
خود گیمن در مقدمهی 10th Anniversary Edition کتاب (که ۱۲۰۰۰ کلمه بیشتر از نسخهی اصلیست) میگوید کسایی که «خدایان آمریکایی» را خواندهاند، یا خیلی از آن خوششان آمده یا از آن متنفر شدهاند. با این که مشخصاً خودم جزو دستهی اول هستم، دستهی دوم را درک میکنم. «خدایان آمریکایی» به شدت روی جوی که قرار است به خواننده منتقل کند تکیه دارد. اگر خواننده نتواند با این جو ارتباط برقرار کند، عملاً نصف جذابیت رمان برایش از دست رفته، چون با اینکه پیرنگ و پیچش پیرنگ و شخصیتپردازیش خوب هستند، ولی تمرکز اصلی رمان نیستند. در یکی از قسمتهای کتاب شادو در حال راه رفتن در یک جاده است و گیمن در این قسمت حس سرمای او را توصیف میکند. نمیدانم چرا، ولی این قسمت از کتاب با این که اهمیت نداشت، خیلی برایم به یاد ماندنی بود، طوری که اگر من هم روزی بهشدت سردم بشود، به احتمال زیاد یاد این قسمت از کتاب خواهم افتاد. «خدایان آمریکایی» به درد کسانی میخورد که دوست دارند داستان اینگونه رویشان تاثیر شخصی بگذارد.
میدونین،با خوندن این مقاله اونقدر هم عجیب نیستش گیمن هیچ مشکلی با این موضوع نداشت که مرگ رو تو سریال سندمن سیاه کنن.
آره توی این موج Inclusivity نژادی و جنسی جدیدی که راه افتاده، گیمن جزو معدود کسایی که نمیشه گفت سوار موج شده. چون از دوران سندمن تا الان از این کارا انجام میداده،. در واقع یکی از تمهای سندمن اینه که هرکدام از بیپایانها (The Endless) بسته به اینکه توی چه بستر فرهنگیای قرار دارن، ظاهرشون عوض میشه. مثلاً توی کمیک یه قسمت دریم رو به صورت شخصیتی سیاهپوست میبینیم، چون داستان داره از دید یه زن سیاهپوست و آفریقایی توصیفش میکنه.
البته با این وجود اون حالت White goth girl مرگ توی کمیک رو دوست داشتم و امیدوار بودم که توی سریال همونجوری بمونه.
هممم… از اونجایی که تاریخ آمریکا اسطوره و خدای خاصی نداره (حداقل باستانی) دوست دارم بدونم این خدایان آمریکایی از کجا میان :/ یعنی از فرهنگ های دیگه به عاریه گرفتن؟ به نظرم آمریکا همیشه مهد پرورش سوپرهیرو بوده تا خدا :)) یا منظورش همونه؟ (با توجه به اینکه با رستم اینا مقایسه اش کردی.
<> . این آلردی اتفاق افتاده تو ایران -ـ-
<>
OK…now I’m intrigued :))
آره کلاً پوینت داستان همینه. اینکه خداهای آمریکایی در واقع خداهایین که مهاجرها با خودشون از فرهنگهای مختلف آوردن و بهعبارت دیگه آمریکا Melting Pot فرهنگهای دیگهست.
توی فضای سیاسی/فرنگی جدید پیام داستان Pro-Immigration به نظر میاد.
سلام… هنوز این بررسیتون نخوندم چون کتاب رو تموم نکردم… ولی چقدر قشنگ مینویسه اقای گیمن *-* شخصیت وندزدی با هر کلمه ای که میگه براش غش میکنم خیلی خوب نوشته شده و شدو هم به عنوان یه شخصیتی که قراره ما از زاویه دید اون با این جهان تازه مواجه بشیم خیلی شخصیتش قابل درکه 🙂 این کتاب و گود امنز که قبل از این خوندم سریع شدن کتاب های مورد علاقم… واقعا جادوی قلم داره اقای گیمن *-*
سلام.
دیالوگهای وندزدی واقعاً عالیان. توی کتابصوتیای که ازش گوش دادم هم گویندهش چند برابر بهترشون کرده بود با لحن بیانش.
چرا هیچکس ترجمه اش نمی کنه؟؟؟
من دارم عقده ای میشم انقدر آثار نویسنده های گمانه زن رو ترجمه نکردن (از همه بدتر استفن کینگ).
ایده اش خیلی باحاله.
اتفاقاً آثار گیمن خوب داره ترجمه میشه. مشکل اینجاست که خدایان آمریکایی همون اول یه صحنه داره که یه خدا (که نقش یه فاحشه رو بازی میکنه) یه مرده رو از واژنش قورت میده. یه صحنهی دیگه هم داره که یه مرد عمانی با یه جن رابطهی همجنسگرایانه برقرار میکنه. با توجه به محتوای جنسی کتاب بخش زیادیش سانسور میشه و این باعث شده که کسی سراغش نره.
:))))
بلقیس رو گفتی که یه مرد رو درسته قورت میده از طریق واژنش؟
واقعا گیمن آدم عجیبغریبیه. ایدههای جالبی داره، در عین اینکه حالبههمزن هستش ولی جذب و درگیرت میکنه. خیلی از قلم گیمن خوشم میاد، تقریبا همهی کمیکاش رو کامل خوندم. (البته به جز سندمن که حالا حالا ها تموم نمیشه)
ولی باید بگم انصافا مینی سریز ۷ قسمتیه اترنالز (eternals) لبریز از دیالوگ های سخت بود که با آثار دیگهاش نقریبا توی تضاده. مثل «چه بر سر شوالیهی شنلپوش آمد؟» نبود که لحن آسونی داشته باشه.
راستی فربد یه سوال، چندتا نویسنده معرفی میکنی که انگلیسی باشن و لحن خیلی آسونی داشته باشن؟ واسهی یادگیری بهتر زبان. مثلا یه نویسنده که توی دنیای کمیک خیلی راحت و ایزی مینویسه (به نظرم یکی از پایبندترین نویسندههاست توی دنیای کمیک، چون به اصل و ریشههای کمیکبوک پایبنده، حتی در حال حاضر.) جف لمیره.
منی که انگلیسیم متوسط رو به پایینه سری ۴۰ قسمتی sweet tooth رو در عرض پنج شیش روز تموم کردم.
راستی نقد خیلی خوبی هم بود، خسته نباشید جهت نوشتنش.
آره، بلقیس.
راستش اگه داری لمیر و گیمن و Sweet Tooth رو بدون مشکل میخونی اوکیای. بیشتر کمیکها سطح انگلیسیشون در همین حده. دیگه از این آسونتر میشه همون سطح کودک و نوجوون.
کتاب رو خوندم . لینک ریویو گودریدز:
https://www.goodreads.com/review/show/2930144830?book_show_action=false&from_review_page=1
ایول که اینقدر سریع خوندی. جادوی قلم گیمنه.
فربد
متوجه منظورت شدم و خوب میدونم که اینا قابل مقایسه با هم نیستن .
من به کارای ریوردن از این لحاظ نگاه میکنم که اینا دو هزار و اندی سال پیش یه چیزی داشتن هنوزم ازش دست نمیکشن – البته بالا پایین هم داشته مثل دوره قدرت کلیسا – اما ما …………
فربد
هر دوی اینا میگن که خدایان اگه فراموش بشن ضعیف و نابود میشن .
خود کارای ریوردن در جهت جلوگیری از فراموش شدن خدایانه :-):-):-):-):-):-)
البته کلیت حرف تو کاملا درسته
منظورم از اپروچ ماهیتشون به عنوان یه اثر ادبیه.
تمرکز ریوردان به عنوان یه نویسنده روی پیرنگ/کنشهای نوجوون پسنده. ولی گیمن توی خدایان آمریکایی داره مخالف این جریان حرکت میکنه. در واقع خدایان آمریکایی با آثار رئالیسم جادویی (مثل کارهای مارکز) نقطهی اشتراک بیشتری داره تا کارهای ریوردان.
فربد
توی وبلاگ هم از خوندنش لذت بردم الان هم یادآوری شد . ولی آدم یاد این یارو ریوردن می افته.
راستی بالاخره کسی ترجمش نکرد ؟
تنها نقطهی اشتراک آثار ریوردن و خدایان آمریکایی اینه که از اساطیر توی زمینهی مدرن استفاده میکنن، وگرنه اپروچشون به این درونمایه زمین تا آسمون فرق داره.
نه هنوز. اگه بخواد ترجمه بشه، خیلی جاهاش باید سانسور بشه. نمیصرفه.