حکایتهای مریخ مجموعهای شامل ۲۸ داستان کوتاه مرتبط است که هریک از آنها به جنبههای مختلف استعمار مریخ و عواقبی که برای گونهی بشر به همراه دارد میپردازد.
نقد من از کتاب
بسیاری از افراد صاحبنظر در عرصهی ادبیات (همچون کازوئو ایشیگورو) معتقدند که «ژانر» مفهومی زائد و بیفایده است و صرفاً ابزاریست برای اینکه ناشران و کتابفروشان راحتتر کتابهایشان را بفروشند. اگر به دنیای درون کتابها رجوع کنیم و آنها را از دید زیباشناسانه بررسی کنیم، میبینیم که مرزبندی بین ادبیات فانتزی، علمیتخیلی، وحشت، کارآگاهی، جریان اصلی، فاخر و… در بسیاری از موارد مشخص نیست و نویسندگانی که سعی در ایجاد این مرزبندی دارند، دید خلاقانهی خود را محدود کرده و ارزش کار خود را در حد جنسی یکبار مصرف برای رفع نیاز بازار پایین آوردهاند.
فارغ از درست بودن یا نبودن این نظریه (یا به عبارت دیگر، اعتبار داشتن یا نداشتن ژانر یا گونه به عنوان یک مفهوم ادبی)، کم نیستند آثاری که در میان این همه طبقهبندی از پیشطراحیشده، جایگاه دقیقی ندارند و هرچه بیشتر روی پایههای لغزندهی دیدگاه ژانری به ادبیات صحه میگذارند. حکایتهای مریخ بردبری مسلماً یکی از این آثار است. با وجود اینکه رسماً به عنوان یک اثر علمیتخیلی شناخته میشود، ولی در باطن فانتزی است و حتی خود بردبری هم تاکید میکرد که نویسندهی علمیتخیلی نیست و در طول عمرش فقط یک کتاب علمیتخیلی نوشته است (فارنهایت ۴۵۱).
مریخی که در حکایتهای مریخ به تصویر کشیده میشود، عملاً با یک دنیای خیالی فرقی ندارد. حتی ساکنین آن هم با نژادهای فانتزی و جادویی چون جن و پری اشتراکات بیشتری دارند تا مریخیهای جنگ دنیاها که مسلماً «تخیل علمی» (عبارتی وامگرفته از ادموند ویلسون، منتقد آمریکایی) اچ.جی. ولز در هویتبخشی بهشان بیتاثیر نبوده است. در واقع، بردبری تحت تاثیر سری بارسوم ادگار رایس باروز، عمداً مریخی را به تصویر میکشد که با درک مردم از این سیاره در دههی ۱۹۰۰ تطابق بیشتری دارد تا دههی ۱۹۴۰. کانالهای مریخ، که باعث شده بودند بسیاری از نظریهپردازان قرن نوزدهم آنها را به عنوان مدرکی پیرامون وجود حیات در مریخ در نظر بگیرند، نقش توصیفی عمدهای در داستانها دارند.
به طور کلی در این کتاب تکلیف بردبری با مخاطبش مشخص است: او دغدغهی علمی ندارد و نمیخواهد ادایش را هم دربیاورد. شخصیتهای کتاب با «موشک» بین زمین و مریخ جابجا میشوند و هیچجا به ساز و کار این موشکها اشاره نمیشود. ما به عنوان مخاطب نباید نگران این باشیم که انسانها چطور میتوانند در مریخ نفس بکشند یا چطور با گرانش متفاوت مریخ در مقایسه با زمین کنار میآیند. در حکایتهای مریخ، علم و تکنولوژی چیزی نیستند جز فلبوتینوم صرف. دغدغهی بردبری انسان و انسانیت است و متاسفانه یا خوشبختانه استعمار مریخ در این داستان نقشی تمثیلی دارد. اگر دنبال نگرشی واقعگرایانه به مقولهی زمینیسازی مریخ و سکونت در آن هستید، سهگانهی «مریخ سرخ» اثر کیم استنلی رابینسون گزینهی بهمراتب بهتری به نظر میرسد.
یکی از جنبههای قابلتوجه حکایتهای مریخی ساختار آن است: آین کتاب رسماً یک رمان مرکب (Composite Novel) به حساب میآید، بدین معنا که از یک سری داستان کوتاه مستقل تشکیل شده که درونمایهیشان به یکدیگر مرتبط است و در کنار یکدیگر متنی شبهرمان را به وجود میآورند. اما باید این را در نظر گرفت که بسیاری از داستانهای جمعآوریشده در این کتاب، پیش از انتشار آن در سال ۱۹۵۰، به صورت مجزا در مجلات علمیتخیلی در دههی ۴۰ چاپ شده بودند. برای همین رمان مرکب بودن حکایتهای مریخی از اول یک تصمیم حسابشده نبوده و اتفاقیست که به لطف فصول کوتاه و ربطدهندهای که بردبری انحصاراً برای کتاب نوشته، محقق شده است، چون در آن زمان ناشران علاقهی زیادی به چاپ مجموعه داستان کوتاه نداشتهاند.
با این وجود، چیزی که ارتباط این داستانها با یکدیگر را هیجانانگیز جلوه میدهد و به اعتبارشان به عنوان یک رمان مرکب میافزاید، قرار گرفتنشان در یک بازهی زمانی ۲۷ ساله است. اولین داستان مجموعه (تحت عنوان «Rocket Summer» یا «تابستان موشکی») بخش کوتاهیست که پرتاب شدن یک موشک از اوهایو را در سال ۱۹۹۹ توصیف میکند و تابستان لحظهای که حرارت آن به وجود میآورد. در پی آن، به داستان چهار سفر اکتشافی به مریخ طی دو سال آینده پرداخته میشود که سهتای اولشان بنا بر دلایلی عجیب و ابزورد شکست میخورند.
پس از استعمار موفقیتآمیز مریخ، در باقی داستانها به زندگی انسانها روی مریخ و انسانهای زمینیای که در پی مهاجرت به مریخ هستند پرداخته میشود. تمام این داستانها جنبهی تمثیلی دارند و از دریچهیشان به مفاهیمی چون نژادپرستی، کاپیتالیسم، سانسور، جنگ و… پرداخته میشود. در واقع، در این کتاب زمینهی مریخ و سوژهی استعمار و استثمار آن صرفاً بهانهایاند برای اکتشاف ذات انسان و فاشسازی خصایص ناخوشایندی چون طمع، تعصب، حماقت، خشونت، کجفهمی و… که انسانها از دستشان به هر کجا که پناه ببرند، باز هم خلاصی ازشان ممکن نیست، چون این خصایص در بطن وجود انسان نهفتهاند.
متاسفانه نگرش بردبری در پرداختن این درونمایهها بسیار موعظهگرانه و تکوجهی است. به عنوان مثال، یکی از داستانهای مجموعه به نام «فصل رکود» (The Off Season) راجعبه مردی به نام سم پارکهیل است که قصد دارد در مریخ دکهی هاتداگفروشی تاسیس کند و بیصبرانه منتظر است تا موج جدید مهاجران به مریخ فرا برسند و او هم از راه فروش هاتداگ به آنها کلی پول به جیب بزند. او بر اثر اشتباه و سوءتفاهم یکی از مریخیها را میکشد و پس از تعقیب و گریز از دست مریخیهای دیگر، متوجه میشود که آنها قصد انتقام گرفتن ندارند، بلکه میخواهند نصف خاک مریخ را به نام او کنند!
با وجود تمام دوندگیها و طمعورزیهای سم، در نهایت او پی میبرد که در زمین بر اثر جنگ اتمی به خاک سیاه نشسته و از سیل جدید مهاجرین خبری نیست. نهتنها در نمایش خوبی و مظلومیت مریخیها در این داستان زیادی اغراق شده، بلکه سلسلهوقایع آن نیز زیادی زورچپانیشده به نظر میرسند و کاملاً مشخص است که این وسط یک نویسندهی موعظهگر دارد تمام تلاشش را میکند تا به این نتیجهی کذایی برسد: «ای انسان، اینقدر در بند مال دنیا نباش!»
در اینکه بردبری نویسندهای دغدغهمند و خوشطینت بود شکی نیست. ولی نگرانیهای او بیش از حد خام و پیشپاافتادهاند. بدتر از آن، او گاهی آنقدر درگیر پیام اخلاقی دادن میشود (خصوصاً از زبان شخصیت اسپندر در در داستان «و ماه همچنان درخشان میماند») که دیگر ویژگیهای یک داستان خوب، مثل شخصیتپردازی باورپذیر و پیرنگ منطقی را فدای انتقال پیامهای مربوطه میکند، پیامهایی که در کمال صراحت، تمام خوانندگان وی آنها را از بر هستند. واقعاً نمیتوان به گزارههایی چون «انسان همهی چیزهای خوب را خراب میکند» و «سانسور بد است» و «اتکای بیش از حد روی تکنولوژی ما را به بیراهه میکشاند» به چشم فاشسازیهایی انقلابی نگاه کرد، خصوصاً وقتی اینقدر بیپرده و واضح بیان میشوند.
خوشبختانه بردبری به عنوان نویسندهای موعظهگر یک برگ برنده دارد و آن هم نثر شاعرانهی خیالانگیزش است. البته گاهی شدت شاعرانگی نثر او توی ذوق میزند و صد البته قدرت و ظرافت آن هیچگاه به درجهی کیفی نویسندههای بزرگتر و بهتر نمیرسد، ولی نثر بردبری هیچگاه خستهکننده و ملالآور نمیشود و از اول تا آخر خواندنی باقی میماند. برای همین کتابهای او همیشه گزینههای خوبی برای آشنا کردن تازهواردان به سبک علمیتخیلی و علاقهمند کردن کودکان و نوجوانان به کتابخوانی است.
بردبری به اندازهی نویسندگانی چون آیزاک آسیموف و آرتور سی. کلارک، از دانش نظری و علمی برخوردار نیست و قدرت تخیل او در به تصویر کشیدن تصاویری ناب و غنی از دنیاها و گونههایی بیگانه به پای نویسندگانی چون فیلیپ کی. دیک یا فرانک هربرت نمیرسد. برای همین او به عنوان یک نویسندهی گمانهزن کمبودهای زیادی دارد و اگر به خاطر ایدههای نو و جالبش نبود – ایدههایی که در داستانهایی چون «آوای تندر» (The Sound of Thunder) به بهترین شکل ممکن نمود پیدا میکند – جایگاه او در تالار مشاهیر نویسندههای گمانهزن واقعاً مضحک جلوه میکرد. با این وجود، او حرفهای زیادی برای گفتن دارد و مشخص است که این حرفها را از صمیم قلب میزند. این حرفها هم با اینکه هیچکدام انقلابی و بدیع نیستند، ولی حرفهای درست و امنی هستند و تا وقتی مردم به هنگام شنیدنشان به تایید سر تکان میدهند (حتی اگر بهشان عمل نکنند) میتوان همچنان به آیندهی بشریت امیدوار بود.
نظرات دوستان
آرتین
(۳.۵/۵)
اخطار: در قسمت هایی از این متن امکان لو رفتن بخش از داستان وجود دارد. با اختیاط بخوانید! اخطار ۲: این نظر من در مورد کتاب هست نه نقد. من نسخه ترجمه شده حکایت های مریخ رو همراه چند تا از داستان ها به زبان اصلی خوندم. ترجمه محمد بنواری/ انتشارات پریان / ۱۳۹۱ اول دو نکته در مورد ترجمه: ۱- به نظرم مترجم خیلی زور زده بود (بخوانید تلاش کرده بود) تا ترجمه فارسی مثل متن اصلی کتاب دارای توصیفات و ترکیبات شاعرانه باشه اما متاسفانه نتونسته بود کاملا از عهده این کار بربیاد. ۲- در این مجموعه داستان متاسفانه داستان «تبعیدی ها» به چاپ نرسیده بود. که من هرچه فکر کردم نتونستم دلیل منشوری بودن این داستان رو پیدا کنم. در کل برای ترجمه با توجه به این که اولین کار مترجم بود از ۱۰ نمره به این کار ۸ میدم. اما در مورد خود کتاب: ۰- شیوه نگارش بردبری رو چه دراین داستان چه در اون داستان کتاب سوزان فارنهایت ۴۵۱ خیلی دوست داشتم. ۱- من چند روز قبل از این اثر، کتاب «مریخی» رو خونده بودم و موقع مطالعه این یکی هم توقع داشتم با چند تا فرض علمی رو به رو بشم. حداقل با توجه به معاصر بودن نویسنده انتظار داشتم مردان زمینی با کلاه ایمنی و اکسیژن قدم به مریخ بذارند و بعد به خودشون بیان و بگن: «واوو…اینجا رو! میتونیم نفس بکشیم» یا «واوو…روی مریخ رو چه شکلیه!». اما اشارات علمی یا نبودند یا خیلی ریز بودند مثل ۱- روی مریخ اقیانوس های خشک شده بسیاری وجود داره. ۲- جوش رقیق هست و ۳- برای رفتن به اونجا هرچه موشک سبک تر باشه بهتره (تا جایی که سیاه ها موقع مهاجرت از زمین تمام ابزار و وسایلی که بهشون تعلق خاطر دارند رو باقی میذارند.) و بیشتر باورهای مردم قدیم در مورد مریخ رو دربرمیگرفتندکه البته باعث جذابیت کتاب شده بود. ۲- اگر کتاب رو مجموعه داستان کوتاه میدونستیم که هیچ ولی اگر در قالب یه رمان در نظر میگرفتیم این موضوع که قبلا داستان های کتاب از هم مجزا بودند و بعدا در قالب یک کتاب درآمدند بعضی جاها برای من بسیار آزار دهنده بود. به نظرم برخی از داستان ها موضوعش با بقیه خیلی متفاوت بود یا تو برخی جاها به ضد و نقیص برمیخوردیم. مثلا من بالاخره متوجه نشدم مثل داستان «تبعیدی ها» ارواح واقعی روی مریخ زندگی میکنند یا نه مثل «هیئت اعزام سوم» تصورات انسان ها هستند. یا خیلی «دقیق» نتونستم از قابلیت تله پاتی مریخی ها سر دربیارم. یا اینکه متوجه نشدم مریخی ها واقعا با انسان ها در یک زمان زندگی میکنند یا نه! (مثل اون داستان راننده کامیونی که نشسته بود حاشیه اتوبان و با یک مریخی روبه رو شد/ ملاقات شبانه. که البته اینها رو میشه به نوعی توجیهشون کرد.). این رو هم اضافه کنم که تو یک جا اشاره میشه که برای آمدن به مریخ چندین ماه و در جایی دیگه چندین ساعت در راه بودند. ۳- یکی از نکاتی که برای من جالب بود تغییر نوع برخورد مریخی ها با زمینی ها در طول داستان بود. در ابتدا مریخی ها نسبت به وجود انسان ها بی تفاوت بودند، کم کم نسبت به اونها رفتار خصمانه ای در پیش گرفتند، بعد به خاطر شیوع بیماری (شبیه به همون اتفاقی که با ورود یاران کوتیز به سرزمین آزتک ها افتاد) منزوی شدند و یا حتی سعی کردند وارد جامعه انسانی بشند و دست آخر فهمیدند نژاد بشر به قدری بدبخته که با وجود تمام اشتباهاتش (من جمله کشته شدن دو فضایی خواستار مذاکره توسط سم) باید بهش ترحم کرد و با بخشیدن نیمی از وطنشون به انسانها، ترجیح دادن اون ها رو برای همیشه ترک کنند. اما در مورد بعضی از داستان ها: ۴- ییلا / شب تابستانی؛ نمی دونم برداشت من درست هست یا خیر. شاید این برداشت به خاطر جو این روزهای دنیا و شعارهای تکراری باشه و یا ناشی از اتفاقی قرار گرفتن داستانها اما به نظر من داستانهای اولیه کتاب خیلی غیر مستقیم بیان میکنه استعمارگرها برای وارد شدن به یک سرزمین اول از همه فرهنگ و هنر اون کشور رو مورد هجوم قرار میدند. همون طور که در داستان «ییلا» و «شب تابستانی» مبینیم که شخصیت ها اشعار زمینی رو که تا به حال نشنیدند و حتی معناش رو نمی دونند زمزمه میکنند صرفا به این دلیل که به نظرشون خوش آهنگند. و این وسط هم یک سری مریخی پیدا میشند که حتی شده با ضرب اسلحه از این فرهنگ دفاع میکنند. ۵- زمینی ها؛ به نظرم این داستان در عین کمدی بودنش کمی غمناک هم بود و من با افراد کشته شده حس همدردی کردم. البته نشون میداد دولتمردهای مریخ هم مثل تمام فرماندهان کشورهای دیگه نمی تونند وجود تهدیدات جدی رو باور کنند. ۶- هیئت اعزام سوم؛ یکی از ترسناک ترین داستان های کتاب (به عقیده من هر کتابی که بیان کننده حماقت های عظیم انسان ها باشه ترسناک هست) بود. هرچند به عنوان یک زمینی به نظرم کار فضایی ها حقه کثیفی بود! و البته من فکر میکنم در انتهای این داستان فضایی ها واقعا از بابت کاری که انجام داده بودند متاثر بودند و میگریستند چون تا پیش از این تا به این حد با جنایات خاص بشری آشنا نشده بودند.
۷- همچنان دل عاشق است و ماه تابان؛ به عقیده من نویسنده در این داستان بدبین بودن شدید خودش رو نسبت به زمینی نشون میده و معتقده اونها انقدر در زندگی روی کره زمین خراب کاری کردند که دیگه نیازی به یک شانس مجدد ندارند. من موقع خوندن این بخش از یک طرف با «اسپندر» موافق بودم که اجازه نده آدمها تمدن مریخ رو از بین ببرند و از یک طرف مخالف چون طبق گفته های داستان قرار بود تا چندسال دیگه زمین و بنابراین کل انسانیت نابود بشه و خوب به نظرم تمام انسان ها لایق مرگ نبودند. البته اگر به جاش بودم از همون ابتدای کار یک بمب مینداختم تو سفینه ولی خوب در اون صورت داستان دیگه تعریف کردن نداشت. ۸- بامداد سبز؛ این هم یکی از همون بخش هایی بود که با منطق علمی من شدیدا در تناقض بود ولی خوب به نظرم داشت یک جنبه مثبت از استعمار رو هم نشون میداد: توی این فرآیند حتی میشه از آدم های بی فایده هم استفاده کرد. (البته مشروط بر اینکه ما این داستان ها رو به دنبال هم در نظر بگیریم). هرچند به جز این میشه ازش این برداشت رو کرد که چقدر طمع نوع بشر برای به تصرف آوردن چیزهای جدید زیاده… تا جایی که به مریضی و مشکلات فیزیکیش غلبه میکنه و با قدرت شرایط اولیه رو برای خودش مهیا میکنه. ۹- ملاقات شبانه؛ این یکی داستانی بود که من واقعا درکش نکردم. نفهمیدم شهرهای مریخی نابود شدند. مریخی ها آینده زمینی ها هستند یا زمینی ها آینده مریخی ها! با این حال داستان هیجان انگیزی بود و من رو به یاد این انداخت که میگن ارواح بر روی زمین همراه با زنده ها اما در بعد دیگری زندگی میکنند. ۱۰- در میان آسمان تو این بخش من با اون موج سیاهی از مرد و زن و دست و پا و مرغ و خروس و وسائل…خیلی کیفور شدم. به نظر تعبیر بسیار زیبایی بود. و البته تحقق یکی از آرزوهای نژاد پرستانه! واکنش سفید پوستها به این مورد هم خیلی جالب و قابل تامل بود فقط برای من این سوال پیش آمد که وقتی سیاه پوستها همشون جمع شدند تا از سرزمینی که در اون بهشون ستم میشد فرار کنند چرا وقتی جنگ اتمی شد دوباره به زمین برگشتند و مریخ نموندند؟ ۱۱- آشر ۲ آشر دو به نظرم دومین داستان زیبای این مجموعه بود: انتقامی که توسط یک نویسنده در مریخ گرفته میشه. هر چند داستان خیلی زیبا با داستان ها «آلن پو» ترکیب شده بود اما زیاد با داستانهای دیگر این مجموعه همخوانی نداشت. با این حال خواننده رو کمی امیدوار میکرد به اینکه ممکنه رو مریخ نویسندگی و کار هنری بتونه تا مدتی به حیات خودش ادامه بده یا دوباره بال و پری بگیره. ۱۲- مریخی آه بله. به نظر من این زیباترین، لطیف ترین و احساسی ترین بخش مجموعه بود. به نظرم برای اون موقع خیلی موضوع جدیدی داشت اما نقش مریخی ها در اون بیش از حد مثبت بود! فکر میکنم اگر قرار باشه کسی تنها یک داستان از این مجموعه بخونه…داستان مریخی بهترینشونه. ۱۳- فصل تعطیلی/تماشاگران/ شهرهای خاموش در این مورد هم مثل همیشه انسانها پشت سرشون فقط خرابی به جا گذاشتند. به نظرم هیچ توجیه قابل قبولی برای ترک مریخ در این داستانها داده نشده (تخلیه مستعمرات من رو به یاد یه واقعه تاریخی میندازه که متاسفانه به پادم نمیاد) و این موضوع قویا من رو موقع خوندن آزار داد و با هزاران چرا مواجه کرد! در مورد «شهرهای خاموش» هم برام اعصاب خردکن بود که چرا باوجود اینکه تنها دو نفر بر روی کره زمین باقی مونده بودند بازهم ترجیح دادند از هم دوری کنند؟ به نظرم با میل انسان برای بقا و البته اجتماعی بودنش خیلی جور در نمیومد. ۱۴- سالهای طولانی/ گردش هزارساله؛ این رو هم دوست داشتم. منتظر بودم بعد از این داستانها و متروک موندن شهرها…سیاره به دست رباتها بیفته…و شخصیت اصلی این داستان در نقطه مقابل شخصیت داستان قبلی بود. همینطور انتظار داشتم کاپیتان با دست پر برگرده یا حداقل دیگه زمین رو فراموش کنهو در مورد داستان آخر هم، خوب من دلم نمیخواست آخر داستان سرنوشت بشریت بیفته برعهده ۷ نفر! آه. حتی انسانهایاولیه هم تو دسته های ۱۵۰ تایی زندگی میکردن!
در کل کتاب زیبایی بود و ب اینکه در سبک علمی تخیلی بود من انتظار یه پایان بهتر و واقع بینانه تر رو براش داشتم.
آرتین
مهراد
(۳.۵/۵)
قبل اینکه شروع کنم اینو بگم که ظاهرا من فصل چهارم کتاب رو قبلا به صورت ترجمه شده تو مجله دانستنیها به عنوان یه داستان کوتاه خونده بودم. (و خودمم نمیدونستم) و خب داستانه هم تا مدت زیادی تو ذهنم بود برای همین الآن یه جورایی خوشحالم که پیدا کردم کتابه و کانتکست داستانه رو :دی و خب یه نکته دیگه اینکه من نسخه زبان اصلی کتاب رو خوندم و برای همین یه سری نکاتی که درباره نثر و کتاب میگم ممکنه فرق کنه :دی
خب، بریم سراغ اصل مطلب. اول از همه بولد ترین نکته ای که درباره کتاب به چشمم خورد همین بود که کتاب بیشتر شبیه یک مجموعه داستان کوتاهی میمونه که همه داستانش تو یه دنیا و با فاصله زمانی اتفاق میافتن تا یه رمان. (و به همین دلیلم بود که وقتی فصل چهارم جدا از کتاب به من عرضه شد من نه مشکلی پیدا کردم برای خوندنش نه حتی متوجه شدم مال یه کتاب و دنیای بزرگ تریه :دی) و خب این به نظرم یه خوبی بزرگ و بدی بزرگ داره. خوبیش اینه که همونطور که گفتم هر داستانش رو میشه از کانتکست داستان بیرون آورد و جداگانه عرضه کرد. ولی بدیش به نظر من تفاوت لحن و تن و اتمسفریه که توی هر کدوم از فصل ها (داستان ها) وجود داره. به طوری که من احساس میکنم ری بردبری چند داستان کوتاه جداگانه از هم (که از قضا همشون با محوریت فضایی ها بودن) نوشته و بعد گرفته دنیا ها و شخصیت هارو آورده تو کانتکست کتاب و به هم چسبونده شون. (لااقل برای فصول اول) یعنی دقیقا به چنین شکلی: فصل دوم (فصل اول بیشتر مقدمهست) خیلی اتمسفر شاعرانهای داره. فصل چهارم حالت کمدی سیاه داره. (که اتفاقا پخش طنز و کمدیش خیلی هم خوب کار شده به نظرم) فصل ششم اتمسفرش بیشتر ترسناک و رعب آوره. این وسط هم یه سری فصول (داستان) وجود داره که کلیتشون اصلا به مریخ و فضایی ها ربط نداره (آشر ۲) و فقط یه اشاره مختصر شده که توی مریخ اتفاق میافته یارو. یه سری فصول هم بین این ها وجود دارن که عموما کوتاهن و به عنوان پل بین این داستان های کوتاه ایفای نقش میکنن توی داستان. فصل های پایانی هم عموما به عنوان دنباله هایی بر داستان های قبلی گذاشته شدن. و مورد دیگه ای هم که به چشم میخوره اینه که حتی سینتکس اسم گذاری مریخی ها هم توی این داستان ها فرق میکنه. مثلا توی فصل دوم فرمت اینجوری که اسم یکی Yll و اون یکی Ylla ست. ولی تو فصل چهارم (که از قضا قسمت کمدی کتاب هم هست.) اسم ها این مدلیَن: Xxx، Aaa، Jjj و… و خب آدم نمیتونه به این فکر نکنه که بلآخره این سیر کجا تموم میشه و کجا یارو ها تو اسم گذاری به بن بست میخورن! :دی این عدم وجود یکپارچگی توی کتاب ممکنه برای بعضی ها اذیت کننده باشه خلاصه. (گرچه من شخصا مشکلی باهاش نداشتم.)
یه سری از داستان های کوتاه کتاب که خیلی مورد علاقه ام بودن: ییلا (YLLA)، مردان زمینی (The Earth Men)، گروه مکاشفه سوم (The Third Expedition)، و ماه همچنان درخشان میماند (And The Moon Still Be As Bright)، آشر ۲ (Usher II)، مریخی (The Martian)، نمنم باران خواهد آمد (There Will Be Soft Rains)
داستان اول، ییلا: رو به خاطر جو شاعرانه و نسبتا زیباش دوست داشتم. در کل به عنوان یه شروع برای معرفی و توصیف مریخ بستر خوبی بود. خود داستان خیلی پیسینگ کندی داشت و در کل هیجان زیادی توش به چشم نمیخورد. همچنین به نظر من شروع تیپیکال و بیحالی برای کتاب بود. اما خارج از کانتکست کتاب داستان خوبیه و ازش لذت بردم
داستان دوم، مردان زمینی: همون داستان کمدی تاریکیه که بالا تر گفتم. به نظر من واقعا قسمت کمدی ماجرا خوب به بار نشسته و با اینکه خیلی حالت اغراق آمیزی داره در ابتدا، ولی همه چیزش واقعا با عقل جور در میاد. (ولی گله ای که دارم اینه که توضیحاتی که توی این داستان گفته شده برای قسمت های دیگه داستان صادق نیست و این ایراد بزرگیه به نظرم.)
داستان سوم، گروه مکاشفه سوم: همون داستانیه که قبل تو مجله دانستنیها خوندم و کلا نسبت بهش احساس خیلی خوبی دارم. جوری که ری بردبری توش نشون میده احساسات و اعتقادات انسان چقدر راحت میشه مورد سوء استفاده قرارش داد واقعا هوشمندانه ست.
داستان چهارم، و ماه همچنان درخشان میماند: برخلاف داستان قبلی دین و احساسات و هنر رو تو یه جایگاه ویژه قرار میده و سعی میکنه ارزششونو به مخاطب بفهمونه؛ در کنار اینکه اکثریت آدم ها توی زمین به این چیز ها اهمیت نمیدن. شخصا از این داستان خیلی لذت بردم، ولی یکم تضادش با داستان قبلی اذیتم کرد. ولی نه زیاد که لذتش رو از بین ببره.
داستان پنجم، آشر ۲: هم سعی میکنه چنین پیامی رو بده. داستان یه جورایی با فارنهایت ۴۵۱ (درست گفتم؟ هیچ وقت این عددشو نتونستم حفظ کنم D:) شباهت داره. درباره یه یارویی هستش که کتاب های کتابخونه اش رو سوزوندن و الآن یارو میخواد از مسئول این کار انتقام بگیره. و قسمت بدترشم اینه که اکثریت مردم خوشحالن که این اتفاق افتاده. این داستان منو به شخصه خیلی زیاد تحت تاثیر قرار دادن و فکر کنم مورد علاقه ترین داستانم از تو کتاب بود. گرچه اصلا با بقیه داستان های کتاب ارتباط نداشت.
داستان ششم، مریخی: این هم یکی از داستان های مورد علاقه من بوده و فکر کنم بعد آشر ۲ و نمنم باران، مورد علاقه ترین داستانم بین اینا بوده باشه. درون مایهاش رو، اینکه هر خواسته ای که انسان ها داشته باشند هرچقدرم قابل توجیه و از ته قلب باشه خودخواهانهست، رو واقعا دوست داشتم و حس هیجان تعقیب گریز پایان داستان و دیوانهوار بودن اتفاقات جوری که به تصویر کشیده میشه رو هم واقعا دوست داشتم.
داستان آخر، نمنم باران خواهد آمد: بعد آشر ۲ مورد علاقه ترین داستان منه. این داستان یکی از کوتاه ترین داستان های کتابه و حتی یه خط دیالوگ هم نداره. ولی توصیفات محشرش و درون مایهاش واقعا عالیه به نظرم. مخصوصا صحنه پایانی داستان… خیلی باهاش حال کردم.
از این موارد بگذریم بریم سراغ نثر یکم :دی نثر کتاب یکی از چیزاییه که خیلی درباره کتاب دوست داشتم. گرامر استفاده شده توی کتاب چندان پیچیده نیست، اما حالت پر احساسی داره. استفاده از کلمات زیبا و شاعرانه که دقت بردبری در انتخاب کلمات رو نشون میده رو واقعا دوست داشتم. و اینکه نثر کتاب حالت دینامیکی داره باعث شده خوندنش خیلی لذت بخش باشه. مثلا قسمت هایی که روند پیگیری داستان کنده پر از توصیفات دقیق و گیراست که به نظر من تجربه خوندن رو خیلی لذت بخش کرده، در همین حال در صحنه های پرهیجان داستان هم نثر به راحتی تغییر شکل میده و جمله کوتاه، سریع و قابل فهم میشن و در عین حال توصیفات واضحی از صحنه ها در این بین داده میشه تا آدم بتونه به اندازه کافی خودش رو در صحنه نبرد قرار بده و همذات پنداری کنه. تنها گلهای که دارم توصیفات عجیب و بعضا غیرقابل فهم توی بعضی قسمت های داستان (مثل داستان Way In The Middle Of the Air) یکم تجربه رو غیرقابل فهم کرد برای من شخصا و بعضی اوقات مجبور بودم متن رو دوبار یا حتی سه بار بخونم تا متوجه شم منظور نویسنده از آب های گرم سیاه (که منظورش موج سیاهپوستاییه که داشتن از شهر گذر میکردن) دقیقا چیه :دی
خب، این تمام نکاتی بود که درباره داستان به ذهنم رسید. با تشکر
اخطار: در قسمت هایی از این متن امکان لو رفتن بخش از داستان وجود دارد. با اختیاط بخوانید! اخطار ۲: این نظر من در مورد کتاب هست نه نقد. من نسخه ترجمه شده حکایت های مریخ رو همراه چند تا از داستان ها به زبان اصلی خوندم. ترجمه محمد بنواری/ انتشارات پریان / ۱۳۹۱ اول دو نکته در مورد ترجمه: ۱- به نظرم مترجم خیلی زور زده بود (بخوانید تلاش کرده بود) تا ترجمه فارسی مثل متن اصلی کتاب دارای توصیفات و ترکیبات شاعرانه باشه اما متاسفانه نتونسته بود کاملا از عهده این کار بربیاد. ۲- در این مجموعه داستان متاسفانه داستان «تبعیدی ها» به چاپ نرسیده بود. که من هرچه فکر کردم نتونستم دلیل منشوری بودن این داستان رو پیدا کنم. در کل برای ترجمه با توجه به این که اولین کار مترجم بود از ۱۰ نمره به این کار ۸ میدم. اما در مورد خود کتاب: ۰- شیوه نگارش بردبری رو چه دراین داستان چه در اون داستان کتاب سوزان فارنهایت ۴۵۱ خیلی دوست داشتم. ۱- من چند روز قبل از این اثر، کتاب «مریخی» رو خونده بودم و موقع مطالعه این یکی هم توقع داشتم با چند تا فرض علمی رو به رو بشم. حداقل با توجه به معاصر بودن نویسنده انتظار داشتم مردان زمینی با کلاه ایمنی و اکسیژن قدم به مریخ بذارند و بعد به خودشون بیان و بگن: «واوو…اینجا رو! میتونیم نفس بکشیم» یا «واوو…روی مریخ رو چه شکلیه!». اما اشارات علمی یا نبودند یا خیلی ریز بودند مثل ۱- روی مریخ اقیانوس های خشک شده بسیاری وجود داره. ۲- جوش رقیق هست و ۳- برای رفتن به اونجا هرچه موشک سبک تر باشه بهتره (تا جایی که سیاه ها موقع مهاجرت از زمین تمام ابزار و وسایلی که بهشون تعلق خاطر دارند رو باقی میذارند.) و بیشتر باورهای مردم قدیم در مورد مریخ رو دربرمیگرفتندکه البته باعث جذابیت کتاب شده بود. ۲- اگر کتاب رو مجموعه داستان کوتاه میدونستیم که هیچ ولی اگر در قالب یه رمان در نظر میگرفتیم این موضوع که قبلا داستان های کتاب از هم مجزا بودند و بعدا در قالب یک کتاب درآمدند بعضی جاها برای من بسیار آزار دهنده بود. به نظرم برخی از داستان ها موضوعش با بقیه خیلی متفاوت بود یا تو برخی جاها به ضد و نقیص برمیخوردیم. مثلا من بالاخره متوجه نشدم مثل داستان «تبعیدی ها» ارواح واقعی روی مریخ زندگی میکنند یا نه مثل «هیئت اعزام سوم» تصورات انسان ها هستند. یا خیلی «دقیق» نتونستم از قابلیت تله پاتی مریخی ها سر دربیارم. یا اینکه متوجه نشدم مریخی ها واقعا با انسان ها در یک زمان زندگی میکنند یا نه! (مثل اون داستان راننده کامیونی که نشسته بود حاشیه اتوبان و با یک مریخی روبه رو شد/ ملاقات شبانه. که البته اینها رو میشه به نوعی توجیهشون کرد.). این رو هم اضافه کنم که تو یک جا اشاره میشه که برای آمدن به مریخ چندین ماه و در جایی دیگه چندین ساعت در راه بودند. ۳- یکی از نکاتی که برای من جالب بود تغییر نوع برخورد مریخی ها با زمینی ها در طول داستان بود. در ابتدا مریخی ها نسبت به وجود انسان ها بی تفاوت بودند، کم کم نسبت به اونها رفتار خصمانه ای در پیش گرفتند، بعد به خاطر شیوع بیماری (شبیه به همون اتفاقی که با ورود یاران کوتیز به سرزمین آزتک ها افتاد) منزوی شدند و یا حتی سعی کردند وارد جامعه انسانی بشند و دست آخر فهمیدند نژاد بشر به قدری بدبخته که با وجود تمام اشتباهاتش (من جمله کشته شدن دو فضایی خواستار مذاکره توسط سم) باید بهش ترحم کرد و با بخشیدن نیمی از وطنشون به انسانها، ترجیح دادن اون ها رو برای همیشه ترک کنند. اما در مورد بعضی از داستان ها: ۴- ییلا / شب تابستانی؛ نمی دونم برداشت من درست هست یا خیر. شاید این برداشت به خاطر جو این روزهای دنیا و شعارهای تکراری باشه و یا ناشی از اتفاقی قرار گرفتن داستانها اما به نظر من داستانهای اولیه کتاب خیلی غیر مستقیم بیان میکنه استعمارگرها برای وارد شدن به یک سرزمین اول از همه فرهنگ و هنر اون کشور رو مورد هجوم قرار میدند. همون طور که در داستان «ییلا» و «شب تابستانی» مبینیم که شخصیت ها اشعار زمینی رو که تا به حال نشنیدند و حتی معناش رو نمی دونند زمزمه میکنند صرفا به این دلیل که به نظرشون خوش آهنگند. و این وسط هم یک سری مریخی پیدا میشند که حتی شده با ضرب اسلحه از این فرهنگ دفاع میکنند. ۵- زمینی ها؛ به نظرم این داستان در عین کمدی بودنش کمی غمناک هم بود و من با افراد کشته شده حس همدردی کردم. البته نشون میداد دولتمردهای مریخ هم مثل تمام فرماندهان کشورهای دیگه نمی تونند وجود تهدیدات جدی رو باور کنند. ۶- هیئت اعزام سوم؛ یکی از ترسناک ترین داستان های کتاب (به عقیده من هر کتابی که بیان کننده حماقت های عظیم انسان ها باشه ترسناک هست) بود. هرچند به عنوان یک زمینی به نظرم کار فضایی ها حقه کثیفی بود! و البته من فکر میکنم در انتهای این داستان فضایی ها واقعا از بابت کاری که انجام داده بودند متاثر بودند و میگریستند چون تا پیش از این تا به این حد با جنایات خاص بشری آشنا نشده بودند.
۷- همچنان دل عاشق است و ماه تابان؛ به عقیده من نویسنده در این داستان بدبین بودن شدید خودش رو نسبت به زمینی نشون میده و معتقده اونها انقدر در زندگی روی کره زمین خراب کاری کردند که دیگه نیازی به یک شانس مجدد ندارند. من موقع خوندن این بخش از یک طرف با «اسپندر» موافق بودم که اجازه نده آدمها تمدن مریخ رو از بین ببرند و از یک طرف مخالف چون طبق گفته های داستان قرار بود تا چندسال دیگه زمین و بنابراین کل انسانیت نابود بشه و خوب به نظرم تمام انسان ها لایق مرگ نبودند. البته اگر به جاش بودم از همون ابتدای کار یک بمب مینداختم تو سفینه ولی خوب در اون صورت داستان دیگه تعریف کردن نداشت. ۸- بامداد سبز؛ این هم یکی از همون بخش هایی بود که با منطق علمی من شدیدا در تناقض بود ولی خوب به نظرم داشت یک جنبه مثبت از استعمار رو هم نشون میداد: توی این فرآیند حتی میشه از آدم های بی فایده هم استفاده کرد. (البته مشروط بر اینکه ما این داستان ها رو به دنبال هم در نظر بگیریم). هرچند به جز این میشه ازش این برداشت رو کرد که چقدر طمع نوع بشر برای به تصرف آوردن چیزهای جدید زیاده… تا جایی که به مریضی و مشکلات فیزیکیش غلبه میکنه و با قدرت شرایط اولیه رو برای خودش مهیا میکنه. ۹- ملاقات شبانه؛ این یکی داستانی بود که من واقعا درکش نکردم. نفهمیدم شهرهای مریخی نابود شدند. مریخی ها آینده زمینی ها هستند یا زمینی ها آینده مریخی ها! با این حال داستان هیجان انگیزی بود و من رو به یاد این انداخت که میگن ارواح بر روی زمین همراه با زنده ها اما در بعد دیگری زندگی میکنند. ۱۰- در میان آسمان تو این بخش من با اون موج سیاهی از مرد و زن و دست و پا و مرغ و خروس و وسائل…خیلی کیفور شدم. به نظر تعبیر بسیار زیبایی بود. و البته تحقق یکی از آرزوهای نژاد پرستانه! واکنش سفید پوستها به این مورد هم خیلی جالب و قابل تامل بود فقط برای من این سوال پیش آمد که وقتی سیاه پوستها همشون جمع شدند تا از سرزمینی که در اون بهشون ستم میشد فرار کنند چرا وقتی جنگ اتمی شد دوباره به زمین برگشتند و مریخ نموندند؟ ۱۱- آشر ۲ آشر دو به نظرم دومین داستان زیبای این مجموعه بود: انتقامی که توسط یک نویسنده در مریخ گرفته میشه. هر چند داستان خیلی زیبا با داستان ها «آلن پو» ترکیب شده بود اما زیاد با داستانهای دیگر این مجموعه همخوانی نداشت. با این حال خواننده رو کمی امیدوار میکرد به اینکه ممکنه رو مریخ نویسندگی و کار هنری بتونه تا مدتی به حیات خودش ادامه بده یا دوباره بال و پری بگیره. ۱۲- مریخی آه بله. به نظر من این زیباترین، لطیف ترین و احساسی ترین بخش مجموعه بود. به نظرم برای اون موقع خیلی موضوع جدیدی داشت اما نقش مریخی ها در اون بیش از حد مثبت بود! فکر میکنم اگر قرار باشه کسی تنها یک داستان از این مجموعه بخونه…داستان مریخی بهترینشونه. ۱۳- فصل تعطیلی/تماشاگران/ شهرهای خاموش در این مورد هم مثل همیشه انسانها پشت سرشون فقط خرابی به جا گذاشتند. به نظرم هیچ توجیه قابل قبولی برای ترک مریخ در این داستانها داده نشده (تخلیه مستعمرات من رو به یاد یه واقعه تاریخی میندازه که متاسفانه به پادم نمیاد) و این موضوع قویا من رو موقع خوندن آزار داد و با هزاران چرا مواجه کرد! در مورد «شهرهای خاموش» هم برام اعصاب خردکن بود که چرا باوجود اینکه تنها دو نفر بر روی کره زمین باقی مونده بودند بازهم ترجیح دادند از هم دوری کنند؟ به نظرم با میل انسان برای بقا و البته اجتماعی بودنش خیلی جور در نمیومد. ۱۴- سالهای طولانی/ گردش هزارساله؛ این رو هم دوست داشتم. منتظر بودم بعد از این داستانها و متروک موندن شهرها…سیاره به دست رباتها بیفته…و شخصیت اصلی این داستان در نقطه مقابل شخصیت داستان قبلی بود. همینطور انتظار داشتم کاپیتان با دست پر برگرده یا حداقل دیگه زمین رو فراموش کنهو در مورد داستان آخر هم، خوب من دلم نمیخواست آخر داستان سرنوشت بشریت بیفته برعهده ۷ نفر! آه. حتی انسانهایاولیه هم تو دسته های ۱۵۰ تایی زندگی میکردن!
در کل کتاب زیبایی بود و ب اینکه در سبک علمی تخیلی بود من انتظار یه پایان بهتر و واقع بینانه تر رو براش داشتم. اگر بخوام به این کتاب امتیاز بدم از ۱۰ نمره میدم ۷.
آرتین ممنون بابت نقد کاملت. یه سری نکته رو راجع بهش میگم:
۱. اسم مترجم مهدی بنواریه، نه محمد بنواری.
۲. دلیل چاپ نشدنش منشوری بودنش نیست. همونطور که گفتم، داستان تبعیدیها رسماً جزو ۲۸ داستان اصلی مجموعه به حساب نمیاد.
۳. ماهیت مریخیها و تواناییهایشون نامشخصه، چون دنیاسازی منسجم مشخصاً جزو دغدغههای بردبری نیست. کلاً همونطور که توی نقد اشاره کردم، مریخیها توی این کتاب خاصیت جادویی دارن و قابلیتهاشون متناسب با نیاز بردبری و پیامی که میخواد منتقل کنه، تغییر میکنه.
راجعبه عدم انسجام داستانها هم موافقم و موردی که به شخصه توی ذوق من زد، سنت اسمگذاری نامشخص مریخیهاست. نوی یه داستان اسمشون ییل و ییلاست و توی یکی دیگه آقای xxx و kkk.
۴. برداشتت از ییلا برداشت خوبیه و کاملاً محتمل به نظر میرسه.
۵. هیئت اعزام سوم پتانسیل زیادی برای انتقال وحشت داشت، ولی شدت ابزورد بودن داستانهای قبلی و طنز نهفته توی متن داستان عنصر وحشت داستان رو خنثی میکرد.
۶. کلاً برگشتن کل انسانها به زمین بعد از وقوع جنگ اتمی یکی از اون اتفاقاتی بود که در نظر من غیرمنطقی جلوه میکرد. منطق حکم میکنه حداقل نصف کسایی که اومدن به مریخ، روی زمین چیزی برای از دست دادن نداشته باشن.
۷. با نظر مثبتت راجعبه مریخی موافقم. جزو داستانهای خاص مجموعه بود و نمونهای خیلی خوب از استفاده از منطق گمانهزن برای انتقال یه تصویر شاعرانه.
۸. توی شهر خاموش دلیل اینکه والتر تصمیم میگیره از زنه دوری کنه اینه که طرف چاق، زشت و اعصابخردکنه. این داستانه فکر کنم یه پارودی زیرزیرکی از سناریوی آدم و حوا باشه. اگه این دو نفر با هم وارد رابطه میشدن، از نسلشون مریخ پر از آدم میشد، ولی به خاطر یه سری دلایل سطحی و پیشپاافتاده این اتفاق هیچوقت نیفتاد.
آره٬ میدونم. ولی به این فکر کن که چقدر دور زدن فیلترینگ کار راحتیه. اگه کسی واقعاً دنبال کتاب یا اطلاعات خاصی باشه، پیدا کردنش آب خوردنه. حتی اگه سانسور فیلمها و کتابهای چاپشده رو هم مدنظر قرار بدیم، نسخهی اصلی و بدون سانسورشون رو راحت میشه از تورنت دانلود کرد. الان حتی مقامای عالی کشور هم توی توییتر حساب کاربری دارن. توی عصر اینترنت سانسور رقتانگیزه و واقعاً چیزی نیست که بخوای ازش بترسی، مگه اینکه خود اینترنت از بیخ و بن بخواد سانسور بشه که بعید به نظر میرسه.
اون داستانه همون «تبعیدیان» هست که پایینتر بهش اشاره کردم.
بردبری غیر از ۲۸تا داستان کوتاهی که توی این مجموعه جمعآوری شدن، یه سری داستان دیگه هم نوشته که توی مریخ واقع شدن، ولی رسماً جزو حکایتهای مریخی به حساب نمیان. تبعیدیان یکی از این داستانهاست. البته سال ۲۰۱۰ انتشارات Subterranean Press یه مجموعه منتشر کرد به اسم The Martian Chronicles: The Complete Editionکه تمام داستانهای بردبری که تو مریخ واقع شدن توش جمعآوری شدن.
آشر ۲ جای اصلیش مجلهی Wonder Stories هست، چون برای اولین بار اونجا منتشر شد. توی کتابهای متعاقب صرفاً بازنشر شده. حتی توی بعضی از نسخههای حکایتهای مریخ هم موجود نیست.
نمیدونم. من خودم انگلیسی خوندم. ولی چون با انتشارات پریان کار کردم و با وسواس آقای فربد روی ویرایش کتابای انتشارات آشنایی دارم، میتونم کیفیتش رو تضمین کنم. از سایت طاقچه میشه نسخهی الکترونیکیش رو خرید.
قبل اینکه شروع کنم اینو بگم که ظاهرا من فصل چهارم کتاب رو قبلا به صورت ترجمه شده تو مجله دانستنیها به عنوان یه داستان کوتاه خونده بودم. (و خودمم نمیدونستم) و خب داستانه هم تا مدت زیادی تو ذهنم بود برای همین الآن یه جورایی خوشحالم که پیدا کردم کتابه و کانتکست داستانه رو :دی و خب یه نکته دیگه اینکه من نسخه زبان اصلی کتاب رو خوندم و برای همین یه سری نکاتی که درباره نثر و کتاب میگم ممکنه فرق کنه :دی
خب، بریم سراغ اصل مطلب. اول از همه بولد ترین نکته ای که درباره کتاب به چشمم خورد همین بود که کتاب بیشتر شبیه یک مجموعه داستان کوتاهی میمونه که همه داستانش تو یه دنیا و با فاصله زمانی اتفاق میافتن تا یه رمان. (و به همین دلیلم بود که وقتی فصل چهارم جدا از کتاب به من عرضه شد من نه مشکلی پیدا کردم برای خوندنش نه حتی متوجه شدم مال یه کتاب و دنیای بزرگ تریه :دی) و خب این به نظرم یه خوبی بزرگ و بدی بزرگ داره. خوبیش اینه که همونطور که گفتم هر داستانش رو میشه از کانتکست داستان بیرون آورد و جداگانه عرضه کرد. ولی بدیش به نظر من تفاوت لحن و تن و اتمسفریه که توی هر کدوم از فصل ها (داستان ها) وجود داره. به طوری که من احساس میکنم ری بردبری چند داستان کوتاه جداگانه از هم (که از قضا همشون با محوریت فضایی ها بودن) نوشته و بعد گرفته دنیا ها و شخصیت هارو آورده تو کانتکست کتاب و به هم چسبونده شون. (لااقل برای فصول اول) یعنی دقیقا به چنین شکلی: فصل دوم (فصل اول بیشتر مقدمهست) خیلی اتمسفر شاعرانهای داره. فصل چهارم حالت کمدی سیاه داره. (که اتفاقا پخش طنز و کمدیش خیلی هم خوب کار شده به نظرم) فصل ششم اتمسفرش بیشتر ترسناک و رعب آوره. این وسط هم یه سری فصول (داستان) وجود داره که کلیتشون اصلا به مریخ و فضایی ها ربط نداره (آشر ۲) و فقط یه اشاره مختصر شده که توی مریخ اتفاق میافته یارو. یه سری فصول هم بین این ها وجود دارن که عموما کوتاهن و به عنوان پل بین این داستان های کوتاه ایفای نقش میکنن توی داستان. فصل های پایانی هم عموما به عنوان دنباله هایی بر داستان های قبلی گذاشته شدن. و مورد دیگه ای هم که به چشم میخوره اینه که حتی سینتکس اسم گذاری مریخی ها هم توی این داستان ها فرق میکنه. مثلا توی فصل دوم فرمت اینجوری که اسم یکی Yll و اون یکی Ylla ست. ولی تو فصل چهارم (که از قضا قسمت کمدی کتاب هم هست.) اسم ها این مدلیَن: Xxx، Aaa، Jjj و… و خب آدم نمیتونه به این فکر نکنه که بلآخره این سیر کجا تموم میشه و کجا یارو ها تو اسم گذاری به بن بست میخورن! :دی این عدم وجود یکپارچگی توی کتاب ممکنه برای بعضی ها اذیت کننده باشه خلاصه. (گرچه من شخصا مشکلی باهاش نداشتم.)
یه سری از داستان های کوتاه کتاب که خیلی مورد علاقه ام بودن: ییلا (YLLA)، مردان زمینی (The Earth Men)، گروه مکاشفه سوم (The Third Expedition)، و ماه همچنان درخشان میماند (And The Moon Still Be As Bright)، آشر ۲ (Usher II)، مریخی (The Martian)، نمنم باران خواهد آمد (There Will Be Soft Rains)
داستان اول، ییلا: رو به خاطر جو شاعرانه و نسبتا زیباش دوست داشتم. در کل به عنوان یه شروع برای معرفی و توصیف مریخ بستر خوبی بود. خود داستان خیلی پیسینگ کندی داشت و در کل هیجان زیادی توش به چشم نمیخورد. همچنین به نظر من شروع تیپیکال و بیحالی برای کتاب بود. اما خارج از کانتکست کتاب داستان خوبیه و ازش لذت بردم
داستان دوم، مردان زمینی: همون داستان کمدی تاریکیه که بالا تر گفتم. به نظر من واقعا قسمت کمدی ماجرا خوب به بار نشسته و با اینکه خیلی حالت اغراق آمیزی داره در ابتدا، ولی همه چیزش واقعا با عقل جور در میاد. (ولی گله ای که دارم اینه که توضیحاتی که توی این داستان گفته شده برای قسمت های دیگه داستان صادق نیست و این ایراد بزرگیه به نظرم.)
داستان سوم، گروه مکاشفه سوم: همون داستانیه که قبل تو مجله دانستنیها خوندم و کلا نسبت بهش احساس خیلی خوبی دارم. جوری که ری بردبری توش نشون میده احساسات و اعتقادات انسان چقدر راحت میشه مورد سوء استفاده قرارش داد واقعا هوشمندانه ست.
داستان چهارم، و ماه همچنان درخشان میماند: برخلاف داستان قبلی دین و احساسات و هنر رو تو یه جایگاه ویژه قرار میده و سعی میکنه ارزششونو به مخاطب بفهمونه؛ در کنار اینکه اکثریت آدم ها توی زمین به این چیز ها اهمیت نمیدن. شخصا از این داستان خیلی لذت بردم، ولی یکم تضادش با داستان قبلی اذیتم کرد. ولی نه زیاد که لذتش رو از بین ببره.
داستان پنجم، آشر ۲: هم سعی میکنه چنین پیامی رو بده. داستان یه جورایی با فارنهایت ۴۵۱ (درست گفتم؟ هیچ وقت این عددشو نتونستم حفظ کنم D:) شباهت داره. درباره یه یارویی هستش که کتاب های کتابخونه اش رو سوزوندن و الآن یارو میخواد از مسئول این کار انتقام بگیره. و قسمت بدترشم اینه که اکثریت مردم خوشحالن که این اتفاق افتاده. این داستان منو به شخصه خیلی زیاد تحت تاثیر قرار دادن و فکر کنم مورد علاقه ترین داستانم از تو کتاب بود. گرچه اصلا با بقیه داستان های کتاب ارتباط نداشت.
داستان ششم، مریخی: این هم یکی از داستان های مورد علاقه من بوده و فکر کنم بعد آشر ۲ و نمنم باران، مورد علاقه ترین داستانم بین اینا بوده باشه. درون مایهاش رو، اینکه هر خواسته ای که انسان ها داشته باشند هرچقدرم قابل توجیه و از ته قلب باشه خودخواهانهست، رو واقعا دوست داشتم و حس هیجان تعقیب گریز پایان داستان و دیوانهوار بودن اتفاقات جوری که به تصویر کشیده میشه رو هم واقعا دوست داشتم.
داستان آخر، نمنم باران خواهد آمد: بعد آشر ۲ مورد علاقه ترین داستان منه. این داستان یکی از کوتاه ترین داستان های کتابه و حتی یه خط دیالوگ هم نداره. ولی توصیفات محشرش و درون مایهاش واقعا عالیه به نظرم. مخصوصا صحنه پایانی داستان… خیلی باهاش حال کردم.
از این موارد بگذریم بریم سراغ نثر یکم :دی نثر کتاب یکی از چیزاییه که خیلی درباره کتاب دوست داشتم. گرامر استفاده شده توی کتاب چندان پیچیده نیست، اما حالت پر احساسی داره. استفاده از کلمات زیبا و شاعرانه که دقت بردبری در انتخاب کلمات رو نشون میده رو واقعا دوست داشتم. و اینکه نثر کتاب حالت دینامیکی داره باعث شده خوندنش خیلی لذت بخش باشه. مثلا قسمت هایی که روند پیگیری داستان کنده پر از توصیفات دقیق و گیراست که به نظر من تجربه خوندن رو خیلی لذت بخش کرده، در همین حال در صحنه های پرهیجان داستان هم نثر به راحتی تغییر شکل میده و جمله کوتاه، سریع و قابل فهم میشن و در عین حال توصیفات واضحی از صحنه ها در این بین داده میشه تا آدم بتونه به اندازه کافی خودش رو در صحنه نبرد قرار بده و همذات پنداری کنه. تنها گلهای که دارم توصیفات عجیب و بعضا غیرقابل فهم توی بعضی قسمت های داستان (مثل داستان Way In The Middle Of the Air) یکم تجربه رو غیرقابل فهم کرد برای من شخصا و بعضی اوقات مجبور بودم متن رو دوبار یا حتی سه بار بخونم تا متوجه شم منظور نویسنده از آب های گرم سیاه (که منظورش موج سیاهپوستاییه که داشتن از شهر گذر میکردن) دقیقا چیه :دی
خب، این تمام نکاتی بود که درباره داستان به ذهنم رسید. با تشکر
ممنون بابت نقد مفصلت مهراد. منم نقد خودمو منتشر کردم. توش به یه سری از مسائلی که توی نقد خودت اشاره کردی (مثل گسسته بودن داستانها و فرمتش به عنوان یه رمان/مجموعه داستان کوتاه) اشاره شده.
از اینکه داستانها رو دونهدونه بررسی کردی هم خوشم اومد، چون کاری بود که خودم انجام ندادم.
من بهشخصه زیاد از آشر ۲ خوشم نیومد. به نظرم دغدغهی بردبری راجعبه از بین رفتن آثار کلاسیک ادبی یهجورایی بچهگانهست و خیلی زیاد از حد هم روش تاکید میکنه. غیر از فارنهایت ۴۵۱ یه داستان دیگه هم داره به اسم «تبعیدیان» (Exiles) که موضوعش همینه. اگه بشریت روزی به درجهای برسه که بخواد کل فرهنگی که از پیشینیان به جا مونده از بیخ پاک کنه، از دست دادن نوشتههای ادگار آلن پوو فرانک ال. باوم و… جزو آخرین نگرانیهامون خواهد بود. باید این حقیقت رو هم در نظر گرفت که حتی توی خفهترین محیطها از لحاظ آزادی بیان هم نمیشه تکتک نسخههای یه کتاب معروف رو از بین برد. مثلاً توی شوروی ما نوشتههایی داشتیم به اسم سامیزدات که در واقع کتابهای قدغنشده بودن که به صورت زیرزمینی بین مردم دستبهدست میشدن.
هرچند نمیدونم. شاید اون موقع گفتن این چیزها لازم بوده. برای منی که به اینترنت دسترسی دارم، دنیای دیستوپیایی بردبری که توش کتاب سوزونده میشه، خیلی دور از ذهن به نظر میرسه، چون اینترنت عملاً مفهوم کتابسوزی و بن کردن کتاب رو منسوخ کرده.
درسته. اینجوری که میگی نگرانی بچگانه ایه. ولی من به همین خاطر که انقدر مقدس میداره کتاب رو خوشم اومده از همین داستانش. یکی اون و یکی هم ذات تاریک اون کتاب ها و اینکه مردم این کتاب هارو به اشتباه بی ارزش میشناسن… یو نو وات آی مین D:
عه… چرا کسی بهم نگفت تاپیک بوک کلاب زده شده؟ (تاریخم نداره که بدونم… شاید همین الآن تاپیکش زده شده :دی) آقا من این کامنت رو رزرو میکنم فردا نظرم رو در جواب به همین میدم، چون الآن که دارم مینویسم اینو ساعت ۲:۴۳ نصف شبه :دی
هنوز رسماً افتتاح نشده. مسی داره روی صفحهی بوککلاب کار میکنه و منم روی نقدم از کتاب. ولی تو حتماً نظرتو بنویس. اتفاقاً اگه نظرتو قبل از نقد من بنویسی بهتره.
من این تازه خریدم.می خونمش نظرم اینجا می نویسم فقط کاش ادامه بدین این باشگاه فربد جان
فعلاً تصمیمی برای ادامه دادنش ندارم. ولی تو همچنان میتونی دربارهی کتابهایی که انتخاب شدن نظر بدی. استقبال میکنم.
اخطار: در قسمت هایی از این متن امکان لو رفتن بخش از داستان وجود دارد. با اختیاط بخوانید!
اخطار ۲: این نظر من در مورد کتاب هست نه نقد.
من نسخه ترجمه شده حکایت های مریخ رو همراه چند تا از داستان ها به زبان اصلی خوندم.
ترجمه محمد بنواری/ انتشارات پریان / ۱۳۹۱
اول دو نکته در مورد ترجمه:
۱- به نظرم مترجم خیلی زور زده بود (بخوانید تلاش کرده بود) تا ترجمه فارسی مثل متن اصلی کتاب دارای توصیفات و ترکیبات شاعرانه باشه اما متاسفانه نتونسته بود کاملا از عهده این کار بربیاد.
۲- در این مجموعه داستان متاسفانه داستان «تبعیدی ها» به چاپ نرسیده بود. که من هرچه فکر کردم نتونستم دلیل منشوری بودن این داستان رو پیدا کنم.
در کل برای ترجمه با توجه به این که اولین کار مترجم بود از ۱۰ نمره به این کار ۸ میدم.
اما در مورد خود کتاب:
۰- شیوه نگارش بردبری رو چه دراین داستان چه در اون داستان کتاب سوزان فارنهایت ۴۵۱ خیلی دوست داشتم.
۱- من چند روز قبل از این اثر، کتاب «مریخی» رو خونده بودم و موقع مطالعه این یکی هم توقع داشتم با چند تا فرض علمی رو به رو بشم. حداقل با توجه به معاصر بودن نویسنده انتظار داشتم مردان زمینی با کلاه ایمنی و اکسیژن قدم به مریخ بذارند و بعد به خودشون بیان و بگن: «واوو…اینجا رو! میتونیم نفس بکشیم» یا «واوو…روی مریخ رو چه شکلیه!». اما اشارات علمی یا نبودند یا خیلی ریز بودند مثل ۱- روی مریخ اقیانوس های خشک شده بسیاری وجود داره. ۲- جوش رقیق هست و ۳- برای رفتن به اونجا هرچه موشک سبک تر باشه بهتره (تا جایی که سیاه ها موقع مهاجرت از زمین تمام ابزار و وسایلی که بهشون تعلق خاطر دارند رو باقی میذارند.) و بیشتر باورهای مردم قدیم در مورد مریخ رو دربرمیگرفتندکه البته باعث جذابیت کتاب شده بود.
۲- اگر کتاب رو مجموعه داستان کوتاه میدونستیم که هیچ ولی اگر در قالب یه رمان در نظر میگرفتیم این موضوع که قبلا داستان های کتاب از هم مجزا بودند و بعدا در قالب یک کتاب درآمدند بعضی جاها برای من بسیار آزار دهنده بود. به نظرم برخی از داستان ها موضوعش با بقیه خیلی متفاوت بود یا تو برخی جاها به ضد و نقیص برمیخوردیم. مثلا من بالاخره متوجه نشدم مثل داستان «تبعیدی ها» ارواح واقعی روی مریخ زندگی میکنند یا نه مثل «هیئت اعزام سوم» تصورات انسان ها هستند. یا خیلی «دقیق» نتونستم از قابلیت تله پاتی مریخی ها سر دربیارم. یا اینکه متوجه نشدم مریخی ها واقعا با انسان ها در یک زمان زندگی میکنند یا نه! (مثل اون داستان راننده کامیونی که نشسته بود حاشیه اتوبان و با یک مریخی روبه رو شد/ ملاقات شبانه. که البته اینها رو میشه به نوعی توجیهشون کرد.). این رو هم اضافه کنم که تو یک جا اشاره میشه که برای آمدن به مریخ چندین ماه و در جایی دیگه چندین ساعت در راه بودند.
۳- یکی از نکاتی که برای من جالب بود تغییر نوع برخورد مریخی ها با زمینی ها در طول داستان بود. در ابتدا مریخی ها نسبت به وجود انسان ها بی تفاوت بودند، کم کم نسبت به اونها رفتار خصمانه ای در پیش گرفتند، بعد به خاطر شیوع بیماری (شبیه به همون اتفاقی که با ورود یاران کوتیز به سرزمین آزتک ها افتاد) منزوی شدند و یا حتی سعی کردند وارد جامعه انسانی بشند و دست آخر فهمیدند نژاد بشر به قدری بدبخته که با وجود تمام اشتباهاتش (من جمله کشته شدن دو فضایی خواستار مذاکره توسط سم) باید بهش ترحم کرد و با بخشیدن نیمی از وطنشون به انسانها، ترجیح دادن اون ها رو برای همیشه ترک کنند.
اما در مورد بعضی از داستان ها:
۴- ییلا / شب تابستانی؛
نمی دونم برداشت من درست هست یا خیر. شاید این برداشت به خاطر جو این روزهای دنیا و شعارهای تکراری باشه و یا ناشی از اتفاقی قرار گرفتن داستانها اما به نظر من داستانهای اولیه کتاب خیلی غیر مستقیم بیان میکنه استعمارگرها برای وارد شدن به یک سرزمین اول از همه فرهنگ و هنر اون کشور رو مورد هجوم قرار میدند. همون طور که در داستان «ییلا» و «شب تابستانی» مبینیم که شخصیت ها اشعار زمینی رو که تا به حال نشنیدند و حتی معناش رو نمی دونند زمزمه میکنند صرفا به این دلیل که به نظرشون خوش آهنگند. و این وسط هم یک سری مریخی پیدا میشند که حتی شده با ضرب اسلحه از این فرهنگ دفاع میکنند.
۵- زمینی ها؛
به نظرم این داستان در عین کمدی بودنش کمی غمناک هم بود و من با افراد کشته شده حس همدردی کردم. البته نشون میداد دولتمردهای مریخ هم مثل تمام فرماندهان کشورهای دیگه نمی تونند وجود تهدیدات جدی رو باور کنند.
۶- هیئت اعزام سوم؛
یکی از ترسناک ترین داستان های کتاب (به عقیده من هر کتابی که بیان کننده حماقت های عظیم انسان ها باشه ترسناک هست) بود. هرچند به عنوان یک زمینی به نظرم کار فضایی ها حقه کثیفی بود! و البته من فکر میکنم در انتهای این داستان فضایی ها واقعا از بابت کاری که انجام داده بودند متاثر بودند و میگریستند چون تا پیش از این تا به این حد با جنایات خاص بشری آشنا نشده بودند.
۷- همچنان دل عاشق است و ماه تابان؛
به عقیده من نویسنده در این داستان بدبین بودن شدید خودش رو نسبت به زمینی نشون میده و معتقده اونها انقدر در زندگی روی کره زمین خراب کاری کردند که دیگه نیازی به یک شانس مجدد ندارند. من موقع خوندن این بخش از یک طرف با «اسپندر» موافق بودم که اجازه نده آدمها تمدن مریخ رو از بین ببرند و از یک طرف مخالف چون طبق گفته های داستان قرار بود تا چندسال دیگه زمین و بنابراین کل انسانیت نابود بشه و خوب به نظرم تمام انسان ها لایق مرگ نبودند. البته اگر به جاش بودم از همون ابتدای کار یک بمب مینداختم تو سفینه ولی خوب در اون صورت داستان دیگه تعریف کردن نداشت.
۸- بامداد سبز؛
این هم یکی از همون بخش هایی بود که با منطق علمی من شدیدا در تناقض بود ولی خوب به نظرم داشت یک جنبه مثبت از استعمار رو هم نشون میداد: توی این فرآیند حتی میشه از آدم های بی فایده هم استفاده کرد. (البته مشروط بر اینکه ما این داستان ها رو به دنبال هم در نظر بگیریم). هرچند به جز این میشه ازش این برداشت رو کرد که چقدر طمع نوع بشر برای به تصرف آوردن چیزهای جدید زیاده… تا جایی که به مریضی و مشکلات فیزیکیش غلبه میکنه و با قدرت شرایط اولیه رو برای خودش مهیا میکنه.
۹- ملاقات شبانه؛
این یکی داستانی بود که من واقعا درکش نکردم. نفهمیدم شهرهای مریخی نابود شدند. مریخی ها آینده زمینی ها هستند یا زمینی ها آینده مریخی ها! با این حال داستان هیجان انگیزی بود و من رو به یاد این انداخت که میگن ارواح بر روی زمین همراه با زنده ها اما در بعد دیگری زندگی میکنند.
۱۰- در میان آسمان
تو این بخش من با اون موج سیاهی از مرد و زن و دست و پا و مرغ و خروس و وسائل…خیلی کیفور شدم. به نظر تعبیر بسیار زیبایی بود. و البته تحقق یکی از آرزوهای نژاد پرستانه! واکنش سفید پوستها به این مورد هم خیلی جالب و قابل تامل بود فقط برای من این سوال پیش آمد که وقتی سیاه پوستها همشون جمع شدند تا از سرزمینی که در اون بهشون ستم میشد فرار کنند چرا وقتی جنگ اتمی شد دوباره به زمین برگشتند و مریخ نموندند؟
۱۱- آشر ۲
آشر دو به نظرم دومین داستان زیبای این مجموعه بود: انتقامی که توسط یک نویسنده در مریخ گرفته میشه. هر چند داستان خیلی زیبا با داستان ها «آلن پو» ترکیب شده بود اما زیاد با داستانهای دیگر این مجموعه همخوانی نداشت. با این حال خواننده رو کمی امیدوار میکرد به اینکه ممکنه رو مریخ نویسندگی و کار هنری بتونه تا مدتی به حیات خودش ادامه بده یا دوباره بال و پری بگیره.
۱۲- مریخی
آه بله. به نظر من این زیباترین، لطیف ترین و احساسی ترین بخش مجموعه بود. به نظرم برای اون موقع خیلی موضوع جدیدی داشت اما نقش مریخی ها در اون بیش از حد مثبت بود! فکر میکنم اگر قرار باشه کسی تنها یک داستان از این مجموعه بخونه…داستان مریخی بهترینشونه.
۱۳- فصل تعطیلی/تماشاگران/ شهرهای خاموش
در این مورد هم مثل همیشه انسانها پشت سرشون فقط خرابی به جا گذاشتند. به نظرم هیچ توجیه قابل قبولی برای ترک مریخ در این داستانها داده نشده (تخلیه مستعمرات من رو به یاد یه واقعه تاریخی میندازه که متاسفانه به پادم نمیاد) و این موضوع قویا من رو موقع خوندن آزار داد و با هزاران چرا مواجه کرد! در مورد «شهرهای خاموش» هم برام اعصاب خردکن بود که چرا باوجود اینکه تنها دو نفر بر روی کره زمین باقی مونده بودند بازهم ترجیح دادند از هم دوری کنند؟ به نظرم با میل انسان برای بقا و البته اجتماعی بودنش خیلی جور در نمیومد.
۱۴- سالهای طولانی/ گردش هزارساله؛
این رو هم دوست داشتم. منتظر بودم بعد از این داستانها و متروک موندن شهرها…سیاره به دست رباتها بیفته…و شخصیت اصلی این داستان در نقطه مقابل شخصیت داستان قبلی بود. همینطور انتظار داشتم کاپیتان با دست پر برگرده یا حداقل دیگه زمین رو فراموش کنهو در مورد داستان آخر هم، خوب من دلم نمیخواست آخر داستان سرنوشت بشریت بیفته برعهده ۷ نفر! آه. حتی انسانهایاولیه هم تو دسته های ۱۵۰ تایی زندگی میکردن!
در کل کتاب زیبایی بود و ب اینکه در سبک علمی تخیلی بود من انتظار یه پایان بهتر و واقع بینانه تر رو براش داشتم.
اگر بخوام به این کتاب امتیاز بدم از ۱۰ نمره میدم ۷.
آرتین ممنون بابت نقد کاملت. یه سری نکته رو راجع بهش میگم:
۱. اسم مترجم مهدی بنواریه، نه محمد بنواری.
۲. دلیل چاپ نشدنش منشوری بودنش نیست. همونطور که گفتم، داستان تبعیدیها رسماً جزو ۲۸ داستان اصلی مجموعه به حساب نمیاد.
۳. ماهیت مریخیها و تواناییهایشون نامشخصه، چون دنیاسازی منسجم مشخصاً جزو دغدغههای بردبری نیست. کلاً همونطور که توی نقد اشاره کردم، مریخیها توی این کتاب خاصیت جادویی دارن و قابلیتهاشون متناسب با نیاز بردبری و پیامی که میخواد منتقل کنه، تغییر میکنه.
راجعبه عدم انسجام داستانها هم موافقم و موردی که به شخصه توی ذوق من زد، سنت اسمگذاری نامشخص مریخیهاست. نوی یه داستان اسمشون ییل و ییلاست و توی یکی دیگه آقای xxx و kkk.
۴. برداشتت از ییلا برداشت خوبیه و کاملاً محتمل به نظر میرسه.
۵. هیئت اعزام سوم پتانسیل زیادی برای انتقال وحشت داشت، ولی شدت ابزورد بودن داستانهای قبلی و طنز نهفته توی متن داستان عنصر وحشت داستان رو خنثی میکرد.
۶. کلاً برگشتن کل انسانها به زمین بعد از وقوع جنگ اتمی یکی از اون اتفاقاتی بود که در نظر من غیرمنطقی جلوه میکرد. منطق حکم میکنه حداقل نصف کسایی که اومدن به مریخ، روی زمین چیزی برای از دست دادن نداشته باشن.
۷. با نظر مثبتت راجعبه مریخی موافقم. جزو داستانهای خاص مجموعه بود و نمونهای خیلی خوب از استفاده از منطق گمانهزن برای انتقال یه تصویر شاعرانه.
۸. توی شهر خاموش دلیل اینکه والتر تصمیم میگیره از زنه دوری کنه اینه که طرف چاق، زشت و اعصابخردکنه. این داستانه فکر کنم یه پارودی زیرزیرکی از سناریوی آدم و حوا باشه. اگه این دو نفر با هم وارد رابطه میشدن، از نسلشون مریخ پر از آدم میشد، ولی به خاطر یه سری دلایل سطحی و پیشپاافتاده این اتفاق هیچوقت نیفتاد.
فربد
به نظر من کتاب یه سمبله امروز در عصر اینترنت هم فیلترینگ رو داریم که تقریبا هدفش همون هدفکتاب سوزانه .
آره٬ میدونم. ولی به این فکر کن که چقدر دور زدن فیلترینگ کار راحتیه. اگه کسی واقعاً دنبال کتاب یا اطلاعات خاصی باشه، پیدا کردنش آب خوردنه. حتی اگه سانسور فیلمها و کتابهای چاپشده رو هم مدنظر قرار بدیم، نسخهی اصلی و بدون سانسورشون رو راحت میشه از تورنت دانلود کرد. الان حتی مقامای عالی کشور هم توی توییتر حساب کاربری دارن. توی عصر اینترنت سانسور رقتانگیزه و واقعاً چیزی نیست که بخوای ازش بترسی، مگه اینکه خود اینترنت از بیخ و بن بخواد سانسور بشه که بعید به نظر میرسه.
اینترنت هم قابل سانسوره.همین پروژه اینترنت ملی . فقط باید دید کی میخوان بهاش رو بپردازن
دوستان
اون داستانی که شخصیت ها و نویسنده های فانتزی و تخیلی توی مریخ پناه گرفتن هم توی این کتابه ؟
آشر۲ رو من توی کتاب مرد مصور خوندم کسی میدونه جای اصلیش کدوم کتابه ؟
اون داستانه همون «تبعیدیان» هست که پایینتر بهش اشاره کردم.
بردبری غیر از ۲۸تا داستان کوتاهی که توی این مجموعه جمعآوری شدن، یه سری داستان دیگه هم نوشته که توی مریخ واقع شدن، ولی رسماً جزو حکایتهای مریخی به حساب نمیان. تبعیدیان یکی از این داستانهاست. البته سال ۲۰۱۰ انتشارات Subterranean Press یه مجموعه منتشر کرد به اسم The Martian Chronicles: The Complete Editionکه تمام داستانهای بردبری که تو مریخ واقع شدن توش جمعآوری شدن.
آشر ۲ جای اصلیش مجلهی Wonder Stories هست، چون برای اولین بار اونجا منتشر شد. توی کتابهای متعاقب صرفاً بازنشر شده. حتی توی بعضی از نسخههای حکایتهای مریخ هم موجود نیست.
آره. تو نسخه انگلیسی من بود تبعیدیان.
کدوم ترجمه بهتره؟🤔
نمیدونم. من خودم انگلیسی خوندم. ولی چون با انتشارات پریان کار کردم و با وسواس آقای فربد روی ویرایش کتابای انتشارات آشنایی دارم، میتونم کیفیتش رو تضمین کنم. از سایت طاقچه میشه نسخهی الکترونیکیش رو خرید.
https://taaghche.ir/book/6862/%D8%AD%DA%A9%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%DB%8C%D8%AE
اوکی پس من نظرم رو مینویسم تو یه پیام جدا :دی
قبل اینکه شروع کنم اینو بگم که ظاهرا من فصل چهارم کتاب رو قبلا به صورت ترجمه شده تو مجله دانستنیها به عنوان یه داستان کوتاه خونده بودم. (و خودمم نمیدونستم) و خب داستانه هم تا مدت زیادی تو ذهنم بود برای همین الآن یه جورایی خوشحالم که پیدا کردم کتابه و کانتکست داستانه رو :دی
و خب یه نکته دیگه اینکه من نسخه زبان اصلی کتاب رو خوندم و برای همین یه سری نکاتی که درباره نثر و کتاب میگم ممکنه فرق کنه :دی
خب، بریم سراغ اصل مطلب. اول از همه بولد ترین نکته ای که درباره کتاب به چشمم خورد همین بود که کتاب بیشتر شبیه یک مجموعه داستان کوتاهی میمونه که همه داستانش تو یه دنیا و با فاصله زمانی اتفاق میافتن تا یه رمان. (و به همین دلیلم بود که وقتی فصل چهارم جدا از کتاب به من عرضه شد من نه مشکلی پیدا کردم برای خوندنش نه حتی متوجه شدم مال یه کتاب و دنیای بزرگ تریه :دی) و خب این به نظرم یه خوبی بزرگ و بدی بزرگ داره. خوبیش اینه که همونطور که گفتم هر داستانش رو میشه از کانتکست داستان بیرون آورد و جداگانه عرضه کرد. ولی بدیش به نظر من تفاوت لحن و تن و اتمسفریه که توی هر کدوم از فصل ها (داستان ها) وجود داره. به طوری که من احساس میکنم ری بردبری چند داستان کوتاه جداگانه از هم (که از قضا همشون با محوریت فضایی ها بودن) نوشته و بعد گرفته دنیا ها و شخصیت هارو آورده تو کانتکست کتاب و به هم چسبونده شون. (لااقل برای فصول اول) یعنی دقیقا به چنین شکلی: فصل دوم (فصل اول بیشتر مقدمهست) خیلی اتمسفر شاعرانهای داره. فصل چهارم حالت کمدی سیاه داره. (که اتفاقا پخش طنز و کمدیش خیلی هم خوب کار شده به نظرم) فصل ششم اتمسفرش بیشتر ترسناک و رعب آوره. این وسط هم یه سری فصول (داستان) وجود داره که کلیتشون اصلا به مریخ و فضایی ها ربط نداره (آشر ۲) و فقط یه اشاره مختصر شده که توی مریخ اتفاق میافته یارو. یه سری فصول هم بین این ها وجود دارن که عموما کوتاهن و به عنوان پل بین این داستان های کوتاه ایفای نقش میکنن توی داستان. فصل های پایانی هم عموما به عنوان دنباله هایی بر داستان های قبلی گذاشته شدن. و مورد دیگه ای هم که به چشم میخوره اینه که حتی سینتکس اسم گذاری مریخی ها هم توی این داستان ها فرق میکنه. مثلا توی فصل دوم فرمت اینجوری که اسم یکی Yll و اون یکی Ylla ست. ولی تو فصل چهارم (که از قضا قسمت کمدی کتاب هم هست.) اسم ها این مدلیَن: Xxx، Aaa، Jjj و… و خب آدم نمیتونه به این فکر نکنه که بلآخره این سیر کجا تموم میشه و کجا یارو ها تو اسم گذاری به بن بست میخورن! :دی
این عدم وجود یکپارچگی توی کتاب ممکنه برای بعضی ها اذیت کننده باشه خلاصه. (گرچه من شخصا مشکلی باهاش نداشتم.)
یه سری از داستان های کوتاه کتاب که خیلی مورد علاقه ام بودن: ییلا (YLLA)، مردان زمینی (The Earth Men)، گروه مکاشفه سوم (The Third Expedition)، و ماه همچنان درخشان میماند (And The Moon Still Be As Bright)، آشر ۲ (Usher II)، مریخی (The Martian)، نمنم باران خواهد آمد (There Will Be Soft Rains)
داستان اول، ییلا: رو به خاطر جو شاعرانه و نسبتا زیباش دوست داشتم. در کل به عنوان یه شروع برای معرفی و توصیف مریخ بستر خوبی بود. خود داستان خیلی پیسینگ کندی داشت و در کل هیجان زیادی توش به چشم نمیخورد. همچنین به نظر من شروع تیپیکال و بیحالی برای کتاب بود. اما خارج از کانتکست کتاب داستان خوبیه و ازش لذت بردم
داستان دوم، مردان زمینی: همون داستان کمدی تاریکیه که بالا تر گفتم. به نظر من واقعا قسمت کمدی ماجرا خوب به بار نشسته و با اینکه خیلی حالت اغراق آمیزی داره در ابتدا، ولی همه چیزش واقعا با عقل جور در میاد. (ولی گله ای که دارم اینه که توضیحاتی که توی این داستان گفته شده برای قسمت های دیگه داستان صادق نیست و این ایراد بزرگیه به نظرم.)
داستان سوم، گروه مکاشفه سوم: همون داستانیه که قبل تو مجله دانستنیها خوندم و کلا نسبت بهش احساس خیلی خوبی دارم. جوری که ری بردبری توش نشون میده احساسات و اعتقادات انسان چقدر راحت میشه مورد سوء استفاده قرارش داد واقعا هوشمندانه ست.
داستان چهارم، و ماه همچنان درخشان میماند: برخلاف داستان قبلی دین و احساسات و هنر رو تو یه جایگاه ویژه قرار میده و سعی میکنه ارزششونو به مخاطب بفهمونه؛ در کنار اینکه اکثریت آدم ها توی زمین به این چیز ها اهمیت نمیدن. شخصا از این داستان خیلی لذت بردم، ولی یکم تضادش با داستان قبلی اذیتم کرد. ولی نه زیاد که لذتش رو از بین ببره.
داستان پنجم، آشر ۲: هم سعی میکنه چنین پیامی رو بده. داستان یه جورایی با فارنهایت ۴۵۱ (درست گفتم؟ هیچ وقت این عددشو نتونستم حفظ کنم D:) شباهت داره. درباره یه یارویی هستش که کتاب های کتابخونه اش رو سوزوندن و الآن یارو میخواد از مسئول این کار انتقام بگیره. و قسمت بدترشم اینه که اکثریت مردم خوشحالن که این اتفاق افتاده. این داستان منو به شخصه خیلی زیاد تحت تاثیر قرار دادن و فکر کنم مورد علاقه ترین داستانم از تو کتاب بود. گرچه اصلا با بقیه داستان های کتاب ارتباط نداشت.
داستان ششم، مریخی: این هم یکی از داستان های مورد علاقه من بوده و فکر کنم بعد آشر ۲ و نمنم باران، مورد علاقه ترین داستانم بین اینا بوده باشه. درون مایهاش رو، اینکه هر خواسته ای که انسان ها داشته باشند هرچقدرم قابل توجیه و از ته قلب باشه خودخواهانهست، رو واقعا دوست داشتم و حس هیجان تعقیب گریز پایان داستان و دیوانهوار بودن اتفاقات جوری که به تصویر کشیده میشه رو هم واقعا دوست داشتم.
داستان آخر، نمنم باران خواهد آمد: بعد آشر ۲ مورد علاقه ترین داستان منه. این داستان یکی از کوتاه ترین داستان های کتابه و حتی یه خط دیالوگ هم نداره. ولی توصیفات محشرش و درون مایهاش واقعا عالیه به نظرم. مخصوصا صحنه پایانی داستان… خیلی باهاش حال کردم.
از این موارد بگذریم بریم سراغ نثر یکم :دی
نثر کتاب یکی از چیزاییه که خیلی درباره کتاب دوست داشتم. گرامر استفاده شده توی کتاب چندان پیچیده نیست، اما حالت پر احساسی داره. استفاده از کلمات زیبا و شاعرانه که دقت بردبری در انتخاب کلمات رو نشون میده رو واقعا دوست داشتم. و اینکه نثر کتاب حالت دینامیکی داره باعث شده خوندنش خیلی لذت بخش باشه. مثلا قسمت هایی که روند پیگیری داستان کنده پر از توصیفات دقیق و گیراست که به نظر من تجربه خوندن رو خیلی لذت بخش کرده، در همین حال در صحنه های پرهیجان داستان هم نثر به راحتی تغییر شکل میده و جمله کوتاه، سریع و قابل فهم میشن و در عین حال توصیفات واضحی از صحنه ها در این بین داده میشه تا آدم بتونه به اندازه کافی خودش رو در صحنه نبرد قرار بده و همذات پنداری کنه. تنها گلهای که دارم توصیفات عجیب و بعضا غیرقابل فهم توی بعضی قسمت های داستان (مثل داستان Way In The Middle Of the Air) یکم تجربه رو غیرقابل فهم کرد برای من شخصا و بعضی اوقات مجبور بودم متن رو دوبار یا حتی سه بار بخونم تا متوجه شم منظور نویسنده از آب های گرم سیاه (که منظورش موج سیاهپوستاییه که داشتن از شهر گذر میکردن) دقیقا چیه :دی
خب، این تمام نکاتی بود که درباره داستان به ذهنم رسید.
با تشکر
مهراد هنوز هم دانستنیها میخونی؟
و خیلی نقد خوبی کردی. منم حتما میخونمش.
مرسی D:
والا خیلی به ندرت. جدیدا مجله فیزیکی زیاد نمیخونم :دی
ممنون بابت نقد مفصلت مهراد. منم نقد خودمو منتشر کردم. توش به یه سری از مسائلی که توی نقد خودت اشاره کردی (مثل گسسته بودن داستانها و فرمتش به عنوان یه رمان/مجموعه داستان کوتاه) اشاره شده.
از اینکه داستانها رو دونهدونه بررسی کردی هم خوشم اومد، چون کاری بود که خودم انجام ندادم.
من بهشخصه زیاد از آشر ۲ خوشم نیومد. به نظرم دغدغهی بردبری راجعبه از بین رفتن آثار کلاسیک ادبی یهجورایی بچهگانهست و خیلی زیاد از حد هم روش تاکید میکنه. غیر از فارنهایت ۴۵۱ یه داستان دیگه هم داره به اسم «تبعیدیان» (Exiles) که موضوعش همینه. اگه بشریت روزی به درجهای برسه که بخواد کل فرهنگی که از پیشینیان به جا مونده از بیخ پاک کنه، از دست دادن نوشتههای ادگار آلن پوو فرانک ال. باوم و… جزو آخرین نگرانیهامون خواهد بود. باید این حقیقت رو هم در نظر گرفت که حتی توی خفهترین محیطها از لحاظ آزادی بیان هم نمیشه تکتک نسخههای یه کتاب معروف رو از بین برد. مثلاً توی شوروی ما نوشتههایی داشتیم به اسم سامیزدات که در واقع کتابهای قدغنشده بودن که به صورت زیرزمینی بین مردم دستبهدست میشدن.
هرچند نمیدونم. شاید اون موقع گفتن این چیزها لازم بوده. برای منی که به اینترنت دسترسی دارم، دنیای دیستوپیایی بردبری که توش کتاب سوزونده میشه، خیلی دور از ذهن به نظر میرسه، چون اینترنت عملاً مفهوم کتابسوزی و بن کردن کتاب رو منسوخ کرده.
درسته. اینجوری که میگی نگرانی بچگانه ایه. ولی من به همین خاطر که انقدر مقدس میداره کتاب رو خوشم اومده از همین داستانش.
یکی اون و یکی هم ذات تاریک اون کتاب ها و اینکه مردم این کتاب هارو به اشتباه بی ارزش میشناسن… یو نو وات آی مین D:
عه… چرا کسی بهم نگفت تاپیک بوک کلاب زده شده؟ (تاریخم نداره که بدونم… شاید همین الآن تاپیکش زده شده :دی)
آقا من این کامنت رو رزرو میکنم فردا نظرم رو در جواب به همین میدم، چون الآن که دارم مینویسم اینو ساعت ۲:۴۳ نصف شبه :دی
هنوز رسماً افتتاح نشده. مسی داره روی صفحهی بوککلاب کار میکنه و منم روی نقدم از کتاب. ولی تو حتماً نظرتو بنویس. اتفاقاً اگه نظرتو قبل از نقد من بنویسی بهتره.
سعی کن خیلی از جواب استفاده نکنی. تو یه پیام جدا بنویس.