هرم فریتاگ پیرنگ را ساختاری روایی تعریف میکند که در آن داستان به پنج بخش تقسیم میشود:
شرح، صعود کنش، نقطهی اوج، نزول کنش، پایان
تعریف پیرنگ
پیرنگ به یک سری حوادث مرتبط به هم گفته میشود که یا زایدهی تخیل نویسنده هستند یا واقعیت دارند و بهصورت قصه درآمدهاند.
قضاوت راجع به کیفیت پیرنگ بر اساس متقاعدکننده بودن این رابطه در سه زمینه انجام میشود:
- کنش و واکنش (فیزیکی)
- انگیزهی احساسی (روانی)
- دلیل (منطق و اخلاقیات)
رعایت نکردن این شرایط باعث ایجاد حفرهی داستانی میشود. نقض کردن دائمی شرط اول باعث ایجاد پیرنگی میشود که در آن برای وقوع اتفاقات دلیل موجهی وجود ندارد. شرط دوم موقعی نقض میشود که کسی برخلاف شخصیتی که برایش تعریف شده رفتار کند و نقض شرط سوم باعث ایجاد پیرنگ احمقانه میشود؛ یعنی پیرنگی که در آن شخصیتها بهجای استفاده از راهحل ساده و بدیهی برای حل مشکلی که با آن روبرو شدهاند، به راهحلی پیچیده و دور از دسترس روی میآورند و بهقولی دائم لقمه را دور سرشان میپیچانند. امداد غیبی تکنیکی ناشی از درماندگی برای پیشبرد پیرنگ است که حوادث داستان را بهشکلی راضیکننده به هم ربط نمیدهد، ولی حداقل زمینه را برای ادامه یافتن آن فراهم میکند.
پیرنگها عموماً توسط نزاع و کشمکشی که باعث ایجاد اتفاقات میشود نیرو میگیرند. طبق گفتهی ارسطو، پیرنگ در کنار شخصیت و منظره عناصری هستند که در هر داستان استانداردی موجود است.
نقطهی پیرنگ حادثه یا وضعیتی است که بیننده یا خواننده برای دنبال کردن پیرنگ باید از آن آگاه باشد. به شیء یا شخصیتی که تنها هدف آن پیشبرد پیرنگ است (مثلاً ایجاد عناصر ربط دهنده بین حوادث) اسباب پیرنگ گفته میشود. مشابه با اسباب پیرنگ، کوپن پیرنگ هم به شیءای گفته میشود که برای پیشبرد یا به سرانجام رساندن پیرنگ نقشی کلیدی ایفا میکند. تفاوت آن با اسباب پیرنگ این است که شخصیت برای رسیدن به مقصود خود با هدف و بهصورت کنشی از آن استفاده میکند، درحالیکه اسباب پیرنگ لزوماً به اختیار و ارادهی شخصیتها برای پیشبرد پیرنگ احتیاج ندارد.
[su_pullquote class=”my-pq”]پیرنگها عموماً توسط نزاع و کشمکشی که باعث ایجاد اتفاقات میشود نیرو میگیرند. طبق گفتهی ارسطو، پیرنگ در کنار شخصیت و منظره عناصری هستند که در هر داستان استانداردی موجود است.[/su_pullquote]
یکی از تعاریف پرطرفدار راجع به اینکه بهطور کلی پیرنگ در طول یک اثر چگونه باید پیشرفت کند، تعریف فریتاگ است که به توالی پنج فعل اشاره میکند: شرح (انتقال اطلاعات مربوط به داستان به مخاطب)، صعود کنش، نقطهی اوج، نزول کنش و پایان. هرچند یک اثر داستانی میتواند بیش از یک پیرنگ داشته باشد؛ چیزی که اصصلاحاً به آن «داستان فرعی» یا «رشتههای پیرنگ» میگویند.
در رابطه با تفاوت بین «پیرنگ» و «داستان»، ای.ام. فورستر[۱]، رماننویس بریتانیایی در کتاب «جنبههای رمان» توضیح میدهد که داستان یک سری حوادث است که رابطهی بینشان توالی و ترتیب و پیرنگ یک سری حوادث که رابطهی بینشان علت و معلولی است. بهعنوان مثال، «پادشاه درگذشت و سپس ملکه درگذشت.» یک داستان است و «پادشاه درگذشت و سپس ملکه هم بهخاطر غم از دست دادن شوهر خود به او پیوست.» یک پیرنگ، چون در آن انگیزه و علت پشت به وقوع پیوستن حوادث توضیح داده شده است. به عبارت دیگر، در قبال داستان میپرسیم: «بعد چه شد؟» و در قبال پیرنگ میپرسیم: «چرا این اتفاق افتاد؟»
تعداد پیرنگها بسیار زیاد است، ولی فقط تعداد معدودی از آنها که پیرنگهای اصلی[۲] نامیده میشوند بهطور گسترده مورد استفاده قرار میگیرند. حال چه چیزی پیرنگ را به پیرنگ اصلی تبدیل میکند؟ نمیتوان بهطور دقیق گفت. شاید پیرنگ اصلی، پیرنگی است که در قلب داستان وجود دارد و هدایتکنندهی حوادث آن و انگیزهبخش شخصیتهای آن است. برای شروع لیست رونالد بی. توبایاس[۳] را در نظر بگیرید. او ادعا میکند که بیست داستان بنیادین وجود دارند و ترکیبی از آنها یک اثر کامل را تشکیل میدهند.
لیست پیرنگ های اصلی رونالد بی. توبایاس
- پویش: داستانی شخصیتمحور که در آن قهرمان به دنبال چیزی راهی سفری میشود که بهنحوی او را تغییر میدهد.
مثال: حماسهی گیلگمش، دن کیشوت، خوشههای خشم - ماجراجویی: داستانی پیرنگمحور که روی رسیدن به یک سری هدف تمرکز میکند.
مثال: بیستهزار فرسنگ زیر دریا، رابینسون کروزوئه، سفرهای گالیور - پیگرد: پیرنگ تعقیب و گریز. بسیار کنشمحور است.
مثال: کایوتی و رودرانر، آروارهها، بوچ کسیدی و ساندنس کید - نجات: پیرنگ نجات دادن یک فرد، گروهی از مردم یا… از دست فرد یا گروهی دیگر. چنین داستانی نیز بسیار کنشمحور است.
مثال: نجات سرباز رایان، شِرِک، فهرست شیندلر - فرار: مثل مورد بالاست، با این تفاوت که اسیر یا اسرا خود برای نجاتشان دستبهکار میشوند.
مثال: فرار بزرگ، فرار از نیویورک، بازداشتگاه شماره ۱۷[۴] - معما: پیرنگ بنیادین داستانهای رمزآلود/معمایی که حول محور پاسخ به یک سوال مهم میچرخد.
مثال: مجموعه داستانهای شرلوک هلمز، مجموعه داستانهای هرکول پوآرو، مجموعه داستانهای کمسیر مگره - رقابت: داستانی شخصیتمحور که روی تعاملات دو شخصیت یعنی قهرمان و رقیبش تمرکز دارد.
مثال: موبیدیک، سالار مگسها، بن هور - توسریخور: داستانی که در آن شخصیتی توسریخور به پیروزی میرسد. حول محور شخصیتی میچرخد که فقیر، معلول و … است و بهطور کلی شرایط خوبی ندارد و با این وجود نهایتاً به پیروزی میرسد.
مثال: سیندرلا، پرواز بر فراز آشیانهی فاخته، کاپیتان سوباسا - وسوسه: داستان راجع به این است که باید تسلیم وسوسه شد یا خیر و عواقب این تصمیم چیست.
مثال: فاوست، تصویر دوریان گری، ارباب حلقهها - دگردیسی: داستانی که راجع به نوعی تغییرشکل فیزیکی است. معمولاً در یک دگردیسی واقعی راه برگشتی وجود ندارد.
مثال: مسخ، مگس (۱۹۸۶)، مرد گرگنما - دگرگونی: داستانی که راجع به یک تغییر درونی است، نه یک تغییر فیزیکی.
مثال: تبصره ۲۲، نشان سرخ شجاعت، پیگمالیون[۵] - بلوغ: داستانی که بالغ شدن فیزیکی، روحی و معنوی یک شخصیت را در طول زمان نشان میدهد.
مثال: هاکلبری فین، آرزوهای بزرگ، چهرهی مرد هنرمند در جوانی، Boyhoodانصافا تعریف پیرنگ بلوغ رو با اثری بهتر از این نمیشه نشون داد. (Boyhood)
- عشق: داستانی که موضوع اصلی عشق دو شخصیت به یکدیگر است.
مثال: غرور و تعصب، بلندیهای بادگیر، خطای ستارگان بخت ما - عشق ممنوعه: عاشقان بدشانسی که در طول پیرنگ سعی دارند به یکدیگر برسند، با وجود اینکه دنیا سعی دارد آنها را از هم جدا کند.
مثال: رومئو و ژولیت، تایتانیک، آنا کارنینا - ایثار: حول محور یک شخصیت و از خودگذشتگیهایش میچرخد، خواه این از خودگذشتگی به مرگ او ختم شود یا خیر.
مثال: شجاعدل، مصائب مسیح، ماجرای نیمروز[۶] - اکتشاف: داستانی که در تمرکز آن اکتشاف یک مسالهی مهم است، خواه این مساله گذشتهی مرموز یک شخصیت باشد، خواه معنی زندگی و راز پشت خلق جهان.
مثال: ادیپ شهریار، پرترهی یک بانو، پلیناسکیپ: عذاب - افراط رقتانگیز: داستانی که در آن یک شخصیت بهخاطر مصرف مواد مخدر، طمع، افسردگی، جنون و… در حال سقوط است.
مثال: مرثیهای برای یک رویا، وال استریت، اتللو - انتقام: همان داستان انتقام کلیشهای. بسیار شخصیتمحور است.
مثال: هملت، تاجر ونیز، بیل را بکش - صعود: ماجرای به قدرت رسیدن و سر و سامان گرفتن یک شخصیت را دنبال میکند.
مثال: اسکندر، صورتزخمی، مرگ ایوان ایلیچ - سقوط: نقطهی مقابل صعود است. ماجرای از عرش به فرش رسیدن یک شخصیت را دنبال میکند.
مثال: گاو خشمگین، ریچارد دوم، مرد فیلنما
نکته: سقوط و صعود پیوند نزدیکی با هم دارند، طوری که ممکن است پروسهی سقوط و صعود یک شخصیت هردو در داستان به نمایش درآیند (مثل گاو خشمگین). گاهی هم صعود مالی و مادی شخصیت، سقوط اخلاقی و عاطقی او را به همراه دارد (مثل صورتزخمی). ولی در اغلب موارد، یکی از این دو اتفاق بر دیگری غلبه خواهد کرد.
[۱] E.M. Forster
[۲] Master Plots
[۳] Ronald B. Tobias
[۴] Stalag 17 (F)
[۵] Pygmalion (Th)
[۶] High Noon (F)
منبع: Plot
برای دیدن بقیه عناصر به صفحه معرفی عناصر داستان بروید.
سلام. آقای آذسن ترکیب چند نوع اساسی از پیرنگ رو میشه بهش بالانس داد یا حتی اگر چند پیرنگ اساسی رو در داستان وارد کنیم یکی حتما باید پررنگ تر باشه و وگرنه داستان غیر منسجم میشه؟
مثلا ممکنه هر فصل داستان یه پیرنگ متفاوت باشه اما پیرنگ ها به دلایلی به هم مرتبط باشند؟ فکر کنم دارم دچار بدفهمی از پیرنگ میشم! میدونم اگر بین پیرنگها(اگر چنین چیزی وجود داشته باشه) ارتباط منطقی نباشه ما در واقع یه پلات دریفت زدیم و در نتیجه هذیان گویی کردیم!
آقای آذسن چون به نظر فوت کردن (:D) من نظرم رو بگم:
ببین اصولا منظور مقاله از پیرنگ اصلی، مهم ترین پیرنگیه که تو طول یه داستان وجود داره و از همه پیرنگ های دیگه پر رنگ تره. برا همین بهش میگن اصلی. به بقیه پیرنگ هایی که تو داستان هستن هم میشه خرده پیرنگ یا پیرنگ فرعی گفت.
مثلا معمولا توی کتاب هایی که سری هستن، مثل هری پاتر فرضا، یه پیرنگ اصلی وجود داره که تو کل سری هست، ولی ممکنه پیرنگ های متفاوت دیگه ای هم بین جلد ها شاخ و برگ بگیرن. (انتقام، اکتشاف، ایثار، عشق و…)
قاعدتا ولی میشه چندتا پیرنگ با هم میکس بشن و همشون با هم پیرنگ های اصلی باشن، مثلا یه داستانی هم راجع به عشق دو نفره هم یه ماجراجویی.
اصولا این تایپ دسته بندی ها صرفا برای درک و شناخت بهتر به وجود اومدن وگرنه که به نظرم تو داستان نویسی هر کاری میشه کرد. اصلا هنر اینه که تو قواعد رو بلد باشی ولی در نهایت همه رو بشکونی.
حالا من فوت نکردم، ولی مرسی. :)) توضیح تو هم خیلی خوب بود.
سلام.
به نظرم داستان در آن واحد میتونه دو سه تا پیرنگ متفاوت رو هندل کنه، ولی بیشتر از اون باعث شلختگی میشه. معمولاً هم به این حالت دنبال میشه که پیرنگهای متفاوت بهشکلی معنادار کنار هم قرار داده میشن تا روی یه درونمایهی خاص تاکید کنن (اصطلاحاً Juxtaposition). بعضی وقتا هم دوتا پیرنگ در ظاهر بیربط بهشکل غیرمنتظره به هم ربط پیدا میکنن آخر داستان. یکی از برجستهترین مثالها که در این زمینه به ذهنم میرسه بازی Gemini Rue هست. توی کل بازی احساس میکنی داری دوتا داستان متفاوت رو توی دوتا محیط متفاوت بازی میکنی، ولی آخرش میفهمی که این دوتا داستان بهشکل شوکهکنندهای به هم ربط داشتن.
یکی از رادیکالترین مثالها از داستانی که پیرنگهای مختلف رو با هم ترکیب میکنه، اطلس ابر یا Cloud Atlas هست (هم فیلمش، هم کتابش) که ششتا داستان کاملاً متفاوت (از داستان تاریخی قرن ۱۹ تا داستان پساآخرالزمانی با گویش پیچیده توی هاوایی آینده) رو بهموازات هم تعریف میکنه. ولی با توجه به اینکه تناسخ یکی از درونمایههای اصلی کتابه، باز هم نمیشه این پیرنگهای متفاوت رو از هم جدا دونست.
اون حالت دیگه که گفتی، اینکه هر فصل یا هر قوس داستانی متفاوت یه پیرنگ کاملاً متفاوت رو دنبال کنه، حالت استانداردتر، ولی سختتر ترکیب پیرنگهای مختلفه. نمونهش هم برج تاریک استیون کینگ یا سندمن نیل گیمن هست که هرکدوم از قوسهای داستانیشون ژانر مفتوت و زمینهی متفاوت دارن، ولی یه سری عناصر مشترک به هم وصلشون میکنن.
اگه بین پیرنگهای مختلف توی یه مجموعه ارتباط قوی برقرار نباشه، لزوماً به هذیانگویی منجر نمیشه. مثلاً مجموعهی گیم «فاینال فانتزی» هرکدوم از شمارههاش فاز متفاوتی دارن و به جز یه سری عناصر محدود (مثل کریستالهای جادویی یا فاز انیمهای) بینشون ارتباط وجود نداره. ولی با این حال، هر شماره از فاینال فانتزی رو میشه بهعنوان «فاینال فانتزی» شناسایی کرد.
چند تا سوال:۱.خودت کدوم نوع پیرنگی رو دوست داری ؟
2.عظیم ترین پلاتی که دیدی مال کدوم اثر بود ؟
۱. من ترجیح خاصی در این زمینه ندارم. به نظرم در نهایت اجرای خوب مهمه تا ماهیت پیرنگ. هرچند به نظرم پیرنگهای صعود و سقوط پتانسیل زیادی برای اجرای قوی دارن.
۲. فکر کنم عظیمترین پلاتی که میشناسم مال سری چرخ زمان باشه (هرچند خودم نخوندمش). نزدیک ۱۱۰۰۰ صفحه داستان منسجمه.
خب حدسم از بیخ اشتباه بود.
از بیخ اشتباه نبود. از بین داستانهایی که خوندم نغمهی یخ و آتش گستردهترین پیرنگ رو داره. ولی چرا دگرگونی رو گفتی؟
فکر میکردم تو به این سوسول بازی های «تغییر درونی» و «رستگاری» و «سقوط اخلاقی» و این چیزا علاقه داشته باشی.
تیکهی سنگینی میبود، اگه؛
– این چیزا (خصوصاً تغییر درونی) بخشی جدانشدنی از قصهگویی استاندارد نبودن
– این چیزا واقعاً به سوسولبازی ربطی داشتن
– من جایی گفته بودم که به طور خاصی بهشون علاقه دارم.
۱: منظورت اینه که تغییر درونی پیرنگ جداگونه ای نیست و همه ی داستان ها باید شاملش باشن؟ اگه این جوریه که باهات مخالفم.
۲: منظورم از سوسول بازی این بود که صرف «باحال» بودن برات کافی نیست و میخوای پرداخت «عمیق» داشته باشن.
۱. نمیگم همهی داستانها اینجورین. مثلاً شرلوک هلمز یه شخصیته که کلاً نسبت به تغییر درونی مقاومت بالایی داره. ولی معمولاً توی یه داستان یه گرهگشاییای اتفاق میافته، رازی فاش میشه، نیروی قدرتمندی شکست داده میشه و کلاً یه اتفاقی میافته که باعث میشه یه شخصیتی دیدش به دنیا عوض بشه و اون راهی رو که داشته میرفته عوض میکنه و به نحوی اون کسی نباشه که اول داستان بوده. درسته این تغییر همیشه زیر ذرهبین قرار نمیگیره، ولی معمولاً نتیجهی غیرقابلاجتناب بالا و پایینهای پیرنگه.
۲. نه. باحال بودن برام میتونه کافی باشه، بهشرط اینکه واقعاً باحال باشه. مثلاً Mad Max Fury Road یکی از فیلمهای موردعلاقمه و دلیلش هم صرفاً اینه که فیلم فوقالعاده کوله. یا مثلاً دلیل اینکه پرتقال کوکی رو ترجمه کردم این بود که نثر و روایتش برام خیلی باحال بود، وگرنه پیام داستان سادهست و عمق تکاندهندهای نداره.
حدس من با توجه به شناختی که از آذسن پیدا کردم:
1: دگرگونی
2: نغمه یخ و آتش
مطلبتون بسیار مفید بود
ممنونم از به اشتراک گذاشتنش
میشه یه راهنمایی کنید که چطور میشه داستان های سورئال رو باورپذیر کرد و پی رنگ تنیده بشه توی داستان؟
در این زمینه به نظرم آثار دیوید لینچ بهترین منشاء الهامگیریه. ولی اگه بخوام چندتا راهحل کلی ارائه بدم:
۱. تبدیل کردن عناصر سورئال به بخشی از نمود بیرونی روان به هم ریختهی شخصیت اصلی یا آثار مصرف مواد مخدر (مثل فیلم Jacob’s Ladder و بازی Silent Hill)، ولی بدون اینکه این تصمیم به طور مستقیم برملا بشه برای مخاطب
۲. طراحی دنیایی که عناصر سورئال بخشی از منطق درونی دنیای داستانه (مثل سندمن که چون شخصیت اصلیش ارباب رویاهاست، کلی جا برای سورئالیسم باز میذاره که توی بستر «جهان رویا» )
۳. تبدیل کردن عناصر سورئال به عناصر استعاری/هنری توی بطن داستان، طوری که مخاطب ملتفت باشه از بستر اصلی داستان جدان. (مثلاً سیکوئنسهای سورئال The Big Lebowski)
آرک مارینفورد وان پیس یک مثال عالی در رابطه با پیرنگ نجات هستش
خب کمی موضوع پیرنگ برام بازتر شد هرچقدر ویکی پدیای فارسی گنگ توضیح داده بود
با این توصیفات پیرنگ ” زنده به گور ” و ” سه قطره خون ” صادق هدایت را چگونه تعریف میکنید؟؟
به نظرم پیرنگ «زنده به گور» اکتشافه. توی داستان راوی داره به این درک میرسه که کلاً میل به خودکشی و مرگ و بیمیلی به دنیا توی ذات بعضیهاست و خودش هم جزو این افراده. کلاً پیرنگ داستان بر پایهی اکتشاف روحی/روانی و تحیل راوی از شخصیت خودش بنا شده.
پیرنگ سه قطره خون برای من حدس زدنش سختتره. چون برام نقطهی ابهام زیاد داره. به نظرم داستان معماییه. ولی معمای سورئال. درسته که تمرکز اصلی داستان حل شدن معما نیست (حداقل نه به شکل داستانهای معمایی کلاسیک مثل شرلوک هلمز)، ولی پیرنگش کلاً اسلوب معماییطور داره و بهنظرم این از شروع داستان معلومه:
ممنون و چقدر این بحثها جذابه من دوباره به این بحث برخواهم گشت.ممنون.
بازم تعریف پیرنگ گنگ است
مثلا استاد برای نمونه میگه: داستان این است که «پادشاه درگذشت و سپس ملکه درگذشت.»
خب استاد اشتباه میگه.
در هر داستانی که بخونیم یا ببینیم مشخصه که متوجه می شویم ملکه از فرط اندوه برای درگذشت شاه می میره.
که طبق تعریف استاد پیرنگه نه داستان!
نه لزوماً. ممکنه جفتشون به خاطر مریضی مرده باشن. مردن از فرط اندوه مرگ پادشاه رو فقط در صورتی میشه برداشت کرد که مستقیماً اشاره شده باشه.
ممنون از پاسخ تون.
خب اگر دلیل مرگ ملکه گفته نشود باید بهش گفت یک داستان ضعیف و حفره دار نه داستان.
برگردیم به مثال استاد فورستر که به نظرم گنگه.
نگفتن ایشون چه رابطه ای بین داستان و پی رنگ وجود داره.
آیا از هم مستقلند یا وابسته بهم؟
آیا داستان ضعیف نتیجه پی رنگ ضعیفه یا پی رنگش می تونه قوی بوده باشه.
آیا رابطه شون مثل فیلم نامه و فیلمه؟
آیا لازمه خلق یک اثر هنری(فیلم، کتاب…) داشتن یک پی رنگ در ذهن است؟
مثلن در مورد GOT که صحبت شد، الان پی رنگ کتاب مارتینه یا فیلم نامه سریال که اون دوتا نوشتن یا خود سریاله یا نه اصلن ایده اصلی مارتین پی رنگ واقعیه.
نه ببین، توی بحث «داستان در برابر پیرنگ» اصلاً بحث کیفیت مطرح نیست. این دوتا جنبهی تکنیکی دارن.
«پیرنگ» تلاشیه برای تبدیل کردن «داستان» به یک سری سلسله وقایع که رابطهی علی/معلولی و منطقی بینشون برقراره. یک داستان واحد میتونه دهها یا شاید هم صدها پیرنگ متفاوت داشته باشه. داستان دربارهی کلیاته و پیرنگ دربارهی جزئیات.
مثلاً بذار با یه مثال که توی سایت Writers Online اومده منظورو بهتر مشخص کنم:
داستان: شاهزاده خانم قورباغه رو بوس کرد و قورباغه به یک آدمیزاد تبدیل شد.
حالا اگه بخوایم به این داستان شاخ و برگ بدیم، باید براش پیرنگ ایجاد کنیم. چون در حالت فعلیش صرفاً داستان خالیه. توی این بستر داستان رو مثل ایدهی خام و کلی در نظر بگیر که پیرنگ قراره بهش جون ببخشه.
۱. پیرنگ رمانتیک کمدی: شاهزاده خانم قورباغه رو بوس کرد و قورباغه آدم شد و براش یه خاطره از دوران تحصیلش تعریف کرد. از طریق این خاطره شاهزاده خانم میفهمه این قورباغه همون پسر ۱۲ سالهایه که تو مدرسه دید و عاشقش شد، و فکر کرد هیچوقت نمیبینتش.
۲. پیرنگ تریلر: شاهزاده خانم قورباغه رو بوس کرد و قورباغه به یک مامور مخفی تبدیل شد که شاهزاده خانم رو به هدف ایجاد هرجومرج سیاسی گروگان میگیره.
۳. پیرنگ جنایی: شاهزاده خانم قورباغه رو بوس کرد و بعد بلافاصله مرد، چون قورباغه در اصل یک قاتل سریالی بود که با بوسه زدن به قربانیهاش اونها رو میکشه. لقبش هم هست «مرد قورباغهای».
حالا در جواب سوالاتت:
به هم وابستهاند. داستان یه ایدهی کلیه که با پیرنگهای متنوع میشه بهش شاخ و برگ داد. مثلاً رومئو و ژولیت داستانش چیه؟ یه پسر و دختر از دوتا خانوادهای که با هم دشمنی دارن، عاشق هم میشن و آخرش سر یک سوءتفاهم، فکر میکنن به هم نرسیدن و خودکشی میکنن. این داستان ماست. حالا این داستان رو میشه به دهها شکل مختلف تعریف کرد و زمانشو عوض کرد و خط زمانی وقایع رو جابجا کرد و… همهی بازسازیها و برداشتهای آزاد از رومئو و ژولیت داستان یکسان یا تقریباً یکسان (اگه پایانو عوض کرده باشن) دارن، ولی پیرنگشون با هم فرق میکنه.
جفتش ممکنه. ممکنه داستان ضعیف باشه، ولی پیرنگ قوی باشه (مثل آواتار جیمز کامرون) یا داستان خوب باشه، ولی پیرنگ ضعیف خرابش کنه (مثلاً سهگانهی اول جنگ ستارگان) یا پیرنگش کمرنگ باشه (مثل Mad Max: Fury Road). البته این تا حدی به نظر شخصی بستگی داره. ولی در کل به نظرم پیرنگ ضعیف خیلی رایجتر از داستان ضعیفه.
نه.فیلمنامه و فیلم جفتشون پیرنگ حساب میشن. اگه دقت کرده باشی تو بعضی فیلما کردیت فیلمنامهنویس و ایدهی داستان از هم سوا میشه.
مثلاً توی تیتراژ فیلم Sausage Party زده:
Screenplay by
Kyle Hunter
Ariel Shaffir
Seth Rogen
Evan Goldberg
Story by
Seth Rogen
Evan Goldberg
Jonah Hill
فیلمنامهنویسها پیرنگ رو طراحی کردن و قصهگوها ایدهی کلی داستان رو تعریف کردن.
آره، مگه اینکه بخوای حکایت و Fairy Tale و Fable تعریف کنی.
ایدهی اصلی مارتین داستانه.
سریال و کتاب پیرنگهای جداگونه دارن که بعضی جاها با هم همپوشانی داره و بعضی جاها کلاً سوا میشه. ولی الان نغمهی یخ و آتش دوتا پیرنگ جدا داره. پیرنگ فصل ۸ کاملاً ساخته و پرداختهی D&D بود و برای همین هم انقدر ضعیف از آب دراومد.
و همینطور فصل ۵ و ۶ و ۷.
فصل ۵ از بزرگترین فاجعه های بشریه.
خیلی مطلب جالبی بود. طبق چیزی که توی مطلب نوشته شده میشه گفت علت اصلی سقوط گیم آف ترونز در فصل های آخرش مشکل در پیرنگ ها یا همون پلات هاش بوده دیگه. درسته؟
آره، کلاً توی دو فصل آخر کل پیرنگها و خردهپیرنگهایی که توی فصلای پیشین داشتن توسعه پیدا میکردن قصابی شدن. توی این مقاله به تفصیل توضیح داده شده:
https://3feed.ir/%d8%b3%d9%82%d9%88%d8%b7-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d8%aa%d8%a7%d8%ac-%d9%88-%d8%aa%d8%ae%d8%aa/
قصهگویی معکوس چیه؟
چون got رو ندیدم نخوندم مقاله رو.
«حالا دیگر احتمالاْ حدس میزنید چرا شخصیتهای بازی تاج و تخت در چند فصل اخیر چنین رفتارهای عجیب و احمقانهای از خود نشان میدهند. چون برای نویسندگان سریال «پلات» در درجهی اهمیت بالاتری از «پردازش شخصیتها» قرار گرفته است. چنین نگاهی به داستان و داستانپردازی موجب مرضی میشود که شخصاً آن را «قصهگویی معکوس» صدا میزنم. یعنی عوض اینکه اتفاقات مهم و اساسی داستان در نتیجهی رفتارهای طبیعی و تعاملات منطقی کاراکترها رخ دهند و داستان مثل مهرههای دومینویی به نظر بیاید که هر مهرهاش در نتیجهی سقوط مهرهی قبلی حرکت میکند، نویسندگان هدف و مقصدی در پایان مسیر میبینند و با دست خیلی مرئی خیمهشببازی خود به زور و خلاف میل خود کاراکترها، ایشان را مجبور به رفتارهایی میکنند که به آن مقصد مقصود برسند.»
آخ آخ دقیقا…
اسم جالبی شاید نباشه براش…
ولی واقعا باید رو همچین چیزی اسم گذاشت.
امکانش هست چند تا فیلم دیگه با پیرنگ سقوط معرفی کنید. ممنونم
البته.
Boogie Nights
There Will Be Blood
The Wolf of Wall Street
Blow
Scarface
The Great Gatsby
Goodfellas
Requiem for a Dream.
Boyhood رو دیده بودی؟
آره. همونطور که گفتی، یکی از بهترین مثالها برای پیرنگ بلوغه، چون پیرنگ بلوغیه که دنیای واقعی داره هدایتش میکنه.
فربد
از عنوان “پیرنگ” تو خیلی جاها که بحث میکنی استفاده کردی و خواهی کرد، برا همین از لینکش از این به بعد بیشتر استفاده کن.
چشم.