تعریف: مغلطه مقایسه‌ی ناقص موقعی اتفاق می‌افتد که شخصی مقایسه‌ای ناقص یا ناکامل را بیان کند که امکان رد کردنش وجود ندارد. این مغلطه در صنعت تبلیغات رایج است.

معادل انگلیسی: Incomplete Comparison

الگوی منطقی: 

می‌گویند که X محصول برتر است، ولی معلوم نیست نسبت به چه چیزی.

مثال ۱: 

روی جلد یکی از آبنبات‌های موردعلاقه‌م Raisinets نوشته شده که این محصول ۴۰٪ چربی کمتر دارد. البته اگر بخواهیم انصاف را رعایت کنیم، زیر آن با فونت ریزتر نوشته شده: «نسبت به بهترین آبنبات بازار.»

توضیح: سوال اینجاست که ۴۰٪ چربی کمتر نسبت به چه چیزی؟ هدف این بوده که مردم نوشته‌ای که با فونت ریزتر نوشته شده نخوانند و خودشان با تصور احتمالاً اشتباه‌شان جای خالی را پر کنند. «اوه، این آبنبات ۴۰٪ چربی کمتری نسبت به این سیب داره!»

مثال ۲:‌

ابزارآلات ما قیمت کمتر و طول عمر بیشتری دارن!

توضیح: قیمت کمتر از چه چیزی؟ طول عمر بیشتر از چه چیزی؟ فروشنده عمداً واژه‌ی «رقبایمان» را به کار نبرده تا اگر سر و کله‌ی یکی از رقبایش پیدا شد تا ثابت کند محصول خودش قیمت کمتر و طول عمر بیشتر دارد، متهم به دروغ‌گویی نشود.

استثنا: برای وقوع این مغلطه باید نوعی مقایسه اتفاق بیفتد. به‌عنوان مثال، اگر کسی بگوید «نویسنده‌ی کتاب مغلطه‌ها خیلی باحاله!» مشکلی نیست. نه فقط به خاطر این‌که من واقعاً باحالم، بلکه به خاطر این‌که باحال بودن واژه‌ی حاکی از مقایسه نیست. این بیانیه فی‌نفسه کامل است. استثنای دیگر موقعی اتفاق می‌افتد که عنصری که مورد مقایسه قرار گرفته به طور غیرمستقیم مورد اشاره قرار گرفته باشد. به‌عنوان مثال:‌ «جانی، تو باید توی مدرسه عملکرد بهتری داشته باشی.» مشخصاً معنای ضمنی این جمله این است که جانی باید عملکردش را بهبود ببخشد؛ یعنی نسبت به گذشته بهتر عمل کند.

منابع: 

Incomplete Comparisons. (n.d.). Retrieved from http://www.mhhe.com/mayfieldpub/tsw/comp-i.htm

ترجمه‌ای از: 

Logically Fallacious

انتشاریافته در:

مجله‌ی اینترنتی دیجی‌کالا

RogerEbert - روده‌درازی (Padding) | معرفی عناصر داستانی (۵۰) (آخرین شماره)

یه فیلم موقعی تو دردسر می‌افته که حین تماشا کردنش به ساعتتون نگاه کنید. یه فیلم موقعی حسابی تو دردسر می‌افته که حین تماشا کردنش ساعتتون رو تکون بدید، چون فکر می‌کنید ممکنه از کار افتاده باشه.  

راجر ایبرت (منتقد سینما)

روده‌درازی یعنی گنجاندن صحنه‌ای که می‌توان بدون لطمه خوردن به داستان آن را از پیرنگ حذف کرد.

اکثر آثار داستانی مجبور به کمی روده‌درازی هستند تا به مدت زمان/حجم مطلوب برسند، ولی معمولاً در این امر زیاده‌روی نمی‌کنند تا خود این روده‌درازی هم جذاب جلوه کند. در غیر این‌صورت چنین صحنه‌‌هایی در پیشرفت پیرنگ اختلال ایجاد می‌کنند.

روده‌درازی در سریال‌های تلویزیونی به‌مراتب واضح‌تر و تشخیص آن راحت‌تر است؛ بسیاری از صحنه‌ها فقط برای رسیدن به مدت زمان عادی قسمت‌های سریال در آن گنجانده شده‌اند. در مقیاس بزرگ‌تر هم با قسمت‌هایی پرکننده (فیلر) طرف هستیم که داستان را جلو نمی‌برند و فقط برای این تولید شده‌اند تا روی آنتن بروند و به سازندگان کمی زمان بدهند تا برای پیشبرد داستان ایده‌های بیشتری دست‌وپا کنند.

روده‌درازی در رسانه‌های مختلف

در سینما این مساله تا حدودی وابسته به دیدگاه و نظر شخصی است. مثلاً بسیاری از افرادی که فیلم فارگو (برادران کوئن) را دیده‌اند، معتقدند نشان دادن صحنه‌‌ای که در آن همسر یکی از شخصیت‌های اصلی در حال درست کردن صبحانه است، آن هم درحالی‌که یک داستان تعقیب‌وگریز جالب در جریان است، وقت‌تلف‌کردن محسوب می‌شود، درحالی‌که طرفداران دوآتشه‌ی فیلم احساس می‌کنند نشان دادن چنین صحنه‌‌ای روی هدف کلی فیلم تاکید می‌کند.

با این حال، روده‌درازی‌های غیرقابل‌انکار و اعصاب‌خردکن در سینما هم به‌وفور یافت می‌شوند؛ به‌خصوص در سینمای دهه‌ی ۱۹۵۰. راجر کورمن و برت آی.گوردون اغلب به‌عنوان سلطان روده‌درازی شناخته می‌شوند (و حتی به اشتباه ابداع این ترفند در سینما به آن‌ها نسبت داده می‌شود) و با گنجاندن صحنه‌های کوهنوردی یا چرخیدن شخصیت‌ها به دور خود در تاریکی سعی می‌کردند مدت زمان فیلم را به حد موردنظر برسانند. آن‌ها حتی از یک فریم دو بار استفاده می‌کردند تا چند ثانیه به مدت زمان کلی فیلم اضافه شود.

در عرصه‌ی کامیک، قوس‌های داستانی (آرک‌)‌ای که در سه یا چهار شماره می‌توان سر و تهشان را هم آورد، عمداً کش داده می‌شوند تا بعد از جمع‌آوری شدن در یک کلکسیون، بر قیمتشان افزوده شود. معمولاً یک آرک عادی شش شماره به طول می‌انجامد تا به قیمت بیست دلار که قیمت استاندارد چنین آثاری محسوب می‌شود، برسد. مارول و دی‌سی هر دو به انجام چنین کاری عادت داشتند؛ اما سیاست‌های مارول در این زمینه آن‌قدر افراطی بود که باعث فراری دادن نویسندگانش می‌شد.

بازی‌های ویدیویی اغلب شما را درگیر  ماموریت‌های «برو فلان چیز رو پیدا کن بیار» طولانی، ماموریت‌های جانبی یا رفتن و آمدنی که با پیشروی داستان همراه نباشد می‌کنند. چنین ترفندی معمولاً در بازی‌های نقش‌آفرینی یا اکشن ماجراجویی گسترده یافت می‌شود؛ گرچه روده‌درازی در بازی‌ها بیشتر مربوط به قسمت‌های اختیاری است، ولی گاهی هم این‌طور نیست. در بازی‌های اکشن اول شخص، گاهی مجبور می‌شوید که یک چند بار در یک محیط تکراری رفت‌وآمد کنید، بدون این‌که ساختار محیط عوض شود یا در این بین فرصت رفتن به یک محیط جدید را پیدا کنید. در بازی‌های ماجراجویی که طبعاً از یک بازی نقش‌آفرینی استاندارد یا اکثر بازی‌های اکشن اول شخص کوتاه‌تر هستند (خصوصاً اگر در معمای خاصی گیر نکنید)، مجبور می‌شوید دائم این طرف و آن طرف بروید یا درگیر یک معما یا درخت گفت‌وگوی طولانی شوید. شکار پیکسل یا فرستاده شدن به ماموریت‌ها/حل کردن پازل‌ به منظور کردن پیدا کردن یک آیتم که برای پیشروی داستان لازم است، از جمله مثال‌های دیگر روده‌درازی در بازی‌های ویدیویی هستند.

روده‌درازی اغلب در موسیقی و آواز هم وجود دارد. گنجاندن قسمت‌هایی خارج از ملودی اصلی یا تکرار یک عبارت یا نت از جمله روش‌های طولانی‌تر کردن موسیقی هستند.

و اما روده‌درازی در ادبیات: هر داستان‌پردازی در زندگی‌اش با این لحظه‌ی شوم مواجه می‌شود: با وجود این‌که رحمت موهبت‌های دلفروزی چون پیرنگی پیوسته و خوش‌بنیه و شخصیت‌‌های غنی شامل حال نوشته‌اش شده است، اما این نوشته‌ی کذایی بسیار خشک است و توجه خواننده را جلب نمی‌کند.

برای حل این مشکل، نویسنده از یک شگرد نوشتاری که صاحب‌نظران و اهل قلم آن را به‌عنوان «نثر بنفش» می‌شناسند استفاده می‌کنند. در نثر بنفش از استعمال جمله‌ها و عبارات پیش‌پا افتاده اجتناب می‌شود و هر کلمه نقش و نگاری است برای آراستن و گلگون کردن تراوشات ذهنی نویسنده‌ای که افسار قلم به دست گرفته و بر وادی کاغذ در حال تاختن است. گه‌گاهی این واژه‌آرایی‌های پیاپی نفرت‌انگیز جلوه می‌کنند؛ چون این صفات پر زرق و برق ذهن خواننده را مغشوش می‌کند و موضوع اصلی را تحت‌الشعاع خودنمایی خویش قرار می‌دهد. در بدترین حالت ممکن، چنین نثری منجر به این می‌شود که خواننده از ترس مواجهه با رگباری از توصیفات و تشبیهات بیهوده و ملال‌آور که چون وصله‌هایی بنفش روی جامه‌ای هستند که نشستن رنگ بنفش روی تاروپودش همان و معذب شدن گیرنده‌های فوتون انسان همان، پاراگراف‌ها را یکی در میان بخواند و سرانجام عطای نوشته را به لقایش ببخشد.

اسم این نوع نثر از گفته‌ای از شاعر رومی هوراس برگرفته شده است. او چنین نثری را به دوختن وصله‌های بنفش روی لباس تشبیه کرده بود. در آن زمان این کار به رخ کشیدن ثروت محسوب می‌شد، چون رنگ بنفش گران و کمیاب بود.

بسیاری از نویسنده‌های معروف و تحسین‌شده – خصوصاً نویسنده‌هایی که قبل از قرن بیستم فعالیت می‌کردند، چون مزدشان بر اساس تعداد کلمات نوشته‌هایشان تعیین می‌شد یا داستان‌هایشان به‌صورت سریالی به چاپ می‌رسید – از نثر بنفش استفاده می‌کردند و این روند بین بسیاری از نویسنده‌های معاصر همچنان ادامه دارد؛ بنابراین نمی‌توان آن را مورد انتقاد قرار داد، چون نثر بنفش یک سبک نوشتاری محسوب می‌شود و سبک‌ها را نمی‌توان از لحاظ کیفی با هم مقایسه کرد، ولی عموماً توصیه می‌شود تا حد امکان از روده‌درازی در نوشتن داستان پرهیز کرد و کلمات را با وسواس به کار برد.

روش‌های معمول روده‌درازی

  • شاید کنایه‌آمیز به‌نظر برسد، ولی می‌توان از تکنیک مونتاژ بدین منظور استفاده کرد. با وجود این‌که کاربرد اصلی مونتاژ فشرده کردن یک بازه‌ی زمانی است، می‌توان این فشرده‌سازی را تا حد دلخواه گسترش داد تا مدت زمان بیشتری ادامه پیدا کند. در بیشتر مواقع تماشاچیان متوجه نمی‌شوند که این بخش از فیلم که گذر زمان را به‌صورت فشرده نشان می‌دهد، در واقع وقت‌کشی سازندگانش محسوب می‌شود.
  • بحث‌های فلسفی/عقیدتی بی‌ربط عموماً راهی برای کش دادن داستان هستند.
  • نشان دادن کلیپی از اپیزود بعد
  • نشان دادن آنچه که بعدتر در همان اپیزود به نمایش در خواهد آمد.
  • لطیفه‌ها و خاطره‌های عموماً بی‌مزه‌ای که مجری‌های برنامه‌های تلویزیونی تعریف می‌کنند.
  • تشریح و بیان چیزهایی که مخاطب خودش می‌داند (یا باید بداند) یا تشریح و بیان افراطی آن‌ها
  • از نشان دادن لحظات تاریخی و مستند وسط فیلم هم می‌توان مثل مونتاژ سوءاستفاده کرد.
  • یادآوری (مستقیم یا غیرمستقیم) چیزهایی که مخاطب به تازگی از آن‌ها مطلع شده است.
  • یکی از راه‌های بدنام کش دادن انیمه‌ها این است که شخصیت‌ها حین مبارزه راجع به حرکاتی که می‌خواهند پیاده کنند یا نحوه‌ی شکست دادن دشمن یا رقیبشان و یا… گزارش ارائه می‌دهند؛ طوری که یک مبارزه‌ی دو دقیقه‌ای چند اپیزود طول می‌کشد.
  • در آثاری که بخشی از یک سری هستند، اشاره‌ به قسمت‌های دیگر سری راهی برای طولانی‌تر کردن داستان است. روش‌های مختلفی برای این نوع اشاره کردن وجود دارد؛ از گنجاندن شخصیت‌های نام‌آشنایی که جایی در داستان جدید ندارند گرفته تا تلاش برای توضیح دادن نکات مبهمی که بهتر بود مبهم باقی می‌ماندند.
  • قسمت‌ها و دیالوگ‌های معمولاً طنزآمیزی که هیچ ربطی به روند داستان ندارند. تقریباً تمام انیمیشن‌ها شامل چنین لحظاتی هستند.
  • آواز خواندن مردم/قهرمان/شرور در اثری که قرار نیست موزیکال باشد.
  • اضافه کردن پیرنگ رمانتیک به اثری که قرار نیست رمانتیک باشد و تمرکز بیش از حد روی آن (اصطلاحاً به این پدیده تومور پیرنگ رمانتیک گفته می‌شود)
  • گیر افتادن قهرمانان، تلاش برای فرار کردن و سپس دوباره گیر افتادن. این ترفند اکشن زیادی به ارمغان می‌آورد، ولی خبری از پیشروی پیرنگ نیست.

 

نمونه‌هایی از روده‌درازی در آثار داستانی معروف

  • Cerebrus The Aardvark طولانی‌ترین کامیک غربی خلق شده توسط یک نفر است. خالق آن دیو سیم، قصد داشت «طولانی‌ترین خط روایی متصل در تاریخ بشریت» را بنویسد. حاصل این کار یک سری کامیک سیصد شماره‌ای است. اما متاسفانه سیم فقط برای دویست شماره از آن پیرنگ در چنته داشت.
  • کارگردان‌هایی که فیلم‌های هنری می‌سازند، عاشق این هستند که دوربین را به حال خودش رها کنند. با وجود این‌که طرفداران این‌گونه فیلم‌ها از پلان‌های طولانی و سکوت/آرامش حاکم بر آن‌ها لذت می‌برند، ولی مخاطبان سینمای جریان اصلی این فیلم‌ها را به روده‌درازی متهم می‌کنند. یکی از شاخص‌ترین فیلم‌های هنری در این زمینه فیلم ۴۵۰ دقیقه‌ای سیاه و سفید  ساتانتانگو به کارگردانی بلا تار است.
  • روده‌درازی یکی از ارکان اصلی تمام برنامه‌های تلویزیونی است و حتی تحسین‌شده ‌ترین سریال‌های دنباله‌دار هم به وفور از این ترفند استفاده می‌کنند. آوردن یک مثال برجسته سخت است، ولی شاید بتوان سریال مردگان متحرک را سردمدار روده‌درازی بین سریال‌های اخیر نام برد.
  • سری چرخ زمان اثر رابرت جُردن به‌شدت از مشکل روده‌درازی رنج می‌برد، به‌طوری که جلد دهم سری به خاطر بی‌محتوا بودن داد طرفداران را درآورده بود. پانزده جلد سری تقریباً ۱۲۰۰۰ صفحه کاغذ اشغال می‌کند و گوش دادن به کتاب صوتیشان جمعاً ۴۶۱ ساعت و ۲۵ دقیقه زمان می‌برد.
  • تمام بازی‌های MMO ی که تاکنون منتشر شده‌اند. اگر MMO بازی کرده باشید، احتمالاً این سوال که «چرا دارم وقتم رو این‌جوری هدر می‌دم؟» حداقل یک بار به صورت ناخودآگاه به ذهنتان خطور کرده است.    

 

 

منبع: Padding

برای دیدن بقیه عناصر به صفحه معرفی عناصر داستان بروید.

 

تعریف: مغلطه جایگزینی باطل اجزای همسان مغلطه‌ای صوری است و موقعی اتفاق می‌افتد که تفاوت بین دانستن درباره‌ی چیزی (مصداق یا Extension) با دانستن درباره‌ی آن تحت عنوان تمامی اسامی و توصیفات متعددش نادیده گرفته شود (معنا یا Intension).

برای درک این مغلطه باید دو عبارت را تعریف کنیم: معنایی و مصداقی.

در علم منطق و ریاضیات، تعریف معنایی (Intensional Definition) به تعریفی گفته می‌شود که با مشخص کردن همه‌ی اجزای لازم برای رسیدن به آن تعریف، معنی یک عبارت را تعیین می‌کند. منظور، شرایط ضروری و کافی چیزی برای تعلق داشتن به مجموعه‌ی تعریف‌شده است. در نقطه‌ی مقابل، تعریف مصداقی (Extensional Definition) تعریفی‌ست که با فهرست کردن هر چیزی که زیرمجموعه‌ی تعریف مذکور به حساب می‌آید تعریف می‌شود. گیج شدید؟ باید هم گیج شوید؛ ولی جای نگرانی نیست؛ هنوز حرفم تمام نشده است.

تصور کنید سوپرمن، که هویت واقعی‌اش کلارک کنت است، به قصد کش رفتن یک برش پیتزا به ایتالیا پرواز کرده است. اگر بگوییم «کلارک کنت برای یک برش پیتزا به ایتالیا پرواز کرد» به خاطر بطن مصداقی (Extensional Context) این جمله بیانیه‌یمان صحیح است. همچنین اگر بگوییم «لوییس لین فکر می‌کند سوپرمن برای یک برش پیتزا به ایتالیا پرواز کرد»، بیانیه‌یمان باز هم صحیح است، ولی این بار، همان‌طور که از واژه‌ی «فکر می‌کند» برمی‌آید، بطن جمله معنایی (Intensional Context) است. حالا اگر بگوییم «لوییس لین فکر می‌کند کلارک کنت برای یک برش پیتزا به ایتالیا سفر کرد» جمله‌یمان اشتباه است و مرتکب این مغلطه شده‌ایم،‌ چون لوییس لین از سوپرمن بودن کلارک کنت خبر ندارد و برای همین امکان ندارد چنین فکری کند،‌ با وجود این‌که از لحاظ مصداقی واقعاً چنین اتفاقی افتاده است (البته با پیش‌فرض این‌که این حادثه پس از بوسه‌ای که هویت کلارک را از حافظه‌ی لوییس لین پاک کرد اتفاق افتاده است).

معادل انگلیسی: Illicit Substitution of Identicals

معادل‌های جایگزین: مغلطه‌ی مرد نقاب‌دار (Masked Man Fallacy)، مغلطه‌ی معنایی (Intensional Fallacy)

مثال ۱: 

خانمی که لباس صورتی پوشیده جولیا رابرتس است.

گزارش‌گر فکر می‌کند که خانمی که لباس صورتی پوشیده سوار خودروی پریوس است.

بنابراین گزارش‌گر فکر می‌کند که جولیا رابرتس سوار خودروی پریوس است.

مثال ۲: 

گزارش‌گر فکر می‌کند خانمی که لباس صورتی پوشیده سوار خودروی پریوس است.

جولیا رابرتس سوار خودروی پریوس نیست.

بنابراین گزارش‌گر فکر نمی‌کند که جولیا رابرتس خانمی‌ست که لباس صورتی پوشیده است.

توضیح: محتوای مثال‌های بالا فرق دارد، ولی هردویشان نمونه‌ای از این مغلطه هستند. چون گزارش‌گر «فکر می‌کند» که بیانیه در بطنی معنایی بیان شده است، نمی‌توانیم جای عبارات را با هم عوض کنیم. با این حال، اگر پیش‌فرض‌ها را در بطنی مصداقی نگه داریم، می‌توانیم جای عبارات را با هم عوض کنیم و مشکلی پیش نمی‌آید. در این صورت با الگوی منطقی صحیحی طرفیم که با نام قانون لایبنیتس (Leibniz’s Law) شناخته می‌شود.

استثنا: از لحاظ فنی استثنایی در کار نیست،‌ ولی در ادامه مثال ۱ با استفاده از قانون لایبنیتس و بدون هیچ مغلطه‌ای بازنویسی شده است:

خانمی که لباس صورتی پوشیده جولیا رابرتس است.

خانمی که لباس صورتی پوشیده سوار خودروی پریوس است.

بنابراین جولیا رابرتس سوار خودروی پریوس است.

منابع: 

Neil, S. (1853). The Art of Reasoning: A Popular Exposition of the Principles of Logic. Walton & Maberly

ترجمه‌ای از: 

Logically Fallacious

انتشاریافته در:

مجله‌ی اینترنتی دیجی‌کالا

تعریف: مغلطه کهین نادرست به هرگونه قیاس مطلقی اطلاق می‌شود که در آن عبارت کهین در نتیجه لحاظ شده باشد، ولی در فرضیه‌ی کهین لحاظ نشده باشد.

معادل انگلیسی: Illicit Minor

معادل‌های جایگزین: پروسه‌ی باطل کهین نادرست

الگوی منطقی: 

همه‌ی Aها B هستند.

همه‌ی Bها C هستند.

بنابراین همه‌ی Cها A هستند.

مثال ۱: 

همه‌ی کاتولیک‌ها مسیحی هستند.

همه‌ی مسیحی‌ها عاشق عیسی مسیح هستند.

بنابراین همه‌ی عاشقان عیسی مسیح کاتولیک هستند.

توضیح:‌ در این مثال، عبارت کهین «عاشقان عیسی مسیح» است، چون عبارتی‌ست که در فرضیه‌ی کهین (فرضیه‌ی دوم) به‌عنوان محمول و علاوه بر آن، در نتیجه به چشم می‌خورد. به همین خاطر، در این موقعیت «توزیع‌نشده» است.

مثال ۲: 

همه‌ی فیلم‌های پل نیومن عالی هستند.

همه‌ی فیلم‌های عالی جزو برندگان اسکار هستند.

بنابراین همه‌ی برندگان اسکار فیلم‌های پل نیومن هستند.

توضیح: 

در این مثال، عبارت کهین «برندگان اسکار» است، چون عبارتی‌ست که در فرضیه‌ی کهین (فرضیه‌ی دوم) به‌عنوان محمول و علاوه بر آن، در نتیجه به چشم می‌خورد. به همین خاطر، در این موقعیت «توزیع‌نشده» است.

استثنا: وجود ندارد.

منابع: 

Neil, S. (1853). The Art of Reasoning: A Popular Exposition of the Principles of Logic. Walton & Maberly.

ترجمه‌ای از: 

Logically Fallacious

انتشاریافته در:

مجله‌ی اینترنتی دیجی‌کالا

تعریف: مغلطه مهین نادرست به هرگونه قیاس مطلقی اطلاق می‌شود که در آن عبارت مهین در نتیجه لحاظ شده باشد، ولی در فرضیه‌ی مهین لحاظ نشده باشد.

معادل انگلیسی: Illicit Major

معادل‌های جایگزین: پروسه‌ی باطل عبارت مهین

الگوی منطقی: 

همه‌ی Aها B هستند.

هیچ Cای A نیست.

بنابراین هیچ Cای B نیست.

مثال ۱:

همه‌ی هات‌داگ‌ها فست‌فود هستند.

هیچ همبرگری هات‌داگ نیست.

بنابراین هیچ همبرگری فست‌فود نیست.

توضیح: در این مثال، عبارت مهین «فست‌فود» است، چون عبارتی‌ست که در فرضیه‌ی مهین (فرضیه‌ی اول) به‌عنوان محمول و علاوه بر آن، در نتیجه به چشم می‌خورد. به همین خاطر، در این موقعیت «توزیع‌نشده» است.

مثال ۲:‌

همه‌ی فیلم‌های جیم کری خنده‌دار هستند.

هیچ فیلم ترسناکی جزو فیلم‌های جیم کری نیست.

بنابراین هیچ فیلم ترسناکی خنده‌دار نیست.

توضیح: در این مثال، عبارت مهین «خنده‌دار» است، چون عبارتی‌ست که در فرضیه‌ی مهین (فرضیه‌ی اول) به‌عنوان محمول و علاوه بر آن، در نتیجه به چشم می‌خورد. به همین خاطر، در این موقعیت «توزیع‌نشده» است.

استثنا: وجود ندارد.

منابع:‌

Neil, S. (1853). The Art of Reasoning: A Popular Exposition of the Principles of Logic. Walton & Maberly.

ترجمه‌ای از: 

Logically Fallacious

انتشاریافته در:

مجله‌ی اینترنتی دیجی‌کالا

KingArthur - کشمکش (Conflict) | معرفی عناصر داستانی (۴۹)

کشمکش بین پادشاه آرتور و موردرِد؛ کشمکش انسان در برابر انسان در ادبیات سنتی، قصههای شاه پریان و اسطورهها رایج بود.

 

«روزی روزگاری در سرزمینی دوردست، دختری به نام سفید برفی همراه با هفت کوتوله تا ابد خوش و خرم زندگی کرد.» خیلی خسته‌کننده‌ست، نه؟

بیانیه‌ای در یکی از برنامه‌های ویژه‌ی دیزنی راجع به اهمیت شخصیت‌های منفی

 

کشمکش مشکل اصلی در یک داستان است که لازم است بر آن فایق آمد. اگر کشمکشی وجود نداشته باشد، داستانی وجود نخواهد داشت؛ حداقل نه یک داستان استاندارد.

کشمکش بعد از شخصیت‌های دخیل در آن حیاتی‌ترین عنصر داستانی شمرده می‌شود.

هفت نوع کشمکش اصلی

کشمکش انواع مختلفی دارد و هفت نوع اصلی آن‌ به شرح زیر است:

  • انسان در برابر انسان: هر داستانی که راجع به مقابله‌ی یک  یا چند قهرمان و یک یا چند شرور باشد، نماینده‌ی این نوع کشمکش است، گرچه شرور خود نماینده‌ی یکی دیگر از گزینه‌های این طبقه‌بندی است؛ یا نسخه‌ی منفی خود قهرمان است که در این صورت نماینده‌ی کمشکش بین انسان و خودش است یا نماینده‌ی جامعه و ارزش‌های آن که در این صورت نماینده‌ی کشمکش بین انسان و جامعه است. (کنت مونت‌کریستو، هری پاتر).
  • انسان در برابر خویشتن: درگیری انسان با تعصب‌ها، تردیدها و ضعف‌های شخصیتی خودش نشان‌دهنده‌ی این نوع کشمکش است. (هملت، فیلم مرثیه‌ای برای یک رویا).
  • انسان در برابر طبیعت: در این نوع کشمکش، انسان در مقابل طبیعت یا چیزی که نماینده‌ی طبیعت باشد، مثلاً یک حیوان، قرار می‌گیرد. (رابینسون کروزوئه، موبی‌دیک).
  • انسان در برابر جامعه: وقتی شخصیت اصلی با موسسات، رسوم یا قوانین فرهنگ خود درگیر شود، تلاش می‌کند تا آن‌ها را مغلوب سازد. در این کشمکش شخصیت اصلی یا جامعه‌ی فاسد را فتح می‌کند، یا ارزش‌های آن را رد می‌کند یا در مقابل این ارزش‌ها سر تسلیم فرود می‌آورد. (فارنهایت 451، ۱۹۸۴).
  • انسان در برابر خدا(یان)/سرنوشت: این مورد را می‌توان بخشی از کمشکش انسان در برابر خویشتن و انسان در برابر جامعه در نظر گرفت (بسیاری از افراد چهار کشمکش اصلی را دو مورد نام‌برده شده بعلاوه‌ی انسان در برابر انسان/طبیعت حساب می‌کنند). این یک استدلال منطقی است، چون مقابله با سرنوشت نوعی کشمکش درونی و مذهب بخشی از ساختار جامعه است، ولی قرار دادن سرنوشت یا خدا – خدایان در طرف دیگر کشمکش تمایزی کارآمد است. (ادیپ شهریار، اودیسه).
  • انسان در برابر ماوراءالطبیعه: شاید در نگاه اول، درگیری با ماوراءالطبیعه با درگیری با سرنوشت/خدا یا نماینده‌ای از خویشتن یا طبیعت مساوی به‌نظر برسد، ولی به لطف رشد داستان‌های ماوراءالطبیعه‌ی معاصر می‌توان آن را به‌صورت جداگانه هم مورد بررسی قرار داد. (پرندگان هیچکاک، درخشش استیون کینگ).
  • انسان در برابر ماشین/تکنولوژی: تردید درونی انسان نسبت به شگفتی‌های تکنولوژی عامل ایجاد داستان‌های بسیاری بوده که در آن‌ها آدم‌بدها برای کسب قدرت و رسیدن به اهداف پلید خود از تکنولوژی استفاده می‌کند و یا تکنولوژی خود جامعه را تسخیر می‌کند یا از خود تاثیر منفی به جا می‌گذارد. (دنیای قشنگ نو، ماتریکس).

سنت‌گرایان کشمکش‌ها را به همان سه مورد اول خلاصه می‌کنند و انسان را یک موجود فناپذیر و طبیعت را هرچیزی که به جای شکست دادن، باید از آن جان سالم به در برد یا تغییرش داد، در نظر می‌گیرند. بنابراین با توجه به این سه کشمکش اصلی، مقابله‌ی انسان با زامبی کشمکش انسان در برابر طبیعت محسوب می‌شود.

شاید به‌نظر برسد در برخی داستان‌ها کشمکش وجود ندارد، ولی در این حالت داستان مربوطه به‌صورت نوعی چالش عرضه شده که همین خود سومین نوع کشمکش محسوب می‌شود. در همه‌ی آثار رسانه‌ای به وجود کشمکش نیاز نیست، ولی چنین آثاری معمولاً غیرداستانی هستند (مثلاً وقایع‌نگاری، بیوگرافی، مقاله و…) و یا بخشی از زندگی روزمره را نشان می‌دهند. یک داستان یا بازی را کشمکش جلو می‌برد.

شاید بتوان داستان‌هایی را که در یک دنیای گل و بلبل رخ می‌دهند، ضعیف در نظر گرفت، چون در آن‌ها قهرمان با کشمکش جدی برای رسیدن به چیزهایی که می‌خواهد روبه‌رو نیست (یا اصلاً این کشمکش وجود ندارد). اما از طرف دیگر اگر کشمکش بیش از حد قوی و خطرناک باشد، داستان رنگ و لعاب خود را از دست می‌دهد. مثل بسیاری از چیزهای دیگر، کار عاقلانه این است که تعادل را بین این دو رعایت کرد.

 

منبع: Conflict

 

برای دیدن بقیه عناصر به صفحه معرفی عناصر داستان بروید.

عبارات جدیدی که باید باهاشان آشنا شوید: 

باطل: چیزی که در چارچوب قانون، یا در این مثال خاص، چارچوب قوانین منطق نگنجد.

عکس نقیض: جابجا کردن موضوع (Subject) و محمول (Predicate) در یک قضیه‌ی حملی (Categorical Proposition) و نفی کردن هر دویشان.

تعریف: مغلطه عکس نقیض باطل مغلطه‌ای صوری است که در آن موضوع و محمول یک قضیه ی حملی با هم جابجا و هرکدام‌شان نفی می‌شوند و بدین ترتیب، الگوی استدلالی نادرستی به وجود می‌آید. مثال‌های زیر منظور را بهتر منتقل می‌کنند. این مغلطه فقط الگوی منطقی تیپ E و تیپ I یا الگوهایی که عبارت «هیچ/هیچ‌کدام» و «بعضی» درشان به کار رفته باشد را دربرمی‌گیرد (اگر باهاشان آشنا نیستید، به مغلطه‌ی شماره‌ی ۱۱۴ رجوع کنید).

معادل انگلیسی: Illicit Contraposition

الگوی منطقی: 

هیچ الفی جیم نیست.

بنابراین هیچ غیرجیمی غیرالف نیست.

 

بعضی الف‌ها جیم هستند.

بنابراین بعضی غیرجیم‌ها غیرالف هستند.

مثال ۱: 

هیچ کاتولیکی یهودی نیست.

بنابراین هیچ غیریهودی‌ای غیرکاتولیک نیست. (عکس نقیض)

توضیح: طبق تعریف، هیچ کاتولیکی یهودی نیست (الگوی منطقی تیپ E). تا اینجا مشکلی نیست. حالا بیایید ببینیم که با جابجا کردن جای «کاتولیک‌ها» و «یهودی‌ها» و نفی کردن هرکدام عکس نقیض این قضیه‌ی حملی چطور اتفاق می‌افتد و چطور به ایجاد یک گزاره‌ی غلط می‌انجامد. از لحاظ معنایی «هیچ غیریهودی‌ای غیرکاتولیک نیست» مشخصاً با «هیچ کاتولیکی یهودی نیست» فرق دارد. در این مثال فرضیه صحیح، ولی نتیجه اشتباه است (من یک غیریهودی و غیرکاتولیک هستم و از لحاظ آماری احتمالاً شما هم هستید).

مثال ۲: 

بعضی سگ‌ها واق‌واق می‌کنند.

بنابراین بعضی موجودات واق‌واق‌نکن غیرسگ هستند. (عکس نقیض)

توضیح: در این مثال شاهد الگوی منطقی تیپ I هستیم: «بعضی» سگ‌ها واق‌واق می‌کنند. این بیانیه صحیح است، ولی صحیح بودن بیانیه، صحیح یا اشتباه بودن الگوی یک استدلال را تعیین نمی‌کند. نتیجه‌ی بیانیه:‌ «بعضی موجودات واق‌واق‌نکن غیرسگ هستند.» نیز بیانیه‌ای صحیح است (مسواک من، که یک موجود غیرسگ به حساب می‌آید، واق‌واق نمی‌کند)، ولی این هم اهمیتی ندارد. چیزی که اهمیت دارد این است که این دو بیانیه از لحاظ منطقی یکدیگر را پشتیبانی نمی‌کنند. اجازه ندهید حقیقت گمراه‌تان کند! به الگوی استدلال توجه کنید. اگر عبارات دیگر را در الگو قرار دهیم، می‌توانیم غیرمنطقی بودن مغلطه را واضح‌تر ببینیم:

بعضی انسان‌ها میرا هستند.

بنابراین بعضی نامیرایان غیرانسان هستند. (عکس نقیض)

وقتی از واژه‌ی «بعضی» استفاده می‌کنیم، منظورمان این نیست که بعضی چیزها فلان‌طور نیستند. در مثال بالا، با اشاره به این‌که بعضی انسان‌ها میرا هستند، علناً داریم می‌گوییم انسان‌هایی وجود دارند که میرا نیستند. بنابراین در نتیجه‌ی به‌دست‌آمده حرف از گروهی به میان آمده که وجود خارجی ندارد، بنابراین مغلطه‌آمیز است.

استثنا: استثنایی وجود ندارد، ولی یادتان باشد: در الگوی منطقی تیپ A و تیپ O چنین ساختاری مغلطه‌آمیز نیست:

همه‌ی الف‌ها جیم هستند.

بنابراین همه‌ی غیرجیم‌ها غیرالف هستند.

 

بعضی الف‌ها جیم نیستند.

بنابراین بعضی غیرجیم‌ها غیرالف نیستند.

توضیح:‌ اجازه دهید از الگوی تیپ A استفاده کنیم و بگوییم همه‌ی انسان‌ها میرایند. عکس نقیض این عبارت بدین صورت است: همه‌ی نامیرایان غیرانسان هستند. نه‌تنها این بیانیه بیانگر یک حقیقت است (یا حداقل از لحاظ معنایی صحیح به نظر می‌رسد)، بلکه نتیجه‌ای است که از لحاظ منطقی از فرضیه‌ی مطرح‌شده حاصل می‌شود. بنابراین بیانیه‌ای صحیح است و مغلطه به شمار نمی‌آید.

راهنمایی: سعی کنید مغلطه‌های صوری را درک کنید! درک مغلطه‌های صوری به استدلال در امور روزمره‌یتان کمک می‌کند.

منابع: 

Welton, J. (1896). A Manual of Logic. W. B. Clive.

ترجمه‌ای از: 

Logically Fallacious

انتشاریافته در:

مجله‌ی اینترنتی دیجی‌کالا

تعریف: مغلطه اگر منظورتان از ویسکی… نوعی پاسخ است که روی نظرات شخصی پرسش‌گر مانور می‌دهد و در آن از واژه‌ها و عباراتی با معنای ضمنی قوی استفاده شده است. این مغلطه از موضع هر دو طرف گفتگو حمایت می‌کند و حقه‌ای رایج در دنیای سیاست است.

معادل انگلیسی: If-By-Whiskey

مثال ۱: 

این مثال در اصل ریشه‌ی این مغلطه است. نام این مغلطه از سخنرانی نوح اس. «ساگی» سوئت جونیور (Noah S. “Soggy” Sweat, Jr) در سال ۱۹۵۲ گرفته شده است. سوئت قانون‌گذاری جوان از ایالت میسیسیپی بود و موضوع سخنرانی‌اش این بود که آیا مصرف الکل در میسیسیپی غیرقانونی باقی بماند (تا سال ۱۹۶۶ غیرقانونی باقی ماند)‌ یا خرید و فروش نوشیدنی‌های الکلی بالاخره آزاد شود؟‌ به نظر من سخنرانی او بسیار خنده‌دار است، برای همین آن آن را کامل اینجا نقل می‌کنم:‌

دوستان، من قصد نداشتم فعلاً به این موضوع جنجالی بپردازم. با این حال، می‌خواهم بدانید که من از جنجال ابایی ندارم. اتفاقاً برعکس، من حاضرم در هر زمانی درباره‌ی هر موضوعی صحبت کنم؛ اهمیتی ندارد که چقدر جنجال‌برانگیز باشد. شما نظر من را درباره‌ی ویسکی پرسیدید. بسیار خب، این نظر من درباره‌ی ویسکی است.

اگر منظورتان از ویسکی نوشیدنی شیطان، طاعون سمی و هیولای ملعونی‌ست که معصومیت را آلوده، عقل را عزل و خانه را نابود می‌کند، فقر و بیچارگی ایجاد می‌کند، کودکان را از قرص نان محروم نگه می‌دارد؛ اگر منظورتان نوشیدنی پلیدی است که مردان و زنان مسیحی را از قله‌ی زندگی راستین و شکوهمند به گودال بی‌انتهای فساد و درماندگی و شرم و بیچارگی و ناامیدی پایین می‌کشد، من بدون‌شک با آن مخالفم.

ولی اگر منظورتان از ویسکی روغن گفتگو، نوشیدنی فلاسفه و مایع دلچسبی‌ست که رفقا در کنار هم می‌نوشند و روی لبانشان لبخند می‌نشاند، دلشان را سرشار از نشاط می‌کند و در چشم‌هایشان نور رضایت می‌تاباند، اگر منظورتان شادی کریسمس است اگر منظورتان نوشیدنی محرکی‌ست که در صبحی سرد و خشک آدم را شوخ و شنگ می‌کند، اگر منظورتان نوشیدنی‌ای است که لذت و شادی آدم را چند برابر می‌کند و کمک می‌کند، شده حتی برای چند لحظه، تراژدی‌ها و دلشکستگی‌ها و غصه‌های بزرگ زندگی را فراموش کنیم، اگر منظورتان نوشیدنی‌ای است که فروش آن میلیون‌ها دلار به خزانه‌های ما اضافه می‌کند، پولی که با کمک آن می‌توانیم به کودکان درمانده، به نابینایان، ناشنوایان، عقب‌افتاده‌ها، کهنسالان و بیماران کمک کنیم، بزرگراه و بیمارستان و مدرسه بسازیم، من بدون شک موافق آن هستم.

این موضع نهایی من است، و تحت هیچ شرایطی حاضر به تغییر آن نیستم.

توضیح: این سخنرانی بینش عمیقی نسبت به ذهن انسان و حوزه‌ی نطق و بیان (Rhetoric) فراهم می‌کند. در این مثال می‌بینیم که وقتی هر دو موضع متقابل با استفاده از واژه‌ها و عباراتی با بار احساسی شدید بیان می‌شوند، استدلال حاصل‌شده چقدر توخالی است و چه اطلاعات ناچیزی در اختیار ما قرار می‌ٔهد، آن هم بدون اتخاذ کردن موضع خاصی.

مثال ۲:‌ من با هزاران موضع مختلف درباره‌ی مبحث خدا از کل طیف باورهای انسانی برخورد داشته‌ام، برای همین بد ندیدم خودم هم یک موضع جدید اختراع کنم. «اگر منظورتان از خدا…» دگرگونی ابداعی من از این مغلطه است. مثال زیر نشان می‌دهد چطور می‌توان با قدرت فصاحت و بلاغت و لفاظی حساب‌شده مرز بین بهترین موجود قابل‌تصور و وحشتناک‌ترین موجود قابل‌تصور را چقدر کمرنگ کرد.

سوال این است: اگر خدا وجود دارد، باید به او عشق بورزیم، یا از او متنفر باشیم؟‌ موضع من مشخص است و من هیچ ابایی ندارم به دنیا اعلام کنم حس درونی من نسبت به این مساله چیست. این حس من است:

اگر منظورتان از خدا دیکتاتور بزرگ و له‌کننده‌ی اعظم است، خدایی که ما را با نقص آفرید و به خاطر این نقص‌ها می‌خواهد ما را مجازات کند، خدایی که به خاطر «خطای» اولین مرد و زنی که آفرید بهشت و زندگی جاودانه را از ما سلب کرد، در حالی‌که آن‌ها هنوز فرق خوب و بد را از هم تشخیص نمی‌دادند، خدایی که به قوم برگزیده‌اش دستور داد تک‌تک مردها، زن‌ها و کودکان ساکن در ده‌ها شهر را نابود کند،‌ خدایی که انسان‌ها را سنگدل کرد، فرزند ارشد خانواده‌ها را کشت، درخواست کرد به اسم او انسان قربانی کنند، به انسان‌ها دستور داد به خاطر گناه‌هایی مثل «احترام نگذاشتن به پدر و مادر» انسان‌های دیگر را بکشند، خدایی که یک بار همه‌ی موجودات زنده روی کره‌ی زمین را از بین برد، خدایی که درخواست کرد پسر خودش به شکلی دردناک کشته شود تا دینش به او ادا شود،‌ خدایی که اجازه می‌دهد کودکان با معلولیت به دنیا بیایند، در خردسالی بمیرند و به سرطان مبتلا شوند، خدایی که با توسل به سیل، طوفان و بلایای طبیعی دیگر به نابود کردن ادامه می‌دهد، خدایی که دعای میلیاردها نفر از پیروان وفادارش را نشنیده می‌گیرد، خدایی که اجازه می‌دهد بیشتر مخلوقاتش در جهنم سوزان تا ابد عذاب بکشند، مشخصاً لایق ستایش و دوست داشته شده نیست.

اما اگر منظورتان از خدا مدافع، محافظ و خالق آسمان‌ها و زمین، پدر همه‌ی ما، موجودی سرشار از عشق، مهربانی و تمام چیزهای خوب در دنیاست، اگر منظورتان خدایی‌ست که اسرائیلی‌ها از از بردگی نجات داد و آزاد کرد، خدایی که مراقب همه‌ست، بیماران را به‌واسطه‌ی پسرش شفا می‌دهد و قوانین بی‌نقصش را در اختیار ما قرار داد، خدایی که آنقدر عاشق ماست که تنها پسرش را قربانی کرد تا ما را نجات دهد،‌ خدایی که به ما اجازه می‌دهد تا ابد در بهشت  کنار او و عزیزانمان باشیم، پس بی‌شک او لایق ستایش و دوست داشته شدن است.

این موضع نهایی من است، و تحت هیچ شرایطی حاضر به تغییر آن نیستم.

استثنا: اگر قرار است نقش یک میانجی را ایفا کنید و لازم است بی‌طرف بمانید، ولی از طرفی می‌خواهید کمی بحث را داغ‌تر کنید، شاید بد نباشد از این تکنیک استفاده کنید.

منابع: 

Brookes, T. (1979). Guitar: an American life. Grove Press.

ترجمه‌ای از: 

Logically Fallacious

انتشاریافته در:

مجله‌ی اینترنتی دیجی‌کالا

تعریف: مغلطه هویتی موقعی پیش می‌آید که استدلال شخصی بر اساس هویت فیزیکی یا اجتماعی او قضاوت شود، در حالی‌که قوت استدلال به هویت شخص ارتباطی نداشته باشد. منظور از هویت فیزیکی یا اجتماعی طبقه‌ی اجتماعی، نژاد و قومیت، جنسیت یا گرایش جنسی،‌ حرفه یا شغل یا خرده‌فرهنگی‌ست که شخص به آن تعلق دارد.

معادل انگلیسی: Identity Fallacy

معادل‌های جایگزین: سیاست‌های هویتی

الگوی منطقی:‌

شخص ۱ استدلال X را مطرح می‌کند.

شخص ۲ استدلال X را به خاطر هویت فیزیکی و اجتماعی شخص ۱ رد می‌کند.

مثال ۱: 

اس‌.جی. سم: در این حوزه‌ی کای اشخاص آسیایی به شکلی سیستماتیک رد می‌شن و اشخاص غیرآسیایی از امتیاز خاص برخوردارن.

سیندی: اتفاقاً برعکس. طبق بیشتر پژوهش‌های انجام‌شده کارفرماها نسبت به تکنسین‌های آسیایی تصعب مثبت دارن.

اس.جی. سم: اگه آسیایی نیستی، بهتره دهنتو ببندی. شخصی در مقام تو نمی‌تونه سختی‌های جامعه‌ی آسیایی‌ها رو درک کنه!

توضیح: اس.جی. سم ادعایی غیرعلمی درباره‌ی تعصب کارفرماها نسبت به تکنسین‌های آسیایی مطرح کرده است. سیندی این ادعا را با استدلالی که به هویت اجتماعی یا فیزیکی‌اش مربوط نمی‌شود رد کرده است‌ (یعنی آسیایی بودن یا نبودن او چیزی را عوض نمی‌کند). اس.جی. سم استدلال او را به خاطر آسیایی نبودنش رد می‌کند. همچنین او با اشاره به این‌که سیندی سختی‌های جامعه‌ی آسیایی‌ها را درک نمی‌کند، بحث را به انحراف کشاند.

مثال ۲: 

کارکنان مونث یک شرکت بزرگ جلسه‌ای برگزار می‌کنند تا راه‌حلی برای کاهش  تبعیض جنسیتی علیه زنان شرکت بیندیشند. مردان شرکت نیز به جلسه دعوت شده‌اند، اما از آن‌ها درخواست شده فقط به حرف زنان گوش دهند و خودشان چیزی نگویند.

توضیح: 

پیش‌فرض کسانی که چنین تصمیمی گرفته‌اند این بوده که مردان در این زمینه حرفی برای گفتن ندارند. ایده‌پردازی برای کاهش تبعیض جنسی ربطی به جنسیت افراد ندارد و ممکن است مردان هم به اندازه‌ی زنان ایده‌های خوبی برای کاهش تبعیض جنسی داشته باشند.

استثنا: جا دارد تاکید کنم این مغلطه موقعی اتفاق می‌افتد که  «قوت استدلال به هویت شخص ارتباطی نداشته باشد». برخی استدلال‌ها با هویت فرد استدلال‌گر گره خورده‌اند. به‌عنوان مثال، حرف زدن درباره‌ی برخی احساسات و جهان‌بینی‌ها مختص بعضی از اقلیت‌های خاص است.

مثال: اس.جی. سم: من یک مرد هم‌جنس‌گرا هستم و احساس می‌کنم در محیط کار مورد تبعیض قرار می‌گیرم.

سیندی:‌ به نظر من آدم‌ها توی محیط کار دید تبعیض‌آمیزی نسبت به هم‌جنس‌گراها ندارن.

اس.جی. سم: تو که هم‌جنس‌گرا نیستی. اگه بودی، مطمئنم نظرت فرق می‌کرد.

توضیح: در این موقعیت سیندی می‌توانست از سم درخواست کند مدرکی نشان دهد که تبعیض علیه هم‌جنس‌گراها را ثابت کند. چنین درخواستی منطقی‌ست. ولی به جایش او ادعای سم را به‌کل رد می‌کند، در حالی‌که بینش کافی برای چنین کاری را ندارد،‌ چون عضوی از گروه اجتماعی مورد بحث نیست.

راهنمایی: پیش از این‌که گروه خاصی را از بحث‌تان خارج کنید یا به خاطر هویت فیزیکی یا اجتماعی‌شان استدلال‌هایشان را نادیده بگیرید، مطمئن شوید که برای این کار دلیل موجهی دارید.

منابع: 

مغلطه‌ای رایج در اینترنت. منبع آکادمیک برای آن یافت نشد.

ترجمه‌ای از: 

Logically Fallacious

انتشاریافته در:

مجله‌ی اینترنتی دیجی‌کالا

aesop ch 6513 - پیام اخلاقی (An Aesop) | معرفی عناصر داستانی (۴۸)

یک مثال از سری کامیک‌های کلوین و هابز

 

مشخص نیست داستان به بهانه‌ی انتقال پیام اخلاقی به وجود آمده باشد یا پیام اخلاقی نوعی مجوز برای تعریف کردن داستان محسوب می‌شود؛ در هر صورت، درس‌های اخلاقی یکی از فراگیرترین عناصر داستانی و مهم‌ترین دلایل وجود داستان هستند و به‌سختی می‌توان داستانی را یافت که هیچ‌گونه پیام اخلاقی‌ (خواه مثبت، خواه منفی؛ خواه به‌طور واضح، خواه به‌طور زیرپوستی) در خود نداشته باشد.

پیام اخلاقی چیست؟

معمولاً در یک داستان، مثلاً اپیزودی از یک سریال تلویزیونی، یا آخرین دیالوگ ادا شده هدف کلی داستان را مشخص می‌کند و یا نویسندگان بیننده را با مساله‌ای مواجه می‌کنند که دوست دارند راجع به آن فکر شود. کمدی‌های تلویزیونی دهه‌ی پنجاه اغلب با ادا شدن دیالوگی مثل «اوه پسر، فلان اتفاق برای من درس عبرت شد.» تمام می‌شدند؛ ولی سریال‌هایی مثل نظم‌وقانون[۱] تمایل دارند بیننده را به فکر کردن وا دارند.

بسیاری از آثار مختص کودکان، به‌خصوص کارتون‌های دیزنی، به‌شدت به روی این عنصر پایبند هستند. نویسنده‌های چنین آثاری عموماً یک درس نهایی مدنظرشان قرار می‌دهند و داستان را حول محور آن می‌نویسند. چنین پدیده‌ای در برنامه‌های تلویزیونی آمریکایی ساخته‌شده از اواخر دهه‌ی هفتاد تا اوایل دهه‌ی نود قابل‌مشاهده است؛ از این رو که در آن دوره FCC محتوای آموزشی را برای تمام برنامه‌‌های تلویزیونی ساخته‌شده برای کودکان ضروری می‌دانست و گنجاندن درس‌های اخلاقی ساده‌ترین راه برای رعایت این شرط بود.

در یک دام‌کام آمریکایی (دام‌کام به کمدی‌ای گفته می‌شود که حول محور خانه و خانواده بچرخد)، لحظه‌ی انتقال یافتن پیام اخلاقی، اغلب توسط نویسنده‌ها به‌عنوان لحظه‌ی طلایی شناخته می‌شود.

بعضی‌مواقع پیام اخلاقی به یک شخصیت دیگر داده می‌شود که اغلب کودک است و مستقیم مورد خطاب قرار می‌گیرد. چنین روشی برای بار اول در فیلم Speechless مورد استفاده قرار گرفت.

نمونه‌هایی از پیام اخلاقی در آثار داستانی

تعدادی از دگرگونی‌های پیام اخلاقی و مثال‌های مربوطه به شرح زیر هستند:

  • پیام اخلاقی تصادفی: پیام اخلاقی انتقال‌یافته با آنچه مدنظر بوده، متفاوت است. (با وجود این‌که به‌نظر می‌رسد پیام اخلاقی داستان چوپان دروغگو «دروغ نگو» باشد، ساختار داستان طوری است که پیام اخلاقی «یه دروغ رو چندبار تکرار نکن» پذیرفتنی‌تر به‌نظر می‌رسد.)
  • درس‌اخلاقی فراموش‌شده: شخصیت‌ها به درس‌های اخلاقی‌ای که قبلاً یاد گرفته‌اند، بی‌اعتنا هستند. (ران چندین بار به یاد گرفتن این درس که نباید به هری پاتر حسادت کند، محتاج می‌شود.)
  • پیام اخلاقی مشروط: برای این‌که یک نفر درس عبرت بگیرد، فرد یا افراد بی‌گناه عذاب می‌بینند/کشته می‌شوند. (مرد عنکبوتی پیام اخلاقی معروف خود «قدرت زیاد، مسئولیت زیاد می‌طلبد» را به همین ترتیب می‌آموزد: او برای انتقام گرفتن از کسی که جایزه‌ی برنده شدن او در یک مسابقه را نداده بود، جلوی جنایتکاری را که از آن مرد دزدی کرده نمی‌گیرد و عموی عزیزش به دست همین جنایتکار کشته می‌شود.)
  • پیام اخلاقی گزاف: یک پیام اخلاقی آن‌قدر شدید که نهایتاً به ضرر شخصیتی که آن را آموخته تمام می‌شود. (در رمان پرتقال کوکی، آزمایشی وجود دارد که کاری می‌کند خلافکاران حتی هنگام فکر کردن به انجام اعمال خشونت‌آمیز حالشان بد شود. بدین‌ترتیب اگر کسی به آن‌ها حمله کند، نمی‌توانند از خود دفاع کنند.)
  • پیام اخلاقی قابل‌تفسیر: یک پیام اخلاقی متفاوت زیر پیام اخلاقی‌ای که به‌طور واضح ارائه می‌شود، وجود دارد. (در نگاه اول، به‌نظر می‌رسد پیام اخلاقی داستان خرگوش و لاک‌پشت «رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود» باشد، ولی می‌توان این برداشت را نیز از آن کرد: «وقتی به‌وضوح نسبت به رقیبتان برتری دارید، به خود غره نشوید.» بسیاری از سیاستمداران امروزی به‌خوبی این پیام اخلاقی را آویزه‌ی گوششان کرده‌اند.)
  • سندان اخلاقی: پیام اخلاقی‌ای که آن‌قدر عریان و بی‌ظرافت انتقال می‌یابد که مثل برخورد یک سندان به سر مخاطب است. (یکی از بزرگ‌ترین انتقادهای وارد به فیلم آواتار سندان اخلاقی بودن آن است. ضمناً دی‌وی‌دی فیلم روز جهانی زمین به بازار عرضه شد و این مساله فقط محدود به محتوای آن نیست.)
  • پیام اخلاقی بی‌ربط: داستان با پیام اخلاقی متناقض است. (پیش‌زمینه‌ی داستانی ارائه‌شده در نسخه‌ی سینمایی گرینچ چگونه کریسمس را دزدید، نشان می‌دهد که نفرت گرینچ از هویتش کاملاً توجیه‌شده است، درحالی‌که پایان داستان طوری طراحی شده که گویی او نیاز به گرفتن درس عبرت داشته است.)
  • پیام اخلاقی تابلو: پیام اخلاقی‌ای که باید برای همه واضح و مبرهن باشد (مثلاً کشتار دسته‌جمعی بد است، سرطان بد است و…)، درحالی‌که بقیه‌ی شخصیت‌ها به چشم یک اکتشاف انقلابی و حکیمانه به آن نگاه می‌کنند. (جورج اورول در مقاله‌ی خود بازنگری جنگ داخلی اسپانیا این مساله را مورد بررسی قرار می‌دهد: «ما آن‌قدر متمدن شده‌ایم که دیگر به بدیهیات دقت نمی‌کنیم. حقیقت بسیار ساده است. برای زنده ماندن باید جنگید. برای جنگیدن باید کثیف شد. جنگ پلید است، ولی اغلب نه پلیدتر از راه‌حل دوم. کسی که شمشیر به دست بگیرد، به دست شمشیر هلاک خواهد شد و کسی که شمشیر به دست نگیرد، بیماری‌های متعفن جانش را خواهند گرفت. این حقیقت که چنین مسائل پیش‌پاافتاده‌ای نیاز به گفته‌ شدن دارند، نشان‌دهنده‌ی بلایی است که  سرمایه‌داری در گذر این سال‌ها بر سر ما آورده است.)
  • پیام اخلاقی گنده‌تر از دهان: یک مساله‌ی مهم و حساس توسط اثری بیان می‌شود که از پس میزان اهمیت و حساسیت آن برنمی‌آید یا اصلاً در سطح آن نیست. (کتاب خانهی آلفی که توسط وبسایت cracked به‌عنوان بدترین کتاب کودکان نام برده شده است، از این مشکل رنج می‌برد.)
  • عیب زورکی: برای این‌که یک شخصیت پیام اخلاقی جدیدی یاد بگیرد، یک عیب ناگهانی و بدون مقدمه پیدا می‌کند. (در اپیزود ترس از پرواز انیمیشن خانواده‌ی سیمپسون، ترس یادشده به‌طور ناگهانی به مارج دست می‌دهد و این ترس به چند حادثه در دوران کودکی‌اش نسبت داده می‌شود؛ درحالی‌که در یکی از اپیزودهای قبلی خانواده دسته‌جمعی و بدون مشکل با هواپیما مسافرت کرده بودند.)
  • این کار باحال رو انجام نده: چیزی که قرار است تقبیح شود، خواسته یا ناخواسته باحال و باشکوه جلوه داده می‌شود. (با این‌که قرار است فیلم صورت زخمی نشان دهد سقوط امپراطوری بنا شده بر پایه‌ی جرم و جنایت غیرقابل‌اجتناب است، به یکی از محبوب‌ترین فیلم‌ها بین گنگسترها و فعالان عرصه‌ی مواد مخدر تبدیل شده؛ به‌طوری که پلیس‌ها مجسمه‌ی تونی، شخصیت اصلی فیلم را در خانه‌ی یکی از قاچاقچیان مواد مخدر پیدا کرده بودند.)
  • پیام غیراخلاقی: درسی که لزوماً اخلاقی نیست، ولی در عین حال نمی‌توان آن را رد کرد؛ حداقل با توجه به موقعیتی که در داستان بیان شده است. (در بازی اسکایریم ماموریتی وجود دارد که در آن یک پسربچه از شما می‌خواهد مدیر ظالم یتیم‌خانه‌ای را که در آن ساکن است بکشید. اگر این کار را انجام دهید، او با افتخار اعلام می‌کند که او هم می‌خواهد وقتی بزرگ شد، قاتل شود و به این نتیجه می‌رسد که می‌توان با کشتن بعضی از افراد بسیاری از مشکلات را حل کرد.)
  • پیام اخلاقی تخیلی: درس‌های اخلاقی و استعاراتی که با بدسلیقگی وارد ادبیات گمانه‌زن شده‌اند و نمی‌توان در دنیای واقعی از آن‌ها استفاده کرد. (خطر لو دادن داستان: کتاب چهارم سری گرگ‌ومیش سعی دارد به اشتباه بودن عمل سقط جنین اشاره کند، ولی نمی‌توان این تلاش را در ارائه‌ی یک پیام اخلاقی جدی گرفت، چون جنین مربوطه انسان نیست.)
  • پیام اخلاقی سبز: چون آلودگی بد است. (موجود مرداب آلن مور حاوی چندین پیام اخلاقی در این زمینه بود؛ البته اغلب با کمی هنجارشکنی.)
  • آقای پیام اخلاقی: شخصیتی که فقط برای بیان پیام اخلاقی وجود دارد. (الکس گلیک در اپیزود حرصِ مرد سرخ[۲] مجموعه‌ی  ساوث پارک).
  • پیام اخلاقی نهنگ فضایی: پیام‌های اخلاقی‌ای که منظورشان را با نشان دادن عواقبی نشان می‌دهد که وقوعشان در واقعیت بسیار بعید است. (پینوکیو: مدرسه رو نپیچونید و دنبال حال‌وحول نرید، وگرنه به یه الاغ تبدیل می‌شید!)
  • پیام اخلاقی مسخره: پیام اخلاقی‌ای که یا خیلی بامزه است یا اصلاً قرار نیست جدی گرفته شود یا اگر نویسنده به اندازه‌ی کافی ماهر باشد، هردویشان با هم. وقتی سری ماموریت‌های Overslaughter بازی افسانهی مرگبار[۳] را تمام کنید، شکارچی با گفتن این جمله صحنه را ترک می‌کند: «وقتی یه چیزی رو می‌کشی، یه قسمتی از وجود خودتم می‌میره؛ یه قسمت کوچولو و رقت‌انگیز از وجودت که اصلاً به دردت نمی‌خوره.»

[۱] Law & Order

[۲] Red Man’s Greed

[۳] Brutal Legend

 

منبع: An Aesop

 

برای دیدن بقیه عناصر به صفحه معرفی عناصر داستان بروید.