«ارباب حلقهها» اثری است که بهخاطر به تصویرکشیدن نبرد بین خیر و شر مشهور است، بنابراین جای تعجب ندارد که میزبان تعدادی از بهیادماندنیترین و نمادینترین شخصیتها و نژادهای پلید در بین آثار فانتزی است. در این مطلب تعدادی از مهمترین این شخصیتها و نژادها معرفی شدهاند.
سارون
«اکنون سارون به ساحری با قدرتی دهشتناک تبدیل شده بود؛ ارباب سایهها و اشباح؛ با حکمتی پلید و زوری سنگدلانه؛ هرآنچه لمس میکرد ناقص میکرد؛ هرچه را که بر آن حاکم بود فاسد میکرد؛ ارباب گرگینهها؛ قلمروی او عذاب بود.»
«سیلماریلیون»
سارون (Sauron) همان «ارباب حلقهها»یی است که عنوان مجموعه به آن اشاره دارد. بهلطف سهگانهی پیتر جکسون، معروفترین تصویری که از سارون در اذهان عمومی ثبت شده یک چشم بزرگ بدون پلک است که در شعله فرو رفته و بر فراز برج تاریک باراد-دور (Barad-dûr) به همهچیز نظارت دارد.
ولی داستان سارون عمیقتر از آن چیزی است که در سهگانهی «ارباب حلقهها» به تصویر کشیده شده است. در ادامه خلاصهای از داستان او تعریف شده است.
سارون – با نام اولیهی مایران (Mairon) – جزو نژاد آینورها (Ainur) است. آینورها موجوداتی باستانی هستند که خدایی به نام ارو اِلوواتار (Eru Ilúvatar) آفرید تا به جهان آردا (Arda)، جاییکه سرزمین میانه در آن واقع شده، شکل ببخشد.
سارون بهطور خاص یک مایا (Maia) است؛ یعنی او جاودان و قدرتمند است، ولی در مقایسه با والارها (Valar)، یکی دیگر از زیرگونههای آینورها، قدرت کمتری دارد.
سارون جزو قدرتمندترین مایاها، و شاید هم قدرتمندترینشان، بود، ولی او در ابتدا خوب و پاک بود و به نظم و کمال علاقه داشت.
در این زمان سارون به یکی والارها به نام آئوله (Aulë) خدمت میکرد که صنعتگر بزرگی بود. سارون از او هنر آهنگری آموخت. با این حال، بهمرور زمان سارون به پلیدی گرایید. ملکور (Melkor)، یکی از والارها، با بقیهی اعضای محفلش مشکل داشت، چون خودش میخواست آردا را کنترل کند.
او سعی کرد سارون را وسوسه کند تا به او ملحق شود. او از علاقهی سارون به نظم و هماهنگی سوءاستفاده کرد تا او را از اسراف و آشوبی که آینورهای دیگر به وجود آورده بودند منزجر کند. برای مدتی، سارون مخفیانه و بهعنوان جاسوس ملکور نزد آینورها کار کرد، در حالیکه وانمود میکرد طرف آنهاست.
با این حال، سارون علناً به ملکور ملحق شد و بهعنوان ستوان او در جنگ علیه آینورها شرکت کرد.
ملکور خودش داستان مفصلی دارد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت، ولی در جریان عصر اول (The First Age)، او و سارون بدون هیچ رقیبی بیشتر قلمروی سرزمین میانه را فتح کردند و قلمروهای پادشاهی بزرگ الفها را نیز شکست دادند.
ملکور، که در این مقطع با نام مورگوت (Morgoth) شناخته میشد، الفهای اسیرشده را به ارک تبدیل و همچنین از ترولها، اژدهایان، بالروگها (Balrog) و موجودات پلید دیگر استفاده کرد.
با این حال، در پایان جنگ خشم (War of Wrath) در پایان عصر اول، ملکور شکست خورد و به ورطهی بیزمان (The Timeless Void) تبعید شد. سارون پس از پایان جنگ از این سرنوشت شوم فرار کرد. والارها او را برای قضاوت و اصلاح فرا خواندند، ولی او دست به فرار زد و در سرزمین میانه مخفی شد.
حدوداً ۵۰۰ سال بعد دوباره سارون پدیدار شد و نقشهی قبلیاش پیرامون نظمبخشی به سرزمین میانه و کنترل آن را از سر گرفت. با اینکه در ابتدا نیت او برای این کار کاملاً پلید نبود، طولی نکشید که تسلیم ارادهاش شد و حاضر شد برای کنترل سرزمین میانه دست به هر کاری بزند.
سارون هم مثل بقیهی آینورها میتوانست شکلهای دیگری به خود بگیرد، بنابراین شکلی زیبا به خود گرفت و در برابر الفها حاضر شد و خود را با نام آناتار (Annatar) – بهمعنای ارباب هدایا – معرفی کرد. او بهطور ضمنی اشاره کرد که سفیر والارها است، ولی همهی الفها به او اعتماد نکردند.
با این حال، او با الفهای آهنگر اریگیون (Eregion) دوست شد و به آنها کمک کرد حلقههای قدرت را بسازند.
- هفت حلقه برای اربابان دورف
- نُه حلقه برای انسانهای قدرتمند
- سه حلقه برای پادشاهان الف
ولی این سه حلقه را کِلِبریمبور (Celebrimbor)، رهبر آهنگران بدون کمک سارون ساخت.
سارون در خفا یک حلقه به نام حلقهی یگانه (The One Ring) را در آتش کوه هلاکت (Mount Doom) ساخت و بخش زیادی از قدرت و عصارهی وجود خود را به آن منتقل کرد. با این حلقه، او میتوانست حلقههای دیگر را کنترل کند و همچنین قدرت ذاتی خود را در زمینهی تسلط یافتن بر ذهن دیگران بهبود ببخشد.
با این حال، وقتی او حلقه را دستش کرد، الفها متوجه حضورش شدند و بلافاصله ۱۹ حلقهی قدرت را پنهان کردند. بدین ترتیب جنگ سارون علیه الفها شروع شد. در طی این جنگ او بخش زیادی از سرزمین میانه را تسخیر کرد و حلقههایی را که برای دورفها و انسانها ساخته شده بودند برای خود تصاحب کرد.
دورفها در برابر قدرت سلطهجویانهی حلقهها مقاومت نشان دادند، ولی ۹ انسان تحت کنترل سارون قرار گرفتند و در نهایت به نازگولها (Nazgûl) تبدیل شدند. نازگولها، یا اشباح حلقه (Ringwraiths)، به رهبری پادشاه-جادوگر آنگمار (The Witch King of Angmar)، وفادارترین و کارآمدترین خدمتگزاران سارون بودند و کاملاً تسلیم ارادهی او بودند.
الفها به مخفی نگه داشتن سه حلقهی خود ادامه دادند و برای همین به سرنوشتی مشابه دچار نشدند. در نهایت الفها به کمک ارتش نومنور (Númenor) سارون و ارتشش را شکست دادند. نومنور قارهای جزیرهای در غرب سرزمین میانه بود که انسانها ساکنش بودند.
سارون به موردور (Mordor) عقبنشینی کرد و در طی گذر قرنها ارتش خود را از نو ساخت. او به این نتیجه رسید که دوباره زمان تصرف سرزمین میانه فرا رسیده است، ولی اهالی نومنور دوباره برگشتند و سارون دید که در برابر ارتش آنها هیچ شانسی ندارد. پادشاه نومنور از او خواست که بهعنوان گروگان نزد آنها برگردد. این درخواست سارون را خوشحال کرد، چون او میخواست نومنور را از درون نابود کند.
در طی چند سال کوتاه، سارون به معمدترین مشاور پادشاه نومنور تبدیل شد و در نهایت اهالی نومنور را متقاعد کرد علیه والارها قیام کنند تا خودشان به جاودانگی برسند. بعد از این اتفاق ارو ایلوواتار خودش مستقیماً وارد عمل شد، نومنور و ناوگانش را زیر آب غرق کرد و ارتش نومنور را با خیل عظیمی از صخرهها له کرد.
در طی این حادثه جسم فیزیکی سارون از بین رفت، ولی روح او باقی ماند. در این حالت او به موردور برگشت تا بدنش را از نو بسازد و تجدید قوا کند. چندتا از اهالی نومنور زنده ماندند و به رهبری الندیل (Elendil) سرزمینهای پادشاهی گوندور (Gondor) و آرنور (Arnor) را در سرزمین میانه تاسیس کردند.
با وجود اینکه سارون بهطور کامل تجدید قوا نکرده بود، تصمیم گرفت پیش از اینکه قلمروهای پادشاهی جدید انسانها بیش از حد قدرتمند شوند، به آنها حمله کند. الندیل با گیل-گالاد (Gil-galad)، پادشاه الفها، اتحادی برقرار کرد تا با سارون بجنگد.
پس از اینکه آنها ارتش سارون را شکست دادند و بهمدت ۷ سال دژ او باراد-دور را تحت محاصره قرار دادند، بالاخره سارون خودش را نشان داد. پس از دوئل با الندیل و گیل-گالاد، او هردویشان را کشت. اما ایسیلدور (Isildur)، فرزند الندیل، حلقه را از انگشت سارون جدا کرد و بدین ترتیب ارباب نابودی را کشت و دوران جدیدی از صلح و آرامش را برقرار کرد.
ولی سارون برای همیشه نابود نشد، چون تا موقعی که حلقهی یگانه – که حاوی بخشی از عصارهی وجودش بود – وجود داشت، او نابود نمیشد. ایسیلدور حلقه را بهخاطر ذات فاسدکنندهاش نزد خود نگه داشت، ولی طولی نکشید که ارکها او را کشتند و این حلقه برای قرنهای متمادی در قعر یک رودخانه باقی ماند.
سارون نیز در دژ دول-گولدور (Dol Guldur) در جنگلهای میرکوود (Mirkwood) مخفی شد. در آنجا او داشت بهآرامی قدرت خود را بازیابی میکرد و از دور به نازگولها فرمان میداد. شورای سفید (White Council)، که از تعدادی الف و جادوگر تشکیل شده بود و از اعضای برجستهی آن میتوان به گندالف (Gandalf)، گالادریل (Galadriel)، سارومان (Saruman) و الروند (Elrond) اشاره کرد، در نهایت موفق شد سارونی را که هنوز ضعیف بود، از دول-گولدور بیرون براند. سارون به باراد-دور در موردور برگشت. در آنجا او به شکل یک چشم بدون پلک بزرگ بر فراز برجش درآمد تا بهطور علنی حضور خود را اعلام کند. (توضیح مترجم: البته تصویرسازی از سارون بهعنوان یک چشم بزرگ ابداع جکسون برای فیلم است؛ در کتابها ظاهر او دقیقاً معلوم نیست).
از این نقطه به بعد، طرفداران «ارباب حلقهها» آگاهاند که چه اتفاقی افتاد. سارون بار دیگر از نفوذ خود روی سرزمین میانه استفاده کرد تا بار دیگر این سرزمین را به سمت تاریکی و نابودی بکشاند.
در نقطهی اوج جنگ حلقه (War of the Ring)، یک هابیت به نام فرودو بگینز (Frodo Baggins) بهطور مخفیانه حلقهی یگانه را تا کوه هلاکت برد و پیش از اینکه سارون و نازگولهایش بتوانند جلوی او را بگیرند، حلقه را به داخل مواد مذاب کوه پرت کرد.
پس از این اتفاق، زمینلرزهای موردور را لرزاند و باراد-دور فرو ریخت. کوه هلاکت نیز در انفجاری آخرالزمانی خروشید و هم خودش و هم نازگولها را از بین برد. پس از این اتفاق، فرم فیزیکی سارون و بیشتر قدرتی که در اختیار داشت بهشکلی برگشتناپذیر نابود شدند و او برای همیشه تار و مار شد.
با اینکه بسیاری افراد سارون را یک شرور کلاسیک فانتزی حساب میکنند که صرفاً نماد شر خالص است، وقتی به پیشزمینهی داستانی او نگاه میکنیم میبینیم که همیشه اینطور نبوده است. در دنیای امروز شروری چون سارون بسیار خلاقانه به نظر نمیرسد، ولی دلیلش این است که سارون طی دهههای اخیر روی سبک فانتزی تاثیری گسترده داشته است. با اینکه این مطلب خلاصهای بسیار کوتاه از داستان زندگی سارون بود، امیدوارم که شما را نسبت به مقیاس کارهای تالیکن فراتر از «هابیت» و «ارباب حلقهها» آگاه و بینش جدیدی نسبت به ارباب تاریکی موردور فراهم کرده باشد.
مورگوت
«من مِلکور، پادشاه اعظم هستم، نخستین و قدرتمندترینِ والارها که پیش از آفرینش جهان وجود داشت و آن را آفرید. ارادهی من بر فراز آردا سایه افکنده است و هرآنچه در آن وجود دارد، بهآرامی و بیتردید در برابر من سر تسلیم فرود خواهد آورد.»
«فرزندان هورین»
طرفداران تفننی آثار تالکین سارون را بهعنوان شرور اصلی لجنداریوم (The Legendarium) حساب میکنند، ولی او صرفاً شاگرد شرارتی بهمراتب قدرتمندتر به نام مورگوت است. در مدخل قبلی اشارهای کوتاه به او شد، ولی حالا می خواهیم نگاهی دقیقتر به زندگی نخستین ارباب تاریکی بیندازیم.
مورگوت، که در ابتدا مِلکور نام داشت، قدرتمندترین آینوری بود که ارو الوواتار آفریده بود. ملکور با پرسه زدن در ورطهی بیزمان، جایی خارج از قلمروی زمان و آفرینش، خود را نسبت به بقیهی آینورها متمایز کرد. او در آنجا دنبال آتش پنهانی بود که ارو از آن برای آفرینش زندگی استفاده کرد. ولی او نمیتوانست آن را پیدا کند، چون این آتش درون خود ارو وجود داشت.
در زمانی که ملکور تنها در ورطه پرسه میزد، بابت اینکه ارو هیچ فکری صرف آفرینش چیزها داخل ورطه نکرده بود احساس بیقراری کرد و برخلاف آینورهای دیگر سعی کرد مستقل فکر کند.
وقتی آینورها شروع به خواندن ترانهی آفرینش کردند، ملکور برخی از افکار خود را در ترانه گنجاند و نفاق (Discord) به وجود آورد، مفهومی که با درونمایههای ارو الوواتار همخوانی نداشت. ملکور تلاش کرد تا ترانهی آفرینش خود را بخواند، ولی ارو او را پس زد، چون فقط ارو بود که توانایی آفریدن داشت.
ولی ارو نفاق ملکور را پذیرفت، چون چشمانداز او را برای آفرینش بهبود بخشید. بهخاطر تاثیر ملکور روی ترانهی آفرینش، افکار او به بخشی از آردا تبدیل شدند و بخشی از فساد او به هر آنچه در آردا وجود داشت منتقل شد.
با این حال، ملکور اجازه داشت تا همراه با آینورهای دیگر به آردا برود، هرچند که در خفا دلیل او برای رفتن به آنجا این بود که میخواست این مکان و مردمش را تحت کنترل خود دربیاورد. ملکور خود را بهعنوان رهبر آینورها معرفی کرد، ولی آنها به مانوِی (Manwë) بهعنوان رهبر خود نگاه کردند، چون او درک عمیقتری از چشمانداز ارو ایلوواتار داشت.
ملکور، خشمگین از حرفناشنوی دیگران، شروع به ایجاد اخلال در تلاشهای آینورهای دیگر در آردا کرد. او کوههایشان را نابود کرد، سطح درهها را بالا آورد و آب دریاها را بیرون ریخت.
در نهایت تولکاس دلاور (Tulkas the Valiant)، برای جلوگیری از شکست خوردن بقیهی والارها، به آردا آمد و ملکور مجبور شد از خشم او فرار کند.
برای مدتی صلح برقرار شد و آفرینش آردا کامل شد. در این دورهی زمانی، ملکور برخی از مایاها را به سمت خود جذب کرد. یکی از مایاها سارون بود. برخی از این مایاها نیز بعداً به بالروگها تبدیل شدند.
تولکاس پس از جشن گرفتن بابت پیروزیشان خسته شد و خوابید. ملکور از این فرصت استفاده کرد و مخفیانه وارد قسمت شمالی آردا شد. او در آنجا دژ اوتومنو (Utumno) را که با نام اودون (Udûn) نیز شناخته میشود ساخت. طاعون او بهمرور کل آردا را فرا گرفت. این مسئله توجه والارهای دیگر را جلب کرد و آنها سعی کردند مخفیگاه او را پیدا کنند. ولی پیش از اینکه بتوانند، ملکور با نیروهایش حمله کرد و دو فانوسی را که آردا را روشن کرده بودند نابود کرد.
در آشوب و نابودیای که پس از این کار به وجود آمد، والارها تصمیم گرفتند بهجای تعقیب ملکور تمرکز خود را روی بازسازی آردا بگذارند.
پس از شکلگیری آردا، والارها در والینور (Valinor) ساکن شدند، در حالیکه ملکور آزاد بود تا در سرزمین میانه جولان دهد و آنجا را با فساد و موجودات وحشتناک پر کند. با اینکه والارها سعی کردند ملکور را تسلیم کنند، مغلوب قدرت فوقالعاده زیادش شدند.
در این دورهی زمانی، الفها بیدار شدند و ملکور یک سری از آنها را اسیر و فاسد کرد. در نهایت، طی سالیان دراز جنگ فرسایشی والارها موفق شدند اوتومنو را نابود و ملکور را اسیر کنند.
بسیاری از موجودات پلید او، و همچنین سارون، موفق شدند فرار کنند و مخفی شوند. ملکور برای محاکمه شدن در برابر برادرش مانوی قرار گرفت. او پس از حبسی طولانیمدت وانمود کرد از کارهایش پشیمان شده و درخواست بخشش کرد. مانوی به او اجازه داد در والینور بماند، ولی بسیاری از والارهای دیگر با این تصمیم مخالفت کردند و نسبت به ملکور بدبین باقی ماندند.
برای مدتی، او ظاهرسازی خود را بهعنوان شخصی اصلاحشده حفظ کرد، ولی در خفا او شروع به توطئهچینی علیه الفها کرد، چون آنها را بابت شکستش مقصر میدانست. او شروع به فاسد کردن ساکنین والینور کرد، خصوصاً طایفهی الفهای نولدور (Noldor). او دربارهی والارها و ظهور انسانها – که الفها از وجودشان آگاه نبودند – به آنها دروغ گفت. الفهای نولدور به این باور رسیدند که والارها انسانها را به والینور آوردهاند تا آنها بتوانند سرزمین میانه را انحصاراً برای خود تصاحب کنند. در والینور بین نولدورها و والارها اختلافنظر در گرفت. بلندترین صدای این اختلاف به فئانور (Fëanor)، پسر پادشاه نولدورها، تعلق داشت. در این زمان، فئانور موفق شده بود جواهرات شگفتانگیزی به نام سیلماریلها (Silmarils) را از نور دو درخت به وجود بیاورد. ملکور نیز شهوت به دست آوردنشان را داشت.
وقتی والارها فهمیدند که ملکور سرمنشاء این اختلافنظر است، در صدد پیدا کردنش برآمدند، ولی او فرار کرد. فئانور نیز به قسمت شمالی والینور تبعید شد و بسیاری از مردمش همراه با او رفتند. ملکور برای چند سال مخفی شد تا اینکه به شمال سفر کرد تا فئانور را ملاقات کند. ملکور سعی کرد با توسل به دوستی بین آن دو فئانور را وسوسه کند و ادعا کرد که حرفهایش دربارهی والارها درست از آب درآمدند، ولی او در تلاشش برای متقاعدسازی زیادهروی کرد و فئانور او را پس زد.
ملکور از شدت عصبانیت به جنوب سفر کرد تا اونگولینت (Ungoliant)، عنکبوت بزرگ را پیدا کند که در اعصار گذشته ملکور را پس زده بود. اونگولینت موافقت کرد تا به ملکور کمک کند، چون او گرسنه بود و میخواست تا جایی که امکانش است، نور ببلعد.
اونگولینت ردایی از جنس سایه برای هردویشان بافت تا کمکحال حملهیشان به دو درخت باشد. آنها هردو درخت را نابود و نورشان را به خود جذب کردند.
آنها راه خود را به سمت شمال ادامه دادند و ملکور فینوی (Finwë)، پادشاه نولدورها را به قتل رساند و چیزهای زیادی را از خزانهی فئانور دزدید، منجمله سیلماریلها.
فئانور ملکور را نفرین کرد و نام مورگوت را – به معنای دشمن تاریک – روی او گذاشت. اونگولینت، که بهخاطر بلعیدن مقدار زیادی نور به قدرت زیاد و اندازهی بزرگ رسیده بود، سیلماریلها را از مورگوت طلب کرد، ولی او درخواستش را رد کرد.
اونگولینت به او حمله کرد و چیزی نمانده بود او را ببلعد، ولی بالروگهای مورگوت صدای فریادهای او را شنیدند و آمدند تا او را نجات دهند. آنها اونگولینت را مجبور به عقبنشینی کردند.
سپس مورگوت با الفهای سرزمین میانه جنگید، چون میخواست روی این سرزمین کنترل داشته باشد. در نهایت فئانور و مردمش نیز در جستجوی انتقام به سرزمین میانه آمدند. ارتشهای مورگوت عقب رانده شدند، ولی در نهایت بالروگی به نام گوتموگ (Gothmog) فئانور را کشت.
الفهای بیشتری به مورگوت حمله کردند و بهمدت ۴۰۰ سال دژ او را تحت محاصره درآوردند. در نهایت، نیروهای مورگوت بهشکل ناگهانی علیه حملهکنندگانی که گذر زمان کرختشان کرده بود شوریدند. ارتشی به رهبری گلارونگ (Glaurung) اژدها و گوتموگ بالروگ موفق شد محاصره را بشکند.
فینگولفین (Fingolfin)، برادر ناتنی فئانور، بهتنهایی نزد مورگوت رفت و او را به دوئل یکبهیک دعوت کرد. بسیاری او را با یک والار به اشتباه گرفتند، چون او خشمی سرشار داشت و حتی مورگوت نیز برای دوئل کردن با او دودل بود. در نهایت نبردی بزرگ بین آنّها درگرفت.
مورگوت با زرهای سیاه و دلهرهآور و در حالیکه چکش جنگی بزرگی در دست داشت، پیش روی او ظاهر شد. با اینکه مورگوت بسیار از او قدرتمندتر بود، ولی حملاتش کند بودند و فینگولفین دائماً در برابرشان جاخالی میداد.
حملات خطارفتهی مورگوت گودالهای آتشین زیادی روی زمین به وجود آوردند و فینگولفین موفق شد هفت بار به ارباب تاریکی ضربه بزند و کاری کند او از شدت درماندگی فریاد بکشد. در نهایت فینگولفین خسته شد و شکست خورد. وقتی مورگوت جلو رفت تا گردن ارباب الف را خرد کند، او شمشیر خود را در پای مورگوت فرو کرد و بعد ارباب تاریکی خشمگین او را له کرد.
پس از آن زمان زیادی سپری شد و در این مدت مورگوت به تلاش خود برای فتح سرزمین میانه ادامه داد و مردم سرزمین میانه نیز در برابر او مقاومت کردند.
در نهایت خود والارها دوباره با مورگوت جنگیدند و در جنگی بزرگ به نام جنگ خشم (The War of Wrath)، نیروهای مورگوت، منجمله قدرتمندرینشان که اژدهایی به نام آنکالاگون سیاه (Ancalagon the Black) بود، شکست خوردند.
مورگوت بار دیگر اسیر شد، سیلماریلها از تاج پادشاهیاش بیرون آورده شدند و او به زنجیر بسته شد. با این حال، برخلاف شکست اولش، این بار او به ورطهی بیزمان تبعید شد و از او فقط خدمتگزارانش باقی ماندند، منجمله سارون.
البته پیشگوییای وجود دارد که از بازگشت دوبارهی مورگوت خبر میدهد. ولی سر محقق شدن یا نشدن این پیشگویی اختلافنظر وجود دارد. این پیشگویی از نبردی نهایی به نام داگور داگورات (Dagor Dagorath) خبر میدهد که در آن، مورگوت راه بازگشت به آردا را پیدا میکند و خورشید و ماه را از بین میبرد. سپس او همهی نیروهایش– احتمالاً حتی سارون – را دور خود جمع میکند و جنگی علیه تمام والارها و مردم آزاد سرزمین میانه آغاز میکند.
در جریان این نبرد، تورین (Túrin)، کسیکه گلارونگ را به قتل رساند، ضربهای به قلب سیاه مورگوت وارد خواهد کرد و جنگ را یک بار و برای همیشه به پایان خواهد رساند.
پس از آن، آینورها برای بار دوم موسیقیای اجرا خواهند کرد و انسانها و الفها با خواندن ترانهای دیگر، جهانی جدید خلق خواهند کرد. حداقل این چیزی است که پیشگویی میگوید.
مورگوت از بعضی لحاظ شبیه به سارون است. هردویشان شخصیتی بسیار پلید و قدرتمند هستند که میخواهند سرزمین میانه و آردا را فتح کنند. ولی تفاوت آنها این است که قدرتهای سارون در ساخته شدن حلقهی یگانه به کار رفت، در حالیکه قدرتهای مورگوت در ساخته شدن خود آردا دخیل بود. مورگوت نمایندهی پلیدیای بنیادینتر از سارون است و بدون تردید بین این دو مورگوت شرور بزرگتر است. شاید سارون شرور شناختهشدهتری باقی بماند، ولی داستان سارون شاعرانهتر و در نظر من، جالبتوجهتر است.
نازگولها
«ارباب نازگولها از زیر گذرگاهی که تا به حال هیچ دشمنی از آن عبور نکرده بود، وارد شد و همه با دیدن چهرهی او پا به فرار گذاشتند.»
«ارباب حلقهها، بازگشت پادشاه»
«ارباب حلقهها» یکی از پرطرفدارترین داستانهای تمام دوران و سارون هم یکی از شناختهشدهترین شرورهای ادبیات است، ولی بهندرت پیش میآید که یک شرور بتواند بدون خدمتکارانش نقشههایش را عملی کند. بزرگترین خدمتگزاران سارون هم نازگولها (Nazgûl) یا اشباح حلقه (The Ringwraiths) بودند.
اشباح حلقه درس عبرتی ترسناک برای کسانی هستند که خواستار بخشی از قدرت ساروناند و برای کسانی که بخواهند سر راه او بایستند، تهدیدی مرگبار به حساب میآیند. اطلاعات بسیار زیادی دربارهی نه سوارکار (The Nine Riders) در دسترس نیست، ولی اطلاعاتی که در ادامه خواهید خواند برای آشنایی با آنها کافی است.
در عصر دوم (The Second Age) سرزمین میانه، هنگامیکه کِلِبریمبور (Celebrimbor) و الفهای آهنگر تحت نظارت او حلقههای قدرت را ساختند، سارون با حمله به آهنگران اریگیون (Eregion) حلقهها را از آنها گرفت. با اینکه هدف اولیه از ساختن حلقهها این بود که سارون بتواند الفها را کنترل کند، او هفتتا از این حلقهها را به اربابان دورف و نُهتایشان را به پادشاهان، جادوگران و جنگجویان انسان داد، چون انسانها آسانترین گونهای بودند که میتوانست در برابر ارادهی خود تسلیم کند.
از قرار معلوم سهتن از این انسانها اربابان نومنور بودند و یکی از آنها یکی از پادشاهان ایسترلینگ (Easterling). این مردان در زندگی قدرتمند و ثروتمند شدند و با استفاده از قدرت حلقه عمر خود را طولانیتر و دستاوردهای خود را بیشتر کردند. ولی هرکدامشان بهمرور نسبت به هدیهای که سارون به آنها داده بود حس انزجار پیدا کردند.
بهمرور زمان همهیشان تسلیم ارادهی سارون شدند و به نازگول – به معنای اشباح حلقه – تبدیل شدند. نازگولها موجودات نامیرایی بسیار قدرتمند و سنگدل بودند.
بهمدت صدها سال، نازگولها بهعنوان وحشتناکترین خدمتگزاران سارون، در سرزمین میانه به او خدمت کردند. با این حال، پس از سقوط سارون در انتهای عصر دوم، اشباح حلقه نیز در کنار اربابشان در پسزمینهی تاریخ ناپدید شدند.
البته پس از هزار سال صلح نسبی در عصر سوم، سارون و نازگولها در خفا برگشتند. بزرگترین و قدرتمندترین نازگول تا جایی که در توانش بود، انسانها، ارکها و موجودات دیگری را که به پلیدی گرایش داشتند جمع کرد و در قسمت شمالی کوههای مهآلود (Misty Mountains) قلمروی پادشاهی آنگمار (Angmar) را تاسیس کرد. او خودش با نام پادشاه-جادوگر آنگمار (The Witch-King of Angmar) شناخته شد و هویت خود را بهعنوان یکی از اشباح حلقهی سارون مخفی نگه داشت.
پیش از آغاز حکومت پادشاه-جادوگر، قلمروی پادشاهی آرنور (Arnor) بهخاطر درگیریهای داخلی به مشکل برخورده و به سه قلمروی پادشاهی جدا تقسیم شده بود. پادشاه-جادوگر آنگمار از این آشوب داخلی سوءاستفاده کرد و جاسوسان و اغتشاشگرانی فرستاد تا هرچه بیشتر آشوب ایجاد کنند و فرصت را برای حملهی مستقیم او فراهم کنند.
پادشاه-جادوگر آنگمار احتمالاً میتوانست تمام قلمروهای پادشاهی آرنور را فتح کند، ولی آرنور، بهکمک ارتشی از الفها به رهبری الروند (Elrond)، او را عقب راندند و قدرت او نیز کاهش یافت.
پادشاه-جادوگر بهمرور زمان ارتش خود را از نو ساخت و حملهای دیگر به قلمروهای پادشاهی ترتیب داد. بار دیگر اتحادیهای بین انسانها و الفها ارتش پادشاه-جادوگر را شکست دادند و قهرمان بزرگ الفها به نام گلورفیندل (Glorfindel) او را به سمت سایهها فراری داد.
پس از این نبرد گلورفیندل پیشگویی خود را دربارهی پادشاه-جادوگر بیان کرد: «دنبال او نروید؛ او به این سرزمین برنخواهد گشت. نابودی او هنوز دور است، و سقوط او به دست کسی رقم خواهد خورد که مرد نیست.»
چند سال بعد، پادشاه-جادوگر بقیهی اشباح حلقه را در موردور دور خود جمع کرد، همراه با آنها به میناس ایتیل (Minas Ithil) حمله کرد، آنجا را به میناس مورگول (Minas Morgul) تغییر نام داد و بهعنوان منزلگاه خود برگزید. اشباح حلقه در گوندور (Gondor) که در نزدیکی آنجا بود ارعاب ایجاد کردند و در نهایت پادشاه گوندور به همراه یک نفر دیگر به میناس مورگول رفت تا پادشاه-جادوگر را به چالش بکشد. اما هرکسی که به آنجا رفت، دیگر برنگشت و گوندور دیگر پادشاهی نداشت.
نازگولها مشغول آماده کردن ارتش سارون در موردور شدند و وقتی سارون رسماً خود را به مردم سرزمین میانه معرفی کرد، سهتا از نازگولها بهعنوان نگهبان به دژ دول-گولدور (Dol Guldur) فرستاده شدند.
پس از اینکه گالوم (Gollum) حلقهی یگانه را به بیلبو بگینز از دست داد، او سعی کرد بیلبو را تعقیب کند، ولی از موردور سر در آورد. در آنجا او دستگیر شد و نازگولها از او بازجویی کردند. نازگولها از او دو اسم مهم دربارهی موقعیت حلقه شنیدند: ۱. شایر (Shire) ۲. بگینز
سارون و نازگولها از موقعیت شایر خبر نداشتند و در نهایت برای کسب اطلاعات نزد سارومان رفتند. سارومان به پادشاه-جادوگر گفت که فقط گندالف جادوگر از شایر و موقعیت حلقه آگاه است. نازگولها در جستجوی او به روهان (Rohan) رفتند.
در روهان آنها با کرمزبان (Wormtongue) خیانتکار ملاقات کردند. کرمزبان هر چیزی را که میدانست به آنها گفت، منجمله موقعیت شایر. نازگولها در مرز شایر به گروهی از رنجرهای دوناداین (Dúnedain) برخورد کردند؛ آنها سعی کردند رییسشان آراگورن (Aragorn) را فرا بخوانند، ولی بسیاری از آنها به دست نازگولها کشته شدند.
سه نازگول به شایر فرستاده شدند تا بگینز را پیدا کنند. پادشاه-جادوگر و بقیه نیز به سمت شرق رفتند. یکی از نازگولها که به شایر رفته بود و معاون پادشاه-جادوگر محسوب میشد، کامول (Khamûl) نام داشت، یکی از پادشاهان سابق ایسترلینگها و تنها نازگولی که دارای اسم بود.
کامول و دو نازگول دیگر در بازیابی حلقه از فرودو بگینز با شکست مواجه شدند و پس از آن، نازگولها به آراگورن و هابیتّها در ویرانههای ودرتاپ (Weathertop) حمله کردند. در آنجا پادشاه-جادوگر با تیغهی مورگول (Morgul-knife) – یک شمشیر جادویی و فاسدکننده – ضربهای به فرودو وارد کرد و سر آن داخل بدن فرودو شکست.
آراگورن با آتش به نازگولها حمله کرد و پادشاه-جادوگر هم با این تصور که وظیفهاش را انجام داده، آنجا را ترک کرد. اگر فرودو بهزودی کمک جادویی دریافت نمیکرد، سر تیغهی مورگول راه خود را به قلب او پیدا میکرد و او را هم به یک نازگول تبدیل میکرد، ولی الروند بهموقع او را نجات داد. فقط سفر فرودو به سرزمینهای نامیرا (Undying Lands) بود که او را بهطور کامل از درد این زخم رها کرد.
وقتی فرودو در حال فرار به سمت ریوندل (Rivendell) بود، نازگولها او را تعقیب کردند، ولی گلورفیندل دوباره آنها را مهار کرد و جریان آب رودخانه – که تحت فرمان الروند بود – اسبهای آنها را با خود برد.
نازگولها، بدون اسبهایشان، دوباره به میناس مورگول برگشتند و تمرکز خود را روی حمله به گوندور گذاشتند. پادشاه-جادوگر ارتشی بسیار بزرگ را به سمت شهر میناس تیریت (Minas Tirith) هدایت کرد و نازگولها نیز سوار بر هیولاهای پرندهای به نام فلبیست (Fellbeast) در نبرد شرکت کردند. بهطور دقیق معلوم نیست که این موجودات وحشتناک از کجا آمدهاند، ولی به احتمال زیاد سارون آنها را پرورش داده بود.
پادشاه-جادوگر پس از نزدیک شدن به میناس تیریت شهر را با آتش و سر قطعشدهی مردان کشتهشده بمباران کرد تا اینکه موفق شد دروازهی اصلی را بشکند. در اینجا او با گندالف سفید روبرو شد که سوار بر اسبش شادوفکس (Shadowfax) بود و از ورود او جلوگیری کرد. پادشاه-جادوگر صرفاً خندید و جادوگر را مسخره کرد. بعد او با پادشاه تئودن (Théoden) که بهتازگی سر رسیده بود روبرو شد.
پادشاه-جادوگر زخمی مرگبار به پادشاه تئودن وارد کرد. ولی یک سوار به رهبر نازگولها نزدیک شد و هویت خود را به او فاش کرد: او زنی به نام ائووین (Éowyn) بود. پادشاه-جادوگر یاد پیشگویی گلورفیندل افتاد که در آن او پیشبینی کرده بود که او به دست کسی کشته خواهد شد که «مرد» نیست، برای همین نسبت به درگیر شدن با ائووین دودل بود.
ائووین بهسرعت سر فلبیست پادشاه-جادوگر را قطع کرد، ولی ضربهای سهمگین از جانب یک گرز باعث شد دستی که با آن سپرش را نگه داشته بود بشکند.
هابیتی به نام مریداک برندیباک (Meriadoc Brandybuck) با خنجر وسترنس (The Dagger of Westernesse) ضربهای به پای پادشاه-جادوگر وارد کرد. در اعصار گذشته رنجرهای دوناداین این خنجر را در جنگ خود با پادشاه-جادوگر ساخته بودند.
پادشاه-جادوگر از شدت درد فریاد کشید و خنجر نیز پس از اینکه هدف وجودیاش را به سرانجام رساند، از نظر ناپدید شد. پس از این اتفاق، ائووین شمشیر خود را در بدن پادشاه-جادوگر فرو کرد، او را کشت و پیشگویی گلورفیندل را محقق کرد.
نازگولهای باقیمانده در دروازهی سیاه موردور حاضر بودند و آراگورن هم برای پرت کردن حواس سارون در حال کنترل کردن یک ارتش بود. وقتی سارون متوجه اشتباهش شد و پی برد که فرودو چقدر به نابود کردن حلقه نزدیک شده است، به نازگولها فرمان داد با نهایت سرعت به سمت او پرواز کنند و جلویش را بگیرند.
خوشبختانه آنها دیر رسیدند و همچنان که حلقه نابود شد، کوه هلاکت منفجر شد و نازگولها و فلبیستهایشان در گردباد آتش نابود شدند. بدین ترتیب داستان نه نازگول به پایان رسید.
از بسیاری لحاظ نازگولها نمایندهی شرارتی کلیشهای هستند. آنها موجوداتی نامرئی هستند و شنلهای سیاه میپوشند تا شکل پیدا کنند، آنها حرف نمیزنند مگر اینکه ضرورت داشته باشد و آنها در دل هرکسی که بهشان نگاه کند وحشت میافکنند.
شاید جالب باشید که بدانید تالکین نوشته بود دلیل خطرناک بودن آنها همین ترس عمیقی است که به بقیه منتقل میکنند، وگرنه هیچ قدرت فیزیکی خارقالعادهای علیه کسانی که از آنها نترسند ندارند.
با این حال، در طول سفر فرودو و جنگ حلقه، نازگولها تهدیدی جدی و دائمی بودند و پادشاه-جادوگر آنگمار بهطور خاص دشمنی بسیار ناگوار بود. با اینکه نازگولها بهاندازهی لشکر ارکها پرتعداد نبودند یا بهاندازهی سارون قدرت متمرکز نداشتند، صرفاً بهخاطر وجنات و سکنات ترسناکشان به جایگاهی ویژه در تاریخچهی شرورهای خیالی دست پیدا کردند.
اژدهایان و بالروگها
«پوست من بهسختی ده سپر است؛ دندانهای من شمشیرند و پنجههای من سپر؛ قدرت اصابت دُم من همچون آذرخش و بالهای من همچون طوفاناند؛ از نفس من مرگ بیرون میآید!»
اسماگ دهشتناک، «هابیت»
با اینکه موجودات و هیولاهای زیاد و متنوعی در لجنداریوم تالکین وجود دارند، شاید هیچکدامشان جالبتوجهتر یا نمادینتر از اژدهایان یا بالروگها (Balrog) نباشند. با اینکه حضور آنها در طول داستانهای تالکین بسیار مختصر است، ولی جایگاه خود را در دنیای ادبیات فانتزی تثبیت کردهاند.
در ابتدا به اژدهایان میپردازیم.
بهطور کلی در دنیای تالکین فقط چهار اژدهای اسمدار وجود دارند، ولی ما میدانیم که تعداد آنها بهمراتب بیشتر بوده است.
انواع اژدهایان متفاوت است و از بینشان میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- اژدهایانی با نفس آتشین
- اژدهایان سردی که توانایی تولید آتش ندارند
- اژدهایان سنگی
- اژدهایان بیبال
- و…
در جریان جنگ مورگوت با الفها در عصر اول، مورگوت میدانست که ارتش ارکهایش برای مقابله با الفها کافی نخواهند بود. او از راه روشی نامعلوم، اولین اژدها به نام گلارونگ (Glaurung) را به وجود آورد. گلارونگ نهتنها بهخاطر زور زیاد، بلکه هوش سرشار و نگاهی هیپنوتیزمگر شناخته میشد.
پس از یک دهه رشد زیر دژ مورگوت، گلارونگ برخلاف خواستهی آفرینندهاش از آنجا بیرون آمد. با اینکه گلارونگ بال پیشنیان خود را نداشت، بهعنوان بزرگترین وحشت زمانهی خود شناخته شد و توانست الفها را عقب براند.
با توجه به اینکه او همچنان در مرحلهی رشد قرار داشت، پوستش ضعیف بود و تیراندازان الف او را مجبور به فرار کردند. دو قرن بعد، او دوباره ظهور کرد و این بار با قدرت کامل، لشکری از بالروگها و ارکها را علیه دشمن فرماندهی کرد و دهها هزار انسان و الف را کشت.
گلارونگ یکی از دژهای الفها را تسخیر کرد و در آنجا خزانهی بزرگی را برای خود ایجاد کرد. وقتی گلارونگ داشت به یکی از نواحی نزدیک حمله میکرد، مردی به نام تورین (Túrin) به او شبیخون زد و با وارد کردن ضربهای به شکمش او را کشت.
در طی سالهای آتی مورگوت اژدهایان بیبال بیشتری را به دنیا فرستاد. یکی از آنها هیولای گوندولین (Beast of Gondolin) بود که بههنگام سقوط گوندولین بالروگها را روی پشتش حمل میکرد.
در جریان آخرین نبرد عصر اول علیه مورگوت، به نظر میرسید که والارها به پیروزی نزدیک شدهاند. اما در این لحظه بود که مورگوت قویترین نیرویش را وارد زمین مبارزه کرد: اژدهایان بالدار، به رهبری آنکالاگون سیاه (Ancalagon the Black)، بزرگترینِ اژدهایان.
آنکالاگون و بقیهی اژدهایان والارها را عقب راندند و شرایط نبرد را به نفع مورگوت تغییر دادند. با این حال، یک الف دورگه به نام ایارِندیل (Eärendil) با کشتی پرندهاش وارد معرکه شد و در کنار عقابهای بزرگ با اژدهایان جنگید.
ایارندیل بهمدت ۲۴ ساعت با شخص آنکالاگون دوئل کرد و در نهایت هیولای بزرگ را شکست داد. بهطور دقیق مشخص نیست که ایارندیل چگونه موفق به انجام این کار شد، ولی قدرت یکی از سیلماریلها همراه او بود.
آنکالاگون روی سهتا از بلندترین قلههای سرزمین میانه افتاد و با بدن عظیمالجثهی خود آنها را شکاند. با سقوط آنکالاگون، مقاومت مورگوت به پایان رسید. با این حال، بعضی از اژدهایان موفق شدند فرار کنند و زنده بمانند.
زمان سپری شد و در قسمت شمالی سرزمین میانه، اژدهایان به تولید مثل ادامه دادند. در آنجا آنها شروع به آزار و اذیت مردان شمال و دورفها کردند. از برجستهترین مثال در این زمینه میتوان به حملهی اسماگ (Smaug) به قلمروی پادشاهی اِرِبور (Erebor) اشاره کرد، چون به ثروت عظیم موجود در این قلمرو جذب شده بود.
اسماگ بسیاری از دورفها را کشت و آنها را مجبور کرد از خانهی خود خارج شوند. سپس بهمدت دو قرن در کمال صلح در اربور باقی ماند تا اینکه گروهی از دورفها به رهبری تورین اوکنشیلد (Thorin Oakenshield) به اربور برگشتند تا قلمروی پادشاهی را بازیابی کنند. هابیتی به نام بیلبو بگینز (Bilbo Baggins) نیز دورفها را همراهی میکرد؛ او مخفیانه وارد آنجا شد و اسماگ هم بلافاصله متوجه حضورش شد.
پس از اینکه اسماگ از نیت آمدن بیلبو و همراهانش به آنجا باخبر شد، با خشم از اربور برخاست و به یکی از سکونتگاههای نزدیک به آن به نام لیکتاون (Laketown) حمله کرد. در لیکتاون، شخصی به نام بارد تیرانداز (Bard the Bowman) تیری دقیق به سمت او شلیک کرد و او را کشت.
پس از مرگ اسماگ، گندالف گفت که دیگر هیچ اژدهای زندهای وجود ندارد که بتواند حلقههای قدرت را ذوب کند. از این حرف او میتوان برداشت کرد که همچنان اژدهایانی با قدرت کمتر وجود دارند. همچنین او خاطرنشان کرد که حتی آنکالاگون هم نمیتواند حلقهی یگانه را ذوب کند.
حال میرسیم به بالروگها. بالروگها در اصل مایاهایی بودند که در اعصار نخستین ملکور آنها را اغوا و فاسد کرد. در توصیف ظاهر آنها آمده که قامت انسان داشتند، ولی دو برابر بزرگتر بودند و سایه و آتش آنها را احاطه کرده بود. آنها شمشیر و شلاق در دست داشتند و رهبرشان از تبری بزرگ استفاده میکرد.
بین طرفداران تالکین بحثی داغ پیرامون بال داشتن یا نداشتن بالروگها وجود دارد. من نمیخواهم در اینجا این بحث را باز کنم، بنابراین تصمیمگیری در این باره را به خودتان واگذار میکنم.
طبق سندهای اولیهای که از تالکین به جا مانده، زمانی صدها بالروگ وجود داشتند و بخش بزرگی از ارتش مورگوت بودند. اما بعداً آنها مورد بازبینی قرار گرفتند و تالکین گفت تعداد بالروگها فقط هفت عدد است.
در هر حال، رهبر بالروگها گوتموگ (Gothmog) نام داشت و بهاندازهی خود سارون قدرت داشت. نخستین حضور بالروگها در سرزمین میانه موقعی بود که بههنگام نبرد مورگوت با عنکبوت بزرگ اونگولینت (Ungoliant) به نجات او آمدند.
حضور بعدیشان در جنگ علیه الفها در عصر اول اتفاق افتاد. در این جنگ گوتموگ فئانور، خالق سیلماریلها را کشت.
همانطور که پیشتر اشاره شد، در جریان سقوط گوندولین، بالروگها سوار هیولای گوندولین (Beast of Gondolin) شدند. گوتموگ این حمله را به داخل شهر فرماندهی کرد و وسط شهر با یکی از اربابان الف برخورد کرد. پس از دوئلی بزرگ، این دو یکدیگر را کشتند و بدین ترتیب زندگی ارباب بالروگها به پایان رسید.
بقیهی بالروگها در نبرد خشم (War of Wrath) در پایان عصر اول جنگیدند، ولی همهیشان در این جنگ کشته نشدند. بالروگهای زندهمانده به اعماق تاریک زمین فرار کردند.
تنها بالروگی که ما از وجودش اطلاع داریم دورینز بین (Durin’s Bane) نام داشت. این بالروگ به کوههای مهآلود فرار کرد، در اعماقشان پناه گرفت و برای قرنها در آنجا باقی ماند. وقتی دورفهای کازاد-دوم (Khazad-dûm) در جستجوی فلزی به نام میتریل (Mithril) در حال کند و کاو بودند، دورینز بین را بیدار کردند.
دورینز بین دورفها را از قلمروی پادشاهیشان بیرون کرد و پادشاهشان دورین ششم (Durin VI) را کشت. اخبار مربوط به این اتفاق به الفها رسید و آنها نیز با نام موریا (Moria) – به معنای ورطهی تاریک – این مکان را مورد اشاره قرار دادند.
سالها بعد، ارکها و ترولهایی که سارون اعزامشان کرده بود تا کوههای مهآلود را ایمنسازی کنند، با وجود وحشتشان از این بالروگ، اتحادی پرتنش با او برقرار کردند.
در نهایت یاران حلقه به موریا سفر کردند و در آنجا دورینز بین به آنها حمله کرد. گندالف سعی کرد این بالروگ را مهار کند، ولی بهجایش در کوهستانهای مهآلود درگیر دوئلی بزرگ با او شد. در نهایت بر فراز قلهی یک کوه او را کشت، ولی خودش هم کشته شد تا اینکه دوباره در قالب گندالف سفید به زندگی برگشت.
این امکان وجود دارد که در بقیهی قسمتهای سرزمین میانه همچنان بالروگهایی در خواب فرو رفته وجود داشته باشند. با توجه به اینکه همهیشان اصالتاً مایا هستند، این امکان وجود دارد که روحشان در برابر مرگ مصون باشد.
تالیکن اولین کسی نبود که ایدهی «اژدهای هوشمند» را ابداع کرد و ریشهی این ایده به اساطیر کهن برمیگردد، ولی وقتی شخصیت اسماگ را در «هابیت» معرفی کرد، تاثیر عمیقی روی علاقه پیدا کردن مخاطبان مدرن به اژدهایان داشت.
بالروگها شاید بهاندازهی اژدهایان نمادین نباشند، چون توصیف محدود تالکین از آنها بهاندازهی اژدهایان تصویری دقیق از آنها عرضه نکرده است. ولی نبرد بین دورینز بین و گندالف یکی از بهیادماندنیترین لحظات در سهگانهی «ارباب حلقهها» است.
اژدهایان و بالروگها هردو توانایی فوقالعادهی تالکین را در زمینهی دنیاسازی نشان میدهند و ثابت میکنند که نیروهای پلیدی چقدر میتوانند مخوف به نظر برسند.
اُرکها
«و جایی در اعماق قلبهای سیاهشان ارکها از اربابی که باید به او خدمت میکردند نفرت داشتند، چون او چیزی جز بدبختی برایشان نمیآفرید. شاید این ناگوارترین دستاورد ملکور، منفورترین موجود در نظر ایلوواتار بود.»
«سالنامهی آمان» (Annals of Aman)
ارکها پرتعدادترین دشمن در لجنداریوم تالکین هستند و دشمنی استاندارد برای همهی مردم آزاد سرزمین میانه به حساب میآیند. وحشیگری و بربریت آنها حد و حدودی نمیشناسد.
با اینکه ارکها تاریخچهی غنی و اهمیت بقیهی نژادهای سرزمین میانه را ندارند، یک سری نکات قابلبیان دربارهی آنها وجود دارد.
ریشهی ارکها بهطور دقیق مشخص نیست، چون تالکین پیش از اینکه بتواند تاریخچهیشان را بهطور کامل شرح دهد درگذشت. ولی یک سری نظریه در این باره وجود دارند.
نظریهای که بیشتر مخاطبان به آن با ور دارند این است که ارکها در ابتدا الفها و/یا انسانهایی بودند که مورگوت فاسدشان کرد. این محتملترین نظریهای است که میتوان به نیت اصلی تالکین نسبت داد، ولی بعید است که همهی ارکها انسانهای فاسدشده باشند، چون نخستین ارکها پیش از نخستین انسانها پدیدار شدند.
نظریهای دیگر بیان میکند که ارکها حیوانات بیروحی هستند که ظاهری انسانگونه دارند و مورگوت بهشان قدرت بخشید. نظریهای دیگر نیز بیان میکند که نخستین ارکها، مثل بالروگها، مایاهای سقوطکرده بودند. در کل هیچ رگوریشهی دقیق و واحدی برای ارکها تعیین نشده است، بنابراین این مسئله در نهایت به تفسیر خواننده بستگی دارد.
ارکها برای اولین بار در دورانی پدیدار شدند که مورگوت کنترل سرزمین میانه را بر عهده داشت. در این دوران آنها علیه الفها و والارها جنگیدند. با اینکه مورگوت در جنگ شکست خورد و به اسارت گرفته شد، برخی از ارکها موفق شدند در حالیکه منتظر بازگشت اربابشان بودند، پنهان شوند و تولید مثل کنند. پس از بازگشت مورگوت، و در طول عصر اول، صدها هزار ارک برای جنگیدن زاده شدند و هستهی اصلی ارتشهای مورگوت را تشکیل دادند. در جنگ خشم در پایان عصر اول، تقریباً همهی ارکها کشته شدند، ولی برخی از آنها موفق شدند به سمت شرق فرار کنند.
در عصر دوم، وقتی سارون دوباره پدیدار شد و موردور را تصاحب کرد، شروع به جمعآوری و پرورش ارتش ارکهای مخصوص به خود کرد. در ابتدا، این ارکها زیاد در مبارزه شرکت نداشتند، چون سارون از راه ساختن حلقههای قدرت راههای زیرکانهتری را برای کنترل کردن سرزمین میانه در ذهن داشت.
در نهایت سارون چهرهی واقعی خود را به دشمنانش نشان داد و مثل مورگوت، از ارکها بهعنوان هستهی اصلی قدرت ارتشش استفاده کرد. با این حال، با وجود قدرت سارون و ارکهای پرتعدادی که او در اختیار داشت، الفها و اهالی نومنور موفق شدند آنها را شکست دهند.
گروهی از ارکها که پس از جنگ خشم مستقل شده بودند، به کوههای مهآلود مهاجرت کرده بودند و در آنجا به مردمی که در نزدیکیشان بودند حمله میکردند. از این مردم میتوان به دورفهای موریا، رنجرهای شمالی و حتی هابیتهای شایر اشاره کرد، ولی گروهی از هابیتها به رهبری باندوبراس توک (Bandobras Took) موفق شدند جلویشان را بگیرند.
در ادامه ارکهای کوههای مهآلود، به رهبری آزوگ (Azog) پدربزرگ تورین اوکنشیلد را کشتند و بدین ترتیب اولین جنگ بین دورفها و ارکها آغاز شد. با اینکه در جریان این جنگ ارکهای کوههای مهآلود تقریباً نابود شدند، برخی از آنها باقی ماندند و سالها بعد با تورین و همراهانش درگیر شدند.
در جریان فرارشان، تورین و همراهانش موفق شدند رهبر ارکها را بکشند و ارکها نیز برای انتقامگیری آنها را تعقیب کردند. این اتفاق منجر به وقوع نبرد پنج ارتش (The Battle of Five Armies) در نزدیکی اِرِبور شد. در این نبرد این ارکها به ارکهای اهل کوههای بزرگ (The Great Mountains) و همچنین تعدادی وارگ (Warg) و خفاش عظیمالجثه ملحق شدند تا با گروهی از الفها، انسانها و دورفها بجنگند.
ارکها در این نبرد شکست خوردند و سهچهارم جمعیتشان از بین رفت، برای همین کوهّهای مهآلود برای سالیان دراز از شر ارکها خلاص شدند. متاسفانه وقتی سالها بعد تعدادی دورف سعی کردند موریا را باز پس بگیرند، ارکها به آنها شبیخون زدند و آنها را قلعوقمع کردند.
وقتی پس از سقوط نومنور، سارون دوباره به سرزمین میانه برگشت، بیشتر نیروهایش را ارکها تشکیل میدادند، ولی آنها دوباره در جنگ آخرین اتحاد (War of the Last Alliance) شکست خوردند. گروهی از ارکهای کوههای مهآلود به ایسلیدور شبیخون زدند و او را در حالیکه حلقهی یگانه را در دست نگه داشته بود کشتند. بدین ترتیب این حلقه در زیر یک رودخانه افتاد و همانجا ماند.
در عصر سوم، پادشاه-جادوگر آنگمار (The Witch King of Angmar)، رییس نازگولها، سارون و سارومان ارکها را پرورش دادند و ازشان استفاده کردند. سارومان موفق شده بود نژاد جدیدی از ارکها به نام اوروک-های (Uruk-Hai) را پرورش دهد. احتمالاً روش او تولید مثل ترکیبی انسان با ارک بود.
اوروک-هایها قویتر، سریعتر و درشتتر از ارکهای معمولی بودند و در نبرد هلمز دیپ (Helm’s Deep) نیروهای متخاصم اصلی بودند. در جریان جنگ حلقه ارکها در نبردهای زیادی شرکت داشتند و با اینکه سارون نهایتاً در جنگ شکست خورد، بهطور دقیق مشخص نیست که چه تعداد از ارکها در عصر چهارم زنده ماندند. اطلاعات موجود از تاریخچهی آنها در عصر چهارم بسیار کم است و تنها حدس قویای که میتوان زد این است که در موریا شکست خوردند، چون دورفها در نهایت آنجا را بازپس گرفتند.
از لحاظ فیزیکی ارکها با هم ظاهر متفاوتی داشتند، ولی بیشترشان بازوهای دراز و دندانهای نیش بلند داشتند. برخی از آنها پوست سیاه داشتند و برخی هم پاهای کوتاه و کج. با این حال، قد همهیشان از قد انسانی معمولی کوتاهتر بود و حتی بعضیهایشان همقد هابیتها بودند.
طول عمر ارکها مشخص نیست، ولی میدانیم که بعضی ارکها حداقل ۱۵۰ سال عمر میکنند. اگر ارکها واقعاً الفهای فاسدشده باشند، این امکان وجود دارد که بعضی از آنها هم مثل الفها عمر جاودان داشته باشند، ولی این نظریه اثبات نشده است.
لازم به ذکر است که در آثار تالکین هر از گاهی اسم «گابلین» به کار رفته است، ولی در دنیای سرزمین میانه ارکها و گابلینها عملاً یک گونه هستند. صرفاً در رمان «هابیت» با نام «گابلین» مورد اشاره قرار گرفتند.
ارکها مردمی بسیار جنگطلب بودند و به استفاده از اسلحههای زهرآلود و همچنین همنوعخواری گرایش داشتند. ارکها از خود زبانی ندارند و بهجایش از ترکیبی از زبانهای مختلف استفاده میکنند. ولی در عصر سوم، سارون زبانی به نام گفتار سیاه (The Black Speech) را ابداع کرد تا خدمتگزارانش را از لحاظ زبانی با هم متحد کند. این گفتار خیلی بین ارکها جا نیفتاد، ولی آنها عبارات مختلفی را از آن قرض گرفتند.
شاید به نظر برسد که ارکها صرفاً سربازانی یکبارمصرف بودند که صرفاً بهخاطر وحشیگری و خونخواهی ذاتیشان در جنگها مورد بهرهبرداری قرار میگرفتند، ولی تالکین آنها را به خودی خود پلید در نظر نگرفته بود و صرفاً آنها را ابزاری برای مورگوت و سارون حساب میکرد.
اگر آنها الفها و انسانهای فاسدشده باشند، تغییر عمیق شخصیت اولیهیشان و از بین رفتن ارادهیشان منطقی به نظر میرسد. با اینکه در آثار تالکین هیچ ارکی وجود ندارد که بتوان او را «خوب» در نظر گرفت، آثار ادبی و گمانهزن دیگری تالیف شدند که تحتتاثیر ارکهای تالکین در آنها نیز ارکها به اشکال متفاوت حضور پیدا کردند. مثلاً در سیاهچالهها و اژدهایان (Dungeons & Dragons) بازیکنان میتوانند در نقش ارکی خوب بازی کنند و در مجموعهی وارکرفت (Warcraft) نیز بسیاری از ارکها اشخاص متمدنی هستند.
با اینکه ارکهای تالکین از لحاظ مقیاس و پتانسیل نسبتاً محدود هستند، ولی آنها راه را برای خلق شدن ارکهای عمیقتر و چندبعدیتری در بستر ادبیات فانتزی فراهم کردند.
منبع: The Exploring Series
انتشار یافته در:
دوست دارم اینجوری فکر کنم که اروآواتار از اتفاقات مرتبط به ملکور از پیش آگاه بود.
و ملکور بعد از رفتن به ورطه بی زمان خودش اروآواتار یک جهان دیگه شد.
البته این بیشتر خیال پردازی داره تا ریشه داستانی ولی چرخهای ایجاد میکنه که کلی سوال رو جواب میده در مورد ملکور و منشا ارو یا ایلوآواتار
تئوری جالبیه. هرچند خداهایی که این همه قدرت و آگاهی داشته باشن، هیچوقت محدودهی قدرت و نفوذشون معلوم نمیشه.