میخوای بدونی این زخمها رو کجا برداشتهم؟
نویسنده قصد دارد به شخصیت پلید قصهی خود عمق بدهد. سادهترین راه این است که او را در موقعیتی قرار بدهد که در آن در حق کسی کار خیر انجام دهد. ولی این کار ممکن است به هویت شخصیت خدشه وارد کند یا از جذبهی او بکاهد.
به جای این کار، نویسنده شخصیت را به پلیدی قبل نگه میدارد، ولی سعی میکند بد بودن او را با دلیل خاصی توجیه کند. محبوبترین این توجیهها، عذر فرویدی است: شخصیت بد داستان دوران کودکی بد و خشونتباری را پشت سر گذاشته (پدر و مادر بد، مورد آزار و اذیت قرار گرفتن توسط همسنوسالان و …) و این اتفاق باعث دیوانه شدن و تغییر دادن دیدش نسبت به دنیا شده است. قاتل زنجیرهای جامعهستیزی که گمان میکند کشتن انسانها نوعی انتقامجویی است، مرگ نوعی لطف و رهایی از بدبختی است و یا دنیا پوچ است و قدرت حرف اول و آخر را میزند، احتمالاً عذر فرویدی محکمی برای اعمال و اعتقادات خود دارد. بعضیمواقع، ارائهی عذر فرویدی برای این اعمال میشود که تصویر پُرابهت شخصیت پیش مخاطب تا حدودی تقلیل پیدا کند، ولی معمولاً اینطور نیست. شخصیت به همان پلیدی قبل باقی میماند، فقط مخاطب میتواند از زاویهی جدیدی به او نگاه کند.
متاسفانه درست مثل موقعیتی که در آن، شخصیت پلید کار نیک انجام میدهد، عذر فرویدی هم بعضیمواقع از عمق دادن به شخصیت عاجز است. اگر شخصیت اساساً پلید باشد، عذر فرویدی ارائه شده ممکن است احمقانه و غیرمنطقی جلوه کند: «پدرش کتکش میزد، واسه همینه که الان یه قاتل روانیه.» حتی اگر جنایات شخصیت پلید منطقی باشند، نویسنده باید در عرضه کردن عذر فرویدی خود تعادل برقرار کند. تاکید بیش از حد روی عذر باعث میشود نویسنده شبیه وکیلی بهنظر برسد که سعی دارد شخصیت پلید را تبرئه کند. تاکید کم روی آن باعث میشود عذر به ترفندی سفسطهآمیز برای ایجاد دلسوزی و همذاتپنداری با شخصیت پلید یا درامسازی بیهوده و سطحی تبدیل شود.
مهمتر از همه، عذر فرویدی به تغییر و رشد کردن شخصیت ربطی ندارد و کار آن توضیح دادن این نکته است که چرا شخصیت تغییر نکرده، و اغلب نوعی نشانه است پیرامون اینکه آنها توانایی تغییر کردن ندارند و هیچوقت هم تغییر نخواهند کرد. نویسندههای بد اغلب فکر میکنند که عذر فرویدی میتواند جایگزینی برای شخصیتپردازی باشد، درحالیکه کار آن دقیقاً برعکس است (شخصیتپردازی به تغییرات و توسعهی شخصیت در طول داستان میپردازد، عذر فرویدی دلیلی ارائه میدهد مبنی بر اینکه چرا شخصیت غیرقابلتغییر است). نویسندههای خوب میدانند که این عذر محدودیتهایی دارد و در این زمینه محتاطانه عمل میکنند. اگر این عنصر داستانی ماهرانه و زیرکانه به داستان تزریق شود، ممکن است کاری کند که مخاطب برای شخصیت پلید داستان اشک بریزد. عذر فرویدی اغلب نشاندهندهی این است که شخصیتی که قبلاً بچهای شیرین و دوستداشتنی بوده، چگونه به هیولا تبدیل شده است. بهطورکلی به مهارت نویسندگی بالایی احتیاج است تا از این عنصر به نحوی تاثیرگذار استفاده کرد.
اغلب از این عنصر بهشکلی دگرگون شده استفاده میشود. تعدادی از این دگرگونیها:
– نشان دادن رقتانگیز بودن شخصیت پلید. در این دگرگونی موجه نبودن عذر عمدی است و جزوی از ساختار کلی آن است.
– به سُخره گرفتن ترحم قهرمان برای شخصیت پلید و حتی به چالش کشیدن آن در یک نبرد (قهرمان برای شخصیت پلید احساس تاسف یا همدردی میکند و شخصیت پلید در جواب با تعریف کردن گذشتهی خود و سختیهایی که کشیده، اعلام میکند که به ترحم او نیازی ندارد).
– ارائهی یک توضیح ساده برای پیشبرد داستان. بعضیمواقع نویسنده فقط قصد بیان کردن نحوهی تبدیل شدن شخصیت به حالت فعلیاش را دارد، بدون اینکه انتظار برانگیختن حس همذاتپنداری مخاطب را داشته باشد.
– ارائهی دلیل برای رو آوردن شخصیت پلید به خوبی. اگر آسیب روحی شخصیت پلید به نحوی ترمیم شود، دیگر دلیلی برای پلید بودن او وجود ندارد. این دگرگونی دلیل موجهی برای این تغییر ارائه میدهد.
نمونههایی از عذر فرویدی در آثار داستانی معروف:
- در فیلم گلادیاتور، کومودوس قبل از کشتن پدرش توضیح میدهد تنها چیزی که از او میخواسته، کمی عشق و آغوشی گرم بوده و برای به دست آوردن آنها حاضر بود هر کاری انجام دهد.
- در بازسازی فیلم چارلی و کارخانهی شکلاتسازی ساختهی تیم برتون، پدر دندانپزشک ویلی وانکا او را از خوردن شیرینی منع کرده بود و علاقهی وافر او به شکلات نوعی اعتراض و سرکشی در برابر محدودیت تعیینشده توسط پدرش بوده است.
- در سری هری پاتر،خالهی هری، پتونیا، از جادوگران و علیالخصوص خواهر جادوگر خود بهشدت متنفر است. دلیل پشت این تنفر، جادوگر نبودن خودش است، مسالهای که در نامهای از جانب هاگوارتز به او گوشزد میشود و حسادت او را نسبت به خواهر (و در نتیجه خواهرزادهی خود) برمیانگیزد.
- در فیلم مرد عنکبوتی ۳، هری آزبورن به دلیل اینکه فکر میکند پدرش را مرد عنکبوتی کشته، تمام تلاش خود را میکند تا از او انتقام بگیرد و در این راه، (موقتاً) به شخصیتی پلید و مخرب تبدیل میشود.
- در داستان سرود کریسمس نوشتهی چارلز دیکنز، روح گذشته، شخصیت اصلی کتاب، اسکروج را به گذشته میبرد و تمام اتفاقاتی را که منجر به بدخلق شدن او شدهاند، به او نشان میدهد (مانند مرگ مادرش در کودکی و از خانه رفتن پدرش و تنها گذاشتن او).
- بهعنوان یکی از نمونههای خلاقانهتر استفاده از این عنصر داستانی، هدف اصلی بازی سایکوناتها ، نفوذ شخصیت اصلی، رزپیوتین، به ذهن افراد و مبارزه با عذرهای فرویدی آنهاست.
منبع: http://tvtropes.org/pmwiki/pmwiki.php/Main/FreudianExcuse
عذر تانوس برای ایجاد تعادل در گیتی هم جزو همین دسته بندی قرار میگیره؟
آره مسلماً.
صنعت انیمه و مانگا(مخصوصا در ژانر شونن)خدای استفاده از این عنصر هستن.
به جز عذر فرویدی دیگه از چه عنصری برای توجیه شخصیت های منفی استفاده میکنند ؟
مثالهای زیادی به ذهنم میرسه. مثلاً:
۱. فلان شخصیت بده، چون دنیایی که توش زندگی میکنه بده و توی این دنیا شخصیتهای خوبن که برای خودشون و بقیه مشکل ایجاد میکنن.
۲. فلان شخصیت بده، ولی در اصل بد نیست و فقط به خاطر تفاوت فرهنگیش با شخصیتهای دیگهست که بد به نظر میرسه.
۳. فلان شخصیت بده، چون یه عامل خارجی قوی بدش کرد (حالا میتونه جادو باشه یا مثلاً شرکت در جنگ عراق)
۴. فلان شخصیت بده، ولی مانعیه برای اینکه یه موجود بدتر از خودش به قدرت برسه.
و…
پین از ناروتو
زیر سوال بردن عذر فرویدی فقط تو این کلیپ :))
https://www.youtube.com/watch?v=r_hxc1aJ0Io
Wow, that was surprisingly deep : ))
P.S.:
“Energy and Space was the ultimate bad father” belongs to r/nocontext”
عذر فرویدی خوب فقط هارولد لادر.
لعنتی the stand هزار و دویست صفحه کلاس درس داستان نویسیه.
به نظرم یک عذر داروینی هم باید برای امثال ثانوس در نظر بگیرید.!
ممکنه به چند نوع دیگه از این توجیهات هم اشاره ای بکنید؟
عذر داروینی چیه؟
https://tvtropes.org/pmwiki/pmwiki.php/Main/FreudianExcuse
توی صفحهی تیویتروپز عنصر داستانی مثال فراوونه.
اون موقع هم که این مقاله رو ترجمه کردم هنوز داستان تانوس تو سینما تعریف نشده بود.
مطالب بسیار مفیدی بود. ممنون از شما
سوروس اسنیپ رو بین نمونه ها نیاوردی.
نمونه که زیاده، ولی خب عذر فرویدی اسنیپ هم اسپویلر بزرگی محسوب میشه. به نظرم جاش اینجا نبود.
عذر فرویدی اسنیپ صرفا توی نفرتش از هری توجیه پیدا میکنه.
وگرنه درباره دلایل پیوستنش به مرگ خوارها رولینگ خیلیی کم و کوتاه روی این قضیه مانور داده و اطلاعات ما از داستان انقدر کمه که به صفر میل میکنه. ولی به نظرم خیلی هوشمندانه بود کار رولینگ، چون اگه میخواست توضیح بده هم گزافه گویی خارج از خط اصلی داستان میشد هم ممکن بود موفقیت آمیز نباشه و مخاطب قانع نشه.
اتفاقاً جذب شدن اسنیپ به مرگخوارها با توجه به شخصیتش و علاقهش به جادوی سیاه منطقی به نظر میرسه، خصوصاً با توجه به اینکه هیچ کالتی از همون بدو پیدایش اوج پتانسیلش برای پلیدی رو نشون نمیده.
برای پیدا کردن جواب این سوال که چرا اسنیپ اصلاً به مرگخوارها جذب شد، خوندن پست اول این تاپیک توصیه میشه.
https://scifi.stackexchange.com/questions/154851/why-did-snape-become-a-death-eater-to-begin-with
مرسی از لینک.
من همیشه این تو ذهنم بود که مادر اسنیپ هم مثل خود اسنیپ عاشق یک ماگل شد (تازه در اون مورد حتی نیمه جادوگر هم نبود)
و فکر میکردم آزارهایی که از جانب پدر به خانواده ش رسیده (که توی خاطراتش اشاره کوتاهی بهش میکنه) هم علاوه بر طبیعتی که به جادوی سیاه علاقه داشته و باعث شده توی گروه اسلایترین بیفته مزید بر علت بود که به سمت جادوی سیاه بره.
ولی فکر میکنم اگر قرار باشه کتابی براساس زندگی اسنیپ نوشته بشه خیلی المان های بیشتری رو در بر میگیره. هوش زیادش و جاهایی که به درستی درست رو از غلط تشخیص داد برای انتخاب بر اساس این المان ها کافی نیست. بخصوص که درسته از سرگذشت اسنیپ و لی لی چیزی نمیدونیم ولی با توجه به اینکه لیلی از سال هفتم شروع به قرار گذاشتن با بابای هری کرد بنظر میرسه اسنیپ یک جایی قبل از این ماجرا کاملا آگاهانه بین لیلی و ولدمورت،طرفداری ولدمورت رو انتخاب کرد.
البته بابای اسنیپ (توبایاس) برخلاف لیلی کلاً توانایی استفاده از جادو نداشت، ولی آره، نکتهی خوبیه. بد بودن پدرش و ریجکت شدن از طرف لیلی باعث شد کینهی خاصی از ماگلها و ماگلزادهها توی اسنیپ شکل بگیره.